انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهان‏نما، به مثابه واقعیت زمانی- تاریخی پسا مدرنیستی ایران(۱)

چندی پیش در یک برنامه تلویزیونی (شبکه ۴) از پروفسور برنار اورکاد (ایران‏شناس مشهور) دعوت به عمل آمده بود تا درباره وضعیت فعلی ایران اظهار نظر کند. چیزی که در آن برنامه توجه خاص بیننده‏ ی ایرانی را به خود جلب می‏کرد، نگرش اورکاد به مسئله هویت در ایران بود. طبق اظهار نظر وی، ایرانی عصر حاضر دارای سه نوع هویت است: ۱- هویت ملی ـ ایرانی ۲- هویت اسلامی و ۳- هویت مدرن.

این هویت‏ها جدا از یکدیگر و یا حتی تفکیک‏پذیر از یکدیگر نیستند چرا که از نوع آرمانی و محض و خالص خویش فاصله گرفته‏اند. آنچه که این سه هویت را به هم بسته می‏سازد، تعاملی است که هرروزه از طریق همزیستی ونحوه ارتباطی که باهم برقرار می‏کنند، شکل می‏گیرد. مطلب را به لحاظ اهمیتی که دارد باز می‏کنیم: هنگامی می‎توان از «همزیستی» عناصر ناساز سخن به میان آورد که انواع هویتها، نه در توالی تاریخی، بلکه همزمان، به امکان ظهور دست یابند. یعنی به همان میزان که ساختهای مدرن از قدرت هدایتی و هویت بخشی ملتی برخوردار است، چارچوبهای نگرشی سنتی ـ اسلامی و نیز ملی ـ ایرانی، دست‏اندر کار هویت‏بخشی همان ملت باشند بی آنکه تفکیکی و یا محدوده‏ای مرزی بین آنان از خارجِ وضعیت ایجاد گشته، تحمیل گردد. به عبارتی دخالتی از بیرون، تعادل وضعیتی را برهم نزند، وضعیتی که ضمن آنکه خود محصول موقعیت خاص تاریخی است، از تعامل طبیعی کنشها و واکنشهای تأثیرگذار دوسویه‏ای که همواره بین ساختار و کنشگر برقرار می‏گردد، نیز برخوردار است. آنچه که این تعامل و تعادل طبیعی را بر هم می‏‎زند، تحمیلات فرهنگی است که همواره از سوی بشری که شهامت رویارویی با واقعیت‏های تاریخی‏اش را از دست داده، یعنی از سوی بشری که خواهان چیره شدن بر تاریخ است و مایل به بازداری رخدادهای زمانی است، صورت می‏گیرد. برهم زدن هویت سه‏گانه ایرانیِ عصر حاضر و ممانعت از پدیداری این انواع هویت و نیز جلوگیری از تعاملی مستقیم و بی‏واسطه، به عمل تحمیل فرهنگی منجر می‏گرد. این عملِ تحمیل نام دیگرش «دست‏کاری» است. دست‏کاری در اوضاعی تاریخی که عناصر سازنده‏اش را نه یک شخص، بلکه ضرورتهای هستی دوام‏آورده‏ی تاریخی و نیز ضرورتهای منتج از پدیده‏های نوظهور زمانه برمی‏گزیند. ضرورتهایی که از بستر فرهنگ و تمدنی خاص به تکاپو می‏افتند و بدان معنا و هویت خاص می‏بخشند. در هستی اجتماعیِ موردنظر جامعه شناسانِ تاریخی، این تکاپو و پویایی به منزله امری طبیعی جلوه‏گر می‏شود. امری که هیچگونه دست‏کاری در آن رخ ندهد و امور فی‏الواقع از همان بستری زاده گردد که نتیجه‏ی خودبخودی استقامتهای اصیل بازمانده‏های تاریخی و سنتی در طی جدالی است که مدرنیته قادر به غلبه بر آنها نگردیده است. و البته این نیز خود به پدیداری اوضاعی منجر می‎شود که در آن روح مسلطی ظاهر می‏گردد که هریک از نیروهای فرهنگی ـ هویت‏ساز را به تعامل و همزیستی با یکدیگر وا می‏دارد. روح مسلطی که فراتر از اراده و خواستهای فردی و حتی فراتر از قدرت اراده نظامهاست و بطور مستقیم نشأت گرفته از امتزاج تنش‏آمیز افق فرهنگهاست.

هویت‏های سه‏گانه‏ای که اورکاد بدان اشاره می‏کند، در بستر طبیعی خویش آشکار می‏گردد که هریک ذاتی تاریخی و زمانی دارند و به لحاظ اقتدار بازتولیدی که از سوی ملت ایران انجام می‏گیرد، مقام مرجعیتِ مشروع خویش را کسب می‏کنند. هویت ملی ـ ایرانی، به همان اندازه که متأثر از اسلام است متأثر از مدرنیته نیز هست. منع و ممانعت داشتن از آمد و شد تعاملی بطور مستقیم، وضعیت طبیعی و اصیل هریک را به خطر می‏اندازد. به گفته اورکاد، ایران تنها کشوری است که از هویت سه‏گانه و همزیستی این انواع هویت‎ برخوردار است و ایرانیان تنها ملتی هستند که قادر به تجربه‏ی عینی و ملموس مواجهه‏ی سه نوع هویت‏اند. تجربه‏ای که از نظر این متن می‏توان بدان پست مدرنیستی نیز گفت: اجماع عناصر ناهمساز تاریخی در یک مقطع زمانی، در یک فضای گسترده‏‎تر و زمینه‏ای که از یک سو همچنان قدرت شنیدن خطابهای گذشته تاریخی خود را دارد و از سویی دیگر قادر به پاسخی بازتابی به جهان معاصر و مدرن است.

فرآیند طبیعی این تجربه بی‏همتا، زمانی به خطر می‏افتد که بخواهیم بین تعاملاتی که میان این انواع هویت اتفاق می‏افتد، خط و مرزی تفکیکی بکشیم و علامت «عبور یک طرفه است» را بر سر در هر هویت بچسبانیم. به این می‏ماند که بگوییم، تا فلان جا مدرن بیاندیشیم، و از آنجا به بعد اسلامی و یا ایرانی فکر کنیم. حال آنکه تعامل راستین، به دنبال چالش و تقابل نیز هست. در جستجوی بر ملا کردن تناقضات نیز هست، تا بدان وسیله روح و ذهن انسان را از رخوت، سستی، ایستایی و غره شدگی ناشی از عدم حضور رقیب، بدر آورد و خصلت بشریِ پرسشگری را در وی تقویت سازد.
اکنون به سراغ پروژه جهان‏نمای اصفهان می‏رویم. طرحی که سازمان یونسکو آنرا به دلیل همسایگی و مجاورتش با میدان نقش جهان و بافت تاریخی آن، مردود اعلام کرده است. اگر از چشم‏انداز مسائل کارشناسانه‏ی امور ترافیکی و طراحی شهری، با جهان‎نما مخالفت گردد، ایرادات و مخالفتها به لحاظ عقلانیتی که زندگی عملی را سامان می‎دهد، منطقی است. اما همانگونه که همه عالم هم اکنون می‏دانند، مخالفت سازمان میراث فرهنگی (و احتمالاً سازمان یونسکو)، فقط به دلیل مجاورت این بنا با یکی از موقعیت‏های با اهمیت بافت تاریخی شهر اصفهان است. اینکه بگوئیم، با طرح عظیم و مدرن جهان‏نما مشکلی نداریم، اما آنرا می‏باید در مکـان ـ محلی بنا کرد که به دور از بافت تاریخی باشد، به معنای خط مرزی کشیدن میان عنـاصر تعامل‏سازی است که در هر دم و بازدم هویت ایرانی در جریان است. این بدین معنی است که مایلیم به قول نیچه محافظتی «مقبره‏ای» از گذشته تاریخی خود به عمل آوریم. و آنرا از چالشی که عصر حاضر آنرا به خود فرا می‎‏خواند، دور نگه داریم.
اگر طرح جهان‎نما، خواهان ویران کردن بافت تاریخی میدان بود، مسلم است که می‏بایست با آن به مخالفت برخاست، اما پروژه جهان‏‎نما خواهان آشکار کردن واقعیتی است که پرده از هویت همزمانی مدرن و سنتی ایران برمی‏دارد و نفوذ هر دو روح فرهنگی را که هویت «ایرانی» را می‏سازند برملا می‏گرداند.
آیا می‎باید از این واقعیت دچار شرمندگی گردیم و موج این احساسات تا بدان حد به ما روی‏آورد که احساس بی‏حیثیتی و بی‏اعتباری در نزد جهانیان پیدا کنیم؟ چرا فکر می‏کنیم معیارهای سازمان یونسکو از اهمیت بیشتری نسبت به ثبت واقعیت تاریخی ایران در این دوره خاص برخوردار است. پروژه جهان‎نما، اتفاقاً به دلیل انتخاب محلی که در مجاورت یکی از مهمترین بافتهای تاریخی شهر اصفهان است، از اهمیت ویژه‏ای برخوردار است. از چه وحشت داریم؟ از اینکه بافت تاریخی میدان قادر به تقابل و استقامت در برابر جاذبه‏های فرم مدرن جهان‏نما نباشد؟ اگر عمیقاً به اصالت هنری و اصالت فرهنگ و تمدنی که میدان نقش‏جهان و بافت تاریخی‏اش را بوجود آورده باور داریم، می‏باید اجازه ورود آنرا به این آزمون تاریخی بدهیم و دست از نگهبانی لَله‏وار برداریم. اگر از اصالت برخوردار باشد (که مسلماً برخوردار است) سربلند از این آزمون بیرون می‏آید، در غیر این صورت مستحق همان بلایی است که بر سر هر چیز غیراصیل می‏آید.
اینکه شهرداری اصفهان محل احداث بنای جهان‏نما را آگاهانه در مجاورت بافت تاریخی میدان نقش‏جهان انتخاب کرده است یا نه، فرقی در طرح مسئله ایجاد نمی‏‎کند. مهم دست‏یابی به امکان وقوع بازتاب تطبیقی است که بین هویت دو فرهنگی سنت و مدرن از یک سو و فضای شهری ـ‌ معمارانه‎ی دوهویتی از سوی دیگر است که هم اکنون می‏‎تواند اتفاق افتد.
توقف پروژه جهان‏نما به معنای گریز و انکار واقعیت تاریخی ایرانی این عصر است و البته عکس قضیه نیز صادق است. حمایت از این طرح و عملی ساختن آن نه تنها شهامت و دلیری نوآورانه‏‏ی ایرانی را به اثبات می‏رساند، بلکه بنا به نمادی از موقعیت خاص این دوره‏ی تاریخی ایران، مبدل می‏گردد.
شاید مناسب‏تر باشد سازمان یونسکو و میراث فرهنگی، هر دو از منظری دیگر به طرح جهان‏نما نگاه کنند: منظری که به جای روحیه‏ی نگهبان مقبره‏ای، به واقعیتی اشاره دارد که هویت ایرانی را می‏سازد.
طرح جهان‏نما، در مجاورت بافت تاریخی میدان نقش‏جهان، آئینه درون نمای فرهنگ و تمدن چندهویتی ملت ایران است، شکستن این آئینه، عملی است خطا.

این مطلب نخست در نشریه دانش نما منتشر و سپس برای تجدید انتشار به سایت انسان شناسی و فرهنگ ارائه شده است.

وبلاگ زهره روحی:
http://zohrerouhi.blogspot.com/