هیچ توجیهی برای اعمال خشونت علیه کسانی که دوست شان داریم وجود ندارد. با این وجود خشونت علیه زنان، توسط نزدیکان و به خصوص شریک زندگی در همه ی جوامع بشری تداوم دارد. در نوشته های پیشین سعی کردیم به این پرسش پاسخ دهیم که اصلا “چرا خشونت خانگی اتفاق می افتد؟” برای پاسخ به این پرسش نظریه های سطح خرد و کلانی را که به این مساله توجه داشته اند را معرفی کردیم (لینک نظریه های مورد بحث قرار گرفته در پایان نوشتار موجود است). بسته به نوع دیدگاه ها و نظریات مطرح شده، یا هنجارهای اجتماعی یا رفتارهای فردی در مرکز توجه و توجیه رفتارهای خشونت آمیز قرار گرفته اند.
نظریه های سنتی جرم شناسی و کاربردشان در توجیه خشونت خانگی که پیش از این مورد بحث قرار گرفتند برای دانشجویان جرم شناسی مفاهیم و مباحثی آشنا هستند. مبانی مکاتب کلاسیک، اثباتی و انتقادی تاکنون بنیان مبنیای مطالعات میان رشته ای بسیاری قرار گرفته اند که در زمان های اخیر به وجود آمده اند. نظریه ی کلاسیک با رویکرد قانون گرای خود یکی از نظریه هایی است که دانشجویان رشته های مرتبط به عدالت قضایی آشنایی بیشتری با آن دارند. چرا که این نظریه ها بنیان قوانین عدالت قضایی امروز را تشکیل داده اند. این نظریه ها عموما به این مساله اشاره می کند که ارائه ی یک صورت بندی با ترکیب درست برای اعمال کنترل ممکن است. در این رویکردها از مجازات به عنوان عامل اصلی بازدارنده ی جرم استفاده می شود. زمانی که در عمل، تاثیر بازدارنده ی مداخله ی عدالت قضایی و استفاده از مجازات در زمینه ی خشونت های خانگی بی اثر می ماند، نظریه ی کلاسیک غیرقابل دفاع می شود. بحث در مورد تاثیر بازدارنده ی مجازات در جامعه شناسی انحرافات بسیار گسترده است.
نوشتههای مرتبط
در این که رویکرد کلاسیک که قدیمی ترین رویکرد جوامع بشری در کنترل انحرافات اجتماعی است، تاثیرگذار است شکی نیست. برای منتقدان این رویکرد مساله این است که آیا در زمان حاضر، و با توجه به پیشرفت چشمگیر در دانش علوم انسانی و اجتماعی نسبت به جرم و انحراف، ایا زمان فرارفتن از این رویکرد فرا نرسیده است؟ آیا بهتر نیست که رویکرد مجازات سریع و قاطعانه با جرایم برای ایجاد امنیت، جای خود را به رویکردهای شرمگین سازی اجتماعی یا رویکردهای ترمیمی بدهد؟ و اگرنیست، هدف از مطالعه ی این رویکردها در دانشگاه ها چیست؟
در میان رویکردهای جامعه شناختی، رویکرد اثباتی متنوع ترین گزینه ها را برای بررسی بدرفتاری در خانواده ارائه می دهد. تحقیقات علمی در این حوزه، از دیدگاه های بیولوژیک، جامعه شناختی و روان شناختی استفاده کرده و احتمالات را به بررسی و مطالعه می کند. از آن جا که تبیین های اولیه ی زیستی بر بنیان های نژادپرستانه و جنسی قرار گرفته بودند این نظریه ها اکنون تا حد بسیاری بی اعتبار شده است. نظریه های مدرن مبتنی بر مبانی زیست شناختی امروزی، مانند نظریه ی عدم توازن بیوشیمیایی و نظریه های عصبی بیش از آن که بر مبنای ویژگی های زیست شناختی طراحی شده باشند با مطالعه ی وضعیت های زیست-روانی-اجتماعی ساخته شده اند.
نظریه های جامعه شناختی زمانی که پا به عرصه ی ظهور گذاشتند، یکتا بودند چرا که به مسائلی توجه می کردند که پیش از این مهم انگاشته نمی شد مانند این مساله که میان فقر و جرم همبستگی وجود دارد؛ ضمن این که ممکن است سایر تاثیرات مانند هنجارهای فرهنگی و ساختارهای اجتماعی تاثیر علی یا عاملی بر خشونت خانگی داشته باشند. بی سازمانی اجتماعی نیز براساس نظریه ی بی سازمانی اجتماعی پیوندهای خانواده را آسیب پذیر می سازد و سبب بروز انحرافات می شود. در نهایت، اجتماعی کردن در جهت نقش های جنسیتی هسته ی نظریه ی نقش های جنسیتی است. این نظریه ادعا می کند زنان و مردان براساس انتظاراتی که منابع خارجی و داخلی از آنان دارند به اشکال متفاوتی رفتار می کنند و این اشکال رفتاری در مردان گرایش بیشتر به انحراف را تقویت می کند.
نظریه ی روان شناختی چندین دیدگاه را پرورش داده است که در مطالعات برای درک خشونت خانگی به کار برده شده اند. مجموعه ی نظریه های یادگیری اجتماعی معمولا برای تبیین خشونت خانگی استفاده شده است. مجبوبیت آن ممکن است به خاطر جذابیت ذاتی ای باشد که یادگیری دارد و ادعا می کند که ما خشن به دنیا نمی آییم. اگر ما یاد می گیرم که این گونه باشیم، پس می توانیم یاد بگیریم که این گونه نباشیم. اعمال درمانی معمولا بر آموزش و تغییر رفتار صورت می گیرند که قصد تغییر رفتار را دارند.
نظریه پردازان نظریه ی اجتماعی پیوستگی ادعا می کنند که آینده ی ما ممکن است براساسم میزان قدرت و استحکام پیوندهایی بین ما و والدین ما، از نوزادی تا سال های کودکی شکل بگیرد. آن ها می خواهند نشان دهند خانواده مهم ترین نقش را در شکل گیری رفتارهای افراد دارد طوری که برای مثال بی توجهی به فرزندان که از زمان تولد شروع شود ممکن است فرد را به سمت الگوهای منفی رفتار حرکت دهد و سبب اسیب های غیرقابل جبران در روان فرد شود.
با توجه به نظریه های اجتماعی مطرح شده، رفتارهای انحرافی عموما در افراد، نه از تکانه ای زیستی بلکه از انگیزشی زمینه ای بر می آید و قابل ترمیم است. در این صورت، سوال این است که در مورد تعداد معدودی که در جامعه هستند و احساس پشیمانی و گناه نمی کنند چه باید گفت؟ نظریه پردازان رویکرد روان پریشی ادعا می کنند که ممکن است عوامل بیولوژیک در افراد وجود داشته باشد که گرایشات مجرمانه ی غیرقابل تغییر را در آن ها تعیین کند. این افراد هم با همسران خود هم با دیگران خشن هستند. این گونه افراد قابلیت ترمیم و بازگشت به رفتارهای هنجارمند را ندارند چرا که گرایش به جرم درآنان ذاتی است.
مکتب تضاد، نظریه های پیرامون قدرت، پدرسالاری و نابرابری جنسیتی را در هم ترکیب کرده است. با این وجود که همه ی این نظریه ها مشروعیت قدرت و کنترل افراد قدرتمند را به پرسش می کشند که سبب تقویت قوانین می شود، اما نتیجه گیری های متفاوتی ارائه می دهند. مدل فمینیستی در نهایت به این نتیجه می رسد که زنان توسط قانون به انقیاد کشیده شده اند و از حمایت ان بهره مند نبوده اند و به دلیل نبودن این حمایت زنان قربانی بدرفتاری های مردان شده اند. مجرمان توسط جامعه ای حمایت شده اند که تمایل به حفظ تسلط مردان دارد. در حالی که مدل نابرابری جنسیتی می گوید که با زنان در نظام عدالت قضایی به شکلی متفاوت برخورد می شود اما این تفاوت لزوما و همواره به انقیاد زنان منجر نمی شود.
پس از آن که مکاتب اصلی مورد بحث قرار گرفتند، نتیجه گیری ای که قابل انجام است این است که تبیینهای مسائل خانواده برای تمام زمان ها و تمام مردم جهان کفایت نمی کند. مدل های چند بعدی تصدیق می کنند که ما باید برای فهم این که چرا خشونت خانگی به شکلی مسری در جامعه ی ما رواج دارد از روش های ترکیبی استفاده کنیم. این مدل های ترکیبی و جدید مفاهیم تهیه شده در مکاتب برجسته را توسعه می بخشند و نشان می دهند که چگونه می توان آن ها را در مواقع بدرفتاری به کار گرفت. ضمن این که بخش هایی از دیدگاه فردگرایانه و بخش هایی در ارتباط با ساختار خانواده و نهادهای دیگر درون بدنه ی این نظریه ها در نظر گرفته شده است.
هیچ کس نمی تواند ادعا کند که در توجیه خشونت های خانگی به جواب قطعی و نهایی رسیده است. نظریه پردازان هم چنان به مسائل جدید پیش رو می پردازند و به دنبال روش هایی برای بررسی آن ها می گردند. برنامه های اجتماعی و روش های مشورتی و گروهی که امروزه در بسیاری از جوامع بخشی از زندگی اجتماعی شده است، از درون نظریه هایی که در این جا مطرح شدند ایجاد شده است.
ما از طریق تحقیقات انجام شده بصیرت بسیاری درباره ی ویژگی های افراد خشن و مهاجمان خانگی به دست آورده ایم. مساله ی اصلی امروز، به خصوص در جامعه ی ایران نبود مطالعات کافی نیست. ادبیات خشونت علیه زنان اتفاقا در ایران گستره ی وسیعی دارد. مساله بیش از آن که نبود بدنه ی علمی باشد، نبود ارتباطی میان این یافته ها و نهادهای قانون گذار و تعیین کننده ی خط مشی های فرهنگی و قضایی است. تا زمانی که این فاصله و نبود ارتباط وجود داشته باشد، ما تنها به تکرار و دیکته ی ایده های بدون اثر ادامه خواهیم داد، بدون این که شاهد تاثیری بزرگ در رفتارهای خشونت آمیز باشیم. در این صورت این پرسش مهم در این زمینه بی جواب می ماند که اگر قرار بر این نیست که از این حجم داده ها و مطالعات علمی استفاده شود، اساسا هدف از این تولید عظیم داده و اطلاعات چیست؟
لادن رهبری
rahbari.ladan@gmail.com contact ladan rahbari at: