گزارش نشست یک صد و شصت و هشتم یکشنبه های انسانشناسی و فرهنگ، با همکاری اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران
سخنرانی دکتر زهرا ترانه یلدا (معمار و شهرسازو پژوهشگر شهری)
یکشنبه ۱۲ خرداد ۹۸ ساعت ۱۶ الی ۱۹، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
نوشتههای مرتبط
خیلی ممنون. میدانم که پس از دیدن فیلم، هنوز در فضای آن هستید. به بیان دیگر خیلی سخت است که پس از آن دوباره یک سری تصویر ببینید که در سطح آن فیلم نیست. به این دلیل که فیلم واقعا درجه یک است و خانم لیلا فولادوند و همسرشان حسین نظری مدتی پیش خودشان از تمام راههایی که برای ساختن این فیلم رفتند و مشکلاتی که داشتند. خیلی فیلم خوبی است. آن جاهایی که باغها محو میشوند و آدم میخواهد خودش را بکشد. تمام لکههای سبز که تبدیل به ساختمان میشوند. و اینها همه به شکلی، ناشی از درست ندیدن شهر توسط مسئولین زمانه است. توسط خود آدمها که در شهرها زندگی میکنند. اگر ما شهر را آباد و شاداب و مردمش هم شاداب، میخواستیم نه فقط درختانش، قاعدتاً شکل دیگری با آن رفتار میکردیم اتفاقی که با شهر تهران افتاد، دیگر بالاخره یک راهی را رفت که من هم اکنون یک کمی از آن را برای شما تعریف میکنم و با همدیگر سعی میکنیم ببینیم شاید در پنل خیلی بهتر و با صحبتهای خود شما باز هم بیشتر، که چه جوری میشود این روند رو به هرحال نمیگویم نابودی بلکه رو به سقوط را مقداری زنده کرد و برگرداند.
نگاه جامعهنگر از من خواسته شد راجع به طرحهای شهری صحبت کنم. زمانی که ما شروع کردیم به تهیه طرح جامع، این نقشه را من با دست خودم با کمک یکی از بچهها کشیدم و هیچ وقت در نقشه طرح جامع وارد نشد. ولی یک نقشهای است به شکلی است که من از تهران آن زمان میدیدم ، به بیان دیگر یک تهرانی که من دوست داشتم آن قسمت قرمز وسطش بولد باشد قسمت تاریخی شهر بود، دوست داشتم اینجا احیا شود، هم اینک اسمهای مختلفی برای این بعدا اختراع شده، بازآفرینی، به هرحال رویجنریشن، باززنده سازی، همه چیز. نوسازی، نوسازی که در عمل به بیان دیگر تخریب، ولی دلم میخواست ریوایو شود دوباره اینجا برگردد به آنی که بود. متاسفانه این گونه نشد، و هم اکنون امید خیلی زیادی نیست. یک کارهایی در حال انجام است. این شهر تهران است. نمیدانم شما چه اندازه با آن آشنا هستید؟ دورش آنجاهایی که نارنجی است، تمام آن محلاتی است که باز هم قدیمی هستند، ولی فرسوده خوانده شد در آن دورهای که ما طرح جامع را کار میکردیم، به بیان دیگر ۱۳-۱۴ سال پیش. و خیلی تعجب کردیم از اینکه اینها را گفتند فرسوده و یک دفعه بردند زیر ضرب ببینید چه حجم بزرگی از شهر را. این برای این بود که معمارها و هم اینک شهرسازها تازه آن زمان یک کمی خجالتی بودند. در اصل آن زمان که ما شروع کردیم به کار شهرسازی، در این شهر، کلاً معمارها همه چیز را تعیین میکردند. و چیزی را که تعیین میکردند کالبدی بود. وقتی میگویم کالبد به بیان دیگر فیزیک. به بیان دیگر در و دیوار و کوچه و خانه. به آدمهایی که در این جاها زندگی میکردند در این فضای شهری، قاعدتاً توجه کمی میشد. من خودم به عنوان یک معمار این را خیلی خوب یادم است. زمانی که از مرحله گسترش شهر تهران صحبت میکردیم، برای ما این لکهها مهم بود این نقاشیها مهم بودند آدمها خیلی مهم نبودند. آن قسمت میانی، اینجا شهر قدیم تهران بود که در حال حاضر نقشه آن را نشانتان میدهم. بقیهاش هم گسترشی بود که در سالهای مختلف توانسته بود پیدا کند. تمام آن قرمزها تا برای مثال سال ۱۳۳۵ بود، بقیهاش هم باز یک خرده دور آنها، تمام آن سیاهها هم بعد از انقلاب، به بیان دیگر شهر را به عنوان یک جسم، یک کالبد میدیدیم نه به عنوان یک جایی که آدم باید در آن زندگی کند. از این میگذرم به این دلیل که صحبت کردن راجع به آن یک مقدار طولانی است. ولی میبینید که تهران است این هم باز از آن نقشههای غیررسمی بود که ما برای طرح جامع با یک دوستی که برای فرانسه کار میکرد تهیهاش کردیم. برای تزش در فرانسه در پاریس. آن قسمت وسط را که میبینید ستون فقرات تهران، این ستون فقرات تهران نشان میداد به بیان دیگر آنجاهایی که همه چیزهای اصلی تهران بودند، و یک خط شمالی جنوبی را درست میکرد که از تجریش به سمت شهر ری می رفت، و از شهر قدیم تهران میگذشت.
پس از آن، میبینید این هم پس از آن میگویم چه شد. با همان نقشه خودش میگویم. این را هم شهر تهران است با محدودیتهایی که مرزهایش را مشخص میکند. به بیان دیگر آن خط قرمز که میبینید گسل شمال – تهران است و پس از آن درست پای کوه است. و روی کوه نمیشود ساخت، اگر چه که تا بالای کوه هم رفتند یک چیزهایی ساختند، بعد این خطهای دیگر که میبینید باز گسلهاست. جنوب شهر تهران را که میبینید باز یک گسلی هست پارچین و مربوط به شمال شهر ری است. و در شرق تهران هم کوههایی است. و بنابراین شهر اصولا میتوانست به طرف غرب برود که رفت، و البته شرق خیلی زیاد، به بیان دیگر تمام آن چیزی که در شرق تهران، منطقه ۴ و ۱۴ و اینها ساخته شد همه رفت تا تاسیساتی نظامی که در شرق بود و پس از آن هم که کوه بود. این نقشه اول تهران است. تهران طهماسبی که در زمان صفویه شاه طهماسب دوم شکار میکرده و تهران را به عنوان یک خانهای یا یک جایی که اول داشته، دورش را یک حصار امنیتی در حد پیشگیری از حملهی حیوانات میسازند، به این دلیل که آن زمان جاده ابریشم خیلی مهمی هم در کار نبوده، ارگی در آنجا برپا می شود و دور و اطرافش ۴ محله شکل می گیرد، محلات بازار، عودلاجان، سنگلچ، ارگ و چاله میدان. که چاله میدان محل فقیرترآنها بود. سپس این فضا برایش تنگ میشود. اطراف آن باغ وجود داشته است. در دوره ناصرالدین شاه که برای مثال دویست سال بعد از آن بوده، به بیان دیگر این وسط آقامحمدخان اینجا را پایتخت ایران میکند و بنابراین، شهر جان میگیرد و شروع به رشد کردن میکند. و دور آن یک باروی جدید به سبک فرنگی می سازد ، هشت گوش با دیوارهای کنگرهدار. که متاسفانه دوره رضاشاه خراب می شود. این برای دوره رضاشاه است که این بارو را خراب میکنند. هنوز آن ردش آن زیر وجود دارد. و روی آن خیابان میسازند. من این نقشهها را صبح از دوستم فرخ زنوزی که در شرکتشان تهیه کرده بود اجازه گرفتم استفاده کنم. او روی تهران خیلی کار کرده، و طرحهای فراوانی داده و تمام عمرش را که روی این طرحها گذاشته است، با او صحبت میکنی، ناراضی است از اینکه طرحهایش اجرا نشده، پیش نرفته و توصیههایش را گوش ندادند، و بعد یک آدمهایی مثل من پیدا می شود که در حرفهاش به او حمله هم میکنیم میگوییم که شما بودید که برای مثال شهر را فروختید. در صورتی که واقعیتش این نیست. واقعیتش این است که آنها زحمتهای خودشان را کشیدند، و شهر از یک زمانی به شکل جدی به سمت نابودی رفت. شاید از زمانی که یک طرحی در سال ۴۷ برای تهران توسط آقای عبدالعزیز فرمانفرمایان و ویکتور برون به اسم طرح جامع تهران شروع به طراحی شد.
این طرح جامع تهران که بعد از ۵۰ سال یا ۴۰ سال از آن میگذشت بعد یک طرح دیگری که شبیهش به اجبار شبیهش به این دلیل که شهر را که نمیشود عوض کرد روی آن ساخته شد، به بیان دیگر طراحی شد. دکتر توفیق به آن طرح ریزی میگفتند. بنابراین این طرح جامع تهران بود. همان گونه که در این طرح نمیدانم مشخص است یا نه، این فضاهای کوچک در تصویر برای هر محله تهران در این طرح یک مرکز فرضی پیش بینی شد. به بیان دیگر، این لکه های کوچک با نقطه ای قرمز در وسط مرکز محله است. و این خیالی بوده به بیان دیگر واقعیت نداشته، فرضی بوده که با وجود اینکه شهر تهران را تکه و پاره کردند با بزرگراههایی که طراحی کردند برای این طرح جامع، ولی به هرحال اصل را بر این گذاشتند که یک محله محوری وجود داشته باشد و یک محلات یک مراکزی داشته باشند هم خدماتی و هم سبز و هم بالاخره مرکز محله ولی خیلی پیش نرفت. اینها طرحریزی بود. طرحریزی میدانید که همه آن کالبدی بود. البته فرض را بر این گذاشتند که همه مردم ایران پولدار شوند آن زمان یادم است ما بچه بودیم، آقای نخست وزیر ما میخواستند که همه یک ماشین پیکان داشته باشند، میگفتند برای هر ایرانی یک ماشین پیکان. بنابراین به شکلی میخواستند که شهر و این حرفها، براساس ماشین برود جلو و همه ماشین داشته باشند و یا همان توسعه محوری به روش امریکایی.
در اینجا هم، اصفهان را برای شما آوردم. به این دلیل که ببینید که چگونه طرحهای شهری از یک زمانی چگونه پیش رفتند. دومی را میبینید، اینجا، این اصفهان قدیمی است. این قلعه گبری است که یهودیها در آن زندگی میکردند. این قسمت، قسمت بازار است که مسجد جامع کنارش است. اینجا، آن لکه سفید، قبل از دوره صفویه میدان اصلی شهر بوده است. بعدا که شاه عباس میآید ناگهان این بخش را رها میکند برای خودش این بالا، میبینید این قسمت شمالی شهر میشود. کار خیلی خوبی میکند. به جای اینکه خراب کند و دوباره به جای آن یک چیزی بسازد، این داستان را ادامه میدهد، و اینجوری طرحریزی میکند. میدان نقش جهان را اینجا درست میکند و بعد هم طرح میریزد به این دلیل که این باغات به وجود بیاید آدمهای پولدار اینجاها باشند، آنهایی را که آورده بوده از جلفای بالا اینجا در جلفای اصفهان مستقر میشوند و طراحی می شود. بنابراین وقتی صحبت میکنیم از طرحهای شهری، منظورمان این است. منظورمان این است که یک کسی برای تشکیل یک فضای جدید پیشنهاد بدهد. زمانی که این میدان نقش جهان اینجا شکل میگیرد، دیگر شهر به این سمت میآید، اگرچه که این شهر اصلی همین بالا مانده بود. تا همین ۵۰ – ۶۰ سال پیش که اول انقلاب من رفته بودم شاید ۴۰ سال پیش، هنوز خیلی هم بهترین جای شهر اصفهان همین اینجاهاست.
ولی با وجود این، این طراحی و طرحریزی برای شهر یک چیزی است که اگر بدون در نظر گرفتن آدمها و محیط زیست باشد بدون قاعده و قانون درست باشد زیرا شهرسازی یک دیسیپلینی است که به عبارتی دیگر قانون است، شما وقتی شهرسازی در محیط آکادمیک اینجا میخوانید، میبینید که همش قانون است و نقاشی و رنگ و اینها نیست. در حالی که در ایران ما فکر کردیم همه اینها نقاشی است. اوایل انقلاب اینطوری بود. یک حرفهای خیلی سطحی واقعا راجع به جمعیت، راجع به نمیدانم اقتصاد و راجع به این چیزها زده میشد ولی پس از آن به هیچ وجه این داستانها جدی نبود. و یک چیز مهمی هم که در نظر گرفته نمیشد، زیبایی شهر بود این که ما لازم داریم شهرهای زیبا داشته باشیم. اینکه شهر باید جغرافیای خودش را رعایت کند. این که عناصر مهم کالبدی و افراشتگی زیبا، شهر را برای ما معنی دار میکنند. شما هر جای اصفهان باشید همه اینها را از دور میبینید. آن منارعلی برای دوره سلجوقی است. به بیان دیگر هزار سال است آنجا ایستاده است. آن منار عکس بالا. و آن سیلوئت طرح میگویم مسجد شاه، یا همان مسجد امام، از همه جا آن هم دیده میشود و آن هم خیلی مهم است. این طرح جامع تهران است که در سال ۸۶ فکر میکنم تصویب شد. همین جور که میبینید خیلی ایدهال بود. اطرافش را به دروغ زیادی سبز کردند. این سبزهایی که اینجا هستند هیچ کدام واقعا سبز نیست و آن کمربند سبزی که در این فیلم از آن صحبت میشد این است. که برای مثال اینها همه سبز است در حالی که واقعا نبود. تنها چیز سبز تهران که زیاد است و با هم است اینهاست در شمال شرق. وگرنه بقیه تمام این چیزها که اینجا میبینید یک باغهای کوچکی است کنار رودخانهها. و اینجا هم، این محورهایی بود که در طرح جامع همین آخری، ۸۶ در آن محورهای ساختاری و اکولوژیک شهر تهران را هادی میرمیران که طراح طرح جامع بود به عنوان محورهای اصلی شهر تهران و طبیعیش که بعداً همه چیز روی آن قرار بگیرد و واقعاً هم قرار گرفته بود.
همه اتوبانها، به هرحال در روددرههای تهران قرار داشتند. به بیانی دیگر روی آن خط رودخانه حرکت میکردند. چه در ادامه رودخانه درکه و اوین که اینجاست، چه روی دره دربند، البته بعدا تمام اینها با همت جابجا میشوند. و تا پایین شهر تهران نمیآید. ولی قاعده آن بر این اساس باید میبوده و البته رودخانه کن که تا پایین میآید. این استراکچر شهر تهران بود و کالبدی، و میرمیران یک نگاه جدا کالبدی به آن داشت. کاری نداشت که کمال اطهاری راجع به اقتصاد چه میگوید، و آن چیزی که آن هم راجع به اقتصاد میگفت، هم اکنون هم یک مقدار آن تحقق پیدا نکرده به بیان دیگر نه بیکاریها همه رفع شد، نه تمام آن برنامههایی که چیده شد به وقوع پیوست، و نه حتی آن برنامه های کالبدی که در طرح جامع پیشبینی شده بود به عنوان محورهای سبز اکولوژیک که قرار بود تمام تفریحات بیاید در حولش شکل بگیرد قرار بود مردم بتوانند دسترسی پیدا کنند به کنارههای رودخانهها، بتوانند تفریحشان را کنار رودخانه ببرند، بتوانند فقط این قسمتهای بالا را نبینند بلکه این قسمتهای پایین را هم دسترسی به رودخانه داشته باشند که هم اکنون یک جاهایی از شهر می بینید هست برای مثال هم اکنون در قلهک مشاهده می کنید که این رودخانه به شکل زیبایی اطرافش سبز شده و یک پارکهای کوچکی، درست شده و این حرفها، ولی ماجرا این بود که فقط مسئله سبز بودن نیست من آن صحبت لیلا فولادوند را راجع به فضاهای سبز ادامه می دهم. شهر ما، فقط داستان فضای سبز نداشت، داستانهای زیاد دیگری هم داشت، که آنها هم در این طرحهای شهری به آن نگاه کلی جامع درستی نشده بود و همچنان نمیشود. زمانی که شما باغ را نادیده میگیرید فضای سبز را نادیده میگیرد ، رودخانه را نادیده میگیرید، مرکز تاریخی شهر تهران را نادیده میگیرید و اجازه می دهید ۵ هزار خانه قدیمی خراب شود. به این دلیل که در آن هر شخص هر آنچه دلش میخواهد بسازد، این به معنی این است که تمام آن قسمتهای غیر کالبدی را نادیده گرفتید. آنجایی را که آدمها باید در آن زندگی کنند و اقتصادشان بچرخد و صنفشان بتواند فضا داشته باشد از لحاظ اجتماعی مردم بتوانند با یکدیگر به زندگی در آن محله قدیمیشان ادامه بدهند، چه بسیار محلاتی در تهران به دلیل ساخت نواب از بین رفتند، دوستان ما خانم گیتی اعتماد و اعظم خاتم که هم اکنون دیگر ایران نیست، پژوهشی کردند راجع به اینکه مردم دو طرف نواب چه میگویند. مردم بیچاره شده بودند، مستاصل شده بودند که دیگر نمی توانند از روی بزرگراه رد شوند و با یکدیگر آن معاشرت قدیم را داشته باشند. بگذریم از یک عدهای که زندگیشان به کل از بین رفت، به این دلیل که خانهشان درست وسط بزرگراه قرار داشت.
ولی به هرحال آن بزرگراه را ساختند. این باز تهران است تمام آن تفاصیلی که گفتیم همه محلاتی که در اینجا روی آنها کار شده این جا ستون فقرات معروف است که در طرح جامع برای آن یک خوابهایی هم دیده شد. این خوابها از کجا دیده شد من هم در این تصمیمگیریها شریک بودم. ولی واقعا نمیدانم از کجا دیده شد. به بیان دیگر این طرحها خیلی زیاد سلیقهای بود و البته براساس یک واقعیاتی بود ولی این طوری نبود که از پایین یک محلاتی بیایند مشکلاتشان و نیازهایشان را بگویند برود در منطقه و از منطقه بیاید برای مثال به عنوان درخواست مطرح شود که آقا ما این چیزها را کم داریم، این چیزها را باید به ما بدهید. هرکس دلش خواست در هرجای تهران بیمارستان ساخت، هر کسی هرکاری دلش خواست در این دوره کرد به خصوص یک دوره طولانی که ما از بعد از انقلاب و بعد از اینکه جنگ تمام شد ساخت و ساز شروع شد آقای کرباسچی آمدند ساخت و ساز در تهران، هیج اساسی نداشت و صرفا بخشنامهای شد. پس از آن یک دورهای مجبور شدند در شورای عالی شهرسازی تعدادی مصوبات فکر می کنم ۳۲۹ ، ۶۹۸ و امثال اینها را هم گذاشتند به این دلیل که تهران از دو طبقه و خردهای ۵ طبقه شود. به بیان دیگر اجازه دادند تراکم کامل در سطح شهر بالا رود. این ها همه قبل از آمدن طرح جامع بود. و بعد از اینکه طرح جامع آمد همچنان ادامه پیدا کرد علاوه بر اینکه در سالهای ۷۰ آنوقت این برج باغ و اینها هم شد به بیان دیگر باز همه جای تهران، توانست در آن برج ساخته شود که به نظر من خیلی هم مهم نبود. مهم این بود که همه چیز از بین رفت به این دلیل که تهران ۵ طبقه شود. و این ۵ طبقه شدن، با هیچ به اصطلاح طرح ریزی خاصی همراه نبود. به بیان دیگر برای امثال ما که در تهران یک جاهایی داشتیم که مثل برای مثال شهرک غرب، که طرح داشت. به بیان دیگر یک ترتیبی برای طرحریزی روی آن وجود داشت. یا قبل از آن در نازیآباد برای مثال در دوره رضاشاه، یا در تهران نو یک جایی هست ۴۰۰ دستگاه و اینها، یا در نارمک یک جاهایی ما در تهران داریم طرحهای شهری پایه قرار میگیرند به این دلیل که یک جایی محله شود. به اصطلاح در آن ساخت و ساز شود ، و اتفاقا چه اندازه این میدانچههای کوچک نارمک و نازی آباد در منطقه ۱۶ جالب هستند و هنوز کار میکنند و مردم هنوز در آن میروند مینشینند اگرچه که خانهها یک طبقه نیست و سه چهار طبقه هستند ولی باز هم محله خودش را حفظ کرده به خاطر این طراحی. واقعیت این است که شهر یک ظرفی است برای فعالیتهایی که در آن میشود برای زندگی که در آن میشود برای تفریحی که در آن میشود برای حرکتی که در آن میشود از این طرحهای شهری، چیزیش که اجرا شد شبکه معابر بود. و تقریبا همین. بقیه را طرحهایی بود که گفته شد که میتوانند انجام بدهند و شهرداری هم گفت بله میتوانید و بعد انجام دادند.
به بیان دیگر با برنامه ریزی خیلی ازقبل نبوده است. این یک جای محلهای است به نام عودلاجان که اینجا دوستانم روی آن کار کردند. میبینید که محلات مختلف دارد ببخشید این منطقه دوازده است. اما عودلاجان در این قسمت قرار میگیرد. که نقشههای آن را قبلا دیدید. یک محله قدیمی در تهران است که دوستان در تلاش هستند که به شکلی نجات پیدا کند. هم اینک داستان این که چگونه این سعی را کردند برای مثال، رفتند در این محله، در این قسمت شرقی آن که ساکنان بیشتری دارد یک دفتر محلی درست کردند. و شروع کردند یک مقدار با مردم از نزدیک کار کنند برای مثال نشریه محلی به اسم عودلاجان دربیاورند. به این دلیل که یک مقدار سرزندهتر، تعامل بیشتر و ارتباط با شهرداری بیشتر، و اگر یک خواستههایی احیانا مطرح شود و وضع محله بهتر شود. نمیگویم نشد ، شد ولی آنجوری که باید و شاید یک هماهنگی برای به اصطلاح بهسازی و ریجینریشن آن محل انجام نشد. بعد از دو سال یا سه سال چند سال بود شهرزاد جان که آن دفتر کار میکرد؟ ۵ سال آن دفتر کار کرد و درست تا آمد راه بیفتد که واقعا برای مثال یک سری پیشنهادهایی که آن مشاور داده بود و میتوانست با کمک مردم و شهرداری، یک تحولاتی به لحاظ کالبدی و اجتماعی در آن جا اتفاق بیفتد رها شد. به بیان دیگر آن دفتر را که به شکلی شهرداری کمکش میکرد از طریق سازمان نوسازی شهر تهران رهایش کردند و هیچ چیز دیگر دوستان ما از آن جا خارج شدند و محله به حال خودش رها شد و همین.
به بیان دیگر وقتی میگویم یک نگاه جامع و کامل و همه طرفه به داستان نباشد این جنبهها هم هست فقط محیط زیست نیست فقط رودخانهها نیستند. اینکه در محلات هم ما هنوز مرکز محله نداریم، شورایاری نداریم، تمام آن چیزهایی که مردم میتوانند حولش جمع شوند و راجع به محل هم قدم بردارند و کاری انجام دهند و هم خواستههایشان را مطرح کنند و هم از اینکه شهرداری بیاید با فکر ناقص خودش یک کاری برای آنها کند جلوگیری کنند یا نکند تنها یک جوازی به مردم پولدار بدهند که فقط آنجا بسازند. داستان این است که به این دلیل که یک شهری خوب کار کند به این دلیل که یک شهری جدی باشد و شاد و قشنگ باشد باید به شکلی کمکش کرد و مردم را اجازه داد که راجع به آن تصمیمسازی کنند و بعد هم تصمیم بگیرند. اینها برای مثال طرحهای شهری بود. بعد از اینکه آن طرحهای تفصیلی و طرحهای جامع که دوره آن ۲۵ ساله است، تهیه شد در خود طرح جامع ما برای مثال یک چیزی حدود ۲۰۰ و نمیدانم چه اندازه طرحهای موضعی و موضوعی لیست کردیم که برای مثال موضعیها به بیان دیگر یک محله خاص موضوعیها برای مثال بگوییم برای تمام شهر تهران فضای سبز، برای تمام شهر تهران برای مثال مترو. یا بازار تهران و یا اینها موضوعی بود. ولی موضعیها که مثل این بود طرحهای نوسازی محلات بود که سازمان نوسازی هم بعدا آمد در آن دخالت کرد . اینها هنوز هیچ کدامشان هیچ کدامشان واقعا به آن جوری که ما دلمان میخواست به نتیجه نرسیدند. تنها چیزی که در تهران قدیم میشود گفت به شکلی جلو رفت این خیابانهای سعدی و سی تیر آن قسمت بالای آن هنوز آن قسمت پایین را نکردند یا برای مثال میدان بهارستان آن پایینترها سرچشمه و آن طرفها آمدند یک نماسازیهایی و یک ترتمیزکاریهایی برای نماها و جدارههای خیابانها انجام دادند که واقعا کار سطحی بود به بیان دیگر فقط شما رد میشوید میبینید خیلی تمام این تابلوهای مغازهها که یک زمانی چه اندازه گرافیک خوبی داشت و ارزشمندی داشت کندند به جای آن یک چیزهای واقعا زشت و پست سر هم عین هم ، برای مثال شکل تابلوی ساعت فروشی امگا با سبزی فروشی کنار آن. یک چنین چیزی خیلی بد است. اینها را ندیدند. به بیان دیگر زمانی که طرح در مقیاس کوچک برای مثال جدارههای خیابان باز نمیرود از آن ادم بپرسد که برای مثال شما آقای امگا چه جوری دوست دارید مغازهات را دوباره زنده کنی احیا کنی و بیای در آن بنشینی ، و به جای اینکه برای مثال بروی بالای تجریش مغازه بزنی یا در خیابان انقلاب مغازه ات را راه اندازی کنی وقتی این کار را کند معلوم است که خودش بلد است که تابلو را نصب کند. اما شهرداری فکر کرده که او باید تابلو بزند.
چرا ما میراثمان را دست کم گرفتیم؟ این حرفهایش را قبلا یک کمی زدیم. اینکه اتومبیل نقش مهم داشت خانههای قدیمی تسهیلات نداشت آخرین جاهایی در شهر تهران گاز گرفت، گاز شهری و برای مثال این تسهیلات و تاسیسات شهری برایش فراهم شد همین تهران قدیم بود. برای مثال ما در خانهمان نزدیک قلهک، در قلهک سی سال قبل از عودلاجان گاز گرفتیم. این خیلی بد است. اول به پولدارها دادند بعد به بیپولها. بعد اینکه یک فرهنگ غربی بود که میگفت که هرچه ایرانی است بد است هرچه که معماری قدیمی است و حیاط مرکزی و حوض وسطش اینها بد است. قنات دیگر چیست و ما باید حتماً آب لولهکشی داشته باشیم قنات چیز خوبی نیست. بنابراین یادمان رفت تمام قناتها تبدیل شد به فاضلاب. یعنی راهی که فاضلاب را جابجا میکرد بدون اینکه کسی بخواهد چون شهر شبکه فاضلاب نداشت. یعنی میخواهم بگویم نادیده گرفتن یک چیزهای پایه ای و ابتدایی مثل فاضلاب شهری برای مثال باعث شد که این دید جامعنگر به اینکه یک شهر چگونه باید باشد رعایت نشود. حفاظت سخت است. زمانی که شما بخواهید یک خانه قدیمی را حفاظت کنید ممکن است البته من مطمئنم که نصف هزینه تخریب و ساخت مجدد است. دوستانی که کار مرمتی میکنند به من گفتند و در میراث فرهنگی به اصطلاح این دوستان سردمدار بازار تبریز را که بزرگترین سازه جهان است همین آقای مهندس اکبری تقی زاده دوست من مرمتش کرد و او به من گفت مرمت ۵۰ درصد خرجش است. به جای اینکه بکوبی و بسازی. یعنی حتما مرمت کردن بهتر است. ولی خیلیها اطمینان نمیکنند بس که ما شنیدیم که میگویند و در تعیین این بافتهای فرسوده هم اینطوری بود که میآیند میگویند اگر قرار است بافت فرسوده سر جایش بماند باید ریامفورس شود یعنی استحکامبخشی شود. استحکامبخشی خودش یک ماجراست. که شما باید بیایی آهن را فرو کنی تو دل ساختمان موجود که من این کار را در یک وجب خانهای که در دربند داشتم کردم و هیچ هزینه عجیبی هم نداشت. ولی خانه شهر را که در همین سی تیر هم اکنون در آن زندگی می کنیم نکردیم چرا که بالاخره این کارها خیلی هزینه دارد. بنابراین همه از ترس اینکه هزینه داشته باشد همه چیز بافت قدیمی شهر تهران را کوبیدند تمام شد. هزینه بالای حفاظت. تغییر مکان اقشار پردرآمد به طرف حاشیههای شهر حاشیه های شمالی شهر. یعنی شما در از انقلاب به پایین دیگر آدم پولدار که برای مثال بتواند دست به تعمیر بزند و تعمیرات کند و فلان کمتر داشتیم. بنابراین خانههای فاخر رها شدند به دست اقشار فقیر، به دست دوستان افغانستانیمان که در خیلی از مراکز دیگر شهرهای ایران هم جایشان را در مرکز زیبای شهر، البته قدیمی ولی زیبا پیدا کردند. بلکه آدمهای باسلیقهای بودند. نتیجه چه شد؟ تخریب. شما هم اکنون اینجا میبینید که یک تیکههایی از بافتها تخریب شد. برای اینکه اجتماع را درنیافتند. یعنی نیامدند سریع گازکشی کنند. اینها را وادار کردند خانههایشان را رها کنند بروند برای اینکه بعدا خرابه شود بعدا شهرداری و نیروی انتظامی بروند بخرند، که این کار را کردند هم اکنون تمام عودلاجان را آن زمانی که ما طرح جامع را کار میکردیم تکه تکه یا نصفش را خریده بودند یا در حال خرید مقدار خیلی زیادی از آن بودند. متری ۱۵۰ هزار تومان. و هنوز اینها ساخته نشده است. یعنی هنوز این زمینهای خالی مانده به خاطر اینکه تا خریدند هم بولدزر انداختند تو خانههای قدیمی، اینها هنوز ساخته نشده و برای خودش میبینید مردم چه جوری مجبورند بروند تو خانهشان. یعنی یک وضعیتی است که بدون اینکه از آدمها بپرسند چه لازم داری هم اکنون برای این باید یک پله میگذاشتند یک نردبان میگذاشتند اقلا که مجبور نباشند مثل ملخ از توی دیوار بالا برود. یعنی درک نکردن مردم، درست پایین پای این آقا دوستان دیگرمان بودند که میآمدند آنجا مواد مخدر مصرف میکردند و گربهها و سگهای محل همه دور و برشان میآمدند. ولی ماجرا این است که این مناطق نه تنها هم اکنون طرح ندارد، صحبت تحقق طرحهاست. و نه فقط طرح ندارد بلکه رها شده است به خاطر اینکه هم اکنون کسی آنجا نیست که از طرف شهرداری و دیگر ارگان ها بسازند. و وقتی هم که بخواهند بسازند یک فاجعه خواهد بود چراکه چیزهایی میسازند ساختمانهای ۴-۵ طبقه یا بیشتر ۷-۸ طبقه خیلی زشت که هیچ ربطی به بافت تاریخی قدیمی ندارد البته یک طرحهایی برای اینجا هست که امیدوارم اجرا شود ولی اینکه دقیقا چگونه انجام شود میشود مثل طرح برج باغ که اول آمدند گفتند برج باغ ۳۰ درصد بعدا شنیدید که رییس سازمان مراتع چه گفت. گفت آن ده درصد برای آن و سی درصد برای رمپ و لوپ و ۴۰ درصد برای فلان بخش و کم کم کل باغ خداحافظ. هم اینک اینجا هم اول میگویند ما یک چیزی شبیه بافت قدیم درست میکنیم و بعد شما بروید ببینید شبیه بافت قدیم میشود؟ نه نمیشود. یک نفری به اسم میرزا حمید آمد یعنی خانهاش آن اطراف بود و گفت ما هنوز این اطراف زندگی میکنیم. نقاشی هایی روی دیوارها باقی گذاشته است. این نقاشیها برای میرزاحمید است . بنابراین با این نقاشیهایی که از خودش باقی گذاشت گفت ما هنوز وجود داریم. باعث شد که امسال عید، آقای دکتر سعادتی، علی محمد سعادتی آدم واقعا قابل احترام، شهردار منطقه ۱۲، تمام محل به محل نوروزگاه درست کرد و رقص و تمام از نمیدانم کردستان و از لرستان و از آذربایجان و خراسان همه آمدند رقصیدند مردها البته، ولی آمدند و رقصیدند و موزیک اجرا کردند و بسیار در عرصه عمومی فضای خوبی درست شد و کنسرتهای بزرگ گذاشتند. کنسرت معتمدی، کنسرت رستاک ، همه گروههای خوب آمدند کنسرت گذاشتند، و در این نقطه، یعنی همینجایی که خرابههای شهر تهران است کنسرت اجرا شد. با همه. یعنی این بار، همه گروههای همه ایران را آوردند اینجا که برنامه اجرا کردند ما با دوستان شرکت کردیم. بسیار جالب بود و در حال حاضر یک نقشههایی برای اینجا هست که چه برنامههای تئاتر قشنگی در آن شود. یک چیزی که در منطقه، ما این قسمت قدیمی شهر برایمان مهم است و من میخواهم ناهماهنگی را در شکل به شما نشان دهم. میبینید دو طرف این یک سراست در وسط بازار تهران. سرا یعنی کاروانسرا. یعنی یک جایی که قاعدتا ۴ طرفش ۴ طرف آن حیاط باید شبیه به هم باشد درست است؟ نه اینکه یک دیوارش یک حرف بزند یک دیوارش یک حرف دیگر. هم اکنون اینگونه شده یعنی متاسفانه این اندازه هماهنگی حتی در سطح یک سرا در بازار وجود ندارد که دو کاسب به خودشان اجازه میدهند با آجر زرد کار کنند. دو کاسب دیگر این طرف را قوس میزنند و نمیدانم چه کار میکنند آن یکیها شیشه کار میکنند شیشه رنگی، هردوی آنها هم فکر میکنند خیلی ایرانی کار کردند. هم آنها که شیشه رنگیها ر ا گذاشتند فکر میکنند آخر ایرانی بودن هستند و هم این یکی ها که قوس را گذاشتند. اینها با آجر قرمز و این یکی با آجر سفید. بعد این باز در بازار تهران است که من واقعاً در یک مجله که به زبان انگلیسی در میآمد این را به عنوان یک جواهر زیر لجن در تهران معرفی کردم. این عکس را که خودم گرفتم. این یک بازار بلور در تهران بود که تا دو سه سال پیش سالم بود ببینید چه کارش کردند!! یعنی روزی که من رفتم و این را دیدم گریهام گرفت. برای اینکه روی آن نه فقط شیشه نگذاشتند ببینید این شیشه است عین آن بازارهای به اصطلاح گالریا میگویند در اروپا، در میلان که تشریف میبرید بغل آن کتددرال میلان مال دوره قرون وسطی کنارش یک جای تجاری هست که ولی قدیمی است برای صد تا صد و پنجاه سال پیش است که سقف آن دقیقا همین شکل است بهش میگویند گالریا لاگالریا اسم ندارد این اندازه مهم است که به آن میگویند گالری نقطه. یک همچین چیزی را در تهران دوره رضاشاه ما ساخته بودند ببینید چه بر سرش آورده اند. بعد روی آن میدانید چه کشیدند آن سفیدها چیست؟ از آن موادها یک چیزهایی که رویش خط هم دارد. این به معنی چیست؟ این به معنی این نیست که ما نگاه جامع نگر نداریم خیلی هم داریم. این بیچارههایی که طرحها را میدهند خیلی هم آدمهای حسابی هستند. ماجرا این است که کسی از آنها اجازه نمیگیرد. یعنی آن دوست من فرخ زنوزی بعد از اینکه آن همه کار روی بازار تهران کرد هیچ کس نیامد به او بگوید بیا اینجا یک دفتر بزن وسط بازار، و کارهایی که مردم امثال اینها دارند انجام میدهند را تو نظارت کن. پس بنابراین جامعنگر فقط این نمیشود که ما محیط زیست را رعایت کنیم، اقتصاد را رعایت کنیم، به حرف دیگران گوش دهیم متخصصان مختلف، جامعهشناس، انسانشناس. ما یک دوستان انسانشناسی داشتیم که آمدند و کارکردند روی محله چاله میدان و عودلاجان و اینجاها چه اندازه کار کردند و چه اندازه فیلم ساختند. همین مینا سعیدی. یک سری بچه ها آمدند و روی این اشخاص کار کردند . گفتند در این محلات کسانی هستند زن ولی به اسم پهلوان برای اینکه مردها به حرف این زن ها گوش می دهند. اینها همه حرف جامعهشناسی و انسانشناسی است دیگر درست است؟ چه کسی گوش داد. هیچ کس. چه کسی اینجا حکم میراند شهرداری و پولی که باید دربیاورد نه زندگی که باید برای مردم درست شود. بنابراین ما مشکلاتمان جامعنگر است. یعنی یک چیز عجیب و غریبی نیست که بخواهیم از درون کتاب بیرون آوریم. اینها که ملاحظه میفرمایید قبلا مدلهایش در لندن و پاریس ایناها، این مدلش که پاریس است را مشاهده می کنید که گالریها را آن دوستانی که مثل آقای دکتر فکوهی در پاریس زیاد زندگی کردند میدانند چگونه است. شما میتوانید از مرکز شهر پاریس روزی که باران میآید با گالری بروید تا کرانه بلوار کمربندی . یعنی میتوانی از یک گالری بیایی تو یک خیابانی دوباره بروید در گالری دیگر دوباره بیایید تو خیابان دوباره بروی تو گالری بعد و همین جور این خط را بگیرید بروید تا میدان دانفر و این گالریها معنیدار هستند. ما در تهران هم اینها را داریم به آن گالری نمیگوییم به آن میگوییم پاساژ. و پاساژهای ما هم خیلی قشنگ هستند خیلی قشنگ هستند. ولی در اصل چه اتفاقی افتاده است؟ اینها که برای بازار تهران بوده و اتفاقاً الگوبرداری شده بوده از پاریس، هم اکنون تبدیل به چه شده به گنبدهای خطرناک برای تهران زلزله خیز تبدیل شده به یک گنبدهای مدل بازار اصفهان، چون که فکر کردند که زیباتر است. یعنی اورجینال بازار تهران را رها کردند که بوده و به جای آن با آجر گنبد زدند. و خانهها، از خانهها زود بگذاریم. ولی ببینید اینها یک کاری است که روی بدنه ۱۵ خرداد کردند و باسمه کاری و تقلبی بود. اگر شما هماکنون آنجا بروید میبینید که چیزی تقلبی را درست کردند. و خانههای قدیمی رها شد. محلههای قدیمی روی آن کار کردند ولی رها شد، آدمهایی که میتوانستند نهادهایی که میتوانستند در جان گرفتن این محلات کمک کنند رها شدند، یک مسئله مهمی که در حال حاضر وقت نمیکنیم راجع به آن صحبت کنیم ولی ممکن است در جاهای دیگری یا بعدها صحبت شود داستان حاشیهنشینی است. به زودی شهر تهران، بیشتر با حاشیهنشینیها شناخته خواهد شد تا با مرکز شهرش. به دلیل اینکه حاشیهنشینی به شدت دارد دست بالا را میگیرد. هم اینک من یک عکسی را از چابهار گذاشتم شاید در عکس بیشتر معلوم باشد زندگی حاشیهنشینی چگونه است. ولی بنابراین برای اینکه صحبتم را جمع کنم. برمیگردم به این موضوع که همه چیز نسبی است. یعنی عدم توجه به میراث فرهنگی، تاریخی، طبیعی به شیوه زندگی مردم، در فضاهای عمومی، فضای با، در غذا خوردن در خیابان، عدم حضور در کنار رودخانهها، عزیز بودن حیوانات، اینها جاهای دیگر، دنیای دیگر، راحتتر هستند با وجود اینکه فقیرترند. من به آن عکس گاهی نگاه میکنم که اینها نشستند دارند ورق بازی میکنند وسط یک جایی که در پاکستان تازه زلزله آمده ، ولی این اندازه خوش هستند که بیا و ببین یا این خانمهایی که اینجا نشستند و کنارشان در یک جای مجللی دارد کنسرت انجام میشود ولی برای مردم معمولی هم این طرف یک کنسرت گذاشتند. یعنی اگر ما در شهرهایمان به چیزی که هم اینک مشاهده کردید نرسیم جامعنگری پیشکش. اگر که نرسیم به اینکه تشخیص دهیم آدمها هم یک حقی بر شهر دارند، همه چیز را اشتباه دیدیم. اگر به این نرسیم. حق بر شهر هم اینک نمیگویم حیواناتی مثل آهو و اینها بیاوریم وسط باغهای تاریخیمان. ولی، لااقل در رودخانهها نرویم پارک نهجالبلاغه و پارک جوان بسازیم . بگذاریم که روباهها آنجا زندگی کنند بگذاریم که در این رود درههای تهران هم آدمها و هم حیوانها نفس بکشند. اینجا پاریس است. ولی میبینید که مثل میدان فردوسی یک قسمتی از آن را باز و بزرگ کردند که بتوان در آن نشست. یا برای مثال اینها حیات های داخلی دوم و سوم در پاریس است. یعنی شما از بر خیابان وارد میشوید تازه به یک دنیای دیگر، موضوع خانهای که کنار خیابان نیست میروید وارد یک حیاط مرکزی اول، و بعد تازه میروید به یک حیاط مرکزی دوم. اینجا خانه دوست من بود در حیاط مرکزی دوم و اینها با دوچرخه آمده بودند من را ببینند. بنابراین، ما درون بافت در داخل آنجا که زندگی جاری است در این شهر باید اجازه بدهیم راه تنفس باقی بماند. زمانی که یک جایی بازار وجود دارد نباید اجازه دهیم ماشین رد شود هم اکنون در خیابان سی تیر جلوی خانه ما هر شب یک ماشین رد میشود از وسط یک عده که نشستند و دارند ساندویچ میخورند. این اشتباه است. یعنی صحبت، صحبت طرح برای شهر و طراحی شهری و این حرفها این اندازه نیست که صحبت از شعور است. یعنی صحبت از اینکه ما نگذاریم زندگی تخریب شود. این هم به خاطر آقای دکتر فکوهی گذاشتم. زیر یک راه آهن قشنگی در پاریس، گالری هایی برای نقاشها و هنرمندان ساختند و بالای آن یک پیادهراه ساختند. در حال حاضر میخواهند برای تهران یک پیادهراه بسازند. خدا میداند که چه اندازه میلیارد میلیاردها تومان در آن خرج کنند اسمش هست محور نیلوفری، دو سه سال است میخواهند این محور را درست کنند. شما صبر کنید بعدا یادتان میافتد یک روزی که من این محور نیلوفری گفتم نه ما آنجا گذارمان نمیافتد، محور نیلوفری پایین منطقه ۱۷ هست. یعنی جنوبیترین جای تهران. در مسیر کمربندی پاریس می توانید خطی را بگیرید که نوعی تراموا هست. اما از مسکن مهر وارد بحث مسکن نشویم میخواستم اینجا کمی شوخی کنم. اما وقت کم است. دلم نیامد یک طرح بازآفرینی را که ما خودمان سه سال پیش در رشت انجام دادیم را برای شما تصویرش را نگذارم. بعد از اینکه میدان شهرداری رشت پیادهراه شد یعنی ورود ماشینها جداً به آن ممنوع شد شهر رشت اولین شهری بود که واقعا یک میدان پیاده پیدا کرد که وسطش هم یک حوض است که کنار میبینید با فواره که مردم آن روز دور آن جمع شدند این عکسها را نمیدانم من گرفتم یا نه ولی عکسهای مشابهی من از اینجا گرفته بودم. اینها ببینید. و این هم یک چیزی بود که به هرحال من را خوشحال کرد. اینها همه یک نشانههایی از این است که یک دید کالبدی خوب لااقل هم اینک نمیگویم اجتماعی دارد در شهر راه میافتد این که ما پیاده راه کنیم یک جاهایی را، و دیگر تمام شده است. اینها زیر پنجره خانه من است در خیابان سی تیر، بعد از اینکه پیاده راه شد و سنگفرش شد، خیلی وضع بهتری نسبت به قبل پیدا کرد. این هم کسی است که خودش دارد سر خودش را کوتاه میکند، به نظر من این یک حرف معنیداری است. یعنی کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.