انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کمرویی

برگردان آذر اصغریان دهکردی

به نظرم کمرویی برایم نقطه ضعفی در دوران مدرسه بود امّا حالا می‌دانم نقطه‌ی قوتم است و به آن افتخار می‌کنم.

در هشت سالگی مجبور شدم مدرسه‌ام را عوض کنم. کل تابستان برای مادرم نامه می‌نوشتم و عاجزانه از او می‌خواستم بگذارد در همان مدرسه‌ی قدیمی بمانم – مدرسه‌ای که دوستش داشتم نه این مدرسه‌ی جدید و عجیب غریبی که به آن عادت نداشتم. امّا فایده‌ای نداشت که نداشت.

سپتامبر از راه رسید و من خودم را در کلاسی جدید با معلّمی جدید دیدم، جایی که با ۳۰ چهره‌ی جدید احاطه شده بودم. برای من که بچه‌ای کمرو بودم واقعاً وحشتناک بود. بنابراین وقتی از من خواستند بایستم و خودم را معرفی کنم مثل بید می‌لرزیدم.

اولین روز هنگامی که از سالن به سمت اجتماعات می‌رفتم نمی‌دانستم کدام کتاب سرود را باید با خودم ببرم بنابراین از روی دست پسر جلویی‌ام می‌خواندم. وقتی داشتیم چهار زانو روی زمین می‌نشستیم مدیر مدرسه اشتباهم را مثل پتکی بر سرم کوبید و با داد گفت:  ” کتاب آبی را باید می‌آوردی نه سبز را “. این را نفهمیده بودم و با اجرایم گند زدم. وقتی همه‌ی نگاه‌ها به من دوخته شد حس کردم گونه‌هایم دارد می‌سوزد.

همان مدیر در برنامه‌ای دیگر از من خواست تا در مقابل دیدگان ۳۰۰ دانش آموز تک خوانی کنم. در میان جمعیت نشسته بودم و هیچ تمایلی به اجرا نداشتم. مرا به بالا خواند و با اشاره از نوازنده‌ی پیانو خواست بنوازد و من نیز با اکراه شروع به خواندن کردم : ” آهای آهای هرکاری را با عشق شروع کنید …” با صدایی زیر که انگار از ته چاه می‌آمد با خیل عظیمی از کودکان مات و مبهوتی که به من زل زده بودند. معلّم کنار پیانو ایستاد و با داد گفت:

بلندتر! بلندتر!” امّا من نمی‌دانستم چطور رساتر بخوانم؛ نمی‌توانستم بلندتر بخوانم. بعد از کلی کلنجار رفتن با خود فکر کردم شاید او با این کارش می‌خواهد کمرویی مرا رفع کند. او با خود فکر کرده که گوشزد کردن اشتباهاتم جلوی بقیه و مجبور کردنم به اجرای برنامه بدون آمادگی قبلی مقابل دانش آموزان تا حدودی کمرویی من را برطرف می‌کند، امّا انگار که نه انگار. برعکس این کارش مرا ساکت‌تر و سرخورده‌تر کرد. از او می‌ترسیدم و از این که دیگر قرار است مرا به چه کاری وادارد. همین کارهایش باعث شد از مدرسه بدم آید، شروع کردم به سرفه‌های عصبی.

به گفته‌ی اما اسوانبرگ[۱] روانشناس تعجب آور است که چنین نفرتی از کمرو بودن داریم. کمرویی هم مثل دیگر ویژگی‌های شخصیتی بخشی از هویت ماست که مبنای تکاملی دارد. ما همگی نمی‌توانیم کاوشگر باشیم؛ بلکه برخی نیز باید از ایمن بودن کودکان خاطر جمع باشیم امّا در جامعه‌ای که پاداش برونی مثل استقلال، اعتماد به نفس و فرد گرایی ارزش تلقی می‌شود، کمرویی فاجعه است.

با این مشکل داشتم بزرگ می‌شدم. فکر کردم به جز والدینم که همیشه همه جوره مرا خواسته‌اند دیگران چه تصوری از من خواهند داشت. بزرگ‌ترها کمرویی مرا ضعفی بزرگ می‌دیدند. روزی یکی از دوستان مادرم به من گفت “اسب سیاه” چون نسبت به دخترش اجتماعی نبودم. معلم پیش دبستانی‌ام خیلی اصرار داشت که من بارفیکس بزنم. گفتم نمی‌خواهم، نمی‌توانم این کار را انجام دهم امّا او مجبورم کرد. نمی‌دانم شاید فکر کرده با این کار می‌تواند مرا از نقطه‌ی امن خودم بیرون کند. همین طور که می‌خواستم از میله‌ی اول به دوم بروم، نتوانستم و محکم با پشت به زمین افتادم. معلم وحشت زده شد چون نقشه‌اش درست از آب در نیامد. آمبولانس را خبر کردند. به گفته‌ی دکتر اسوانبرگ اگر به افراد خجالتی احساس امنیت دهیم، وقتی به آنها زمان دهیم رشد می‌کنند و می‌بالند. شاید بدترین کاری که در حق افراد خجالتی انجام دهیم هل دادنشان به وضعیتی است که در آن احساس راحتی نمی‌کنند، همین مسأله اضطرابشان را تشدید می‌کند و سبب می‌شود چندان احساس امنیت نکنند. با حمایت، حتی کمروترین کودکان اعتماد به نفس بیشتری نسبت به شرایط جدید پیدا می‌کنند.

دکتر راث ارسکین[۲] روانشناس کودک به بررسی این موضوع پرداخت و گفت اگر کسی کودکی کمرو داشته باشد و به این خاطر به من مراجعه کند خواهم گفت که این به خودی خود مشکل نیست. وی افزود ما به روانکاوی شرایط می‌پردازیم. اگر کودک  کمرو باشد اما بتواند محیط مدرسه را تحمل کند این هم مسأله‌ای نیست یا اگر کودکان در مدرسه با هم دعوا می‌کنند موضوعی نیست که کودکان به آن رسیدگی کنند بلکه وظیفه‌ی معلم است مدرسه را تبدیل به محیطی امن برای کودک کند.

من چنین چیزی تجربه نکردم و معتقدم به کمرویی در دوران کودکی و مدرسه آن طور که باید رسیدگی نمی‌شود امّا وقتی وارد دبیرستان شدم تغییری در من ایجاد شد. هنوز هم ساکت بودم امّا دوستان زیادی داشتم و از برنامه اجرا کردن خوشم آمده بود. بنابراین، موقع صرف ناهار اصول رقص و نمایش‌ها و کنسرت‌هایی که باید آخر سال اجرا می‌کردیم، مرور می‌کردم. در حالی که اجرا با صدای بلند جلوی کلاس یا ارائه وحشت به جانم انداخته بود با خود به طور درونی برنامه اجرا می‌کردم.

ایستادن روی صحنه ذهنم را درگیر می‌کرد. شاید به این خاطر بوده که آموزشی ندیده بودم امّا کم کم به این باور رسیدم که اگر در هر کاری پافشاری و تمرین کنم – کارهایی مثل تمرین دیالوگ‌ها و یادگیری حرکات رقص – قطعاً پیروز خواهم شد. هیچ گاه بهترین نبودم امّا همیشه مصمم بودم و بالاخره به نتیجه‌ی مطلوبی رسیدم و آخرش توانستم نمره‌ی الف را در جی سی اس ای ( گواهینامه‌ی عمومی آموزش متوسطه) در حوزه‌ی هنر کسب کنم.

چیزی که همیشه در دوران بچگی، نوجوانی و بزرگسالی‌ام مشهود بود کمرویی‌ام بود. تقریباً نیمی از جمعیت، کمرویی را تجربه کرده‌اند و این خصلت می‌تواند در موقعیت‌های اجتماعی مختلف مثل ازدواج، دست و پا کردن شغلی جدید، مهمانی کریسمس ادره یا درونگرایی محسوس‌تر نمود پیدا کند. برای مثال، این خصلت کمک شایان توجهی به گفتگو می‌کند. به جای نسنجیده حرف زدن ما را به تفکر عمیق وامی‌دارد.

کمرویی ما را از انجام فعالیت‌های خاص مثل اجرا یا ارائه که در ان توجه همگان به ما معطوف است باز می‌دارد. البته نباید چنین باشد. با این وجود، طبق گزارش‌های انجام شده التون جان، بیانسه، نیکول کیدمن، ریچارد برانسون، تام یورک و گرتا تونبرگ همگی خجالتی و کمرو بودند. امّا به جای کنار کشیدن عزم خود را جزم کردند تا از این نقطه ضعف به نفع خود بهره ببرند.

کمرویی به ما درس همدلی می‌دهد. هنگامی که مشغول پرسه زدن در حیاط مدرسه‌اید و به این فکر می کنید که چطور با بقیه بچه ها اخت بگیرید، می‌فهمید چه حس عجیبی است انگار که طرد شده‌اید. این را وقتی متوجه می‌شوید که دیگران چنین حسی به شما داشته باشند. البته شاید همین مسأله به طرز شگفت انگیزی پویایی‌های اجتماعی را به ما بیاموزد. هانا ابراهامز روانشناس آموزشی و کودک می‌گوید چون کودکان خجالتی قبل از این که احساس کنند می‌توانند در کاری به طور کامل مشارکت داشته باشند باید اول جهان و موقعیت‌های پیرامون خود را سبک سنگین، مشاهده و درک کنند. از آنجایی که زمانی را صرف مشاهده کرده‌اند، اغلب درک بهتری از پویایی‌ها و شبکه‌های اجتماعی دارند. سپری کردن زمانی برای مشاهده می‌تواند شما را درون نگرتر کند که برای انجام کارهای خلاقانه و نیز درک خودتان مفید است. بنده به این باور رسیده‌ام که همین خجالتی بودنم از من یک نویسنده ساخته؛ به همین نحو توانستم دنیا را بهتر بشناسم.

علاوه بر نویسندگی، از طریق وب سایتم – روبورا[۳] – به زنان یاد می‌دهم که چگونه تجارت آنلاین را شروع و آن را تقویت کنند. در حالی که اول مطمئن نبودم جربزه‌ی لازم برای راه اندازی کسب و کاری دارم یا نه خیلی زود فهمیدم که مدیران خجالتی دقیق‌تر گوش می‌دهند، بهتر اداره می‌کنند، خودشان کاری نمی‌کنند و اعضای گروه را تشویق می‌کنند تا درگیر شوند. خود خارج از گود هستند. این روش مشارکتی‌تر، همان چیزی بود که به من کمک کرد تا در دو سال گذشته وب سایتم را توسعه دهم و بتوانم از پس خانواده‌ی پنج نفری‌ام برآیم. همین امر به من کمک کرد تا کسب و کارم را به طور آنلاین پیش ببرم چون فضای مجازی دوست من است. من می‌توانم اجرای زنده در فیسبوک داشته باشم و با آیفونم داستان‌هایی برای اینستاگرام ضبط کنم. امّا کافی است مرا در اتاقی واقعی با مخاطب قرار دهید اینجا دیگر قضیه فرق می‌کند. غیرممکن نیست – من این کار را کرده‌ام، انجام می‌دهم و همیشه هم از آن لذت برده‌ام – امّا این کارها نیاز به آمادگی دارد

به بیان دیگر، من عاشق عروسی، مهمانی های بزرگ، فروشگاه‌های بزرگ، جشنواره‌های موسیقی و رویدادهای زنده هستم.

اغلب، اولین نفر روی صحنه یا سالن رقص حاضر می‌شوم. امّا این باید انتخابم باشد. اگر کسی پیش از آن که آمادگی داشته باشم مرا به سمت کاری هل دهد، پا پس می‌کشم و جا می‌زنم. در مدل کلیشه‌ای خجالت، من باید کاری را با میل خودم شروع کنم و با سرعت خودم حرکت کنم و این، من آموخته‌ام درست می‌شود.بنابرین، به جای این که کمرویی‌ام را همچون رازی شرم آور از بقیه پنهان کنم آن را بروز می‌دهم. کمرویی بخشی از وجود من است؛ در دی ان آ من است. مرا از بسیاری از تصمیمات مهم زندگی‌‌ام مطلع می‌کند. اگر به من شانسی داده می‌شد که آن را کنار بگذارم؟ نه متشکرم. من خجالتی‌ام و به آن افتخار می کنم.

[۱] Emma Svanberg

[۲] Ruth Erskine

[۳] Robora