مقدمه
از دهه ی ۱۹۵۰ میلادی علم جدید به نام شناختی پا با عرصه وجود گذاشت. این علم هنوز به اندازه کافی گسترش نیافته و نیازمند تلاش پژهشگران برای پیشرفت می باشد. علوم شناختی ذهن انسان را از منظر علمی بررسی می کند.
نوشتههای مرتبط
منظور از ذهن مجموع هر آن چه که نمودهای هوشمندی و آگاهی هستند مانند تفکر، ادراک، حافظه، احساس، استدلال و نیز تمام روندهای ناآگاهانه شناختی است. گاهی علوم شناختی را به صورت «مطالعهی علمی شناخت» نیز تعریف میکنند و شناخت را مجموع حالتها و فرآیندهای روانی مانند تفکر، استدلال، درک و تولید زبان، دریافت حواس پنجگانه، آموزش، آگاهی، احساسات و… در نظر میگیرند. به طور کلی پرسشهایی مانند این که ذهن چگونه کار میکند یا مغز چگونه هوشمندی را ایجاد میکند، از جمله پرسشهایی هستند که در این شاخهی علمی بررسی میشوند(والاس،۱۹۶۵).
علوم شناختی یک میانرشته است و شاخههای روانشناسی، علومعصبی، علومرایانه، انسانشناسی، زبانشناسی، فلسفه و… را دربر میگیرد. واضح است که این علوم در کنار ذهن به موضوعهای دیگری نیز میپردازند.
اما مهمترین موضوع در علوم شناختی ذهن است. انسان شناسی و روان شناسی نسبت به علوم دیگر در رابطه با ذهن فعال تر بوده اند.
در ابتدا تصور بر این بود که انسان شناسی و روان شناسی هیچ نقطه اشتراکی در این رابطه با هم ندارند. هر چند روانشناسی شناختی پیشینه قدیمی تری نسبت به انسان شناسی شناختی دارد و محققین زیادی در رابطه با روانشناسی شناختی فعالیت کرده اند. اما با پژوهش های بیشتر علاوه بر تفاوت ها شباهت هایی از این دو رشته در زمینه شناخت ذهن پیدا شده است.
در این مقاله سعی بر این است تا تفاوت ها و شباهت های انسان شناسی شناختی و روان شناسی شناختی بررسی شود.
تاسیس روان شناسی شناختی
روانشناسی شناختی زاده ی روانشناسی گِشتالت است که در دهه ی ۱۹۲۰ مطرح شد.
بنیان گذاری روانشناسی شناختی حاصل سالها تلاش و کوشش محققین و روان شناسان می باشد.
جرج میلر و اولریک نسیو هر چند رسما بنیانگذار روان شناسی شناختی محسوب نمیشوند، اما خدمات آنان در رشد روانشناسی شناختی زیاد حائز اهمیت است. میلر به کمک همکارش بروند یک مرکز پژوهشی در هاروارد برای مطالعه ذهن انسان تاسیس کرد. اولریک سیونیر با کتاب روانشناسی شناختی خود سهم زیادی را در رشد تحکیم روانشناسی شناختی ذهن داشته است، او لقب پدر روانشناسی را به خود اختصاص داده است.
با توجه مطالعات و گستردگی علم روانشناسی مشخص شد که روانشناسی هم بر سایر علوم تاثیر گذاشته و هم تلفیقی از رشته های دیگر مانند زبان شناسی، مردم شناسی، علوم رایانه، هوش مصنوعی می باشد.
روانشناسی شناخت چیست؟
وجه مشخصه ی دیدگاهِ شناختی، توجه نسبتا ً اندک به رابطه ی محرک –پاسخ و فعالیت های عصبی می باشد. توجه اصلیِ این رویکرد، به موضوعاتی نظیر ادراک، حل مساله از طریقِ شهود، تصمیم گیری و فهم است. در تمامِ این فرایند ها شناخت از اهمیت مرکزی برخوردار است . شناخت یک مفهومِ کلی است که تمامیِ اشکالِ آگاهی را در بر می گیرد و شاملِ ادراک، تفکر، تصور، استدلال، و قضاوت و غیره می باشد. انقلابِ شناختی شاملِ تمامِ دیدگاه هایی می شود که به این مباحث اهمیتِ زیادی می دهند.
روانشناسی شناختی به مطالعه فرایندهای ذهنی مانند فکر در افراد و وضعیت های درونی ذهن می پردازد. که این فرایند را در آزمایشگاه ها بررسی می کنند.
تمرکز اصلی روانشناسی شناخت بر کشف چگونگی کسب، پردازش و ذخیرهسازی اطلاعات در انسانهاست. کاربردهای عملی متعددی برای روانشناسی شناخت وجود دارد که از آن میان میتوان به روشهای بهبود حافظه، چگونگی افزایش دقت تصمیمگیری و چگونگی ساخت دهی به مطالب آموزشی به منظور بهبود یادگیری اشاره کرد.
در ابتدا روانشناسان توجه چندانی به جنبه های شناخت در انسان شناسی نداشتند . کنترل تجربی دقیق در آزمایشگاه ها اساس کار آنها بود اما بعد ها به این نتیجه رسیدند که ادغام ذهن رشدی کودک برای یادگیری مقولات فرهنگی و چیز هایی که خود کودک از طرف جامعه و اطرافیان یاد می گیرد، اهمیت فراوانی دارد. اخیرا انسان شناسان به اهمیت روانشناسی شناخت پی برده و در پی ارتباط دادن این دو رشته هستند. واضح است که به طور کلی بین شناخت در روانشناسی و شناخت در انسان شناسی نمی توان مرز و تمایز قطعی قائل شد.
عناوین مهم در روانشناسی شناخت
ادراک
زبان
توجه
حافظه
حل مسأله
تصمیمگیری و قضاوت
افراد مهم در تاریخچه روانشناسی شناخت
گوستاو فچنر
ویلهلم ووندت
ادوارد تیچنر
هرمان ابینگهاوس
ویلیام جیمز
ولفگانگ کهلر
ادوارد تولمان
ژان پیاژه
نوام چامسکی
دیوید راملهارت
جیمز مککلهلند
موارد مورد بحث در روان شناسی
موضوعاتی ازاین قبیل که انسان چگونه و با چه ساختاری به درک، تشخیص و حل مسئله میپردازد و این که ذهن چگونه اطلاعات دریافتی از حواس (مانند بینایی یا شنوایی) را درک میکند و یا اینکه حافظه انسان چگونه عمل میکند و چه ساختاری دارد؛ از عمده مسائل قابل توجه دانشمندان این رشته میباشد. محققین روانشناسی شناختی به ذهن همچون دستگاه پردازشگر اطلاعات مینگرند و رویکرد آنان به مطالعه مغز و ذهن برپایه تشابه عملکرد مغز با رایانهاست.
مطالعه شناخت مطالعه چگونگی یادگیری، ذخیره و بازیابی دانش توسط انسان است. بخش زیادی از دانش انسانی ، حداقل به تمامی از دیگران آموخته نمی شود. برای مثال بسیاری از روانشناسان معتقد هستند گرچه افراد زبان های خاص را می آموزند، توانایی یادگیری زبان به مثابه بخشی از میراث ژنتیکی انسان است و از دیگران یاد گرفته نمی شود، گرچه مطالعات انسان شناختی درباره فرهنگ به آنچه مردم می دانند می پردازد، اما انسان شناس ها به طور کلی علاقه چندانی به فرایند کسب دانش و چگونگی سازماندهی آن ندارند ، این بخش به روانشناسان مربوط می شود.
تاریخ انسان شناسی شناختی
انسان شناسی شناختی از اواخر دهه ۱۹۵۰ شروع شد. برای فهم اینکه چه چیزی در این زمان رخ داده است، نیازمند فهم جنبه هایی از تاریخ انسان شناسی هستیم. انسان شناسی به مثابه یک عرصه حرفه ای برای مطالعه آکادمیک از اواخر قرن ۱۹ شروع شد. منشور اصلی انسان شناسی بیانگر برآورده کردن قطعه مفقوده تاریخ انسانی بود، یا به عبارت دقیق تر، حلقه مفقوده ماقبل تاریخ انسان، دوره ای زمانی که قبل از تاریخ خط و رشد و گسترش تمدنهای کلاسیک قرار می گرفت. بخشی از مهمترین انگیزه ها برای این بحث، کشف مردم بومی آمریکا، اقیانوسیه و شرق توسط جوامع غربی بود. دانشمندان غربی با علایق و تصورات عظیمی در باب اینکه این مردم بومی کشف شده برای حل این پرسش به سرعت موجب رشد زمینه های شناخته شده تلاشهای علمی در اواخر قرن نوزدهم شد. مباحث ماقبل تاریخ در انسان شناسی سه روش متفاوت برای تحقیق داشتند. روش اول شامل تحقیق مستقیم بر روی گذشته از خلال پژوهش در باقی مانده های فیزیکی آن دوره ها می شد. این شیوه سبب ساز زمینه باستانشناسی شد، این گرایش با تخصصی کردن تکنیک هایی که توسط محققان دانشگاهی ای که به یونان باستان رم و مصر باستان علاقه مند بودند، شروع شد. روشهای دقیق و حساس حفاری برای انجام کارهایی برای Stratigraphy مواد دفن شده در درون زمین از دوره مردم اولیه، توسعه یافته بودند.
طی این مرحله علایق دانشمندان از مطالعه کرونولوژی تمدن های اروپایی و خاورمیانه اولیه به مطالعه ماقبل تاریخ هند و آمریکای شمالی و جنوبی و در واقع به مطالعه عمومی ماقبل تاریخ انسانیت، گسترش یافت.
موارد مورد بحث در انسان شناسی شناختی
انسان شناسی شناختی به مطالعه محتوای افکار انسان ها می پردازد، که این فرایند را در میان اجتماعات افراد و در محیط های طبیعی بررسی می کنند.
انسان شناسان شناختی در پی مطالعه این موضوع هستند که مردم در گروههای اجتماعی چگونه اشیاء و رویدادهایی را که دنیای آنها را می سازند، دریافت کرده و در باب آنها فکر می کنند. انسان شناسی شناختی می خواهد بفهمد که آیا انسان ها همیشه ان چیزی که انتظار می رود باشند هستند. انسان شناسی شناختی می خواهد طبیعت بشری افراد را با توجه به پیشینه محیط فرهنگی که در آن رشد کرده اند بفهمد و به این طریق افراد مختلف را از لحاظ محتوای فکری با هم مقایسه کند(بوستر، ۱۹۹۷).
انسان شناسی با سه زمینه کاری شروع کرد: مردم نگاری، باستان شناسی و آنچه که انسان شناسی جسمانی نامیده می شد. این سه زمینه امروزه در اکثر دپارتمانهای مدرن انسان شناسی دیده می شوند.
مقایسه انسان شناسی شناختی و روانشناسی شناختی
انسان شناسان می خواهند بین انسان شناسی و روانشناسی تعادل برقرار کنند.آنها می خواهند بگویند که قلب و ذهن انسان ها مکان هایی هستند که تفکر را تولید می کنند. روش انسان شناسی شناختی برای فهم محتوای افکار، اتنوگرافی و توصیفی می باشد و انها الگوهای مورد نیاز خود را از بین پیچیدگی ها کشف می کنند.
برای انسان شناسسی شناختی اعتبار مهم است اما برای روانشناسی شناختی روایی مهم است.
بحث مشترک در انسان شناسی و روان شناسی از لحاظ شناختی این است که انسان ها از لحاظ بیولوژیکی شبیه به هم هستند و ظرفیت های شناختی یک اندازه را دارند، جهانی که ما در آن متولد می شویم شبیه به هم است، اما فرهنگ های مختلفی در آن وجود دارد. کودکی که در فرانسه متولد می شود فرانسوی یاد می گیرد و کودکی که در هند متولد می شود هندی(بوستر،۱۹۹۷).
فرایند تفکر در بین افراد مختلف به یک شکل است اما محتوی این تفکر بسته به نوع فرهنگ متفاوت است.
اگر کسی بخواهد در روانشناسی فرایند تفکر را بررسی کند می تواند از هر کدام از افراد در کل جهان استفاده کند بدون اینکه هیچ فرقی بین افراد وجود داشته باشد.
اما انسان شناسی شناخت که با محتوا و فرهنگ سروکار دارد باید از جوامع بزرگ تر استفاده کند و یک فرد به تنهایی نمی نواند پاسخگوی مساله انسان شناسی شناخت باشد.
پس واحد مطالعه روانشناسی شناختی افراد هستند که می توانند افراد را به داخل آزمایشگاه ببرند و ویژگی شناختی مورد نظر خودشان را در آنجا بیازمایند. روان شناسان در این رابطه می توانند از حیوانات به جای انسان ها استفاده کند. اما انسان شناسی شناختی نمی توانند جوامع بزرگ مورد مطالعه خود را به آزمایشگاه ببرند و پارامتر های مورد نظر خود را در آنجا اریابی کنند و البته هیچ حیوان مناسبی هم تا به الان برای بررسی محتوای تفکر پیدا نشده است (بوستر،۱۹۹۷).
نتیجه گیری
روان شناسی شناختی پیشینه قدیمی تری نسبت به انسان شناسی شناختی دارد و محققین زیادی در رابطه با روان شناسی شناختی فعالیت کرده اند. انسان شناسی شناختی یک علم نوپا و جوان به حساب می اید و تئوری های آان بیشتر کلی و توصیفی هستند.
انسان شناسی شناختی بیشتر در بین واقعیت های اجتماعی پیچیده به دنبال مطالعه است به جای چییزهای ساده ای که به راحتی در آزمایشگاه قرار می گیرد. انها می خواهند الگوهای خود را در محیط های طبیعی یعنی جایی که فرهنگ وجود دارد کشف کنند.
روشی که انسان شناسی شناختی استفاده می کند تجزیه جزء به جزء است با این روش می توان ویژگی های مهم و حیاتی یک مقوله را فهمید. در بین تمامی فرهنگ ها می توان عرصه های مهم و کلیدی را پیدا کرد که از اصول شناختی مشابه برخوردارند، مثلا مسائلی مثل طبقه بندی گیاهان، حیوانات و مفاهیم مربوط به روابط فرد و جامعه، حتی بعضی از روایت ها به دلیل اینکه با زمینه های ژنتیکی ما تناسب دارند، راحتتر آموخته می شوند،در حالی که باقی روایتها که با ویژگی های شناختی ما تناسب ندارند خیلی زود فراموش می شوند(اسپربر۱۹۸۵).
در رابطه با از بین بردن شکاف بین روانشناسی و انسان شناسی شناختی محققین و نویسندگان زیادی سعی کرده اند. مهمترین آنها لوی استراوس است که از نظریات روانشناختی بکار گرفته شده در آثار زبانشناسهای ساختاری استفاده کرد. دیگر نویسندگان تلاش کردند تکنیک تحلیل معنایِ «تحلیل مولفه ای» را با یافته های روانشناختی تلفیق کنند (والاس ۱۹۶۵).
منابع:
کتاب ها:
فکوهی، ناصر، (۱۳۸۶)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران: انتشارات نی.
Boster, James.(1997).Data, Method in Cognitive Anthropology.university of Cambridge.
D’Andrade,Roy.(2008).A Study of personal and Culture values: American, Japanese, and Vietnamese. New York: palgrave Macmillan.
منابع اینترنتی:
www.anthropology.ir
www.psychology.ir