انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دوران رونق کتاب‌های عامه‌پسند

مجله جهان کتاب

«چگونه امیلی برونته هم‌نشین میکی اسپیلین شد»

لوئیس منند
ترجمه سعید پزشک

آن روزهایی که مردم مجبور بودند برای خریدن چیزهایی که نیاز داشتند از خانه بیرون بروند، بزرگ‌ترین معضل در کسب‌وکار نشر مغازه کتاب‌فروشی بود. کتاب‌فروشی به تعداد کافی وجود نداشت. کتاب‌فروشی‌ها در شهرهای بزرگ تجمع کرده بودند و بسیاری از آن‌ها درواقع فروشگاه‌هایی برای فروش هدیه بودند با تعداد محدودی کتاب‌های مشخص برای فروش. ناشران بیشتر کتاب‌هایشان را از طریق سفارش‌های پستی و یا باشگاه‌های کتاب به فروش می‌رساندند. این سیستم توزیع خلاف آن چیزی بود که مردم لذّت خرید می‌دانستند، یعنی ورق زدن و انگیزه یافتن برای خرید. ناشران کتاب در آن دوران چندان علاقه‌ای به خود کتاب نداشتند. مهارت آن‌ها در تجارت بود. هرسال تعداد مشخصی از عناوین را چاپ کرده و برای آن‌ها تبلیغ می‌کردند. از این عناوین، هر تعدادِ ممکن را می‌فروختند و سال بعد همین کار را تکرار می‌کردند. بعضی‌اوقات کتابی تجدیدچاپ شده و برای فروش عرضه می‌شد. شمارگان کتاب‌ها و همین‌طور سودی که به دست می‌آمد نسبتاً کم بود.
روزی انقلابی رُخ داد. در روز ۱۹ ژوئن ۱۹۳۹ مردی به نام رابرت دِگراف انتشارات پاکت‌بوک را به راه انداخت. این اولین عرضه انبوه کتاب‌های جیبی در آمریکا بود و صنعت نشر را متحول کرد. این‌که آیا این کار آمریکا را نیز متحول کرد سؤال وسوسه‌کننده‌ای است که پائولا رابینوویتز در کتاب جذابش به نام «عامه‌پسندی آمریکایی: چگونه کتاب‌های جیبی مدرنیسم را به عرصه عمومی آورد» مطرح کرده است.
کتاب‌های جیبی حتی آن‌ها که فقط تجدید چاپ کتاب‌های کلاسیک بودند مبدل به عناصر کلیدی در ماجرای داستان‌نویسی مدرن شدند.
نه ایده و نه تولید انبوه کتاب‌های جیبی ابداع دگراف نبود. درواقع اعتبار این کار متعلق است به یک انگلیسی به نام آلن لِین که بنیان‌گذار انتشارات پنگوئن بود.
بر اساس داستان‌سرایی‌های این شرکت، هنگامی‌که لِین در ایستگاه قطار دِوُن ایستاده بود به این کشف پیروزمندانه دست‌یافت، همان شهری که او آخر هفته‌ها را با آگاتا کریستی و شوهرش می‌گذراند. او هنگام بازگشت به لندن نتوانست چیزی برای خواندن در قطار بیابد. بنابر این در تابستان ۱۹۳۵ انتشارات پنگوئن را با ده عنوان کتاب ازجمله کتاب قتل در زمین گلف از آگاتا گریستی به راه انداخت. این کتاب‌ها از همان آغاز فروش خیلی خوبی داشت و پنگوئن توانست تمام بازار کشورهای مشترک‌المنافع انگلستان، یعنی بخش بزرگی از بازار جهانی را در سال ۱۹۳۵ به دست آورد.
کتاب‌های جلد نرم تقریباً به همان قدمت چاپ هستند. درواقع از قرن شانزدهم تولید این کتاب‌ها یک روش متداول چاپ کتاب بوده است.
اولین چاپ یولیسیس اثر جیمز جویس که در سال ۱۹۲۲ در پاریس به چاپ رسیده با جلد نرم بود. در آمریکا چاپ این نوع کتاب در شمارگان زیاد حداقل دو بار در قرن نوزدهم آزمایش شده است: بار اول در سال‌های ۱۸۴۰ توسط یک تشکیلات اقتصادی به نام «کتابخانه آمریکایی دانش مفید» و بار دیگر بعد از جنگ‌های داخلی که با توجه به از بین رفتن محدودیت‌های توافق‌های بین‌المللی حق نشر (کپی‌رایت)، ناشران چاپ‌های ارزانی از رمان‌های محبوب اروپایی را منتشر کردند.
نکته کلیدی نوآوری لِین و دِگراف قطع و شکل کتاب نبود، بلکه در روش توزیع آن بود. در سال ۱۹۳۹ که دِگراف کتاب‌های جیبی را به بازار عرضه کرد بیش از یکصد و هشتاد میلیون جلد کتاب در آمریکا به چاپ رسید درحالی‌که تنها دو هزار و هشتصد کتاب‌فروشی برای فروش آن‌ها وجود داشت. اما در همان زمان بیش از هفت هزار روزنامه‌فروشی و هجده هزار سیگارفروشی، پنجاه‌وهفت هزار دراگ‌استور و شصت‌ودو هزار دکه غذافروشی، بدون محاسبه ایستگاه‌های قطار و اتوبوس، به کار مشغول بودند. دگراف دید دلیلی وجود ندارد که نتوان در این مکان‌ها به همان راحتی کتاب‌فروشی‌ها کتاب فروخت.
بنابراین بازار فروش انبوه کتاب‌های جیبی با طراحی قفسه‌های سیمی آغاز شد، برای آن‌که بتوان آن‌ها را در هر فروشگاهی به نمایش گذاشت. مردمی که کتاب‌فروشی‌های محلی نداشتند و حتی کسانی که هیچ‌گاه به کتاب‌فروشی نمی‌رفتند اینک می‌توانستند وقتی منتظر بودند تا نسخه‌ای که دارند پیچیده شود یا در هنگام انتظار تا آمدن قطار کتاب‌های این قفسه‌ها را ورق بزنند و انگیزه‌ای برای خرید کتاب پیدا کنند.
برای ارائه کتاب‌ها به شکل جدید لازم نبود چرخ را مجدداً اختراع کنند بلکه به جای اعتماد به شرکت‌های پخش کتاب که کتاب را بین کتاب‌فروشی‌ها پخش می‌کردند دِگراف این کار را به توزیع‌کنندگان مجلات سپرد. آن‌ها کتاب‌های جیبی را به همان شکلی که مجلات توزیع می‌شد، یعنی با خالی کردن قفسه‌ها از کتاب‌های موجود و تعویض آن‌ها با کتاب‌های تازه، انجام می‌دادند.
کتاب‌های «پاکت» بیست‌وپنج سنت قیمت‌گذاری شده بود. به نظر می‌رسد دگراف با توجه به سکه‌ای که مردم به گیشه عوارض راه پرداخت می‌کردند این قیمت را انتخاب کرده بود. او حساب کرده بود که کسی برای یک کوارتر دلش تنگ نمی‌شود.
کتاب‌های پنگوئن به قیمت شش پنس به فروش می‌رسید: لِین عقیده داشت که قیمت کتاب‌هایش نباید از قیمت یک پاکت سیگار بیشتر باشد. به‌این‌ترتیب مردم می‌توانستند کتابی را که همیشه دلشان می‌خواست بخوانند مطالعه کنند و یا کتابی را که طرح جلد جذابی داشت انتخاب کرده و با پول خُرد ناچیزی خریداری کنند.
دِگراف ایده‌اش را در نیویورک با فروش کتاب‌های «پاکت» در روزنامه‌فروشی‌های ایستگاه‌های مترو و جاهای مشابه به آزمایش گذاشت. او حساب کرد اگر صد و ده جلد کتاب در روز و یا نصف کتاب در هر سیگارفروشی بفروشد موفق شده است. پس از گذشت هشت هفته دِگراف توانست سیصد و بیست‌وپنج هزار نسخه کتاب به فروش برساند. او بازاری را کشف کرده بود. در همان ماه (اوت) پنگوئن دفتری در آمریکا باز کرد. در سال ۱۹۴۵ و بعد از پایان جنگ بیش از نیم دوجین دیگر به رقابت برخاستند. ازجمله «نیو امریکن لایبرری» که کتاب‌هایش را با نام «سیگنت» برای کتاب‌های داستانی و «منتور» برای کتاب‌های غیرداستانی منتشر می‌کرد. عصرِ کتاب‌های جیبی آغاز شده بود.
کتاب‌های جیبی دنیای کتاب را به‌شدّت گسترش داد. این صنعت از امکانات دوران جنگ هم بهره‌مند شد. ناشران که از موفقیت‌های «پاکت» و «پنگوئن» تشویق شده بودند با کمک یکدیگر شروع به نشر «نسخه نیروهای مسلح» از عنوان‌های محبوب با جلد نرم کردند که دو ستونی چاپ می‌شد و در قطعی که به‌راحتی در جیب‌های یونیفورم جا می‌گرفت. این کتاب‌ها به صورت رایگان بین شانزده میلیون زن و مردی که در دوران جنگ خدمت می‌کردند توزیع شد (ناشران به‌جز این کتاب‌ها، کتاب‌های خودشان را هم برای فروش به سربازان ارائه می‌کردند). طبق گفته رابینوویتز یک هزار و یکصد و هشتاد عنوان کتاب در «نسخه نیروهای مسلح» به چاپ رسیده و شمارگان خیره‌کننده این کتاب‌ها به ۳۰۵’۵۳۵’۱۲۳ جلد بالغ می‌شد و برای دولت جلدی شش سنت هزینه داشت. کارکنان مرد و زنی که در آن‌سوی دریاها خدمت می‌کردند مخاطبانی شیفته بودند و بسیاری از آنان در بازگشت به مطالعه کتاب‌های جیبی و قابل دور انداختن برای لذّت و آرامش عادت کرده بودند.
کتاب‌های جیبی حرفه تولید کتاب را به همان شکلی دگرگون کرد که تولید صفحات ۴۵ دور موسیقی (تک‌آهنگ) در سال ۱۹۴۹ و همچنین رادیوی ترانزیستوری که در سال ۱۹۵۴ به بازار آمد حرفه تولید موسیقی را متحوّل کردند و همان‌گونه که تلویزیون، واریته و نمایش‌های متنوع را، و یا اینترنت خبررسانی را.
تمام آن‌ها محصول خود را با قیمت ارزان در اختیار میلیون‌ها مصرف‌کننده قرار دادند. علاوه بر این، کتاب‌های جیبی فرهنگ مطالعه را تغییر دادند. دِگراف در مقطع دبیرستان ترک تحصیل کرده بود (لِین هم در شانزده‌سالگی مدرسه را رها کرده بود) و به نظر نمی‌رسید مطالعه چندانی داشته باشد. سرمایه‌گذاری او در نشر با این نگرش که کتاب عامل تعالی است نبود. «کتاب‌های جیبی به شکلی طراحی شده‌اند که برای سرعت زمانه و زندگی مردم نیویورک مناسب باشند». این متنی بود که او در یک صفحه کامل روزنامه تایمز در روز به بازار آمدن کتاب‌ها آگهی کرد (این متن را یک شرکت تبلیغات برایش نوشته بود). «به همان راحتی استفاده از مداد، و به مدرنی و راحتی یک رادیوی قابل حمل و همان‌قدر چشم‌نواز.»
کتاب‌ها شبیه مثلاً موسیقی کلاسیک نیستند: لذّتی فاخر برای شنوندگانی خاص. کتاب‌ها مثل بستنی هستند، برای استفاده همگان. مردم قصه دوست دارند. در دوران قبل از پیدایش تلویزیون، تولید انبوه کتاب‌های جیبی پاسخی به این نیاز اساسی بود.
رابینوویتز معتقد است که تولید انبوه این کتاب‌ها از جنبه دیگری نیز انقلابی بود. به عقیده او آن‌ها چرخ حرکت روشنگریِ اجتماعی و فرهنگی بودند. آن‌ها عامه مردم آمریکا را از کوته‌فکری بیرون آوردند (بیشتر مردم در آن هنگام چنین تصوری را از نقش کتاب نداشتند).
ناشران قدیمی کتاب‌های جلد سخت به کتاب‌های جیبی به چشم پدیده‌ای تجاری و ریزه‌خوار که سودش از زحمت و تلاش دیگران به دست می‌آید می‌نگریستند، همانند مجلات عامه‌پسند (زرد) و کتاب‌های کُمیک (مصوّر) که در کنار آن‌ها به فروش می‌رفتند. منتقدان نیز این کتاب‌ها را یا نادیده گرفتند و یا به عنوان این‌که سطح پایین بوده و از نظر سیاسی انحرافی قهقرایی هستند مورد حمله قرار دادند. گروه‌های مذهبی و مدنی پویش‌هایی برای ضابطه‌مند کردن و یا جلوگیری از انتشار آن‌ها تشکیل دادند.
تجدید چاپ کتاب‌های ادبی کلاسیک مانند وادرینگ‌هایتز که «پاکت‌بوک» به چاپ رساند و فروشی فوق‌العاده داشت یک سوی قضیه بود و تراژدی‌های شکسپیر (که از نظر دِگراف یک ضرر صِرف بود) سوی دیگر.
فروش کتاب‌های کلاسیک و تحسین‌شده توسط منتقدان به قیمت ۲۵ سنت راهی برای دموکراتیزه کردن فرهنگ، و قوّه محرکی در زندگی آمریکایی بود.
اما در کنار کتاب‌های کلاسیک و تجدید چاپ کتاب‌های جلد سخت، قفسه‌های کتاب به‌سرعت و به‌وفور از عنوان‌های مهیّج و روی جلدهای رنگ و وارنگ پُر شد. همچنین عنوان‌های زیادی از کار چه کسی بوده شبیه مجموعه «پِری مِیسن» نوشته ارل استنلی گاردنر که فروش فوق‌العاده‌ای داشت و کتاب‌های تکراری بی‌پایان درباره کارآگاهان سرسخت و خشن. کتاب‌های ریموند چَندلِر و دَشیل هَمِت هم به صورت جیبی منتشر شدند و با نشر خودم هیئت منصفه هستم در سال ۱۹۴۸ فروش چند میلیون نسخه‌ای کتاب‌های مایک هامر، کارآگاه رمان‌های میکی اسپیلین، آغاز شد.
این کتاب‌ها نمی‌خواستند خودشان را به عنوان ادبیات جدّی جا بزنند. این‌ها آگاهانه به عنوان محصولی رده‌پایین تولید می‌شدند، در حکم کتاب کُمیکی برای بزرگسالان- داستان‌هایی عامه‌پسند.
نکته درستی که رابینوویتز ذکر می‌کند این است که هنگامی‌که به تاریخچه پدیده تولید انبوه کتاب‌های جیبی می‌نگریم دشوار است بتوانیم امیلی برونته را از میکی اسپیلین مجزا کنیم. در همان زمان که «سیگنت» کتاب خودم هیئت منصفه هستم را به چاپ رساند، کتاب‌هایی از جیمز جویس، ویلیام فاکنر، تامس ولف و آرتور کوستلر را تجدید چاپ کرد. ناشران کتاب‌های جیبی تمایزی بین کتاب‌های کلاسیک و کیچ نمی‌گذاشتند. برعکس، آن‌ها طراحی روی جلد کتاب‌هایی نظیر دنیای شجاع نو و ناطور دشت را به همان هنرمندی سفارش می‌دادند که روی جلد کتاب‌های کیچ را برایشان طراحی می‌کرد.
رابینوویتز استادی انگلیسی است و اساتید انگلیسی از مخدوش شدن و کمرنگ شدن مرزها به هیجان می‌آیند. اما تشخیص این‌که مخدوش شدن مرزها در دنیای کتاب‌های جیبی پس از جنگ ناشی از چیست دشوار است. این‌که کتاب‌های گوناگون در کنار یکدیگر در قفسه‌ها جای گرفته‌اند نمی‌تواند مؤید نظر وی در این‌باره باشد که: «با در کنار هم قرار گرفتن نویسندگان چپ و سیاه‌پوست در کنار میکی اسپیلین، آن هم با شکل و شمایل استاندارد و طرح روی جلدهای شبیه هم، کتاب‌های “نیو امریکن لایبرری” دورنمای جدید حقوق بشرِ پس از جنگ را نشان داد و همراه با آن‌چه پس از رأی دیوان عالی در ۱۹۵۴ در لغو قانون مجزا بودن مدارس سیاهان و سفیدپوستان روی داد و یا اعتراضات به جدا کردن وسایط حمل‌ونقل عمومی بر اساس نژاد در آلاباما در سال ۱۹۵۶ و پیامدهای آن، به نوعی به ایجاد نزدیکی بین نژادها کمک کرد».
ویراستاران «نیو امریکن لایبرری» مطمئناً چنین نیّتی نداشتند. آن‌ها کتاب‌هایشان را به شکل مشابه عرضه می‌کردند تا بتوانند کتاب‌های آن پتریو رالف الیسونرا به کسانی که منتظر اتوبوس بوده و یا دنبال چیزی برای مطالعه در سالن آرایش هستند بفروشند. این‌که کتاب‌های اسپیلین نزدیکی بین نژادها را تشویق می‌کرد آخرین چیزی بود که امکان داشت به آن فکر کنند.
درعین‌حال رابینوویتز دیدگاه تازه‌ای را مطرح می‌کند. این ادعای بزرگی است که تولید انبوه کتاب‌های جیبی به لیبرال کردن اجتماعی و سیاسی مردم در آمریکا در سال‌های پس از ۱۹۴۵ کمک کرده است. بهتر است بگوییم که کتاب‌های جیبی یکی از عواملی است که مانع عقب‌گرد شده است. کتاب‌هایی با شخصیت‌های قلدر عامه‌پسند، کلیشه‌های نژادی و موضوعات جنسی غیراخلاقی بسیار بیشتر و پرفروش‌تر بوده‌اند از بازچاپ کتاب‌های نویسندگان معروف و صداهای حاشیه‌ای. اما کتاب‌های جیبی قطعاً در تغییر ادبیات قرن بیستم نقش داشته‌اند. آن‌ها مسیر بازار را تغییر دادند. آن‌ها ناشران کتاب‌های جلد سخت را تحت فشار قرار دادند و این امر به معنی فشار آوردن به ضوابط قانونی چاپ بود. آن‌چه در سال ۱۹۶۵ در آمریکا و انگلستان امکان چاپ داشت بسیار با آن‌چه در سال ۱۹۴۵ به چاپ می‌رسید متفاوت بود و یکی از دلایل این امر کتاب‌های جیبی بود. در جریان این امر کتاب‌های عامه‌پسند نفوذ خود را در بازار کتاب از دست داد. اما مرگ آن‌ها به فیلیپ راثو اریکا جونگ امکان زندگی بخشید.
کتاب‌های جیبی صنعت نشر را با وضعی دشوار مواجه کرد. بسیاری از کسانی که در این حرفه بودند، چه آن‌ها که کتاب‌خوان بودند و چه آن‌ها که نبودند، اعتقاد داشتند که کتاب‌ها باید به صورت کالایی سطح بالا، محصولی فرهنگی برای مردمی که دنبال چیزی برتر از سرگرمی عامه، یعنی برتر از فیلم‌های هالیوودی، و پس از سال ۱۹۵۰، برتر از تلویزیون باشند. «یک کتاب خوب بخوانید» جمله‌ای بود که طنینی پرهیزکارانه داشت. این پیام توصیه می‌کرد مدتی از وقت آزاد خود را به دور از آن‌چه در دنیا می‌گذرد با غرق شدن در نوعی لذّت و تهذیب اخلاق که به سنّتی قدیمی و برجسته تعلق دارد بگذرانید.
این فلسفه بازاریابی شاید این ترس را بازتاب می‌داد که چنان‌چه کتاب‌به طور مستقیم به رقابت با فیلم‌ها بپردازد در مبارزه شکست بخورد. با هر تفکری که بود «پاکت‌بوک» و اخلافش مبارزه‌طلبی را آغاز کردند. دِگراف کتاب‌ها را به شکلی فریبنده و کاملاً متناسب با زندگی روزمره عرضه کرد. او مردمی را در نظر مجسم کرد در حال کتاب خواندن در حین رفتن به محل کار، در زمان استراحت برای صرف ناهار، هنگام انتظار در صف بانک – درست همان‌طور که میلیون‌ها نفر امروز هنگام انجام همین کارها در حال گوش کردن به موسیقی با هدفون‌هایشان هستند. نمی‌توان محتویات کتاب را از روی جلدش تشخیص داد اما مطمئناً از این طریق می‌توان کتاب را به فروش رساند. برای رسیدن به تولید انبوه، ناشران کتاب جیبی کتاب‌هایشان را در پوشش کاملاً متفاوتی عرضه کردند. طرح روی جلد کتاب‌های جیبی عامه‌پسند به نوع کاملاً مشخصی از هنر در نیمه قرن تبدیل شد.
البته هدف این هنر، جلب نظر مردمی بود که لزوماً اهل کتاب خریدن نبودند و همین‌طور غلبه بر بازدارندگی مالی آنان. اما پرآب و رنگ کردن روی جلد کتاب‌های جیبی باعث رقابت شدید این ناشران شد و به‌سرعت به یک مسابقه واقعی تبدیل شد. تصویر زنانی که لباس کمی بر تن داشتند و یا صحنه‌های وسوسه‌کننده جنسی بدون توجه به این‌که نویسنده کتاب چه کسی است، تقریباً تبدیل به یک ضرورتِ شکلی شد. اگر کتاب درباره یک کارآگاه قلدر و یا کتاب معمایی بود، طرح روی جلد زنی بود با لباس‌خواب و سلاحی در دست. بنابراین، تجدید چاپ یک کتاب به صورت جیبی با همان کتاب با جلد سخت از جنبه‌های مشخصی متفاوت بود.
روی جلد بسیاری از این کتاب‌ها نوشته شده بود «کامل و تلخیص نشده»؛ مطلبی که روی کتاب‌های جلدسخت به‌ندرت چاپ می‌شد. نوشتن این جمله روی کتاب‌های جیبی هنگامی آغاز شد که دِگراف نگران شد خوانندگان کتاب‌های جیبی تصوّر کنند کتاب‌ها تلخیص شده‌اند، اما این کار بلافاصله توسط سایر ناشران هم انجام شد چون به خوانندگان نوید می‌داد که بالاخره نسخه کامل و بدون سانسوری را خواهند خرید. بی‌ربط است تصور کنیم کتاب جیبی انتخاب و خریداری‌شده از قفسه کتاب‌های فروشگاه «سیرز» یک کتاب زیرزمینی یا حاوی ادبیات سامیزداتی است ولی هدف طراحی کتاب‌های تولید انبوه ایجاد این احساس بود.
روی جلد کتاب‌ها برای بعضی نویسندگان هم گمراه‌کننده بود. وقتی جلد سخت ناطور دشت در سال ۱۹۵۱ توسط انتشارات لیتل براون منتشر شد فروشی خوبی کرد اما جزو کتاب‌های پرفروش انتخاب نشد. با این حال وقتی در سال ۱۹۵۳ انتشارات «سیگنت» آن را به چاپ رساند بیش از یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نسخه از آن در سال اول به فروش رسید. روی جلد نسخه چاپ‌شده توسط «سیگنت» توسط جیمز آواتی که به «رمبراند نقاشی‌های عامه‌پسند» اشتهار داشت طراحی شده بود. در این طرح هولدن کالفلد نشان داده شده که به نظر می‌رسد در گوشه‌ای از تایمز اسکوئر – که کلوب‌های استریپ‌تیز در آن واقع شده- ایستاده و در پشت‌صحنه مردی در حال چک‌وچانه زدن با یک بدکاره است. «این کتاب غیرعادی می‌تواند شما را شوکه کند، بخنداند یا قلبتان را بشکند ولی هیچ‌گاه آن را از یاد نخواهید بُرد.» این متن مبالغه‌آمیز و هشداردهنده روی جلد کتاب چاپ شده بود. سلینجر از این بابت عصبانی بود و هنگامی‌که پس از پایان کپی‌رایت «سیگنت»، امتیاز چاپ را «بنتام» خرید خود سلینجر طراحی «سراسر نوشته» خرمایی‌رنگ روی جلد آن را انجام داد.
تلاش برای طراحی جلدهای مشتری‌جلب‌کن موارد خلاف قاعده ناهنجاری را به وجود آورد. یک مورد مشهور (کلاسیک) آن روی جلد معروف به «نیپل کاور» است که به نقاش عامه‌پسندی به نام رودلف بلارسکی منسوب است. این طرح، روی جلد رمان زندگی خصوصی هلنِ تروآ است که قبلاً در سال ۱۹۲۵ به چاپ رسیده بود و این بار در سال ۱۹۴۸ «پاپیولار لایبرری» آن را با شمارگان بالا تجدید چاپ کرده بود. بلارسکی مدعی بود که همواره به او گفته می‌شد مهم نیست آن‌چه او طراحی می‌کند ارتباطی به وقایع متن رمان داشته باشد. «ویراستاران می‌گفتند نگران نباش، آن صحنه را در متن اضافه می‌کنیم. تو فقط کاری کن که کتاب خوب جلب نظر کند و خوب بفروشد!» نوشته روی جلد چنین بود: «کامل و بدون حذف». نویسنده کتاب یک استاد اهل بریتیش کلمبیا به نام جان ‌ارسکین و مُبدعِ جریانی بود که بعداً «ادبیات انسانی» نام گرفت – مشخصه‌ای ضروری برای سری «کتاب‌های بزرگ کلمبیا». او تا ریاست Juilliard پیشرفت کرد. ویراستاران «پاپیولار لایبرری» اهمیت و کارآیی «نیپل کاور» را درک کرده بودند چون استفاده «پاکت‌بوک» در سال ۱۹۴۱ از این ایده برای روی جلد تجدیدچاپ کتاب متعلق به سال ۱۸۸۰ امیل زولا یعنی نانا این کتاب را به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها برای سربازان تبدیل کرد که در طول جنگ سیزده بار چاپ شد و ۵۸۶۳۷۴ نسخه از آن به فروش رسید. حداقل در مورد «پاپیولار لایبرری» می‌توان پذیرفت که متن کتاب می‌توانست روی جلد را توجیه کند، زیرا نانا در کتاب زولا هنرپیشه‌ای است که هنگامی که کاملاً برهنه در زیر یک خرقه بدن‌نما بر روی صحنه ظاهر می‌شود طوفانی در مردان پاریسی ایجاد می‌کند.
بنابراین تولید انبوه کتاب‌های جیبی تقریباً در حدّ امکان فرصت‌طلبانه و پایین‌تر از استاندارد متداول بود. اما چه کسی می‌توانست در مقابل شمارگان مقاومت کند؟
کتاب‌های جیبی می‌توانستند اهرمی باشند برای معروف شدن و کسب درآمد آبرومندانه و نقل محافلِ کتاب شدن و غالباً با تأثیر جانبی چشمگیری در این صنعت.
دیوید ارل به‌عنوان‌مثال از کتاب زمین کوچک خدا نوشته ارسکین کالدول یاد می‌کند، داستان گوتیکی در مورد سفیدپوستان طبقه پایین جنوب آمریکا، با روابط جنسی نامشروع و لایه‌هایی از زنای با محارم. هنگامی‌که در سال ۱۹۳۳ انتشارات وایکینگ این کتاب را با جلد سخت منتشر کرد کمی بیش از هشت هزار نسخه به فروش رفت. «مادرن لایبرری» این کتاب را مناسب تجدید چاپ دانست و این چاپ شصت‌وشش هزار نسخه فروش کرد. از چاپ مجدد کتاب توسط «گروسر اند دانلپ» صد و پنجاه هزار نسخه فروش رفت. سپس در سال ۱۹۴۶ کتاب را پنگوئن آمریکا به چاپ رساند و در مدت هجده ماه سه و نیم میلیون نسخه فروش کرد. بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۱ بیست‌وپنج میلیون نسخه از کتاب‌های کالدول به صورت جیبی به فروش رسید. موفقیت وی زیرْژانری با عنوان «داستان عامه‌پسند گوتیک- جنوبی» ایجاد کرد، با کتاب‌هایی مانند Swamp Hayden نوشته جک وود فورد و جان بی.تامپسون و The Sin Shouter of Cabin Road نوشته جان فاکنر.
جان فاکنر اسم مستعار نبود. او برادر ویلیام فاکنر بود و این احتمال وجود دارد که محبوبیت کتاب‌های کالدول به فروش کتاب‌های ویلیام فاکنر نیز کمک کرده باشد.
بین سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۱ «سیگنت» شش کتاب از فاکنر به چاپ رساند که حدود ۳/۳ میلیون نسخه فروش داشت. (این امر به فاکنر برای دریافت جایزه نوبل در سال ۱۹۵۰ کمک کرد).
هنگامی‌که «پاکت‌بوک» در کسب‌وکارش جا افتاد به‌ندرت کتابی را در کمتر از یکصد هزار نسخه چاپ کرد، «سیگنت» با دویست هزار نسخه شمارگان شروع کرد و «فاست» ناشر «گولد مدال بوکز» چاپ‌های اولیه‌اش شمارگان سیصد هزار نسخه داشت. ارل مقایسه‌ای بین دو کتاب موفق دوران جلد سخت ارائه می‌کند. چاپ‌های اول خورشید همچنان می‌دمد کمی بیش از پنج هزار نسخه فروش رفت و گتسبی بزرگ کمی بیش از بیست هزار نسخه به فروش رسید.
معضل ناشران کتاب‌های جلد سخت این بود که نمی‌دانستند چگونه می‌توانند سهمی از این بازار تازه را بدون این‌که احترام و موقعیتشان را از دست بدهند و یا خود را گرفتار قانون کنند به دست آورند.
یولیسیس در سال ۱۹۳۳ توسط یک قاضی فدرال به نام جان وولسی غیرمستهجن اعلام شده بود و یازده سالی بود که به صورت قانونی به چاپ می‌رسید. جویس یکی از معروف‌ترین نویسندگان دنیا بود. دادگاه‌های آمریکا بعد از زمان وولسی هیچ‌گاه آن‌قدر آسان‌گیر نبودند. در سال ۱۹۴۶ یک دادگاه نیویورک مجموعه داستان‌های به هم مرتبط نوشته ادموند ویلسون را که نویسنده مجله نیویورکر بود مستهجن اعلام کرد و دادگاه عالی نیز این حکم را ابرام کرد.
فشارهای سیاسی نیز وجود داشت. در سال ۱۹۵۲ مجلس کمیته‌ای به ریاست ای. سی. گتینگز، عضو کنگره از آرکانزاس، برای بررسی مطالب پورنوگرافیک رایج تشکیل داد. تمرکز تحقیقات کمیته بر «چگونگی تأثیرگذاری کتاب‌های ضاله جنسی که در گوشه و کنار مغازه‌ها به فروش می‌رسند بر جوانان» بود. به بیان گتینگز: «تصاویر زننده و جسورانه از زنان جوان شهوت‌انگیز بر روی جلد کتاب‌ها» یکی از موارد عمده انتقاد بود. ستاره این نمایش کتاب پادگان زنان نوشته ترسکا تورس بود؛ نوولی درباره تجربیات نویسنده هنگام خدمت در لندن در ارتش آزاد فرانسه و در دوران جنگ.
در سال ۱۹۵۳ گزارش کمیته انتشار یافت و چنین نتیجه‌گیری کرد:
«کتاب‌های به‌اصطلاح جیبی، که در ابتدا برای بازچاپ ارزان کتاب‌های استاندارد شروع شد، بعداً به میزان زیادی به رسانه‌ای برای انتشار استادانه شهوت‌پرستی، بی‌اخلاقی، هرزگی، انحراف و پلیدی و فساد تغییر شکل داد.»
«تمجید هوای نفس، فراتر از قاعده و حد متداول، و یکسان دانستن هوس و شهوت با عشق آن‌چنان عادی نمایانده می‌شود که خواننده اتفاقی چنین ادبیاتی به‌راحتی می‌تواند این‌گونه نتیجه‌گیری کند که تمام افراد متأهل زناکارند و تمام نوجوانان هیچ‌گونه بازدارندگی در مورد مسائل جنسی ندارند.»
اما قانون کار زیادی نمی‌توانست بکند. کتاب‌های عامه‌پسند رفتار جنسی را شرح می‌دادند، اما این شرح بی‌پرده نبود و هیچ‌گاه از زبان خارج از اخلاق استفاده نمی‌شد. آن‌ها پورنوگرافی نبودند بلکه در چنین ظاهری عرضه می‌شدند. مخالفت کمیته گیتینگز با کتاب پادگان زنان صرفاً مخالفت با هم‌جنس‌گرایی و سایر اقسام «انحراف» بود. حساسیت کنگره به قانون‌گذاری منجر نشد اما تلاش‌های محلی در گوشه و کنار کشور برای تحریم کتاب‌های عامه‌پسند ادامه یافت، و این جدال «تأثیری رکودی» بر این صنف داشت؛ صنفی که دستخوش مشکلات دیگری نیز بود.
تولید انبوه کتاب‌های جیبی دیگر شکلی از یک حرفه پایدار محسوب نمی‌شد. گرفتاری و مانع، قیمت‌گذاری بود. به جریان انداختن صدها هزار نسخه از یک محصول به نظر چشمگیر می‌آید اما با توجه به بهای خرده‌فروشی بیست‌وپنج سنتی درآمد چشمگیر نیست. دِگراف به نویسندگان چهار درصد حق تألیف می‌پرداخت، یعنی یک پنی برای هر نسخه کتاب (این همان حق تألیفی بود که به نویسندگان در «آرمد سرویسز ادیشن» برای کتاب‌هایشان پرداخت می‌شد). با احتساب هزینه کاغذ و توزیع دیگر چیز زیادی باقی نمی‌ماند: غالباً کمتر از نیم سنت برای هر نسخه.
باید هرچه سریع‌تر برای جبران هزینه‌هایی که باعث غرق شدن بود فکری می‌شد، اما نقطه توازن بسیار بالا بود. به همین دلیل شمارگان چاپ بسیار زیاد بود. برای سوددهی باید شمارگان حداقل یکصد هزار جلد می‌بود. نتیجه این‌که بازار اشباع شد. در سال ۱۹۵۰ دویست و چهارده میلیون جلد کتاب جیبی در آمریکا به چاپ رسید که چهل‌وشش میلیون دلار درآمد ایجاد کرد. اما میلیون‌ها جلد کتاب فروش نرفت. هنگامی‌که فروشندگان به پاک‌سازی قفسه‌هایشان پرداختند، کتاب‌های فروش‌نرفته را برای ناشران پس فرستادند که یا انبار کنند و یا دور بریزند. تا سال ۱۹۵۳ در کل این صنعت، کتاب‌های فروش نرفته بالغ به یکصد و هفتاد و پنج میلیون نسخه تخمین زده می‌شود.
تغییرات دیگری نیز به وقوع پیوسته بود. مجلات شروع به دادن تخفیف اشتراک کرده بودند، که این امر رفت‌وآمد مردم به دکه‌های فروش نشریات را کم می‌کرد و همچنین توزیع‌کننده اصلی نشریات، یعنی کمپانی «امریکن نیوز»، در شکایت قانون ضدتراست شکست خورد و فعالیتش را متوقف کرد. هرچند ناشران به تولید کتاب‌های قطع قفسه‌ای ادامه دادند اما دیگر بازار را با عامه‌پسندها لبریز نکردند.
در این هنگام بازیگر جدیدی وارد عرصه شد، جیسن اپستاین. او دانش‌آموخته کلمبیا کالج بود. پس از فارغ‌التحصیلی از کلمبیا کالج در سال ۱۹۴۹ به عنوان نمونه‌خوان در «دبل‌دی» مشغول به کار شد؛ جایی که رابرت دِگراف از آن‌جا شروع کرده بود. «دبل‌دی» هنوز توسط تاجرانی اداره می‌شد که درآمدشان به کلوب‌های کتاب شرکت وابسته بود. اپستاین یک کتاب‌باز بود. او در «ویلج» زندگی می‌کرد و وقتش را در «انگلیش بوک‌شاپ» افسانه‌ای می‌گذراند. در آن‌جا او با اشتیاق کتاب‌های جدید جلد سخت را از نظر می‌گذارند، اما با درآمد چهل‌وپنج دلار در هفته از عهده خریدشان برنمی‌آمد. او به فکر کتاب‌های چاپ ارزان‌قیمتی که در کلمبیا می‌خوانْد افتاد و فکرش را برای تجدید چاپ کتاب‌های کلاسیک و عناوین روشنفکرانه به صورت جیبی با صاحب کتاب‌فروشی در میان گذاشت. در سال ۱۹۵۳ او برای «دبل‌دی» یک سری کتاب جیبی با نشان «انکربوکز» به بازار فرستاد. فهرست اولیه اپستاین شامل آثاری از دی. اچ. لارنس و کارهای کنراد و استندال بود. قیمت کتاب‌ها برای حدود شمارگان بیست هزار نسخه طوری تعیین شده بود که بدون سود و زیان باشد؛ قیمت فروش کتاب از شصت‌وپنج سنت تا یک دلار و بیست‌وپنج سنت تعیین شده بود. هدف، فروش کتاب به دانشجویان دانشگاه و خوانندگان کمی پولدارتر و بافرهنگ‌تر بود. طرح روی جلد کتاب‌ها هنری‌نما بود نه لوکس و قشنگ. بیشتر آن‌ها کار ادوارد گوری بود (اپستاین دریافته بود که این روی جلدهایِ بخصوص خوب به فروش می‌رود). این سری کتاب‌ها به «جیبی باکیفیت» معروف شدند که این البته برای تمایز آن‌ها با سایر کتاب‌ها بود. کتاب‌ها در قطع مناسب قفسه‌ها بودند و در عمل عامه‌پسندِ رده‌بالای بازار.
تا سال ۱۹۵۴، «انکر» سالی ششصد هزار نسخه کتاب به فروش رساند – نه با کتاب‌هایی از نوع میکی اسپیلین، اما با روشی از یک کسب‌وکار پایدار.
کتاب‌های سطح بالای جیبی به‌وسیله دو ناشر ثروتمند که برای پول به نشر این نوع کتاب نپرداخته بودند رونق گرفت: بارنی راسِت صاحب نشر «گروو» و جیمز لافلن بنیان‌گذار «نیو دایرکشن». آن‌ها همانند ناشران تولیدانبوه به نشر مجموعه‌هایی از نوشته‌های جدید پرداختند. «منتور» کتاب نوشته‌های دنیای جدید را با آثار نویسندگانی از قبیل دبلیو. اچ. اودن، خورخه لوئیس بورخس و هاینریش بُل منتشر کرد. «گروو» نیز مجموعه‌ای از آثار پیشروترین نویسندگان دنیا را به چاپ رساند.
راسِت و لافلن چاپ جیبی کتاب‌هایی از ساموئل بکت، اِزرا پاوند ویلیام کارلوس ویلیامز، هرمان هسه، اوژن یونسکو، تنسی ویلیامز، و ناتانیل وِست را منتشر کردند. آن‌ها مدرنیسم اروپایی و آمریکایی را در دسترس دانشجویان، اساتید و حتی مردم مشتاق آگاهی قرار دادند.
همچنین «گروو» تعدادی کتاب مردم‌پسند هرزه‌نگاری به چاپ رساند که به نظر می‌آمد در راستای همان تعهد ناشر به ادبیات مدرن است. هم‌جواری پرده‌دری و آثار مدرن چیز جدیدی نیست. قبل از دوران کتاب‌های جیبی، آن‌چه مردم معمولی در مورد جویس و لاورنس می‌دانستند این بود که آن‌ها کثیف‌نویسند و به‌سادگی می‌توان تصور کرد آن‌چه ادبیات پیشرو را پیشرو کرد گفتن چیزهای ناگفتنی بود. به نظر می‌رسد رابینویتز درست می‌گوید که کتاب‌های عامه‌پسند باعث شدند تا جامعه بپذیرد که یک کتاب می‌تواند مطالبی داشته باشد که خواننده‌ای تحریک شود درحالی‌که خوانندگان دیگری ناراحت شده و یا از خجالت سرخ شوند. کتاب‌های عامه‌پسند کمک کرد دنیای کتاب امن شود نه‌فقط برای سکس بلکه برای مطالب شرم‌آور، تکان‌دهنده و گناهکارانه. گاهی این قبیل چیزها و نه غوطه‌ور شدن در حوزه اخلاق، چیزی بود که مردم انتظار داشتند با مطالعه تجربه کنند
لورن گلس در کتاب شناسنامه ضد فرهنگ چنین می‌نویسد: «راسِت نیروی مؤثری در مبارزه با سانسور بود. او در ماجرای محاکمه آلن گینزبرگ برای کتابش زوزه و شعرهای دیگر که در سال ۱۹۵۷ به چاپ رسیده بود و توسط قاضی دادگاهی در سانفرانسیسکو بی‌پروا دانسته نشد، دخالتی نداشت. اما در ماجرای دعوی قضائی رفع تحریم از روی کتاب عاشق لیدی چترلی در سال ۱۹۵۹ و کتاب مدار رأس السرطان در سال ۱۹۶۴ مشارکت داشت.» «گروو» قبلاً هر دو کتاب را چاپ کرده بود و آن‌ها جزو کتاب‌های پرفروش بودند. مردمی که پولی برای خرج کردن داشتند از این کتاب‌ها خوششان آمده بود. این قبیل چیزها غالباً بر تصمیم قضات تأثیر می‌گذارد.
این موارد این امکان را برای ناشران کتاب‌های جلدسخت فراهم کرد تا آن‌چه را که اکنون می‌توانستند مدعی باشند مردم همیشه برای مطالعه می‌خواستند به چاپ برسانند: تصویر بی‌پرده تمایلات جنسی توسط نویسندگان برنده جایزه نوبل و یا تحسین‌شده توسط منتقدان. آن‌ها شروع به نشر این کتاب‌ها و توزیع آن‌ها در کتاب‌فروشی‌ها و از این طریق به خانه‌های مردم طبقه متوسط کردند.
جریان اصلی نشر عاقبت با دنیا پیوند خورد.