انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره محمد ابراهیم جعفرى، مثل یک کور در تاریکى!

محمد ابراهیم جعفری

عنوان «استاد» و به‌ویژه «استاد دانشگاه» را این روزها خیلی‌ها یدک می‌کشند و در میان همین «خیلی‌ها» که به برکت باز شدن دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مختلف و متعدد در جای‌جای این سرزمین به کسوت استادى رسیده‌اند، کمتر کسى پیدا می‌شود که واجد تمام آن ویژگی‌های لازم براى آموختن باشد. در مقابل خیلی‌ها و در میان بعضی‌ها پیدا کردن و پى بردن به نام کسى چون «محمدابراهیم جعفرى» اصلاً مشکل نیست و این را تقریباً تمام کسانى که در چند دهه اخیر «هنر» خوانده‌اند، خوب می‌دانند….

– متولد ۱۳۱۹ بروجرد

– درگذشت ۱۸ فروردین ۹۷

– فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران ۱۳۴۳

– برگزارى نمایشگاه‌های انفرادى و شرکت در نمایشگاه‌های گروهى متعدد در ایران، فرانسه، روسیه، ایتالیا، آمریکا، مراکش و …

– تدریس در دانشگاه هنر، سوره، آزاد، هنر اصفهان، هنر کرمان، الزهرا، دانشکده هنرهاى تزئینى، دانشکده هنرهاى دراماتیک و دانشکده موسیقى (حرکات موزون)

– عضو هیئت‌های انتخاب و داورى نمایشگاه‌ها و بى ینال هاى بعد از انقلاب

– شرکت در چند بى ینال قبل از انقلاب

– شرکت در ششمین بى ینال پاریس ۱۳۴۸

– شرکت در اولین نمایشگاه خیابانى تهران (با همت محسن وزیرى مقدم) ۱۳۴۲
– شرکت در فستیوال هنرد ر کانى سورمر (جنوب فرانسه) و برنده جایزه ملى دولت فرانسه درهمان فستیوال ۱۳۵۳

– اقامت در پاریس (کار و مطالعه) ۱۳۵۵ـ۱۳۵۴

– عضو رسمى هیئت‌علمی دانشگاه هنر

– جعفری به عنوان مؤسس کانون هنرهای تجسمی شناخته می‌شود

– او در نقاشی‌های خود از آبرنگ، آب‌مرکب، استفاده از گِل و گواش، و استفاده از ماده زمینه‌ای پلاستوفوم (یونولیت) استفاده می‌کرد. در دوران جنگ ایران و عراق او با به‌کارگیری رنگ‌های تیره و سیاه در نقاشی‌های آبرنگ خود، خرابه‌ها را به تصویر می‌کشد

 

محمد شمخانى:

عنوان «استاد» و به‌ویژه «استاد دانشگاه» را این روزها خیلی‌ها یدک می‌کشند و در میان همین «خیلی‌ها» که به برکت باز شدن دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مختلف و متعدد در جای‌جای این سرزمین به کسوت استادى رسیده‌اند، کمتر کسى پیدا می‌شود که واجد تمام آن ویژگی‌های لازم براى آموختن باشد. در یک چنین فضاى بى چارچوبى است که قدر و قیمت بعضی‌ها شناخته می‌شود و نمی‌شود. در مقابل خیلی‌ها و در میان بعضی‌ها پیدا کردن و پى بردن به نام کسى چون «محمدابراهیم جعفرى» اصلاً مشکل نیست و این را تقریباً تمام کسانى که در چند دهه اخیر «هنر» خوانده‌اند، خوب می‌دانند. «خلاقیت یعنى نگاهى نو به واقعیت» و «در هنر همه‌چیزمی‌شود، مگر اینکه نشود» سرنمون حرف‌هایی است که حالا همه اهالى هنر ایران از این هنرمند بارها شنیده‌اند و به یاد دارند. تکیه‌کلام‌هایی که او مانند نوعى بذر هر جا و در هر محفلى که باشد، می‌پاشد و می‌پراکند و هر بار بلافاصله و به پیوست نکات ناگفته‌ای را بدان‌هامی‌افزاید. به خاطر همین هم هست، شاید که نام جعفرى سر همه زبان‌هاست و همه از او همیشه و همچنان انتظار شنیدن حرف‌وحدیثتازه‌ای دارند. حرف‌هایی بیشتر از جنس شعر و حس‌هایی از جنس تجربه و دریافت‌های درونى و حدیث‌هایی که انگار چیزى نمی‌گویند به قول «هایدگر» و اشاره به خیلى چیزها دارند اما.

دور و بر نقاش بسیار شلوغ است و شلوغ است اینجا که ما ایستاده‌ایم و حرف می‌زنیم. بیشتر هم شلوغ از کارهایى که کرده و نکرده و گذاشته که سر فرصت انجام بدهد. از همان تکیه‌کلام معروفش آغاز می‌کنم و منظورش را از «در هنر همه‌چیزمی‌شود، مگر اینکه نشود» می‌پرسم. می‌گوید: «باید کار کرد و عمل کرد و پیش رفت و در حد امکان پیشرو بود و در این میان کمتر نالید و بیشتر حسن نیت داشت. به قول ویستلر هنر حادث می‌شود‎/ هیچ خیمه‌ای از آن در امان نمی‌ماند‎/ هیچ شهریارى را یاراى تکیه به آن نیست و عظیم‌ترین هوش و فراست نیز نمی‌تواند آن را پدید آورد. با این همه اما به قولى دست لبه تیز ذهن آدمى است. پس تا ذهن آدم خوب تربیت نشده و آزاد و رها نباشد، خوب نشنود و خوب نبیند و از این دو مهم‌تر؛ خوب جرئت نکند، لبه تیزش که دست آدمى است برش راستین و جانانه‌ای نخواهد داشت و چیز تازه‌ای خلق نخواهد کرد.» اینجاست که ناخواسته نگاهم به نمونه آثارى می‌افتد که دیوارهاى خانه را پر کرده است و هر کدام خبر از یک «حادثه» و همکارى درست و دقیق ذهن تربیت‌شده نقاش و لبه تیز آن می‌دهد و او همچنان ادامه می‌دهد: «آثار خلاق تنها حاصل فکر و تصمیم آدمى نیستند. ازجملهتکیه‌کلام‌های من سخن آن فیلسوف چینى است که می‌گوید: «فکر خوب قلم‌مو را از حرکت بازمی‌دارد.» در تأیید این کلام کهن که به ۶۰۰ سال پیش برمی‌گردد، جمله زیبایى هست که در آغاز فیلم منحصربه‌فرد تاریخ هنر دنیا، یعنى «پیکاسو، راز» می‌آید: «یک نقاش روى بوم سپید مثل یک کور در تاریکى حرکت می‌کند، اما نورى که کم‌کم سر می‌زند راهنماى اوست.» من و تو و بسیارى از دیگران می‌دانیم که این نور باید از درون سر بزند و در کورسوهایی از نزدیک و دور بیرون از وجود هنرمند باشد. شاید این نور جرقه‌ای است که از شوق و نیاز درونى هنرمند سرچشمه می‌گیرد. مولانا جلال‌الدین مطلبى به این مضمون دارد: درونتان هنرمندى است که از او بی‌خبرید‎/ اگر باخبرید‎/ اگر از روز اول او را شناخته‌اید‎/ بی‌درنگ آرى بگویید و بالاخره در «معنویت در هنر» کاندینسکى گفته‌ای را با این مضمون به یاد می‌آورم که: «هنرمندان ناب بر آن بودند که فقط آنچه را که درونى و ماهوی است در آثار خود بیاورند.» این از ویژگی‌های بنیادى در شیوه و شخصیت جعفرى است که پشت‌بند هر حرفى که می‌زند، هزار دلیل مىاورد و هر کدام از حکمتى و حکمتى وراى حکمت عامیانه یا آن چیزى که «سیمون دوبوار» نقد می‌کند. حالا که این همه را خوب شنیده‌ام از او، نفسى می‌گیرم و می‌گویم: «و با این تفاصیل شما خودتان را چگونه می‌بینید و آیا خود را هنرمندى ناب می‌دانید؟» اول یکى از همان لبخندهاى همیشگى را تحویلم می‌دهد و بعد می‌گوید: «نه‌تنها ناب نمی‌دانم، بلکه با تعریفى که براى هنر و خلاقیت دارم، خود را هنرمند هم نمی‌دانم و این را بارها در سخنرانی‌ها، سمینارها، جلسات نقد و بررسى و گفتارهاى کوتاه و بلند تصادفى در دانشکده‌ها و موزه‌ها و نگارخانه‌ها و نوشته‌هایم حتماً به شکل‌های مختلف شنیده‌ای و خوانده‌ای. در آخرین شماره‌هایزنده‌یاد مجله آدینه! یکى از دست‌اندرکاران هنر و فرهنگ سؤال جالبى کرده بود که در بیست سال گذشته جریان هنر را به طور کلى چگونه ارزیابى می‌کنید و درباره خود چه می‌گویید. کاش می‌شد همه جوابم را که بیش از سه چهارستون مجله نیست در این گزارش و گفت‌وگو بیاورم.یکجانوشته‌ام زیباترین جمله‌ای که درباره هنر شنیده‌ام همان جمله معروف «اوکتاویوپاز» است که : «مسؤولیت نقاش، آزاد ساختن نقاشى است» و من می‌گویم: من که خود آزاد نیستم، چگونه نقاشی‌ام را آزاد کنم؟ پرنده بازى که در قفس زندگى می‌کندپرنده‌اش را تنها می‌تواند تا دیوار قفس رها کند. یادم می‌آید از طرف فرهنگستان هنر در گالرى صبا جلسه‌ای براى نقد و بررسى چند تن از هنرمندان معاصر تشکیل شد و من کلامم را با این سروده شروع کردم که: گفت هنر نوع عالى بازى است. شصت سال بازى کردم‎/ بازی‌ام عالى نشد… همان‌جا اشاره می‌کنم به اینکه میله‌هایقفس‌های ما را اکثراً خود براى خود ساخته‌ایم. ما که محو شهرت و موفقیت ماتیس (هر هنرمند دیگر) در جهان می‌شویم و بدون اینکه ابتدا به توجهات و نیات این هنرمند وقوف کامل داشته باشیم از اینکه او جایزه‌های زیادى مثل جایزه بزرگ بى ینال ونیز و … را برده، در برابر این هنر زانو می‌زنیم و رنگ می‌بازیم و زود خود را به شکل او می‌سازیم و بعد سعى می‌کنیم خود را راضى کنیم که اصلاً ماتیس تحت تأثیر ما این کار را کرده. من فکر می‌کنم که تازه اگر ماتیس به تصاویر زمان صفوى هم نگاهى انداخته باشد، از فضل پدر ما را چه حاصل؟! میله‌های قفس یعنى اینکه ما طى چهل پنجاه سال دو بار از یک‌راه در چاه بیفتیم و دو بار با یک طناب خفه شویم. این روزها تنها دل‌خوشی من این است که به خودم، شما، سایر دوستان و به‌ویژه دانشجویان بسیارى که در تهران و شهرستان‌ها با آن‌ها کار می‌کنم راست می‌گویم من به مقصد نرسیدم. در جوانى از نظر خود و دیگران استادان خوبى داشتم. آن‌ها سعى کردند چگونه خود بودن را به من یاد بدهند، اما راه‌هاینمی‌دانم را به روى من باز نگذاشتند. اصلاً خودشان هم از نمی‌دانم عبور نکرده بودند. خود آن‌ها هم با عصایدانششان راه می‌رفتند و هرگز مثل کور در تاریکى حرکت نمی‌کردند تا کم‌کم نورى از درونشان سربزند و راهنماى آن‌ها شود. کوره‌راه‌هانمی‌دانم است که رهرو عاشق را به بزرگ‌ترین تخیلات خلاق رهنمود می‌شود، نه شاهراه‌هایخط‌کشی ونامگذارى شده و این کوره‌راه‌ها در رهایى و آزادى پدیدار می‌شوند. هنر پرنده‌ای نیست که در قفس تخم بگذارد. اگر هم بگذارد جوجه‌هایش به پرواز نمی‌رسند. به تاریخ نگاه کنیم. برنامه‌های گذشته و شاید حال اکثر متولیان هنر بیشتر مثل قفس بوده‌اند تا سعى در آماده‌سازی شرایط زیست‌محیطی براى تولد پرنده‌های آزاد. پرواز هنر مساوى است با پرنده‌ای که با الهام از حافظه تاریخى خود و امکانات زمین و زمان روى پاى خود می‌ایستد، راه می‌رود و زمانش که رسید به هر سو و در هواى هرکسی که می‌خواهدمی‌پرد و با شوق درون پرواز می‌کند نه تشویق‌ها و رهنمون‌های بیرونى.

جعفرى با تمام تعصبى که به گذشته هنر ایران دارد و با تمام تأسفى که براى آن و از دست دادن آن می‌خورد، خود هنرمندى مدرن است که در گوشه گوشه آثارش ردپاى نوستالژیک همان حس‌های قدیمى را در گذار قلم و رنگ و هرچه میان این دو می‌آورد و به تأویل مخاطب وامی‌گذارد. این را گفتم که هم سوءتفاهم بعضی‌ها را به خطر تأکید زیاد نقاش روى آرایه‌ها و آموزه‌های هنر کلاسیک کشورمان از بین ببرم و هم به‌نوعی بازگردم به دیگر آراى هنرمند، و از همان‌جا به پاسخى بپردازم که او درباره درستى یا نادرستى رجوع و رویکرد هنرجویان به منابع هنر غرب می‌دهد: «یکى دیگر از تکیه‌کلام‌های من این است که علم، علم است و هنر علم نیست. و اینکه علم هنر علم است، اما هنر نیست. داستان از سازوکار تخیل ما و چگونگى این سازوکار شروع می‌شود. «از هم‌آغوشی جانم با شوق‎/ در پى تاب و تبى پیچاپیچ‎/ سایه می‌روید‎/ در پس پرده هیچ.» این سایه‌ها باید اولین طرح‌های اثر ما را رقم بزنند.
جعفرى معتقد است که اگر آدم‌ها جان آزادى نداشته باشند، شوقشان هم مصنوعى می‌شود. و اینکه هنر بذر مخصوصى ندارد که بتوان آن را کاشت و درو کرد. و اگر هم بذرى داشته باشد ما نه زمین و نه هواى آماده داریم و نه کشاورزان عاشق باتجربه. او اعتقاد دارد که ما ریشه‌هایمان را گم‌کرده‌ایم و از درخت بی‌ریشه انتظار هیچ میوه‌اینمی‌توان داشت. این‌ها همان دغدغه‌های همیشگى جعفرى است که سال‌ها با شاگردان بسیار خود در میان گذاشته و آن‌ها را به کور حرکت کردن در تاریکى واداشته است: «یکى از ده‌ها کتابى که درباره خوان میرو ـ نقاش بزرگ اسپانیایى ـ می‌بینیم کتابى است به نام ریشه‌های میرو. کتابى قطور و پر از متن و تصویر. کتابى درباره روند رشد و به ثمر رسیدن یک درخت با ریشه‌های کهن و تن و شاخ و برگ و میوه نو. و بالاخره کتابى درباره سازوکار توجه‌ها و نیت‌های خلاقه میرو. چه محیطى باید باشد که آدم از کودکى مثل یک نهال کوچک در زمین ریشه کند و آرام‌آرام بزرگ شود و خود و خداى خود و جهان خود را به آزادى بشناسد و با امید و شادى و با ابزار دانش از راه «نمی‌دانم» دائم به نگاه تازه برسد (خلاقیت نگاهى نو به واقعیت است). من در این سرزمین سر همین نگاه نو حرف دارم. باید با هم بی‌رودربایستی باشیم. با برنامه‌ای که آموزش‌وپرورش براى هنر و خلاقیت دارد. ما آدم‌ها هرچند باسواد و حسن نیت هم داشته باشیم، آن‌طور که استعدادهاى جوان را ارزیابى می‌کنیم و با امکانات موجود در اجتماع و در دانشکده‌های هنرى همین‌ها را هم که داریم معجزه است. به عبارتى ابزارهاى تعلیم و تربیت هنرى و غیرهنرى ما اغلب کهنه و دست‌دوم و سوم است. ما به‌عنوان هنرمند یا استادان هنر دو نشانه بیشتر در کار نداریم. نشانه‌های کلامى و تصویرى. با این دو نشانه است که ما پى به دنیاى خیال یکدیگر می‌بریم. در این گپ و گفت گذرا نمی‌گنجد که راجع به چگونه بی‌ارزش شدن این نشانه‌ها در بسیارى از سرزمین‌های کنونى و به‌خصوص جهان سوم صحبت کنیم»
جعفرى این‌همه را می‌گوید و درنهایتحرف‌هایش را با بیتى از اشعار جامى به پایان می‌برد: «باز گشتم زآنچ گفتم زانک نیست‎/ در سخن معنى و در معنى سخن» بعد مرا به کارگاهش در طبقه بالاى همان ساختمان به نسبت قدیمى می‌برد تا آخرین آثار و آفرینه هایش را نشانم بدهد. تابلوهایى سهل و ممتنع که هنوز نشانه‌ای از آن پرده قلمکار را در نهان جاى خود دارند و می‌نمایند. اینجا دیگر نقاش سکوت می‌کند و گفت‌وگوی من با نقش‌هایش آغاز می‌شود. شوق کشیدن، نمی‌دانم از کجا، یک‌دفعه خود را نشان می‌دهد و با آن شلوغى می‌آمیزد. یاد آن تابلوى سراسر سپید جعفرى می‌افتم که «دیوار منتظر» نام داشت و نخستین بار در موزه هنرهاى معاصر تهران به نمایش درآمد. تابلویى که باعث تعجب «خیلی‌ها» شد. «بعضی‌ها» که بیشتر می‌فهمیدند با دیدن آن نوشته پایین تابلو پذیرفتند که حق با هنرمند است.
جعفرى پاى «دیوار منتظر» نوشته بود: «به احترام همه طرح‌های خوبى که براى انتخابشان دست بالابرده‌ام، دیوار موزه را سپید می‌گذارم، براى خود و همه‌کسانی که آرزو دارند، پدیده‌ای نو به وجود آورند»
***
محمدابراهیم جعفری، در شامگاه شنبه ۱۸ فروردین۱۳۹۷ بر اثر سکته مغزی در سن ۷۸ سالگی در بیمارستان مدائن تهران درگذشت.

 

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com