انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خاطرات لیلی گلستان از کانون

سیروس طاهباز با یک بغل کتاب و لبخندی بر لب وارد شد. گفت: «برایت برنامه دارم. این هفت‌هشت کتاب را نگاه کن و یکی را برای ترجمه انتخاب کن تا کانون چاپ کند.»

دوست عزیزم بود. پذیرفتم.

کتاب‌ها را یکی‌یکی تورق  کردم و تیستو مرا محکم چسبید. عجب کتاب جذابی بود. تنها کتابی که موریس دروئون، عضو آکادمی فرانسه و تاریخدان معروف، برای بچه‌ها نوشته بود.

عاشق تیستو شدم. عاشق کارهای تیستو. در آن صحنه که به‌جای توپ، دسته‌گل از لوله‌ی توپ جنگی به‌سوی دشمن شلیک شد. در آن صحنه‌ها که به هرچه دست می‌زد، سبز می‌شد و گل می‌داد.

چقدر این قصه تصویری بود. می‌شد که فیلم هم بشود.

پس کتاب را با عشق ترجمه کردم.

کتاب چاپ و منتشر شد و کارش گرفت. یک دوره‌ای همه‌ی بچه‌ها و حتی پدر و مادرها تیستویی شده بودند.

تا انقلاب شد و بعد هم جنگ.

یک روز سیروس طاهباز با چهره‌ای درهم آمد که چه نشسته‌ای که تیستو توقیف شد!

سال اول جنگ بود.

خنده‌ام گرفت. تیستوی پر از صلح و صفا و زیبایی … و توقیف.

دلیل را پرسیدم. گفت: «برای یک جمله.» بررس کتاب می‌پرسد: «حاضری این جمله از کتاب حذف شود؟» با حیرت پرسیدم: «کدام جمله؟» گفت: «تیستو در یک جا می‌گوید جنگ مال آدم‌های احمق است!»

گفتم: «خب معلوم است. جنگ مال آدم‌های احمق است، مگر نه؟ صدام آدم احمقی است، مگر نه؟» گفت: «بررس کتاب این حرف را توهین به ما فرض کرده. تیستو روی سخنش با ما است!» گفتم: «ما که جنگ نمی‌کنیم ما دفاع مقدس می‌کنیم. ما احمق نیستیم. نه سیروس جان من این جمله را حذف نمی‌کنم. بگذار کتاب توقیف بماند.» با من موافق بود و از دست بررس کتاب عصبانی.

کتاب بیست‌وچند سال (یعنی یک ‌عمر) در توقیف ماند و بعد دوباره از سوی کانون منتشر شد.

تیستو اولین کتابم در کانون نبود. کتاب اولم چطور بچه به دنیا میاد بود که مادرم از سفری برایم آورده بود.

کتاب را یک‌شبه ترجمه کردم. چون هر صفحه‌اش یک تصویر بود با زیرنویسی در شرح عکس.

با عکس‌ها نشان می‌داد که گیاهان و حیوان‌ها و آدم‌ها چطور بچه‌دار می‌شوند، چطور تکثیر می‌شوند.

کتاب که درآمد غوغا شد. برای اولین بار بود که مسائل جنسی برای بچه‌ها و به زبان ساده تعریف می‌شد. تلویزیون هم یک برنامه‌ی کامل کتابش را به این کتاب اختصاص داد و با مردم و پدر و مادرها مصاحبه کرد. مادرها به‌خصوص خیلی از کتاب راضی بودند و مخلص کلامشان این بود که کتاب را می‌دهیم دست بچه و خودمان را از دست سؤالاتش خلاص می‌کنیم! کتاب آن‌ها را از شرم و خجالت پاسخگویی نجات داده بود.

سال ۵۶ به من خبر دادند که تصمیم گرفته‌اند کتاب را کتاب درسی مقطع دبستان کنند و وزارت فرهنگ هم موافقت کرده است. کلی شادی کردم.

انقلاب شد و اولین کتابی که در کانون توقیف شد، همین کتاب بود.

این قصه‌ی دو کتابی بود که در کانون از من منتشر شد.

کانون جای مهمی بود. فیروز شیروانلو و خانم امیرارجمند توانسته بودند زمینه‌ی امن و راحتی برای جوانان بااستعداد فراهم کنند تا بتوانند به‌راحتی کارشان را انجام دهند. چه فیلم‌ساز، چه شاعر و چه نویسنده و تصویرگر.

عباس کیارستمی، فرشید مثقالی، علی‌اکبر صادقی، احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی، نورالدین زرین‌کلک، م. آزاد شاعر، سیروس طاهباز، فریده فرجام، نفیسه ریاحی و بسیاری دیگر کتاب، فیلم و تصویرگری‌هایی به‌وجود آوردند که توانستند جوایز بین‌المللی بسیاری را از آن خود کنند. مثل جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن برای فرشید مثقالی برای تصویرگری کتاب ماهی سیاه کوچولو.

کتاب‌های کانون به زبان‌های دیگر هم ترجمه شدند و مورد اقبال قرار گرفتند.

از کارهای مهم دیگر کانون، ایده‌ی کتابخانه‌ی سیار بود. اتوبوس‌هایی پر از کتاب که راهی محله‌های محروم تهران و یا روستاها می‌شد و به بچه‌ها کتاب به امانت می‌داد. یک کار صددرصد فرهنگی که با استقبال گسترده‌ای مواجه شد.

درزمینه‌ی ساخت نوارهای آموزش موسیقی (چه کلاسیک ایرانی و چه کلاسیک غربی) و خوانش قصه و داستان و شعر، که مدیریتش با احمدرضا احمدی بود، فعالیت‌های چشمگیری شد که حاصل آن گنجینه‌ای فوق‌العاده شد.

و فستیوال فیلم کودکان و نوجوانان که از همان سال‌های اول به یک رویداد مهم جهانی تبدیل شد و حاصلش فیلم‌های بسیار زیبایی است که ماندگار شدند.

 

درنهایت باید افسوس بخوریم که این کانون (با وجود سعی بسیاری که می‌کنند) آن کانون نشد؛ و با این همه قوانین و خلقیات سلیقه‌ای دست‌وپاگیر، امیدی هم به «آن» کانون شدنش نیست.

چه حیف.

نویسنده متن لیلی گلستان است و مطلب بر اساس همکاری رسمی با مجلۀ آنگاه بازنشر می شود.