انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مکان های تفکیک شده

پیشرفت که از آن هم چون یک «واقعیت» در گذشته ایی نه چندان دور سخن رانده می شد؛ تطوری تک خطی بود که به ناچار تمامی جوامع انسانی می بایست پله پله درجاتش را طی می کردند. در یک سوانسان، امید تسلط بی پایان بر طبیعت را به خود می داد و از سوی دیگر، دیگری را در جبرگرایی محیط زیستی – فرهنگی اش زندانی می دانست که تنها روزنه ی امید آزادی او را طی کردن مراحل توسعه یعنی تقلید از خود می دانست.

چگونه می توان از خود، محیط زیستی – فرهنگی تعریفی نزدیک به درست بدون «جبرگرایی تک عاملی» داد اما دیگری «کالبدهای دیگر» که در فراسوی شناخت، محیط و …خود هستند را در نظر نگرفت. شاید در ابتدا بدیهی به نظر رسد که می توان باحرکت از مفاهیم ذهنی به شناختی از خود بدون نیاز به مفاهیم شناخت دیگری دست پیدا کرد بدون اینکه تهدید به خطری در عینیت شد، اما ندیدن کالبدهای دیگر در محیط زیستی – فرهنگی خود که به نوعی به مفاهیم شناختی نیز ارتباط دارد، آیا خطری عینی در پی ندارد؟ در غیر این صورت…جنگ های نژادگرایانه چگونه تبین می شوند، ازخلال چه مفاهیمی، جز این که انسان برای رسیدن به قدرت تسلط چه از نظر ذهنی و شناختی و چه از نظر تسلط بر طبیعت و محیط ناچارا” باید همه چیز را طبقه بندی کند تا به یک مدیریت علمی برسد. بدیهی ترین ابزار انسان که بدون آن حتی نمی توان تعریفی از انسان ارائه داد، زبان است؛ دستگاهی قدرت مند در ساخت نماد برای ایجاد بازنمودهای زندگی انسان که تقلیل گرایانه بودن آن شاید حاکی از استقلالش باشد.

ساختارهای زبان، طبقه بندی کردن مفاهیم در چارچوب های زبانی، نه تنها توانایی شناخت انسان در زندگی مادی را نشان می دهد بلکه نمودی از ناتوانایی جمع کردن تضادها در دستگاه شناختی نیز هست؛ ما این طبقه بندی را در محیط اجتماعی عینی انسان برای راحتی اجرای کنش های متعدد هم می بینیم. شهرهای مدرن با مکان های متعدد از جمله بخش هایی از شهر برای تفریح، مکانی برای بیماران، سالمندان، دیوانگان، کودکان، و جایی دیگر خارج از شهر برای مردگان است. چگونه می توان مفهوم مقوله ی جوانی و تحرک را با سالمندی و بیماری در ذهن جمع کرد و آن-ها را در رابطه با یک دیگر برای شناخت بهتر طبقه بندی نکرد؟ ممکن است این سوال، سوالی دیگر در ذهن ایجاد کند، آیا می-توان به وظیفه ی علم که طبقه بندی حقایق است با رویکرد عینیت-گرایی که روش علم است، رسید و دچار تضاد در ذهن نشد؟ اما با قبول این نکته، توانایی تطبیق با شرایط متغیر، سودمند است و لازمه ی چنین تطبیقی رشد یک سیستم عصبی پیچیده و بالاخره تکامل مغز است. همان طور که می دانیم برخی از ماموت-های اولیه خود را با محیط یخبندان تطبیق دادند وبه نوعی پریمی ژینیوس تبدیل شدند و هوموساپینس تنها با بهبود بخشیدن به فرهنگ مادی خود توانست در همان شرایط به زندگی ادامه دهد. اما با اتمام عصر یخبندان هستی گونه ماموت ها رو به خاموشی نهاد زیرا خود را بیش از اندازه با یک شرایط خاص سازگار کرده بودند. محیط زیستی – فرهنگی ما امروز شاید شامل تمام ذهن های انسان های سراسر جوامع در شبکه های همگانی ارتباطات، تمامی مکان های تفکیک شده، تغییرات جوی و تکنولوژی که به خاطر پیشرفتات علم بشر به وجود آمده بشود؛ این محیط زیستی – فرهنگی پیچیده ی امروز شدیدا ” خواستار نشان دادن تضادی است که انسان در دستگاه شناخت ایش قادر به هضم آن نیست. انگار شکاف بین ذهن و عین که از خلال منطبق نبودن تصاویر ذهنی ما «گزاره های زبانی» با واقعیت عینی نمود پیدا می کند (یا به گفته ی رورتی دست یافتن به چنین حقیقتی یعنی انطباق گزاره های زبانی با واقعیت غیرممکن است)، به انسان می گوید نباید مفاهیم شناخت کالبدهای دیگر ، و یا بخش هایی از محیط زیستی – فرهنگی خود را نادیده بگیرند. اینک این سوال پیش می آید آیا تطبیق پذیری با این محیط زیستی – فرهنگی پیچیده جوری کمک به نزدیک کردن عین و ذهن ؛ ذهنیتی که در پی اجرای رویکرد علمی یعنی عینیت گرایی نمی کند …؟ انسان امروز انگار چاره ای ندارد که با توجه به اصل تنازع بقاء خودش را با محیط زیستی – فرهنگی که متفاوت از گذشته است تطبیق دهد؛ در غیر این صورت باید با احساس نگرانی زندگی را به سرآورد …! شاید همان نگرانی که میشل فوکو نهاد و میل هر دو را پاسخ به آن نگرانی واحد می-داند: «نگرانی از واقعیت مادی گفتار، به صورت چیزی بیان شده، یا نوشته شده؛ نگرانی از این هستی گذرای البته محکوم به زدوده شدن ولی زدوده شدن برحسب دوامی که در تملک مانیست؛ نگرانی از احساس این که در زیر این فعالیت به هر حال هر روزی و مخمور، قدرت ها وخطرهایی هست که درست نمی توان تصورش را کرد…» آیا این خطر همان تضاد بین واژه ها با محیط زیستی – فرهنگی پیچیده ی ما نیست که زبان تقلیل گرایانه و تا حد زیادی مستقل از انسان خواهان پنهان کردن آن است؟ آیا این زبان که بازنمودهای اجتماعی را ساختارمند می کند خواهان این نیست که ما را مانند ماموت ها فقط در یک شرایط خاص تطبیق پذیر کند که عینیت یا همان محیط زیستی – فرهنگی سخت ریشخندش می کند؛ ریشخندی که ما را دچار تشویش و سردرگمی .می کند؟

در پایان ما می توانیم فردی جوان را در نظر آوریم که زمان برگشت از محل کار برای استرحت فقط مکان های لذت بخش (کلوپ-های ورزشی ،پارک، و …) را انتخاب می کند و چون این فرد از نظر جامعه یک جوان، با تحرک و سالم تلقی می شود، خود را هرگز متعلق به مکان های دیگر مانند بیمارستان، تیمارستان و گورستان نمی داند. او صبر می کند به وقتش به آنها فکر کند. آیا می توان گفت این شخص توانسته با محیط زیستی – فرهنگی اش تطبیق پذیری کند؟ اگر بخواهیم از خلال زبان (ذهن) تطبیق پذیری این فرد را بررسی کنیم می گوییم: آری…چون او وقت خود را به زمان های متعدد برای استفاده ی بیشتر تقسیم بندی کرده است.

منابع:
فکوهی ،ناصر،(۱۳۸۶)، “تاریخ اندیشه ونظریه های انسان شناسی ،نشرنی چاپ چهارم
فوکو،میشل ،(۱۳۸۴)،” نظم گفتار” ،ترجمه باقرپرهام ،انتشارات آگاه
گوردون،چایلد،(۱۳۵۲)،”انسان خودرامی سازد”،ترجمه اسدپورپیرانفر،انتشارات پیام