انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره خشایار دیهیمى خشت روى خشت ترجمه

مسعود سینائیان

بیش از هشتاد اثر ترجمه دارد و ویراستارى بالغ بر نود کتاب را انجام داده است. از ترجمه‌هایش می‌توان به مجموعه کتاب‌های «نسل قلم»، «فلسفه غرب» و «فلسفه سیاست» و «گفت‌وگو با مرگ»، «یادداشت‌های یک دیوانه»، «دیالکتیک تنهایى» و ده‌ها کتاب دیگر اشاره کرد. «اولویت دموکراسى بر فلسفه» اثر ریچارد رورتى فیلسوف آمریکایى عنوان آخرین ترجمه کتاب اوست که از قرار با استقبال خوبى نیز مواجه شده است……

– متولد۱۳۳۴ در تبریز
– از مترجمان پرکار حوزه اندیشه سیاسى
– دارای مدرک مهندسی شیمی
– همکاری با نشریه جنبش متعلق به علی‌اصغر حاج سید جوادی در سال ۱۳۵۸
– مسئول ویرایش کتاب «تاریخ تمدن» در سال ۱۳۶۵ در انتشارات انقلاب اسلامی
– همکاری در انتشار نشریه نگاه نو با محمدتقی بانکی و علی میرزایی به‌عنوان دبیر شورای نویسندگان
– سابقهٔ تدریس در مؤسسه رخداد تازه و مؤسسه پرسش

ترجمه‌ها
– یادداشت‌های یک دیوانه، اثر نیکلای گوگول، نشر نی
– فرهنگ اندیشه‌های سیاسی، نشر نی
– دیالکتیک تنهایی، اثر اوکتاویو پاز، نشر لوح فکر
– بخشودن اثر ایوگارارد و دیوید مک ناتون، نشر گمان
– فلسفه ترس، اثر لارس اندرسون، نشر گمان
– اولویت دموکراسی بر فلسفه اثر ریچارد رورتی، انتشارات طرح نو
– بیچارگان اثر فیودور داستایفسکی، نشر نی
– سوءتفاهم اثر آلبر کامو، نشر ماهی
– صالحان اثر آلبر کامو، نشر ماهی
– روح پراگ اثر ایوان کلیما، نشر نی
– شهرفرنگ اروپا اثر پاتریک اوئورژدنیک، نشر ماهی
– فیلسوفان قرن بیستم اثر مایکل ایچ. لسناف، نشر ماهی
– این ابرها خواهند بارید، مجموعه یادداشت‌های سیاسی، انتشارات طرح نو

 

پانزده، بیست‌صفحه‌ای را که نوشته‌ام، ورق به ورق می‌گردم. اى بابا. این جور که نمی‌شود. هر چه راجع به این مرد دارم، غیر از شیطنت در افتادن با از ما بهتران و رک بودنش ـ که آن هم بد نیست ـ همه‌اش تعریف و تمجید است. دفتر تلفن را برمی‌دارم و شماره کارنامه و منوچهر آتشى را جدا می‌کنم. سه تا دو، یک هشت، باز هم دو… صداى آشتى با آن رگه در رگه‌های گلوى آزرده‌اش را خیلى سریع می‌شناسم: «الو، آقاى آتشى، [فلانى] هستم!» از آتشى راجع به دیهیمى می‌پرسم. البته می‌دانم؛ هر چه نباشد این دو، دوست‌های خیلى صمیمی‌اند و رفیق که از رفیق بد نمی‌گوید. اما همین دوست‌های قدیمى و صمیمی هم اغلب از آدم چیزهایى می‌دانند که پشت این نقاب‌های روزمره، دستگیر کسى نمی‌شود. شروع می‌کند: «آقاى دیهیمى جواهره! مترجم بسیار دقیق خستگی‌ناپذیر و جدى. عرصه موردنیاز حالاى جامعه ماست: عرصه فلسفه سیاسى و نظریات اجتماعى، که در این زمینه بسیارى کتاب‌های خوب سنگین و پرارزش تحویل داده است. کسى را ندیده‌ام که این همه جدى از صبح تا شب [خود دیهیمى که می‌گفت از شب تا صبح…؟!] کار کند. تعداد زیاد آثارش هم از پرنویسى نیست. بلکه زیاد کار می‌کند…» تأیید می‌کنم تا مگر باز هم بگوید؛ شاید از آن چیزهاى نگفتنى: «آره… خشایار بسیار ساده و صمیمى و به قول شما، با روحیه و خندان و…» داخل کلامش می‌پرم: «و لوطى و…؟» «آره خیلى لارژه و لوطى و… اما این لوطى را که شما وقتى می‌خواهید به یک آدم احترام کنید که نمی‌توانید بنویسید…» تشکر می‌کنم و گوشى را می‌گذارم. نه نشد. این آقا هم که همان گل‌وبلبل را تحویل داد. بالاخره یک چیزهایى هست که نمی‌دانم و همان‌ها هم قضیه را واقعی‌تر و انسانى می‌کند. نیمه عصبى، دوباره نوار گپ و گفت‌وگوهایم با دیهیمى را مرور می‌کنم، خدا را چه دیدى؟ شاید چیزى پیدا شد: «بنده تبریز به دنیا آمدم.هفت هشت‌سالگی آمدیم تهران و ابتدایى و دبیرستان را تهران بودم. بعد براى دانشگاه، دوباره تبریز رفتم و شیمى خواندم. لیسانس آن زمان، چیزى به اسم مهاد و کهاد بود که لیسانس اصلی‌تان را با «مهاد» می‌دادند و لیسانس فرعی‌تان را با «کهاد». قاعده‌اش هم گونه‌ای بود که هر چه می‌خواندی می‌بایست در رشته مرتبطش لیسانس فرعى می‌گرفتی. من که آن زمان هم شیطان بودم و آرام و قرار نداشتم، قاعده را آنجا هم به هم زدم و با کش‌وقوس‌های فراوان به رئیس دانشگاه قبولاندم که اگر به جاى فیزیک و داروسازى و زمین‌شناسی و…، انگلیسى بخوانم، خیلى بهتر می‌توانم رشته خودم را پیش ببرم. به این ترتیب بود که شصت واحد هم گذراندم، تا سال۵۶ که لیسانس گرفتم و خدمت وظیفه رفتم و بعد از انقلاب هم، در همان آذربایجان معلم شدم. خوب، فقط شیمى هم درس نمی‌دادم و فلسفه و تاریخ و بینش دینى و… هم در کنارش گرفتم. بعد هم پاک‌سازی کردند. من هم که دیگر این کار را نمی‌توانستم بکنم و شیمى هم خوانده بودم، چند صباحی مجبور شدم سراغ شیمى و پلیمر و لاستیک و… بروم. ولى عشقم ادبیات و فلسفه و علوم انسانى بود. پس کار شیمى را هم رها کردم. بعد هم رفتم انتشارات… که البته آن وسط‌ها، تا به این جا برسد، یک اتفاقاتى هم افتاد… زندان رفتم و از این جور بساط‌ها دیگر. در بحبوحه از انقلاب بود و دو سال و اندى را در آن جایى که عرب نى انداخت، سر کردم…» «چپ بودید؟» «نه! مطلقاً سابقه چپى نداشتم. بیشتر آدم لیبرالى بودم. خیلى تمایل به مهندس بازرگان داشتم، از مدافعین سرسختش بودم. خیلى دوستش داشتم، البته از منتقدینش هم بودم.اولین کار مطبوعاتی‌ام هم با حاج سید جوادی در روزنامه جنبش بود. از همان اولش آدم غیر معمولى بودم دیگر: در دوره‌ای که مارکسیسم خیلى گل کرده بود و مشترى داشت، ما لیبرال بودیم؛ و لیبرالى که خیلى فحشش می‌دادند، ما بودیم. واقعاً هم لیبرال بودم. منتها از نظر من لیبرال بودن ، فحش که نیست هیچ، بلکه خیلى هم خوب است .[با خنده] خلاصه بعد از جان سالم به دربردن ، در شرکت ایران یاسا مدیر یک بخش بودم. پس از آن به انتشارات انقلاب اسلامى که جایگزین فرانکلین سابق شده بود رفتم و در آن جا به عنوان نمونه خان شروع به کار کردم البته همان دوران هم یکى ـ دو کتاب ترجمه کرده بودم [ گفت‌وگو با مرگ آرتور کوستلر و یادداشت‌های یک دیوانه نیکلاى گوگول رامى گوید] در این نمونه‌خوانی هم چون انگلیسى می‌دانستم، پشت سرهم به مدیر بخش فرهنگى آن موقع آن جا، می‌گفتم که «آقا این درست نیست و آن یکى اشکالش این است» هرچند آن اوایل ایشان هم به طنز می‌گفت که «آخه بابا تو دیگه چى مى گى؟ تو هنوز جوانى و می‌خواهی از مثلاً آقاى آریان پور و عنایت وآشورى و… ایراد بگیرى؟ ولى آن قدر اصرار و پافشارى کردم که بالاخره پذیرفتند. چون من که غرض ومرضى نداشتم و فقط مى خواستم کتاب بهتر دربیاید وهمین طور هم شد وکل آن پروژه تاریخ تمدن که مى خواست در بیاید متوقف شد وقرار براین شد که من همه جلدهایش را از نو ویرایش کنم. زمانى که ترجمه درآمد هم ، آقاى آریان پور در مقدمه کتاب نوشت که این ترجمه من نیست و ترجمه فلانى است و از این جور تعارفات وتکلفات … تا آن جا که از نمونه خوانى کم کم به نسخه پردازى واز آن به ویرایش، و از ویرایش به سرویراستارى کشیده شدم». «سال چند بود؟» «شصت وچهار» …
ادامه مطلب در؛

درباره خشایار دیهیمى خشت روى خشت ترجمه— (۶)