انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

باطنِ محمدرضا باطنی، مردی فراتر از عهد خود

 عبدالرحمن نجل رحیم ـ مغزپژوه

راستش تا حدود بیست سال پیش از آن روز من نمی‌دانستم محمد رضا باطنی کیست.

نمی‌دانستم که بیست سال پیش، «محمد رضا باطنی» در دانشگاه «لیدز» انگلستان، شهر محل زندگی آن دورانم،  فوق لیسانس زبان‌شناسی می‌خوانده است. دورانی که مطب مغز و اعصاب و کار در دانشگاه را  در تهران رها کرده بودم و به جست‌وجوی این که انسان چگونه انسان می‌شود و انسان شدنش چطور به کار سلسله اعصاب و مغزش مربوط می‌شود، به لندن آمده بودم، مغز پژوهی را شروع کرده بودم. در همین راستا بود که  در شهر لیدز منزل گزیده بودم که در دانشگاه شفیلد مشغول پژوهش در کار مغز شوم. اما هنوز «محمدرضا باطنی» را نمی‌شناختم، تا این‌که روزی از روزهای آن دوران، مقاله‌ای در مجله «آدینه» را که ابونه بودم، خواندم، عنوانش- تا آن‌جا که یادم می‌آید… – «بالاخره اقرار می‌کند» بود. نویسنده به سادگی و شفافیت شگفت‌انگیزی یکی از مشکل‌ترین مفاهیم روان‌شناسی شکنجه و اقرار گیری را با تسلط کامل چون یک روان‌شناس کار کشته و خِبره شرح داده بود. سعی کردم تا نام نویسندۀ مقاله را توی مغزم نگهدارم. محمدرضا باطنی را. راستش با خود گفتم  چقدر این نویسنده کنجکاوی‌ها و دغدغه‌های مغز پژوهانه دارد.  البته متعجب شدم وقتی فهمیدم محمدرضا باطنی زبان‌شناس است و جزء اولین کسانی است که زبان‌شناسی را در ایران معرفی و تدریس کرده است. با خودم گفتم درست است که زبان‌آموزی هم نتیجه بخشی از کار مغز است و زبان‌شناسی هم به مغز شناسی احتیاج دارد. اما درضمن گمان نمی‌کردم که این علم بینا- رشته‌ایِ بسیار جوان، نزد روشنفکران ایرانی خریداری داشته باشد. تصور نکرده بودم که ممکن است فکر محمدرضا باطنی جلوتر از زمانه‌اش حرکت کند. راستش نمی‌دانستم این بزرگ‌مردِ کوچک قامت، از کودکی پیروز دوران‌های تنگدستی و محدودیت‌های ریز و درشت بوده و همیشه آگاه و هوشیار با مغز تیز و بزخو کرده‌اش مترصد شکار موقعیت‌های نادر بوده، که در صورت بی‌توجهی، به سادگی می‌توانستند از زیر پنجۀ شانس بگریزند.

من این‌ها را نمی‌دانستم  و نمی‌دانستم که او از جوانی وقتی که به ناچار تحصیل را رها و در دهات اصفهان معلمی می‌کرده، روزی پزشک دهستانی، برای بی‌خوابی‌اش دارویی جدید به نام والیوم به او معرفی می‌کند. تاثیر معجزه‌آسای این دارو ، باطنیِ جوان را به این صرافت می‌اندازد که ذهن می‌بایست محصول کار و تغییر و تحولات شیمیایی مغز باشد وگرنه چگونه خوردن قرصی به نام والیوم دارای مولکولی شیمیایی، می‌توانست چنین تاثیر شگفت‌انگیزی در آرامش‌بخشی و خواب راحت داشته باشد.

مغز هوشیار باطنی از ابتدا با روابط منطقی و ریاضی سروکار داشت. اما دوران نوجوانی او همراه با حسرتِ از دست دادن کلاس‌های ریاضی در مدرسۀ شبانه بود، چون وقتی از کار شاگردیِ مغازۀ خرازی در میدان چهار باغ اصفهان، خسته به مدرسه شبانه می‌رسیده، معلم ادبیات در حال پاک کردن تخته‌سیاه کلاس ریاضی قبلی بوده است. او دیپلم رشته ریاضی را از دست می‌دهد و به رشته ادبی بسنده می‌کند. دانشگاهِ حقوق به او بورسیه نمی‌دهد به دانشکده ادبیات می‌رود. و بعد زبان‌شناسی می‌خواند، چون آن‌را  کمی به روان‌شناسی نزدیک می‌دانسته، اما همچنان مشتاق کشف رازهای کارکرد تن و مغز در رابطه با هیجانات تفکر و رفتار اجتماعی مانده بود. در دانش‌سرای عالی هر چیز در این‌باره به دستش می‌رسیده، می‌خوانده که آن موقع معتبرترینش کتاب روان‌شناسی، نوشته دکتر سیاسی به نام روان‌شناسی یا علم‌النفس بود که به‌هیچ‌وجه انتظارات او را بر آورده نمی‌کرد.

آن موقع من نمی‌دانستم که محمدرضا باطنی دوست داشته که روان‌شناسی بخواند، ولی چون امکاناتش فراهم نیامده، به سوی زبان‌شناسی رفته است. نمی‌دانستم که تمامی دوران در دانشگاه تهران، بورسیه‌های شاگرد اولی و فرصت‌های مطالعاتی، در دانشگاه «لیدز» انگلستان، دانشگاه لندن و بعد «برکلی»، «هاروارد» و «ام ای تی»، همه‌جا به دنبال آن نوعی روان‌شناسی بوده که رابطۀ تن و مغز با احساسات تفکر و رفتار اجتماعی را مورد پژوهش قرار می‌دهد.

و بالاخره این‌که من نمی‌دانستم که او آن‌قدر از  زمانۀ خود پیش بوده که هرچه می‌جسته، آن‌چه را که می‌خواسته کم‌تر می‌یافته است. با همۀ این احوال، وقتی خواسته‌ای از چنگال تیز اشتیاق او می‌گریخته  او بی‌تابانه مترصد موقعیت دیگری می‌مانده تا آن‌را به چنگ آورد.

البته از چنین فردی بعید نیست که از نابسامانی‌ها، حب و بغض‌ها و تبعیض‌ها شدیدا رنجیده خاطر نشود. او چون روشنفکری اصیل، با وجود بلند نظری، بصیرت، فرهیختگی، قدرت تحمل و روا داری، ذره‌ای سازش و معامله بر سر اصول منطقی که در سر دارد را نپذیرد. به جاه و مقام دل نبندد و به اطاعت و تسلیم تن درندهد. در نتیجه، او منتقد و معترض آن‌چه که در پیرامونش می‌گذرد، می‌ماند و اغلب با مسئولان  قدرتمند درگیر می‌شود که افکار پیشروانۀ او را برنمی‌تابند. و چنین است که گاه دود این خشم فروخورده از ناسازگاری‌های زمانه به چشم عزیزان نزدیک می‌رود و حتی فضای خانوادگی را نیز غبار آلود و پُرتنش می‌کند. ولی او چون بند بازی ماهر در فضای تیره و تار پیرامون نیز تعادلش را حفظ می‌کند و از پس این همه برمی‌آید.

او همیشه پدری دوست داشتنی مایۀ افتخار برای «شیدان» و «آرش» دو فرزند نازنینش می‌ماند. و در اوج درگیری، کناره‌گیری، بازنشستگی و خانه‌نشینیِ اجباری کتاب‌هایی را ترجمه می‌کند که دنبالۀ جست‌وجوی پیگیرش است، چون  کتاب «انسان به روایت زیست‌شناسی»  با همراهی همسر بردبار و محققِ زیست‌شناس صادق و فروتنش، «ماه طلعت (شهین) نفرآبادی»  و کتاب «ساخت و کار ذهن» از «کالین بلیک مور» که بالاخره اجازه پیدا می‌کند تا بعد از بیست سال تجدید چاپ شود.

من این همه را نمی‌دانستم تا وقتی که پنج سال بعد به تهران آمدم  و از او دعوت کردم تا در همایش‌های مغز پژوهیِ ما در بیمارستان شهداء تجریش شرکت کند.

باطنی در یازدهمین جلسۀ همایشِ ما در اسفند ماه سال ۱۳۷۴ تحت عنوان «ملاحظاتی دربارۀ روان‌شناسی زبان» صحبت کرد. در این سخنرانی بود که باطنی حیرت بیش‌تر مرا برانگیخت. عمق دانش و شیوۀ ساده، شفافیت در بیان پیچیده‌ترین موضوعات «زبان و تفکر» شگفت‌آور بود. او به عنوان یک زبان‌شناس این شهامت را دارد که زبان را محور هر آن‌چه که مربوط به انسان است، نداند و جایگاه زبان را آن‌طور که شایسته و بایستۀ آن است در فرایند شناخت تبیین کند. و این مهم از هر زبان‌شناسی برنمی‌آید که اغلب متعصبانه و افراطی به جایگاه زبان می‌پردازند.

باطنی در این سخنرانی ابتدا روشن می‌کند که: «هر کجا کلمه ذهن به کار برده می‌شود مقصود مغز است و یا مغز و کارکردهای عالی آن» و اضافه می‌کند که: «روانشناسی بدون وارد شدن در مباحث زیست‌شناسی و عصب شناسی، و به‌خصوص بدون پرداختن به ساخت و کار مغز، نمی‌تواند جای پای محکمی داشته باشد». او در معرفی رشته دورگه روانشناسی زبان می‌گوید:

«روان‌شناسیِ زبان، علم دورگه‌ای است که از محل تلاقی زبان‌شناسی و روان‌شناسی جوانه زده است و به مسائلی می‌پردازد که روان‌شناسی و زبان‌شناسی به تنهایی نمی‌توانند از عهدۀ آن‌ها برآیند

سپس باطنی دلایل اندیشمندانی را مطرح می‌کند که معتقدند که: «تفکر بدون زبان صورت می‌گیرد و یا لااقل معتقدند زبان شرط لازم برای تفکر نیستو بعد به یافته‌هایی اشاره می‌کند که نشان می‌دهد که: «معرفتِ ما انسان‌ها از جهان خارج واقعی نیست، جهانی که ما درک می‌کنیم ساخته و پرداختۀ دستگاه عصبیِ ما است، ما در محدوده‌های حسی خود محبوس هستیم و شاید هیچ‌وقت نتوانیم به واقعیت واقعیت پی ببریمولی بلافاصله باطنی پردۀ تیره را کنار می‌زند و می‌گوید:

«خصوصیت علت‌یابی مغز اجازه نداده و نمی‌دهد که انسان در زندانِ داده‌های حسی خود محبوس بماند.»  باطنی در جمع بندی این بخش از سخنرانی‌اش می‌گوید: «انسان موجودی است که در محدودۀ دریافت‌های حسی خود نمی‌ماند ودر جست‌وجوی شناخت از کران تا کران عالم هستی را در می‌نوردد. از سوی دیگر، این انسان، مجهز به ابزار زبان است و می‌تواند دریافت‌های خود را به دیگران منتقل کند، به‌طوری که آن‌چه ارزش دانستن داشته باشد، به زودی در اختیار همگان فرار گیرد و جزء گنجینۀ دانش بشری شودباطنی در تکمیل منظور خود ادامه می‌دهد:

«باید پذیرفت که زبان در تفکرِ ما نقشی کلیدی دارد، گو این‌که این بدان معنا نیست که همۀ انواع تفکر الزاما صورت کلامی داشته باشنداو در باره مفهوم و رابطه‌اش با واقعیت می‌گوید:

«مفاهیم، ابداعات ذهنِ ما هستند و در دنیای بیرون وجود خارجی ندارند. مثلا انسان یک مفهوم است و به‌کلی ساختۀ ذهن است. در جهان خارج انسان وجود ندارد، آن‌چه وجود دارد افراد هستند با نام‌های متفاوت، با چهره‌های متفاوت، با خلق‌وخوی متفاوتقدرتِ مفهوم‌سازی مغزِ ما حد و مرزی ندارد. ما اغلب از مفاهیمی که خود انتزاعی هستند مفهوم‌های انتزاعی‌تری می‌سازیم. مثلا از انسان، انسانیت، از انسانیت، انسان‌دوستی را می‌سازیم. از سوی دیگر مفاهیمی می‌سازیم مانند آزادی، قدرت، عشق، نفرت که تعریف آن‌ها نه تنها بس دشوار است، بلکه افراد مختلف از آن‌ها تعبیرهای متفاوت و گاه متضادی دارند. کار مفهوم سازی ممکن است در حدی از انتزاع صورت گیرد که ما خود تصدیق کنیم وجود چنین چیزی در عالم واقع محال است. بسیاری از مفاهیم ریاضی از این گونه‌اندباطنی دربارۀ ارتباط زبان با واقعیت می‌گوید:

«کلمات گاه چنان نیروی سحرانگیزی پیدا می‌کنند که ما را می‌فریبند تا تصور کنیم که هرچه در زبان نامی دارد، در دنیای خارج نیز وجود مستقلی دارد، حال آن‌که چنین نیست. مثلا آیا تا کنون فکر کرده‌اید که واژۀ زمان که ما این همه آن‌را به کار می‌بریم ممکن است به چیزی دلالت کند که اصلا وجود نداشته باشد؟ آیا فکر کرده اید که مفهوم زمان ممکن است به‌کلی موهوم باشد؟» باطنی دربارۀ این که زبان تنها وسیلۀ تفکر نیست، می‌گوید: «تفکر صرفا در قالب کلمات و جملات صورت نمی‌گیرد و تفکر با نوعی تصویرگری همراه است که شدت و ضعف آن در افراد مختلف متفاوت است

باطنی در پایانِ این سخنرانی نیز به علاقۀ دیرینه خود یعنی ریاضیات می‌پردازد و می‌گوید: «ریاضیات، ناب‌ترین و انتزاعی‌ترین صورت استدلال است. در واقع ریاضیات محض و فیزیک نظری گواه این واقعیت هستند که قدرت انتزاعی مغز انسان حد و مرزی ندارد ریاضیات با واقعیات کاری ندارد، با روابط منطقی بین واقعیات سر و کار دارد استدلال در چهارچوب ریاضیات نیازی به زبان ندارد و چون تفکرات انشتین و افراد نظیر او بسیار انتزاعی است و با استفاده از مفاهیم و علائم ریاضی انجام می‌شود می‌تواند بدون استفاده از زبان صورت گیرد   

باطنی یازده سال بعد در ادامۀ همین نظریات، در اسفند ماه ۸۴ در ۱۷۲ مین جلسه سمینار مغز پژوهیِ ما دربارۀ «نسبیت زبان» صحبت می‌کند و این جلسه نیز یکی از بحث برانگیزترین و پربارترین جلسات این دوران ما است.

باطنی، در شانزدهمین سمینار میان دانشگاهی سیستم‌های هوشمند در سال ۱۳۷۵ که به شناخت و عاطفه اختصاص داشت، با هوشمندی و تسلط کامل دربارۀ «نقش عواطف در تصمیم‌گیریِ خردمندانه» صحبت کرد و به  شرح  یکی از یافته‌های مهم نورولوژیک از کتاب انتونیو داماسیو پرداخت که این کتاب بعدها به نام خطای دکارت دوبار در ایران ترجمه شد. او در جلسات دیگری از سمینارهای ادواری مغز پژوهی، در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۸۹ دربارۀ «مغزی که خود را تغییر می‌دهد» گزارشی از یک کتاب ارائه داد و  در تاریخ ۸ مهر ماه ۸۹  دربارۀ «سرگذشت یک موسیقیدان ناخواسته» (فصلی از کتاب موزیکوفیلیای الیور ساکس) سخنرانی کرد. او در تاریخ ۱۸ مهر ماه ۹۲ دربارۀ «توهمات دیداری» (فصلی از کتاب توهمات الیور ساکس) و در تاریخ ۲۹ فروردین ۹۳ «توهم موسیقایی» (فصلی دیگر از کتاب موزیکوفیلیای  الیور ساکس)، سخنرانی داشته است. باطنی در جلسه‌ای که به افتخار او در انجمن زبان‌شناسی برگزار شده بود، فصل آخر کتابِ در دست ترجمۀ خود، با عنوان «مغز بالنده» را خواند. او با سخت‌کوشی و علاقه‌ای وافر تا هنگامی که می‌توانست حرکت کند، هم‌چنان در کاوش‌های ماهیانه ما در مغز پژوهی اجتماعی  فعالانه شرکت داشت و در دورانی که نمی‌توانست، کتاب «مغزما» را با وسواس و دقت همیشگی خود به زبانی پاکیزه ترجمه کرد. او هم اکنون که نوشتن و خواندن برایش دشوار است، ترجمه کتاب «چالش درد» اثر معروف رونالد ملزاک و پاترک وال، دو تن ار پژوهشگران معروف دربارۀ  نوروبیولوژی درد را به دست گرفت. باطنی در ترجمۀ این کتاب در جست‌وجوی ریشه‌های دردی است که سال‌های طولانی است از آن عذاب می‌کشد. همان دردی که به او امان نداد که خود به تنهایی کار ترجمۀ کتاب دربارۀ آن‌را به پیش ببرد. به همین دلیل نیز هم اکنون این کتاب زیر نظر او توسط یکی از شاگردانش ترجمه می‌شود.

محمدرضا  باطنی، این مرد کار و تلاش و اندیشه را سر باز ایستادن نیست. همه باید از او بیاموزیم.