انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ترجمه “آیا زنان مسلمان نیازی به رهایی بخشی دارند؟” (۳)

لیلا ابولقود ترجمه مهسا شیخان

نوشته زیر بخش دیگری از ترجمه کتاب جدید لیلا ابولقود با عنوان “آیا زنان مسلمان نیاز به راهی بخشی دارند؟” است. در این کتاب که به تازگی منتشر شده است، موضوعاتی همچون جنسیت، آزادی، مذهب، اسلام، نابرابری جنسیتی، فقر و حکومت در رابطه با تصویر عمومی که از زنان به عنوان قربانی اسلام وجود دارد دوباره به بحث گذاشته شده اند. تصویر زنان عرب و مسلمان سرکوب شده ای که ابولقود آن ها را طی تحقیقات خود در طول سالیان متمادی در جوامع مسلمان و دنیای اسلام به گونه ای می شناخته است. قبل از انتشار کتاب حاضر، لیلا ابولقود مقاله هایی را با همین عنوان منتشر کرده است که در واقع همین مقالات ایده اصلی این کتاب را شکل داده اند. بخشی هایی از این کتاب پیش تر با همین عنوان در انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده اند. اکنون به بخشی دیگر از این موضوع با تمرکز بر مفهوم دیگری در ارتباط با حجاب، سیاست ها و رویکردهای مرتبط با آن با تاسی از مقاله های منتشر شده وی می پردازیم.

برای بررسی این که چرا باید در مورد تمرکز غرب بر “زنان مسلمان” تردید داشته باشیم ساده تر است تا با واکنش های عمومی در آمریکا آغاز کنیم: مثال هایی از این واکنش ها در مکالماتی که من با یک گزارشگر از پی بی اس نیوز آور جیم لهرر داشتم و نیز سخنرانی رادیویی بانوی اول آمریکا لورا بوش در خطاب به ملت آمریکا در ۱۷ نوامبر ۲۰۰۱ است. گزارشگر شوی نیوز آور(News Hour) ابتدا در اکتبر با من تماس گرفت تا بداند که آیا من به ارائه پیشینه و مقدمه ای برای بخش زنان و اسلام علاقه مند هستم یا نه. من با بدجنسی از وی پرسیدم که آیا وی بخش ها و برنامه هایی را هم در مورد زنان گوآتمالا، ایرلند، فلسطین و یا بوسنی در زمان درگیری این سرزمین ها در دوران جنگ تهیه کرده است، اما در نهایت موافقت کردم که به سئوالاتی که وی می خواست مطرح کند نگاهی بیندازم. پرسش ها به طرز ناامید کننده ای کلی بودند. اینکه آیا زنان مسلمان به x اعتقاد داشتند؟ آیا زنان مسلمان y بودند؟ آیا اسلام برای زنان به z اجازه می دهد ؟ من از وی پرسیدم: اگر بخواهی که به جای کلمه مسلمان از کلماتی مثل یهود و یا مسیحی استفاده کنی، آیا آن زمان هم این سئوالات معنایی خواهند داشت؟ تصور نمی کردم که وی دوباره با من تماس بگیرد. اما او دوباره تماس گرفت، دو بار، یک بار با ایده تهیه بخشی در مورد معنای رمضان و یک بار دیگر در مورد زنان مسلمان در سیاست. یک موضوع در پاسخ به بمب گذاری و دیگری در پاسخ به سخنان لورا بوش و شری بلر، همسر نخست وزیر انگلیس.

آنچه در مورد این سه ایده برای برنامه های خبری جالب توجه بود این بود که همواره به مسائل فرهنگی متوسل می شدند گویی که دانستن چیزی در مورد زنان، اسلام، و یا معنای اعمال مذهبی به درک واقعه­ی تراژیک حمله به مرکز تجارت جهانی نیویورک و سازمان پنتاگون کمک می کرد، و یا اینکه افغان ها چگونه تحت سلطه طالبان درآمده بودند، و یا اینکه چه تمایلاتی سبب حمله و مداخله نظامی آمریکا در ۲۵ سال گذشته شده، و یا چه تاریخی از حمایت های آمریکا از گروه های محافظه کار وجود دارد که بودجه های کلانی را برای تضعیف شوروی در افغانستان خرج کرده اند، و یا اینکه چرا پناهگاه های بزرگی که بن لادن باید، بنا به اعلان بوش از تلویزیون، “به صورت مرده یا زنده” از آن بیرون کشیده می شد توسط سازمان سیا ساخته شده بودند.

به بیانی دیگر، مسئله این است که چرا دانستن و شناختن فرهنگ یک منطقه، و خصوصا باورهای مذهبی و مواجه آن با زنان، بسیار واجب تر از بررسی تاریخ توسعه رژیم­های سرکوب گر در منطقه و نقش آمریکا در این تاریخ است. چنین قالب بندی فرهنگی، به نظر من، مانع بررسی های جدی ریشه و ماهیت رنج بشر در این نقطه از جهان را فراهم کرده است. به جای ارائه توضیحات تاریخی و سیاسی، از متخصصان این حوزه [انسان شناسان] عموما توضیحات فرهنگی خواسته شده است. به جای پرسش هایی که ممکن است به بررسی به هم پیوستگی جهانی منجر شود، ما با پرسش هایی مواجه شده ایم که به صورت مصنوعی دنیا را به دو بخش مجزا تقسیم کرده است- بازتولید یک جغرافیای خیالی از غرب در برابر شرق، ما در تقابل با مسلمانان؛ فرهنگ هایی که در آن بانوان اول سخنرانی هایی را در مقابل “دیگران” انجام می دهند، دیگرانی که عموما زنانی پوشیده شده در برقع هستند.

آزاردهنده تر برای من این است که چرا زنان به طور کل، و زنان افغان به طور خاص، تا این حد برای توضیح این حالت فرهنگی مهم بوده اند، به صورتی که با برخی جهت گیری های تعجب آور، که این گرفتاری پیچیده ای را که همه ما به صورت ضمنی دچارش هستیم را نادیده بگیرند. چرا این سمبل های زنانه در این جنگ علیه تروریسم به شیوه ای که در هیچ کشمکش دیگری نشان داده نمی شوند به حرکت در می آیند؟ خطابه لورا بوش در رادیو در تاریخ ۱۷ نوامبر نشان می دهد که کارها و اقدامات سیاسی چنین تحرک هایی را فراهم می آورند. از یک سو، خطابه وی تمایزات مهمی را که باید حفظ می شدند را فرو ریخت. و همواره لغزشی میان طالبان و تروریست ها وجود داشت، به گونه ای که آن ها تقریبا تبدیل به یک مفهوم شدند- نوعی از هویت هیولایی متصل به هم: یعنی عبارت: طالبان-و-تروریست ها(Taliban-and-the-terrorists). آنگاه دلایل مختلف و کاملا جداگانه در افغانستان در مورد سوء تغذیه دائمی زنان، فقر، و بهداشت بد، و محرومیت بیشتر آن ها از اشتغال، مدرسه، و لذت لاک زدن تحت حکومت طالبان ارائه شد. از سوی دیگر، سخنرانی وی شکاف های عظیمی را به ویژه میان افراد مترقی در سراسر دنیا ایجاد کرد که قلبشان برای زنان و کودکان افغان شکسته بود و طالبان-و-ترویست ها، هیولاهای فرهنگی که می خواهند، بنا به گفته وی، دنیای خود را به دیگران و به ما تحمیل کنند.

اما افشاکننده تر از آن، این سخنرانی زنان را در فهرست توجیه کنندگان حمله نظامی و بمباران افغانستان توسط آمریکا قرار می داد و این را بخشی از موضع آمریکا در جنگ علیه تروریسم می دانست. بنا به گفته وی: “به دلیل دستاوردهای نظامی اخیرمان در اکثر نقاط افغانستان، زنان دیگر در خانه های خود زندانی نیستند. آن ها می توانند در خانه های خود به موسیقی گوش دهند و به دخترانشان لاک زدن را بدون ترس از مجازات بیاموزند. جنگ بر علیه تروریسم جنگی است برای حقوق و شرافت زنان” (دولت آمریکا ۲۰۰۲).

این کلمات طنین شدیدی برای هر فردی که بخواهد تاریخ استعمار را مطالعه کند دارد. افراد بسیاری که بر روی استعمار انگلیس در جنوب آسیا کار کرده اند به کاربرد پرسش ها و مطالبات زنان در سیاست های استعماری توجه کرده اند که مداخله در ساتی (فعالیت بیوه ها که خود را در تابوت همسرشان زنده به گور می کنند)، ازدواج کودکان، و دیگر فعالیت هایی که برای توجیه قانون به کار گرفته می شدند. به گفته گایاتری شاکراوورتی اسپیواک (۱۹۸۸) که با کنایه بیان کرده: “مردان سفید پوست، زنان رنگین پوست را از [سلطه] مردانی با پوستی رنگین تر نجات می دهند. سند تاریخی پر است از موارد مشابه، که خاورمیانه را در بر می گیرد. در اواخر قرن گذشته بنا به گفته لیلا احمد (۱۹۹۲) در مصر فمینیسم استعماری به شدت روی کار بود. این دغدغه ای گزینشی در مورد بدبختی زنان بود که تنها به حجاب معطوف شده بود و به عنوان سرکوب بود اما هیچ حمایتی را از آموزش زنان به عمل نمی آورد.

مارینا لازرگ جامعه شناس (۱۹۹۴) مثال های فراوانی را ارائه کرده که چگونه استعمار فرانسه زنان را به عنوان ریشه فعالیت های خود در الجزیره قرار داده است. وی می نویسد:

شاید دیدنی ترین مثال از ایجاد تناسب استعماری در مورد صدای زنان باشد، و سکوت افراد آن ها که شروع کرده اند که انقلابی های زن را بگیرند… مدل هایی برای رعایت نکردن حجاب، که رویداد ۱۶ می ۱۹۵۸ بود [تنها چهار سال قبل از اینکه الجزیره استقلال خود را از فرانسه بدست آورد، بعد از کشمکشی خونین و ۱۳۰ سال سلطه فرانسه]. در آن روز با کمک ژنرال های شورشی در الجزیره برای نشان دادن قضاوت خود برای فرانسوی نگه داشتن الجزیره تظاهراتی ترتیب داده شد. برای ارائه شاهدی به دولت فرانسه که الجزیره ای ها با آن ها موافق بودند، ژنرال ها چند هزار بومی از روستاهای نزدیک داشتند و زنان کمی که تنها با کمک زنان فرانسوی کشف حجاب کرده بودند… جمع آوری الجزیره ای ها و آوردن آن ها به تظاهرات به نفع دولت فرانسه در دوره استعماری در نوع خود فعالیتی غیر عادی نبود. اما کشف حجاب کردن زنان به عنوان یک مراسم کاملا طراحی شده به این رویداد یک بعد نمادین هم اضافه کرد که یک ویژگی دائمی اشغال الجزیره توسط فرانسه را نشان می داد: لجاجت بر سر زنان [لازارد ۱۹۹۴: ۱۳۵]

لازارگ (۱۹۹۴) همچنین مثال هایی به یاد ماندنی از شیوه هایی که در آن فرانسوی ها خواستند تا زنان و دختران عرب را متحول کند ارائه می دهد. وی هجو ادبی در مدرسه دختران مسلمان در الجزیره در سال ۱۸۵۱ و ۱۸۵۲ توصیف می کند. در هجو اول، که آن را یک بانوی فرانسوی از الجزیره نوشته، دو دختر عرب الجزیره ای مسافرت خود به فرانسه را به خاطر می آورند با کلمات زیر

آه! فرانسه حامی؛ آه! فرانسه مهمان نواز!…

سرزمین با شکوه، که در آن احساس آزادی کردم

زیر آسمان های مسیحی به درگاه خدای خود دعا کردم

خدا شما را به سبب شادی ای که برایمان به ارمغان آوردید برکت بدهد

و تو، مادر خوانده، که به ما آموختی

که ما هم سهمی داریم از این دنیا

 

این دختران را ساختند تا هدیه سهمی از این دنیا را برانگیزند، جهانی که آزادی در آن حکمفرماست تحت آسمان های مسیحی. این دنیایی نیست که در آن طالبان-و- تروریسم بخواهد بر دیگران سلطه پیدا کند.

سیاست های حجاب

من اکنون می خواهم دقیق تر به آن زنان افغانی بپردازم که لورا بوش ادعا کرد که از آزادی خود توسط آمریکا به وجد آمده اند. این نیازمند بحثی در مورد حجاب است، و یا برقع، چرا که بحث مرکزی در مورد نگرانی های کنونی را در مورد زنان مسلمان تشکیل می دهد. این پیش زمینه بحث در مورد اینکه چگونه انسان شناسان، و به خصوص انسان شناسان فمینیسم، با مشکل تفاوت در دنیای جهانی مخالفت می کنند را آماده می کند. و در پایان، من به بیان رهایی بخشی زنان مسلمان بازمی گردم و جایگزینی را برای آن ارائه می دهم.

این دانش عمومی عوام است که علامت نهایی سرکوب زنان مسلمان تحت طالبان-و-تروریسم مجبورشدن آن ها به پوشیدن برقع است. گاهی اوقات، لیبرال ها زمانی که برخی زنان افغان با وجود آزادی شان از طالبان هنوز هم برقع خود را کنار نمی گذارند شگفتی خود را ابراز می کنند. کسی که در یک منطقه مسلمان کار و مطالعه می کند باید بپرسد چرا این مسئله تا این حد تعجب برانگیز است؟ آیا ما انتظار داشتیم که زمانی که آن ها از سلطه طالبان آزاد شدند به تی شرت و شلوار لی رو بیاورند، و یا لباس های شانل خود را بتکانند؟ ما باید در مورد لباس زنان عقلانی تر باشیم، و بدین صورت نیاز داریم که نکاتی اصلی تری را در مورد حجاب بیان کنیم.

اول، باید به خاطر بیاوریم که طالبان برقع را اختراع نکردند. این نوعی پوشش محلی زنان پشتون در یک منطقه خاص بود که آن را در هنگام خروج از منزل می پوشیدند. پشتون ها یکی از چند قوم مختلفی در افغانستان بودند و برقع تنها یک نوع پوشش در میان انواع پوشش ها در آسیای جنوب غربی و در شبه قاره [هند] بود که به صورت قراردادی برای نشان دادن نمادین فروتنی زنان و یا قابل احترام بودن آن ها در آمده بود. برقع، همانند بسیاری اشکال دیگر پوشش، در بسیاری محیط ها، جدایی نمادین فضاهای زن و مرد ، به عنوان بخشی از وابستگی زنان به خانواده و خانه، و نه فضای عمومی که با غریبه ها در آن حشر و نشر داشتند، نشان می داده است.

بیست سال پیش هنا پاپانک (۱۹۸۲)انسان شناس ، که در پاکستان مطالعات خود را انجام می داد، برقع را به عنوان “محرومیت قابل حمل” (Portable Seclusion) توصیف کرد. وی توجه کرد که بسیاری آن را یک ابداع آزادی گرایانه می پندارند چرا که این زنان را قادر می ساخت تا در محیط های جداگانه به راحتی حرکت کنند در حالیکه همچنان نیازمندی های اصلی اخلاقی جداسازی و حفاظت از زنان را رعایت می کردند. از آن زمان که من با عبارت محدودیت قابل حمل آشنا شدم، فکر کردم از این شیوه پیچش در لباس در قالب خانه های متحرک می تواند معنا داشته باشد. همه جا، چنین حجابی نشان دهنده تعلق به یک اجتماع خاص قلمداد می شد و انجام شیوه های اخلاقی زندگی که در آن خانواده ها در سازمان اجتماعی بسیار با اهمیت هستند و خانه حریم تقدس زنان قلمداد می شود.

سئوال واضحی که در اینجا دنبال می شود این است که: اگر این مورد نبود، پس چرا زنان بی شرم شده اند؟ چرا باید بخواهند به صورتی ناگهانی نشانه های قابل احترام بودن خود را به کناری بیاندازند، خواه برقع باشد و یا دیگر انواع پوشش، که لابد باید امنیت آن ها را در فضاهای عمومی از آزار مردان نامحرم حفظ می کرده با اشاره نمادین به همه آن مردان که این زنان همچنان در محیط های مصون خانه های خود هستند، حتی زمانی که در مکان های عمومی تردد می کنند؟ خصوصا زمانی که این اشکال لباس که تا این حد قراردادی شده اند که اکثر زنان به معنای آن کمتر توجه می کنند.

برای انجام مقایسه بهتر، هیچکدام از آن ها کامل نبودند، چرا ما تعجب می کنیم که زنان افغان برقع های خود را به کناری نینداختند در صورتی که خوب به خوبی می دانیم که پوشیدن شلوار کوتاه نیز البته برای یک مراسم اوپرا مناسب نیست؟ در زمانی که این مباحث در مورد برقع زنان افغان بسیار شدید بود، یکی از دوستانم مورد سرزنش همسرش قرار گرفت چرا که می خواست در مراسم عروسی کت و شلوار بپوشد. وی به دوستم خاطر نشان کرد: “تو می دونی که در یک مراسم عروسی کسی کت و شلوار نمی پوشه”.. ساکنان نیویورک می دانند که زنان فرقه حسیدیک، که آنقدر شیک و به روز به نظر می آیند در کنار همسرانشان در کلاه ها و کت های مشکی رنگ، کلاه گیس می پوشند. این به آن دلیل است که باورهای مذهبی و قراردادهای اجتماعی آن ها نیازمند پوشاندن مو است. آن ها همچنین بوتیک های مدی دارند که گردن های بلند و آستین های بلند ارائه می کنند. همانطور که یک انسان شناس به خوبی می داند، مردم فرمی لباس و متناسب با اجتماع های خود می پوشند که این را استانداردهای مشترک اجتماعی تعیین می کند، باورهای مذهبی، باورهای اخلاقی، مگر اینکه آن ها تعمدا این قوانین را برای نشان دادن نکته ای خاص به زیر پا بگذارند و یا قادر نباشند تا پوشش مناسبی را انتخاب کنند. اگر ما فکر کنیم که زنان آمریکایی در دنیایی پر از گزینه های انتخابی در مورد پوشش خود به سر می برند، تمامی آن چیزی که باید به خاطر بیاوریم این است: استبداد مد

آنچه که در افغانستان تحت سلطه طالبان روی داد تنها یک سبک مذهبی از پوشش و یا رعایت حجاب نبود، به همراه یک طبقه قابل احترام و نه خاص، که به همه به عنوان پوشش مناسب مذهبی تحمیل شد؛ حتی با وجود اینکه به روشنی سبک های دیگری نیز وجود داشتند، سبک های رایج و یا سنتی در میان گروه ها و طبقات مختلف اجتماعی- شیوه ایی متفاوت برای نشان دادن تناسب زنان، یا، در همین اواخر، تقوای مذهبی آنان. با اینکه من در حوزه افغانستان متخصص نیستم، تصور می کنم که اکثر زنانی که در زمان طالبان در افغانستان باقی ماندند از طبقات روستایی و یا با تحصیلات کمتر بودند، از خانواده های طبقات پایین اجتماع، از آن جا که آن ها تنها کسانی بودند که نمی توانستند برای فرار از این سختی و یا خشونت که مشخصه اصلی تاریخ اخیر افغانستان است، مهاجرت کنند. اگر آن ها از پوشش اجباری برقع رهایی پیدا می کردند، احتمالا یکی دیگر از انواع پوشش سر را برای خود انتخاب می کردند، همانند همه کسانی که در آن محدوده ها زندگی می کردند و تحت سلطه طالبان نبودند- مثل پوشش های مشابه هندو در شمال هند و یا خواهران مسلمان شان در پاکستان.

حتی نیویورک تایمز نیز مقاله ای در مورد زنان مسلمان پناهنده در پاکستان که تلاش می کردند که در مورد این تنوع محلی به افراد آموزش دهند (فرمسون ۲۰۰۱) ارائه داد. این مقاله هر چیزی را از برقع گرفته با قاب های چشمی بوردری دوزی شده، که یک زن پشتون توضیح می دهد که پیراهنی مناسب برای اجتماع وی است، تا روسری های بسیار بزرگ که آن ها آن را چادر می نامند، تا لباس اسلامی جدیدی که به عنوان حجاب اطلاق می شود توضیح داده و به تصویر می کشد. آن هایی که لباس های جدید اسلامی به تن می کنند به خصوص دانش جویانی هستند به دنبال مشاغل جدید، خصوصا در حوزه پزشکی هستند، درست همانند هم نوعان شان از مصر تا مالزی. کسی که مقنعه بلند می پوشد احتمالا مدیر مدرسه است، و دیگری فروشنده فقیر خیابان. نقل قول از یک فروشنده جوان خیابانی این است که: “اگر من [برقع بپوشم] پناهندگان مرا اذیت خواهند کرد چرا که برقع برای زنان خوب و محترمی است که در خانه می مانند” (فرمسون ۲۰۰۱:۱۴). در اینجا شما می توانید موضع محلی را در قبال برقع مشاهده کنید- برقع برای زنان محترم است از خانواده های قدرتمند که مجبور نیستند برای گذران زندگی در خیابان دستفروشی کنند.

روزنامه انگلیسی گاردین مصاحبه ای را با دکتر سهیلا صدیقی در ژانویه ۲۰۰۲ منتشر کرد، یک جراح محترم در افغانستان که در لشکر پزشکی افغان سپهبد است (گلدن برگ ۲۰۰۲). زنی شصت ساله، که از یک خانواده خوب آمده، و همانند خواهرش، تحصیل کرده است. بر خلاف زنان بسیاری از طبقه خود، وی انتخاب نکرد که تبعید شود. وی را در یک مقاله به عنوان زنی که در مقابل طالبان ایستادگی کرد نشان داده اند چرا که وی از پوشیدن برقع سرباز زد. در سال ۱۹۹۶ و در هنگام ورود طالبان، صدیقی شرط کرد که باید به پست قبلی خود یعنی مدیریت بیمارستان برگردد و تنها هشت ماه بعد وی را همراه با زنان دیگر تیرباران کردند. صدیقی را یک زن لاغر، محسور کننده، و با اعتماد به نفس توصیف کردند. اما بعدها در مقاله ای وی را اینگونه توصیف کرده اند که “موهای خاکستری اش را در یک چادر توری پنهان کرده بود”. باید البته به یاد داشته باشیم با اینکه وی از پوشیدن برقع سرباز زد چادر و یا روسری را بدون اعتراض سر می کرد.

در نهایت، من باید نکته ای بسیار مهم را در مورد حجاب گرفتن ارائه دهم. نه تنها اشکال مختلفی از پوشش وجود دارند که خود معناهای مختلف اجتماع هایی هستند که در آن ها به کار گرفته می شوند، بلکه خود رعایت حجاب را نباید با عدم فاعلیت اشتباه گرفت. همانطور که من در مطالعه قوم نگاری جامعه بدویین در مصر در اواخر ۱۹۷۰ میلادی و ۱۹۸۰ میلادی نشان دادم، پوشاندن سر توسط زنان در مقابل مردان مسن به نشانه احترام یک فعالیت داوطلبانه از سوی زنان محسوب می شود که اخلاقی محسوب می شود و یک حس شرافت متصل به خانواده را با خود القاء می کند. یکی از شیوه هایی که موضع خود را با پوشاندن صورت های شان در بافتارهای خاص نشان می دهند. آن ها تصمیم می گیرند که در مقابل چه کسی باید حجاب بگیرند.

برای ارائه یک مورد متفاوت، لباس متواضعانه مدرن اسلامی که بسیاری از زنان تحصیل کرده در سراسر جهان اسلام از دهه ۱۹۷۰ میلادی می پوشند امروزه به صورت عمومی نشان دهنده تقوا و کمال یک فرد تحصیل کرده شهری است، یک نوع مدرنیته (ابولقود ۱۹۹۵، ۱۹۹۸، برنر ۱۹۹۶، ال گویندی ۱۹۹۹، مک لئود ۱۹۹۱؛ آنگ ۱۹۹۰). بنا به گفته صبا محمود (۲۰۰۱) که در مطالعه قوم نگاری خود به خوبی نشان می دهد، زنانی در نهضت مسجد در مصر این شکل از پوشش را رعایت می کنند، و زنان بسیاری از آن ها تاسی می گیرند به عنوان بخشی از شیوه های بدنی برای ساخت اجتماعی پاکدامنی، و طبق ادعای این زنان نتیجه شان به نزدیکی با خدا.

دو نکته از این بحث در مورد معنای حجاب در دنیای کنونی مسلمانان قابل فهم است. اول، اینکه ما نیاز داریم که در تقابل با تفاسیر کاهشی حجاب به عنوان نشانه عدم آزادی زنان فعالیت کنیم، حتی اگر با تحمیل دولتی این شکل اعتراض داریم، مثل ایران و یا در مورد طالبان. (باید به خاطر داشته باشیم کشورهای مدرن شده ایران و ترکیه در اوایل قرن حاضر حجاب را منع کرده بودند، و از مردان نیز خواسته بودند تا لباس های مدرن اروپایی بپوشند.) اگر ما این اصل زیربنایی که افراد بشر موجوداتی اجتماعی هستند را بپذیریم، اینکه همواره در متن های تاریخی اجتماعی خاص رشد می کنند و متعلق هستند به اجتماع های خاص که علائق و درک آن ها را دنیا شکل می دهد، آنگاه آزادی چه معنایی دارد؟ دوم، ما باید دقت کنیم که مواضع مختلف و نگرش های میلیون ها زن مسلمان را به یک مورد از شیوه پوشش کاهش ندهیم. احتمالا زمان آن رسیده است که این وسواس غرب را با حجاب به کناری گذاشته و بر روی مسائل مهم تر مثل فمینیسم و مسائلی از این دست بپردازیم.

در نهایت، مشکل اصلی اخلاقی، سیاسی برقع در اینجا پیش می آید که چگونه می توان با مفهوم فرهنگی “دیگر” کنار بیاییم، ما چگونه می توانیم با تفاوت ها مواجه شویم بدون قبول انفعال تلویحی نسبیت گرایی فرهنگی که انسان شناسان بسیاری با آن شناخته شده اند- نسبیت گرایی که معتقد است که این موضوع فرهنگ آن هاست و این وظیفه من نیست که بر آن قضاوتی داشته باشم و یا در آن مداخله کنم، تنها باید سعی کنم که آن را درک کنم. نسبیت گرایی فرهنگی محققا پیشرفتی است در حوزه نژادپرستی، و قوم پرستی، امپریالیسم فرهنگی، و غرور زیربنایی آن، مشکلی که برای مداخله در آن زیاد هم دیر نیست. شکل های زندگی که در سراسر دنیا مشاهده کرده ایم تا کنون محصول تاریخ های طولانی تعاملات هستند.

 

مهسا شیخان

ایمیل: Sheykhan.m@gmail.com

مطالب مرتبط در انسان شناسی و فرهنگ:

ترجمه کتاب “آیا زنان مسلمان نیازی به رهایی بخشی دارند؟” (۲)

http://anthropology.ir/node/21514

 

آیا زنان مسلمان نیازی به رهایی بخشی دارند؟

http://anthropology.ir/node/20556

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139