انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا علوم معرفت بخش نیستند(۶)

در تقسیم‌بندی انواع استدلال که از آن پیش از این سخن گفتیم ، قیاس ، استقراء و تمثیل را برشمردیم و همچنین استنتاج بهترین تبیین نیز اگر جزئی از استقراء به شمار نیاید در تفکراتی نادر می‌تواند به‌عنوان یک دلیل مستقل در نظر گرفته شود ، اکنون معلوم است که چون استقراء قابلیت اثبات ندارد و بر اساس مشاهداتی است که هیچ‌گاه به نتیجه‌ی ضروری نمی‌انجامند و شرحی که گذشت نمی‌تواند ما را به معرفت و یا شناختی برساند و هرگونه ادعای معرفت در هر فعالیت مبتنی بر استقراء امری است که قابل‌اثبات نیست .

گفته‌شده است که اگرچه علوم قابلیت اثبات ندارند اما قابلیت ابطال را دارا هستند ، اما این نیز تااندازه‌ای بررسی شد که چرا علوم نمی‌توانند حتی ابطال‌پذیر باشند و درواقع جمله‌های علوم گزاره نیستند یعنی قابلیت صدق و کذب ندارند و بیشتر از آن‌که به جملات فلسفه شباهت داشته باشند به جملات ادبیات می‌مانند ، وجود مثال‌های نقض برای ابطال یک نظریه‌ی علمی و درعین‌حال باقی ماندن نظریه به حال خود و همچنین تفسیرپذیر بودن جملات علم را می‌توان ردی بر ابطال‌پذیر بودن نظریات علمی دانست.

با همه‌ی این اوصاف و مباحث گذشته می‌توان این ادعا را مطرح کرد که هیچ‌کس نمی‌تواند برای نظریات علمی قائل به “فصل”  باشد. ما می‌دانیم که بدون در نظر گرفتن “فصل” یعنی ویژگی متمایزکننده‌ای که یک نوع را از انواع دیگر تحت جنس مشترک جدا می‌کند ، نمی‌توانیم به شناخت چیزی برسیم . اگر جنس را مفهومی بدانیم که در پاسخ به  سؤال از چیستی چیزهای مختلف الحقیقه می‌آید مانند پرسش از این‌که اسب ، انسان ، فیل و گاو چه هستند ؟ و در پاسخ این سؤال می‌گوییم آن‌ها حیوان‌اند و حیوان جنس این‌ها شمرده می‌شود ، درعین‌حال فصل را در پاسخ سؤال کدام چیز ؟ بدانیم ، مثلاً می‌گوییم انسان کدام حیوان است ؟ آنگاه می‌گوییم حیوان ناطق است بدین‌صورت خواهیم دانست که “فصل” ویژگی متمایزکننده چیزهای تحت یک جنس است و بدون وجود “فصل” نمی‌توان به حقیقت چیزی پی برد.

اکنون می‌پرسیم آیا برای “علم” جنسی وجود دارد؟ می‌گوییم می‌توان جنس علم را “باور” دانست و یا حتی “فعالیت” و یا …جنس قریب یا بعید هرچه که باشد شاید نتوان انکار کرد که می‌توان برای علم جنسی را تصور کرد . اما آیا برای “علم” فصلی وجود دارد؟ یعنی مثلاً ما با کدام فصل می‌توانیم “علم” را از “خرافات” جدا کنیم ؟

شاید تصور شود که علوم ، مبتنی بر مشاهدات دقیقی هستند که ما را به شناخت دنیای اطراف می‌رسانند درنتیجه‌این مشاهدات دقیق و یا روش علمی به‌صورت کلی فصلی است برای علم که ما می‌توانیم با آن علوم را از دیگر باورها و یا فعالیت‌های انسانی جدا کنیم و بدانیم چه چیزی خرافات و چه چیزی علم است؟  اما با بررسی دقیق‌تر متوجه می‌شویم که مفهوم “احتمال” (یعنی باوری که بر اساس احتمال بیشتر صادق است) و مفهوم”دقت”  و همچنین “اثبات پذیری” و “ابطال‌پذیری” و هر آنچه ممکن است ویژگی متمایزکننده نظریه‌ی علمی دانسته شود چندان قابل‌اعتنا نخواهد بود چراکه خود مفهوم “احتمال” یا برخاسته از ریاضیات است و یا استقرای تجربی در صورت نخست دارای صدق درونی است و صادق و کاذب بودن آن ربطی به تجربه ندارد پس چگونه باید نشان دهیم که صدق باور ما را افزایش می‌دهد ؟ و در صورت دوم نیز به ایرادات استقراء دچار می‌شود.

مفهوم” دقت ” نیز نهایتاً به‌احتمال برمی‌گردد و وقتی ما می‌گوییم یک نظریه‌ی علمی از باور خرافی دقیق‌تر است منظورمان این است که به‌وسیله روش‌های آماری و بررسی داده‌های آماری به این دقت رسیده‌ایم که این داده‌ها یا همه‌ی مصداق‌های مفهوم موردبررسی را پوشش می‌دهند و یا قسمتی را، در صورت اول ما با استقرای تام سروکار داریم و در صورت دوم استقرای ناقص و ما در علم با قسم دوم سروکار داریم و درنتیجه باید بگوییم نظر مبتنی بر استقرای ناقص تعمیم نتیجه ما از بررسی داده‌های محدود است . مثلاً با بررسی یک‌میلیون دمای جوش آب در سطح آب‌های آزاد در مکان‌ها وزمان‌های مختلف به این نتیجه رسیده‌ایم که دمای جوش در سطح آب‌های آزاد این درجه‌ی خاص است. درنتیجه می‌گوییم اگر یک‌بار دیگر نیز این آزمایش را تکرار کنیم به‌احتمال‌زیاد همان اتفاق خواهد افتاد.

درنتیجه اگر مفهوم “دقت” به “احتمال” برگردانده شود ، با همان مشکلاتی مواجه خواهیم بود که در مفهوم احتمال مواجه بودیم : یعنی احتمال اگر مبتنی بر ریاضیات دانسته شود دارای صدق درونی و بی‌ارتباط به تجربه است درنتیجه نمی‌توانیم ادعا کنیم چیزی از تجربه به ما می‌گوید و اگر مبتنی بر تجربه باشد نیز نمی‌توانیم بگوییم  ما را به نتیجه‌ی ضروری می‌رساند و اگر بگوییم ما را به نتیجه احتمالی می‌رساند این یک دور خواهد بود چراکه قرار بود ما نشان دهیم احتمال صدق باور را می‌افزاید ولی اکنون می‌گوییم خود این احتمال، احتمالاً درست است.

نظریه‌ی علمی قال اثبات و ابطال نیز نیست اولی را که شرح بسیار داده‌ایم و درباره دومی نیز همان‌طور که گفته شد ، مثال‌های نقض و همچنین ابهام در جملات نظریه‌ی علمی و گزاره نبودن آن‌ها نشان می‌دهد که اگر حتی شما چیزی را به نام ابطال یک نظریه‌ی علمی معرفی کنید ممکن است نظریه‌ی علمی دچار تفسیری شود که گفته شود این چیزی که شما گفته‌اید نمی‌تواند نظریه‌ی علمی را ابطال کند.

درنتیجه اصلاً ما نمی‌توانیم ادعای چیزی به نام نظریه‌ی علمی داشته باشیم تا بخواهیم نشان دهیم که این نظریه معرفت بخش هست یا نه؟ یعنی درواقع اصلاً ما نمی‌دانیم درباره‌ی چه صحبت می‌کنیم ، جز آن‌که باوری است در انسان‌ها که اکنون اکثر قریب به‌اتفاق انسان‌ها را درگیر خویش کرده است و برخی و شاید بسیاری بدان ایمان‌دارند و این چیزی شبیه به اسطوره است و یعنی مردم قرن حاضر به علم همان‌گونه باور دارند که پیشینیان به اسطوره باور داشتند ولی آیا این امر را می‌شناسیم؟

اما مانع دیگری که بر سر راه معرفت بخشی علوم وجود دارد استفاده علوم از روش‌هایی است که در منطق ، “مغالطه” نام‌گذاری می‌شوند ، یعنی چیزی را به‌عنوان قیاس معرفی کردن درحالی‌که آن قیاس نباشد و یا انسان را به‌اشتباه بیندازد که قیاس درستی است و اکنون ما به‌صورت کلی می‌گوییم چیزی را به‌عنوان استدلال معرفی کردن و دیگری را به این اشتباه انداختن که داری استدلال می‌کنی و به نتیجه می‌رسی درحالی‌که چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. ما لفظ استدلال را به کار می‌بریم چراکه اگر “دلیل” امری باشد که ما را از گزاره به گزاره دیگر می‌رساند در آن صورت تنها استدلالی که شایسته این نام است قیاس است آن‌هم قیاسی که بر اساس مقدمات تجربی نباشد و استقراء و تمثیل و استنتاج بهترین تبیین نمی‌توانند شایستگی نام استدلال را داشته باشند چراکه اصلاً ما را به نتیجه‌ای نمی‌رسانند. البته لفظ مغالطه به معنای عام به خطا انداختن حتی با تحریک احساسات و …نیز ممکن است به‌کاربرده شود که ما با این امر کاری نداریم.

به‌هرحال اگر امری نتواند مبتنی بر قیاس شود و آن‌هم قیاسی که خود مبتنی بر مقدمات تجربه نباشد بااین‌حال به‌گونه‌ای معرفی شود که گویا استدلالی است که ما را به نتیجه می‌رساند و انسان را به این اشتباه می‌اندازد و درواقع فریب است آن را مغلطه می‌نامیم و ما مغلطه‌های آشکاری داریم که در منطق آن‌ها را کشف کرده‌ایم و می‌دانیم که نتیجه‌بخش نیستند و فریب آن‌ها با بیان کردن آن‌ها معلوم می‌شود. نکته مهم این است وقتی می‌گوییم “مغالطه” یعنی همه‌جا این امر، مغالطه است و مخصوص به یکجا و یک فعالیت نیست همان‌طور که استدلال در همه‌جا استدلال است.

در اموری که علم و روش علمی نامیده می‌شوند و همچنین در ساختار پژوهش‌های علمی که امروزه در حال انتشارند ، مغالطاتی به کار می‌رود که به خاطر مغالطه بودن لزوماً استدلالاتی عقیم هستند و اصلاً استدلال نیستند.

یک مغلطه این است که ما با اتفاق افتادن “ب” بعد از “الف” بدین نتیجه برسیم که “الف” علت “ب” است . حالا ممکن است یک نفر در فعالیت‌هایی که علم نامیده می‌شود ادعا کند که در شرایط آزمایشگاهی می‌توان چنین چیزی را بررسی کرد و یا با کنترل عوامل دیگر می‌توان عامل و یا علت واقعی را شناخت اما این امر صحیح نیست به این خاطر که ما هیچ‌گاه قادر نیستیم که شرایط را به صورتی ایجاد کنیم که تنها و تنها “الف” و “ب” باقی بمانند و این امر انتزاعی هیچ‌گاه در دنیای تجربی قابلیت وقوع ندارد و اگر هم داشته باشد قابل‌تعمیم به دنیای تجربی نیست که برای هر پدیده بی‌نهایت علت می‌تواند تصور شود .

به همین صورت است مغالطه‌ای که با هم‌زمانی “الف” و “ب” یکی را علت دیگری می‌داند ، و همچنین مغالطه‌ی تعمیم از نمونه‌های ناکافی را معرفی کرده‌اند درحالی‌که پرسش اساسی برای ما این است که چه زمان نمونه‌ها کافی هستند ؟ حتماً پاسخ داده می‌شود که نمونه باید معرف جامعه باشد ؟ ولی مسئله این است که ما همین جامعه یا دستکم ویژگی‌هایی از این جامعه را باید با همین نمونه‌گیری‌ها دریابیم و آن‌وقت همین نمونه‌گیری‌ها معرف جامعه باشند ؟ این خود یک مشکل است ، شکی نیست که نمونه نمی‌تواند دقیقاً معرف جامعه باشد اما ممکن است گفته شود که حدوداً می‌تواند و این همان مشکل دقت و احتمال است ، درواقع علوم مبتنی بر این مغالطه‌ی تعمیم ناروا هستند اگرچه بگویند تعمیم ناروا منظور تعمیمی است که نمونه در آن معرف جامعه نباشد.

مغالطه‌ی دیگری که امروزه در پژوهش‌های به‌ظاهر علمی به‌وفور و کثرت یافت می‌شود مغالطه‌ی اشاره به مرجع و اشاره به متخصص است و این مغالطات به‌اندازه‌ای در پژوهش‌های علمی رایج است که اکثر قریب به‌اتفاق پژوهش‌های علمی را اگر صرفاً به همین خاطر عقیم ندانیم باید بگوییم دچار مشکلات عدیده‌اند . برای مثال در پژوهش‌های علمی اکنون بدین‌صورت است که یکی می‌نویسد : افلاطون گفته است که ( افلاطون : ۱۳۹۸) و همچنین ارسطو که (ارسطو:۱۳۹۶) و کانت نیز اشاره‌کرده است ( کانت : ۱۳۴۸) و…و نهایتاً به نتایجی نیز می‌رسد ؟ چگونه ممکن است؟ سخن یک نفر متخصص و یا مرجع هیچ دلیلی برای نشان دادن هیچ امری نیست مگر این‌که استدلال آن شخص آورده شود و بدون استدلال و با بیان چند خط از گفتارهای این اشخاص چه اتفاقی قرار است رخ دهد و این تنها مغالطاتی است که به‌عنوان پژوهش علمی به مردم معرفی می‌شود.  “الف” یک‌چیز را گفته است دلیلی بر درستی آن چیز نیست خواه “الف” مرجع مهمی شمرده شود و یا متخصص مشهوری باشد.

درواقع علوم بر اساس اموری کار خود را انجام می‌دهند که ما اگر بخواهیم در آن‌ها تعقل کنیم باید آن‌ها را مغالطه بدانیم ،این‌ها از مغالطات شایعی است که در علوم و یا پژوهش علمی جریان دارند بااین‌حال ردیابی مغالطات ممکن دیگر در علوم نیز شاید بتواند این مبحث را آشکارتر کند که چرا علوم معرفت بخش نیستند ؟