عطاملک جوینی تاریخ نگار تاریخ جهان گشای از خاندان فاضل و صاحب علم جوینی است که در کار حسابداری مملکت هلاکو خان (ایلخانیان) فعالیت داشت و در پایان به فرمان خاندان هلاکو کشته شد وقایع دوران مغول و چیزی بعد از آن را برمی شمارد. مورخ در دوران ایلخانیان چند بار به ماوراء النهر و ترکستان و چین سفر کرده تا وضعیت بعد هجوم از را ببیند و از برجای ماندگان آگاهی های تاریخی را به دست آورد. خود در این مورد چنین می گوید: “مع هذا چون بچند نوبت دیار ماوراء النهر و ترکستان تا سرحد ماچین و اقصی چین که مقر سریر مملکت و اروغ اسباط چنگیز خان است و واسطه عقد ملک ایشان مطالعت افتاد و بعضی احوال معاینه رفت و از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد…” (ج اول ص۶-٧). این کتاب مجموعه ای سه جلدی است که مورخ تصریح می کند: “مجموعه این حکایات را بتاریخ جهانگشای جوینی مرسوم گردانید” (ج اول ص ٧) و در فتح نامه الموت هم نویسد: “کمینه بنده دولت روز افزون عطاملک بن محمد الجوینی المستوفی میخواهد که این بشارت بدور و نزدیک عالم رساند”(ج سوم ص ١١۵). تاریخ جهانگشا در سه جلد بسعی و اهتمام و تصحیح علامه محمد قزوینی به سه نوبت در سال های ١٩١١ (مطابق ١٣٢٩ ه ق) و ١٩١۶ (مطابق ١٣٣۴ ه ق) و ١٩٣٧ (مطابق ١٣٣۵ه ق) زیر نظر امنای اوقاف گیپ در لندن صورت گرفت و در تهران از جانب انتشارات ارغوان به حالت تصویری چاپ مجدد گردید.
گستردگی سرزمین هایی که مغولان اشغال کردند از چین تا لهستان و مجارستان بود و علامه محمد قزوینی در مقدمه کتاب تاریخ جهانگشا می نویسد: “مهمترین واقعه که بعد از اسلام تا کنون روی داده بل مهمترین واقعه تاریخی علی الاطلاق فتنه هولناک تاخت و تاز مغول است که در اوایل قرن هفتم از اقاصی مشرق طلوع نمود. در عرض مدت سی چهل سال از سواحل دریای چین الی حدود شام و مصر را طولاً و از اقاصی دشت قبچاق و روسیه و پولونی و هنگری الی خلیج فارس و بحرعمان را عرضاً در تحت تصرف آورده وسیعترین مملکتی را که تا کنون تاریخ سراغ میدهد تشکیل دادند” (ج اول۱۳۷۰ص: ب).
در این اثر کمتر از موسیقی سخن به میان آمده و آن چه به چشم می آید همه کشتار و خونریزی و اسارت و چپاول و آتش سوزی و ویرانی است؛ با این همه مورخ توضیح چند مورد عملی و هم چنین اشاره های تلویحی و کاربردهای استعاری موسیقی یا از جملات یا اشعار موسیقایی غافل نبوده است. روشن است کتابی که به یکی از خون ریزترین دوران های تاریخ و حمله ویرانگر مغول و نبرد جلال الدین منکبرتی و سلطان محمد و کشتار و ویرانی بخارا و مرو و نیشابور و بلخ و خوارزم و روی کارآمدن هلاکو و شکست اسماعیلیان الموت و گرفتن بغداد می پردازد، چشمداشت توضیح نکته ای درباب موسیقی از این کتاب و این مورخ را نباید داشت. مورخ با آوردن اشعار فراوان در لا به لای حوادث، کوشش می کند فلسفه تاریخ را در کنار رخدادها برجسته سازد و در ضمن ابیاتی با مفاهیم موسیقایی می آورد که حکایت از ایهام گونگی فلسفه زندگی دارد و در انتها نمونه هایی از آنها را ارائه می دهیم.
شادی در تاریخ بشر جایی ندارد و اگر در دوران وحشت یورش مغولان که حیات انسان مورد تهاجم قرار گرفته و لحظات آن نشان دهنده ویرانی و سوزاندن و با خاک یکسان کردن شهرها و بلادها است که بقول نجات یافته ای از تیغ مغولان “آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند” (جلد اول ص ٨٢ و ٨٣) و”فضای عالم از ظلمات بیداد و عدوان پر شد” …”و خلقی در کشاکش این و آن سرگردان، نه امکان قرار داشتند و نه مکان فرار می دانستند” (ج سوم ص١٣) گویای روزگار تیره و بیداد سرنوشت ملت ها و اقوام گوناگون در تاریخ است.
به چند واقعه از قتل و عام مغولان در سرزمین های متفاوت اشاره می کنیم. مورخ درباره قتل عام بلخ می نویسد: “… بفرمود تا اهالی بلخ صغیر و کبیر قلیل و کثیر را از مرد تا زن بصحرا راندند و بر عادت مآلوف بر مثین و الوف قسمت کردند تا ایشان را بر شمشیر گذرانیدند و از تر و خشک نگذاشتند… جماعتی از پراکندگان که در کنجها و سوراخها مختفی مانده بودند و بیرون آمده تمامت ایشان را بکشتند … و از جانور درو هیچ نگذاشتند”(ج اول ۱۰۴ و ۱۰۵) در اوضاع کشتار خوارزم چنین نوشته است: “… سه هزار مرد از لشکر مغول مستعد و آماده شدند و بر میان جسر زدند اهالی شهر ایشان را در آن میان گرفتند چنانک یک نفس ازیشان مجال مراجعت نیافت بدین سبب اهالی شهر در کار مجدتر شدند و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند از بیرون نیز اوزار جنگ هایج تر شد و بحر حرب مایج تر گشت و نکباء فتنه بر زمین و زمانه انگیخته تر شد محله بمحله و سرای بسرای می گرفتند و می کند و تمامت خلق را می کشت تا تمامت شهر مسلم شد خلایق را بصحرا راندند آنچ ارباب حرفت و صناعت بودند زیادت از صد هزار را جدا کردند و آنچ کودکان و زنان جوان بود برده کرد و باسیری برد و باقی مردان را بر لشکر قسمت کردند هریک مرد قتال را بیست و چهار نفس مقتول رسید… و لشکر به نهب و تاراج مشغول شدند و بقایای بیوت و محلات را ویران کرد خوارزم مرکز رجال رزم و مجمع نساء بزم بود ایام سر بر آستانه آن نهاده و همای دولت آنرا آشیانه ساخته ماوای این آوی گشت و نشیمن بوم و زغن شد دور از خوشی دور شد و قصور بر خرابی مقصور گشت…” (ج اول ص ۱۰۰ و ۱۰۱). و یا: “خلق بیرون آمد تمامت را بداشتند زنان را از مردان جدا کردند ای بسا پری وشان را که در کنار شوهران بیرون می کشیدند و خواهران را از برادران جدا می کردند و فرزندان را از کنار مادران می ستدند و از غصب ابکار پدران و مادران را دل افگار و فرمان رسانیدند که بیرون چهارصد محترقه که تعیین کردند و از میان مردان گزین و بعضی کودکان از دختران و پسران که باسیری براندند تمامت خلق را با زنان و فرزندان ایشان بکشتند و بر هیچکس از زن و مرد ابقا نکردند” (ج اول ص ١٢٧). “چون بدر مرو رسیدند در یک ساعت شهر بستدند و مؤمنان را چون شتران ماهار زده ده ده و بیست بیست در یک رسن قطاری می کردند و در طغار خون می انداخت تا زیادت از صدهزار را شهید کردند” (ج اول ١٣١).
جوینی در ابتدای کتاب به طور استعاری با نغمه بلبل خوش الحان و هزار دستان آغاز می کند و می گوید: “عظیمی که بلبل خوش الحان و نغمت بذکر الوان نعمت او هزار دستانست” (ج اول ص ١). درجای جای کتاب واژگان موسیقی را چنان به کار می برد که با اطمینان می توان گفت که وی با دانش موسیقی آشنایی داشته است. این نکته را هم باید یاد کرد که در خاندان جوینی افرادی چون علاء الدین و برادرش شمس الدین و هم چنین شرف الدین هارون پسر خواجه شمس الدین همگی با صفی الدین ارموی استاد مسلم موسیقی آن روزگار معاشرت داشته اند و بسیار محتمل است که خود عطاملک هم از این طریق از دانش موسیقایی صفی الدین بهره برده و از این جهت است که مقولات موسیقایی را در کتاب تاریخ جهانگشا به دقت به کار برده است.
تاریخ از موسیقی و ابزار موسیقایی در میان بیابانگردان مغول نشانه های کمتری به دست داده و از سوی دیگر مغولان با کاربرد طبل و دهل و بوق در جنگ بیگانه بودند. اگر در جایی این سازها به کار گرفته می شد، از سوی ایرانیان بوده نه از مغولان. در فتح نامه الموت است که مورخ به بانگ نای و کوس اشاره می کند و واژه طبل را به کار می گیرد. او در این مورد می نویسد: “و روز دیگر که نور پیکر آفتاب سر از گریبان افق بر زد طبل رحلت بکوفتند و …” (ج سوم ص ١١٩). “و از هزیر هدیر شتران و بانگ نای و کوس گوش زمانه کر می شد” (ج سوم ص ١٢٢). این سنت طبل نوازی در جنگ که در اینجا میان سپاهیان هلاکو برای گرفتن قلعه الموت به کار رفته، از سوی ایرانیان به سپاه هلاکو پیشنهاد شده و گرنه پیشتر مغولان از کاربرد ابزار موسیقایی در جنگ بی خبر بودند. یکبار دیگر هم با کاربرد ساز طبل و دهل در نبرد روبرو می شویم و آنهم زمانی است که به گذشتن سلطان محمد از رودخانه ترمذ و تعقیب سپاهیان چنگیز مربوط می شود. وقتی چنگیز در مسیر برگشت در راه سمرقند شنید که سلطان محمد از رودخانه ترمذ گذشته و لشکریان را پراکنده کرده، دستور داد پیش از آن که سلطان محمد متواری شود او را دستگیر کنند. چنگیز دو تن با نام های بمه و سبتای را به تعقیب او فرستاد. آنها ابتدا به بلخ رسیدند و مشاهیر بلخ جمعی را پیش ایشان فرستادند؛ مورخ می گوید: “چون بزاوه رسیدند علوفه خواستند، اهل زاوه دروازه در بستند و بسخن ایشان التفات نکردند و هیچ چیز ندادند و چون مستعجل بودند توقف نکردند و براندند اهالی چون علم ایشان بدیدند که از ایشان در گذشت و پس پشت بدیدند از روی سر سبکی از حصارها دست بضرب طبل و دهل بردند و بفحش و شتم دهان بگشادند و بر هر سه حصار بمحاربت پای افشاردند و نردبانها بر دیوار راست کردند روز سیم را وقت آنک جام افق از خون شفق مالامال شد بر سر دیوار رفتند و هرکس را که دیدند زنده نگذاشتند” (ج اول ص ١١٣) یا ” در میانه این حالت خبر واقعه برادرش غیاث الدین دررسید طبل رحلت فرو کوفت” (ج دوم ص ۵٢).
پیش از آن که به کشتارهای ایغور و خوارزم و مرو و بلخ و نیشابور و سایر بلاد اشاره کنیم، گفته های کوتاهی از مورخ را در احوال تسخیر بخارا و کشتار و آتش زدن شهر می آوریم. مؤلف در ویرانگری بخارا می نویسد: “فرمود تا آتش در محلات انداختند و چون خانهای شهر تمامت از چوب بود بیشتر از شهر بچند روز سوخته شد مگر مسجد جامع و بعضی از سرایها که عمارت آن از خشت بود” … “اعیان زمان و افراد سلطان بودند و از عزت پای بر سر فلک می نهادند دستگیر مذلت گشتند و در دریای فنا غرق شدند” … “زیادت از سی هزار آدمی در شمار آمد که کشته بودند و صغار اولاد و اولاد کبار و زنان چون سرو آزاد آن قوم برده کردند”… “و یکی از بخارا پس از واقعه گریخته بود و بخراسان آمده حال بخارا ازو پرسیدند گفت آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود” (جلد اول ص ٨٢ و ٨٣).
در یورش ویرانگر بخارا مورخ از مغنیات و سماع و رقص و اصول غنا و آواز سخن به میان می آورد اما در چه حالت غمباری و می گوید وقتی چنگیزخان به مسجد جامع بخارا وارد شد و نمی دانست آنجا کجاست، پرسید آیا اینجا خانه شهریار است که مردم پاسخ دادند اینجا خانه خدا است. منبری در گوشه مسجد بود و او از پایه های منبر دو سه پله بالا رفت و دستور دارد صندوق های مصحف [قرآن] را در کنار قازورات زیر دست و پای اندازند و لگد کوب کنند و بزرگان را فرمان داد بر در طویله ها به نگهبانی ستوران بایستند و کاسه های شراب می نوشیدند و مغنیات سماع و رقص را بر اوزان آوازهای مغولی برپا ساختند. این اولین جایی است که از غنا و رقص و سماع و اصول و آواز سخن به میان آید. گفته مورخ حاکی از این است که چنگیزخان دستور می دهد نوازندگان شهر را فراخوانند (“مغنیات شهری را حاضر آورده”) تا سماع و رقص کنند و مغولان به زبان مغولی آوازهای خودشان را بخوانند (“بر اصول غنای خویش آوازها برکشیده”). در واژه نامه دهخدا مغنیات جمع مغنیه به معنی زنان نیکوسرود گوی و آواز خوان است؛ مغنیه تانیث و جمع آن مغنیات می شود و البته به دختر کاشغری که مغنیه خاص بوده هم اشاره دارد.
بهر حال، سازهایی که در اجرا به کار رفته، هیچکدام پیشتر به دید مغولان نرسیده و نوازندگان فارسی زبان بخارا ملودی های بخارایی می نواخته اند و مغولان بیابانگرد با آن ملودی آوازهای مغولی می خوانده و بر ریتم آن “سماع و رقص می کردند”. نوازندگان ساز خود را می نواختند و مغولان “بر اصول خویش آواز” می خواندند. نوازندگان بخارایی یک ریتم می زده اند و مغولان با اصول (مترهای موسیقایی) و آواز آنها را همراهی می کردند؛ یعنی دولایه موسیقی غریب بر روی یکدیگر می افتاده و به همراه آن هم رقص اجرا می شده است. این اتفاق در اوایل ماه محرم سال ششصد و هفده رخ داده و تعداد یورشگران در شمار اعداد غیر قابل شمارش بودند (“و لشکرها بر عدد مور و ملخ فزون بود و از حصر و احصا بیرون فوج فوج هریک چون دریای در موج می رسیدند”). جوینی این حادثه را چنین توصیف می کند: “و از آنجا متوجه بخارا شد و در اوایل محرم سنه سبع عشره و ستمایه بدروازه قلعه نزول فرمود، و زان پس سراپرده شهریار کشیدند بر دشت پیش حصار و لشکرها بر عدد مور و ملخ فزون بود و از حصر و احصا بیرون فوج فوج هریک چون دریای در موج می رسیدند و بر گرد شهر نزول می کرد و از لشکر بیرونی بیست هزار مرد بود مقدم ایشان کوک خان که می گفتند مغولی بود ازو گریخته و بسلطان پیوسته و العهده علی الراوی و بدان سبب کار او بالا گرفت و امرای دیگر چون خمید بور و سونج خان و کشلی خان وقت غروب خرشید با اکثر قوم از حصار بیرون آمدند چون بکنار جیحون رسیدند محافظان و طلایه لشکر برو افتادند و از ایشان اثر نگذاشتند، [بیت عربی] و روز دیگر را صحرا از عکس خرشید طشتی نمود از خون دروازه بگشادند و در نقار و مکاوحت بربستند و ائمه و معارف شهر بخارا بنزدیک چنگیزخان رفتند و چنگیزخان بمطالعه حصار و شهر در اندرون آمد و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و پسر او تولی پیاده شد و بر بالای منبر برآمد چنگیزخان پرسید که سرای سلطانست گفتند خانه یزدانست او نیز از اسب فروآمد و بر دوسه پایه منبر برآمد و فرمود که صحرا از علف خالی است اسبانرا شکم پر کنند انبارها که در شهر بود گشاده کردند و غله می کشیدند و صنادیق مصاحف بمیان صحن مسجد می آوردند و مصاحف را در دست و پای می انداخت و صندوقها را آخر اسبان می ساخت و کاسات نیبذ پیاپی کرده و مغنیات شهری را حاضر آورده تا سماع و رقص می کردند و مغولان بر اصول غنای خویش آوازها برکشیده و ائمه و مشایخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طویله آخر سالاران بمحافظت ستوران قیام نموده و امثثال آن قوم را التزام کرده بعد از یک دو ساعت چنگیزخان بر عزیمت مراجعت با بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگد کوب اقدام و قوایم گشته درین حالت امیر امام جلال الدین علی بن الحسن الرندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراء النهر بود در زهد و ورع مشارالیه روی بامام عالم رکن الدین امام زاده که از افاضل علمای عالم بود طیب الله مرقدهما آورد و گفت مولانا چه حالست، این که می بینم بیداریست یارب یا بخواب، مولانا امام زاده گفت خاموش باد بی نیازی خداوند است که می وزد سامان سخن گفتن نیست” (ج اول ص ۸۰ و ٨١). دور از کاربرد موسیقی در سوگواری ها، گمان می رود این غم انگیزترین بلکه هولناک ترین زمان و مکانی است که موسیقی را به جبر به کارگرفته اند. ما از اجرای بسیار متنوع موسیقی آگاهی داریم، اما برای مردمانی که در رعب و وحشت مرگ لحظه شماری می کنند و در مکان مقدسی مانند مسجد، زنان (“مغنیات”) خواننده و نوازنده را مجبور به اجرا و رقص سازند،تصوری وحشتناک از اجرای آن است.
کاربرد مطرب و مغنی، چه در ابیات موسیقایی و چه به گونه ای استعاری مخصوصاً در جلد دوم که بیشتر به نبرد جلال الدین و محمد خوارزمشاه مربوط می شود، آورده شده است. جوینی در احوال سلطان محمد خوارزمشاه و اختلال در پایان کار او که لشکر مغول او را تعقیب می کند و به جانب لور و عراق می رود و در بین راه ملک نصره الدین هزارسف [هزار اسبی] به پیشباز او آمد و به هفت موضع زمین را بوسه داد و او را تشریف اجلاس ارزانی فرمود و به او پیشنهاد کرد کرد که در ناحیه اشترانکوه اقامت گزیند، اما سلطان دانست که اشترانکوه مناسب اقامت نیست، چنین می نویسد: “و هر لذتی را بدل اندوهی پیش آمد و هر گلی را خاری عوض گشت، غم یار و ندیم و درد و مطرب – می خون جگر مردم چشمم ساقیست ، … و بناکامی آن حب تلخ را از سر حبی صادق تجرع می بایست نمود و مغنیان هموم این قول را در پرده احزان حسینی بر آهنگ تیزی مخالف راست کرد … و با فنون بی نوایی در سه شنبه هفتم ربیع الاول سنه سبع عشره و ستماته پای در راه عراق نهاد و از درد دل و سوز سینه این غزل می ساخت، چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ – زمانه تیز کند ناله مرا آهنگ \ برد زمانه ناساز از سرم بیرون – هوای ناله نای و نشاط زخمه چنگ” (ج دوم ص ١١١و ١١٢). مورخ در همین پاراگراف کوتاه سیزده واژه موسیقایی را با روشی واقعی و استعاری به کار برده است. واژگانی مانند، قول، پرده،حسینی، تیزی، مخالف، راست، نوا، راه عراق، غزل، چنگ، آهنگ، نای و زخمه. گذشته از آن، ترکیب واژگانی مانند، پرده احزان حسینی، تیزی مخالف راست، راه عراق، ناله نای و زخمه چنگ از استعاره و ایهام های دوپهلو است. گمان این است که اگر بخواهیم به کاربرد استعاری و ایهامی و موسیقایی این مقوله های بپردازیم خود مقاله بلند می شود تنها در این میان اشاره کنم که علامه محمد قزوینی در مقدمه جلد دوم می نویسد: “تیزی از آهنگهای موسیقی” (مقدمه مصحح – ص ط) می داند و البته “تیزی” در اینجا به دو مفهوم به کار گرفته شده: یکی برای درجه بالای “راست” و دیگر به معنی “مد”. برداشت این کاتگوری به عنوان “مد” اگرچه کمتر در منابع به کارگرفته شده، با این حال گمان می رود این بیت نظامی در شیرین و خسرو ناظر بر هردو برداشت از همین واژه باشد. نظامی می گوید: “نواهائی بدین سان رامش انگیز – همی زد باربد در پرده تیز”. پرده تیز در اینجا حالتی ایهامی دارد که معنی نغمه های بالا است و هم به معنی “پرده تیز” یعنی یکی از “مدهای” موسیقی کهن ایران. بهرجهت وقتی می گوید “تیزی مخالف راست” احتمال دارد درجه “اوج راست” باشد؛ زیرا “راست” هم امروز که از “سل” آغاز می شود، اوج راست می تواند اکتاو بالای همین “سل” باشد. این مقوله موسیقایی “تیزی” در رساله محمد نیشابوری به کار رفته ومنظور از “تیزی” این است که اگر دانگ میانی را برابر دو دانگ دیگر قرار دهیم، که یکی در بالا و یکی در پائین جای می گیرد، این دو “بانگ” را “تیزی” و “پستی” می نامند. پس تیزی در اینجا به منزله بخش اوج اکتاو است. بهر حال، این نکته را هم اشاره کنم و آن اینکه گاه در مقابل “تیز” واژه “زیر” را به کار می برده اند، مانند این بیت از حافظ: “معاشری خوش و رودی بساز می خواهم – که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر”. در ضمن باید به سایر مقولات مانند قول، غزل، راست، مخالف، و نوا توجه کرد. ترکیب دو واژه “راه عراق” هم دو بار موسیقایی دارند. “راه” به معنی “مد” یا ساختار اجرایی است و “عراق” هم یکی از پرده های موسیقی است که در اینجا از ایهام راه عراق به جاده یا مسیر به سوی سرزمین عراق هم می باشد؛ این همان واژه ترکیبی است که حافظ هم آنرا به کار برده و می گوید:”مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق”.
مورخ در بسیاری از توصیفات از ابیاتی استفاده می کند که دارای محتوای موسیقیانه هستند، با این حال چندان روشن نیست که نگاه مورخ صریحاً به کاربردی واقعی ابزار موسیقی در صحنه است یا اینکه می خواهد مبالغه کند. به طور نمونه وقتی بیتی به این مضمون “خروش کوس و بانگ نای برخاست” آورده می شود، چندان روشن نیست که به طور واقعی “خروش کوس و بانگ نای” برخاسته است یا می خواهد صحنه سازی کند. نمونه آن چنین است که وقتی سلطان محمد خوارمشاه در بازپس گیری ماوراء النهر فرمود تا: “خطبای اسلام بر منابر پای نهند و دعای اللهم انصر جیوش المسلمین”را بخوانند “انگاه از جوانب جمله حمله کنند” و جوانان از جانبین چالش و سواران بر رقعه حرب پیاده فرو می کردند تا تنور حرب تفسیده گشت – خروش کوس و بانگ نای برخاست – زمین چون آسمان از جای برخاست \ سپهداران علم بالا کشیدند – دلیران رخت بر صحرا کشیدند – و از جانبین کمان و تیر معزول شد و کارد و شمشیر مسلول، آواز تکبیر از صف سلطان و عزیمت مزمار و صفیر از قبل [کسره اول و فتحه دوم] آن شیطان،(جلد دوم ص ٧٧ – ٧٨).
حادثه خونریز مغول حادثه ای بود که هم از نظر وسعت و هم از نظر عمق اندوه و فاجعه قابل محاسبه نبود و این جهت تا مدت ها که در موسیقی در جایی اجرا می شده مورخ آن اجرا را آمیخته با طنزی اندوهناک بیان می کند. نمونه آن اجرای موسیقی در جشن برگزاری پادشاهی است که با طنز غم انگیز نوازندگان یا حضار اندوهبار در مجلس همراه است مورخ از “آفتاب پیکران سوکوار در میان خاکستر نشسته” می گوید: “زهره زهرا بمطالعه آن مجلس با نوا بر سقف گنبد خضرا نظاره گر گشته و ماه و مشتری در غیرت پری وشان آفتاب پیکران سوکوار در میان خاکستر نشسته و مغنیان در حضرت خسرو جهان باربد وار بنوا گشاده و حاضران دیگر از هیبت و سیاست زفان [زبان] بسته برین منوال آن روز جام شراب مالامال بود و پادشاه زادگان در خدمت شاه بی مثال \ بر آواز ابریشم و بانگ نای – سمن عارضان پیش خسرو بپای – همی باده خوردند تا نیم شب – گشادند رامشگران هردو لب” (ج اول ص ۲۰۷-۲۰۸)
نمونه دیگر آن در زمان بازگشت چنگیزخان به فرشاور است که در همانجا هم می میرد. جوینی به نثری غم انگیز و نستالژیک که گویی باد سموم بر گلستان بهاری دمیده و گل ها را پرپر ساخته و بلبلان خاموش کرده چنین می نویسد: “چون خبر قدوم ربیع بربع مسکون و رباع عالم رسید و سبزه چون دل غمومان از جای برخاست، و هنگام اسحار بر اغصان اشجار بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری شیون و نوحه گری آغاز کردند، و بر یاد جوانانی که هر بهار بر چهره انوار و ازهار در بساتین و متنزهات می کش و غمگسار بودندی سحاب از دیده ها اشک می بارید و می گفت باران است، و غنچه در حسرت غنجان از دلتنگی خون در شیشه می کرد و فرا می نمود که خنده است، گل بر تاسف گل رخان بنفشه عذار جامه چاک می کرد و می گفت شکفته ام، سوسن در کسوت سوگواران ازرق می پوشید و اغلوطه می داد که آسمان رنگم، سرو آزاد از تاسف هر سرو قامتی خوش رفتار بمدد آه سردی که صباح هر سحرگاه بر می کشد پشت دوتا می کرد و آنرا تبختری نام نهاده بود، و بر وفاق او خلاف از پریشانی سر بر خاک تیره می نهاد و از غصه روزگار خاک بر سر می کرد که فراش چمنم، صراحی غرغره در گلو انداخته، و چنگ و رباب را آواز بر گرفته، نگه کن سحرگاه تا بشونی – ز بلبل سخن گفتن پهلوی \ همی نالد از مرگ اسفندیار – ندارد جز از ناله زو روزگار \ کس لب بطرب بخنده نگشود امسال – وز فتنه دمی جهان نیاسود امسال – در خون گلم که چهره بنمود امسال – با وقت چنین چه وقت گل بود امسال \ چنگیزخان از فرشاور عزیمت مراجعت با مسکن اصلی بامضا رسانید … چنگیزخان نیز عزیمت رحلت و نقلت بامضا رسانید…” (ج اول ۱۰۹ و ۱۱۰) اشاره مورخ به این که آواز را از چنگ و رباب گرفته اند (“چنگ و رباب را آواز برگفته”) و در پی آن که کسی امسال لب به شادمانی نگشود (“کس لب بطرب بخنده نگشود امسال”).
جوینی در جای دیگر به طور استعاری و ایهامی “طبل رحلت”را برای مرگ غیاث الدین برادر خوارزمشاه به کار می برد: “رعیت را رغبت بمتابعت خوارزمشاه بیشتر شد، در میانه این حالت خبر واقعه برادرش غیاث الدین دررسید طبل رحلت فرو کوفت” (ج دوم ص ۵٢). آنچه مسلم است در اعلام مرگ پادشان و بزرگان برای خبر کردن مردم طبل و کوس می نواخته اند و ابوالفضل بیهقی هم می گوید که مرگ حاکم خوارزم را با فریاد کوس اعلام کردند (تاریخ بیهقی ١٣٧١ ص ۴۲۹). در بختیاری و لرستان و ایلام، مرگ بزرگان را با دهل و سرنا را در ژانری که به آن چمرونه (سوگوارانه) می گویند اجرا می کنند. البته این “طبل و کوس رحلت” با استعاره و ایهامی هم در ادبیات مبدل شده و سعدی می گوید: “کوس رحلت زدند و بار نساخت”.
در کنار این دوسه واقعه، چندین بار به کاربرد موسیقی در جلوس پادشاهی یا مراسم شادمانی هم اشاره شده است. جوینی می گوید در جلوس سلطان علاء الدین محمد خوارزمشاه: “چون بمرکز دولت نزول کرد امرا و ارکان ملک جمع شدند و مجلس بزم آراستند” (ج دوم ص۴٧) یا در شرح جلوس منکو قاآن می گوید: “بلبلان خوش الحان چون سوسن ده زبان بمداحی باغ و راغ هزار دستان، و مطربان با نوای چکاوک همداستان شده… که در عنفوان صبی چون انفاس نسیم صبا گفته بود و تلفیق داده ورد بام و شام زیر و بم چنگ و ارغنون گشته” (ج سوم ص ٢۶).
اجراهای موسیقی و شادمانی را به واقع باید در مراسم جلوس منکو قاآن و اوکتای قاآن و کیوک خان دید. هنگامی که این کسان به عنوان قاآن ملقب می شده اند یعنی اینکه صدارت سلطانی را در دست می گرفته اند جشن برپا می ساخته و در کنار آن به اجرای شادمانی و موسیقی می پرداخته اند. درخور توجه است که مورخ بهر دلیلی که بوده جایگاه این افراد را در حد سلطانی عادل که می تواند جبران مافات گذشته را بنمایاند بالا برده است. نکته های طنزآمیز در لا به لای مواد تاریخی دیده می شود که به نظر می رسد مورخ آنها را به جبر شرائط و موقعیت دیوانی خود آورده مانند این نیم بیت “جدت ورق زمانه از ظلم بشست” که البته در کنار آن با نثری رندانه می نویسد “چون از ضربه زخمه چنگ زمانه ایمن گشته” که ضربه زخم را می توان به جراحات و نابودی های جامعه تعبییر کرد. بهرحال، مورخ در شرح جلوس منکو قاآن می نویسد: “و بدین غزل که ملایم وقت افتاده است چرخ گردنده کز دیده رضا و موافقت نظر می افکند و در رقص آمده، خسروا ملک برتو خرم باد – کل گیتی ترا مسلم باد \ از تو آباد ظلم ویران گشت – بتو بنیاد عدل محکم باد – و این ترانه را که مناسب حالست چون از ضربه زخمه چنگ زمانه ایمن گشته در داده که، جدت ورق زمانه از ظلم بشست – خود هم تو شکستها کرد درست \ این بر تو قبای خانیت آمده چست – نیکوئی کن که نوبت دولت تست” (ج سوم ص ٣۶ و ٣٧).
علیرغم توصیف صحنه ها، مورخ کوشش می کند با نثری که گاه آمیخته با بیان حزنی تاریخی است به جایگاه طبیعت،مخصوصاً بهار را ترسیم کند و آن را با شرائط روزگار خود توجیه نماید. نمونه آن این است: “ریاحین و گلها در مرغزارها شکفته و از شگفت آن فاختگان در مدح باغ و راغ با هزار دستان بهزار دستان صد داستان سرائیده، کنون خورد باید می خوش گوار – که می بوی مشک آید از جویبار \ هوا پر خروش و زمین پر ز جوش – خنک آنک دل شاد دارد بنوش” (ج اول ص ١۴۵ و ١۴۶ و جلد دوم ص ٢۵ در ذکر جلوس منکو قاآن همین ابیات آورده اشده است)؛ البته پیش از آن یاد می کند که “بانو چنانک رسم مغولان باشد برخاست و تمامت پادشاه زادگان و نوبتان بر موافقت او چوک زدند و بانو کاسه گرفت و خانیت را در محل خود قرار داد و تمامت خطاب و طلاب برو اقرار کردند (جلد سوم ص ٢١)
جوینی در شرح احوال جلوس پادشاهی اوکتای قاآن بر مسند خانی از مجلس طرب و لهو هنگام نامگذاری اوکتای به اوکتای قاآن سخن می گوید. چنگیز به فرزندان سفارش می کند که یکی از آنان باید بر سریر حکومت بنشیند که در میان فرزندان وی اوکتای را برمی گزیند. در اینجا هم مورخ از طنز بهره می گیرد و می گوید و “میادین نشاط از خار وحشت بپیراستند”. مورخ درباره این رویداد می نویسد: “چنگیز” پسران خود جغتای و اوکتای و الغ نوین و کلکان و جورجنای و اروجا را نزدیک خود خواند و فرمود که استیلاء مرض از آن گذشت که بواسطه معالجت تدارک توان نمود و هرآینه از شما یک کس باید که تخت و دست مملکت را محافظی نماید و قاعده را که اساس استحکام پذیرفته است افراشته کند” (ج اول ص ١۴٢-١۴٣)…”؛ “پدر شهریار است و ما بنده ایم – بفرمان و رایت سرافکنده ایم – چنگیزخان فرمود که اگر شما را دلخواه آنست که در نعیم و ناز روزگار گذرانید و از ملک و ملک تمتع یابید رای من آنست که چنانک درین مدت بسمع شما رسانیده ام که اوکتای بجایگاه من بر سریر خانی نشید…” (ج اول ١۴٣). “آن روز درین مشورت در خوشدلی و غیطت بشب رسانیدند و برین جملت تا چهل روز تمام هر روز برنگی دیگر لباس نو می پوشیدند و کاس می می نوشیدند”… “او را به بعزیمت رای پیر و تائید بخت جوان بر مقر سریر استقرار دادند و الغ نوین کاسه داشت و سه نوبت تمامت حاضران اندرون و بیرون بارگاه زانو زدند و دعا گفتند و ملک را بخانیت او مبارک بود، [یت عربی] و قاآن نام نهادند و بر قرار رسم مالوف تمامت پادشاه زادگان در خدمت و بندگی قاآن بیرون اردو سه نوبت آفتاب را زانو زدند و باز در اندرون اردو آمدند و مجلس طرب و لهو آراستند و میادین نشاط از خار وحشت بپیراستند…” (ج اول ١۴٧-١۴٨). و در جای دیگر می گوید در حکومت اوکتا قاآن: “دائماً بساط نشاط گسترده بود و در مداومت مدام و منادمت پری چهرگان زیبا اندام طریق افراط سپرده” (ج اول ۱۶۰)
در توصیف جلوس کیوک خان می نویسد که پادشاه زادگان می بایست کلاه ها از سر بر دارند و کمرها را باز کنند و کاسه بگیرند و سه نوبت زانو بر زمین زنند و سه نوبت هم در برابر آفتاب زانو زنند، جوینی چنین می نویسد: “پادشاه زادگان جمع آمدند و کلاهها برداشتند و کمر بازگشادند و یکی دست و دیگر هردو بگرفتند و او را بر تخت بر بالش پادشاهی نشاندند و کاسه گرفتند و خلایق که حاضر بودند اندرون و بیرون بارگاه سه نوبت زانو زدند و او را کیوک خان نام نهادند و بر عادت خود خطها بدادند که سخن او را و فرمان او را تغییر نکنند و دعاها گفتند و بعد از آن بر عقب آن بیرون بارگاه آمدند و سه نوبت آفتاب را زانو زدند” (ج اول ص ۲۰۸) در جای دیگر هم در وصف جلوس کیوک خان اضافه می کند: “و زمین از ورود فروردین و وفود امداد ریاحین از الوان گلها کلها بر کله داشت و فصل ربیع بشکر فضل بدیع از شکوفه همه تن دهان و از سوسن جمله اعضا زبان ساخته بود و مطوقات با فاختگان عشق بازیها باخته و بلبلان خوش نوا با چکاوک در هوا این غزل ساخته که \ خیل بهار خیمه بصحرا برون زدست – واجب کند که خیمه بصحرا برون زنی – از بامداد تا بشبنگاه می خوری – وز شامگاه تا بسحرگاه گل چنی (ج اول ص ۲۰۴)
در این مراسم نمایندگان سرزمین های و ولایات از دور و نزدیک شرکت کردند. من از نامبردن نام نمایندگان خود داری می کنم و تنها از سرزمین ها و ولایاتی که آنها از آنجا آمده اند اکتفا می کنم. این سرزمین ها و ولایات از این جمله هستند،سقسین و بلغار و ماوراء النهر و ترکستان و خراسان و عراق و لور و آذربایجان و شروان و روم گرجستان و حلب و بغدااد و ارزروم و فرنگ و کرمان و فارسی و قهستان و مورخ می گوید که چنین جمعیتی کس پیشتر مشاهده نکرده بود (ج اول ص ۲۰۶) اما اگر با ورود نماینده خلیفه از بغداد به غزنین در زمان سلطان مسعود مقایسه شود، از اجرای بوق و کرنا خبری نیست با این حال در پایان به اجرای موسیقی اشاره می کند که در پاراگراف بالا به آن اشاره کردیم.
در جلوس منکوقاآن و اکتای قاآن و کیوک خان مغولان مراسم خاصی را اجرا می کرده اند و از جمله یکی آن که سه نوبت زانو زدن و سه نوبت هم در برابر آفتاب زانو زدن و دیگر “کاسه گرفتن” بوده است. نمونه آن این است: “و بانو کاسه گرفت و خانیت را در محل خود قرار داد و تمامت خطاب و طلاب برو اقرار کردند (جلد سوم ص ٢١)، “و الغ نوین کاسه داشت و سه نوبت تمامت حاضران اندرون و بیرون بارگاه زانو زدند” (ج اول ١۴٧-١۴٨)؛ این کاسه گرفتن همان است که حافظ می گوید: ساقی بصوت این غزلم کاسه می گرفت – می گفتم این سرود و می ناب می زدم. البته کاسه گرفتن در اینجا در این بیت حافظ ایهام است و معنی موسیقایی “ضرب گرفتن” را هم می دهد که بر سر آن و واژه های موسیقایی به کاربرده در این بیت گفتگوها شده است.
مورخ از کاربرد واژگان موسیقایی و روزهای عشرت به طور گذرا نام برده که نمونه های آن این است: “و در شرب عشرت باقداح لهو یازیدند و قدم طرب در میدان تماشا نهادند و چشم را باستمتاع غوانی و گوش را باستماع اغانی بهره مند کردند” (ج اول ۲۰۹) و یا “مصالح ملک را در پس پشت کرد و روی بنشاط و عشرت آورد و بغوانی و اغانی” (ص ج دوم ١١.). و در حمله به الموت : “چاوشان جمشید فلک تیغهای درفشان از نیام افق برکشیدند و سپاه سیاه شام را هزیمت داد بصبوحی چنگ جنگ ساختند و بر آهنگ هتک پرده مخالفان بی نوا حرب منجنیق و سنگ راست کردند…” (ج س ص ١٢۶). و یا: “نفیر بانگ و زئیر برخاست و از جانبین در مشارع حرب شروع نمودند…” (ج س ص ١٢٨). در توصیف بر تخت نشستن منکو قاآن این ابیات را می نویسد: “طرب رسید بس، غم چنانک وقت خزان – نسیم کوکبه لطف نو بهار رسید \ خروش بربط و بانگ سرود و ناله چنگ – ز بزم بر فلک سبز روزگار رسید” (ج سوم ص ١۴).
جوینی در جای جای اپیسودها ابیاتی از فردوسی و سنایی و خیام و دیگر شاعران می آورد تا فلسفه زندگی و تاریخرا روشن تر بنمایاند. در نبردها نیز از ابیات حماسی بهره می گیرد و در جشن های شادمانی فصل بهار از اشعار بهاریه. جلد دوم به نسبت دو جلد دیگر تاریخ جهانگشا پر از نمونه ابیاتی است که متن تاریخ را با فلسفه درآمیخته و محتوا را روشن تر ساخته است. در اینجا تنها به چند نمونه اکتفا می کنیم. چو خورشید تابان ز برج بلند – همی خواست افکند رخشان کمند (ج اول ص١٢۶) – خرامان بیامد ز پرده سرای – درفش درفشان پس او بپای \ ستایش گرفتند بر پهلوان – که بیدار باشی و روشن روان \ جهان سر بسر زیر پای تو باد – همیشه سر تخت جای تو باد (ج اول ص۲۰۸). یا: شبی چون شبه روی شسته بقیر – نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر \ یکی برخروشید چون پیل مست – سپر بر سر آورد و بنمود دست (ج اول ص١٢۶) رباعی خیام: ترکیب پیاله که در هم پیوست – بشکستن آن روا نمی دارد مست – چندین سر و پای نازنین از سر دست – از مهر که پیوست و بکین که شکست \ یک رباعی دیگر در مرگ اوکتا قاآن می آورد \ بی خار اگر گلی میسر بودی – هردم بجهان لذت دیگر بودی – این کهنه سرای زندگانی ما را – خوش بود اگر نه مرگ بر در بودی (ج اول ص ١۵٨) \ خبر شد بنزدیک افراسیاب – که افکند سهراب کشتی بر آب (ج دوم ص ١٣٧)؛ که آن شاه در جنگ نر اژدهاست – دم آهنج بر کینه ابر بلاست \ شود کوه خارا چو دریای آب – اگر بشنود نام افراسیاب” (ج دوم ص ١٣٩)؛ بگیتی کسی مرد ازین سان ندید – نه از نامداران پیشین شنید (ج دوم)؛ این سه بیت از سنائی غزنوی است: جهان هزمان همی گوید که دل در ما نبندی به – تو خود می پند ننیوشی ازین گویای ناگویا \ چه جای مهر بد مهری کزو بی جان شد اسکندر – چه بازی عشق با یاری کزو بی ملک شد دارا \ نمی بینی تو هرساعت کزین سیماب گون خیمه – چه بازیها برون آرد همی این پیر خوش سیما (ج اول ص ٢١۶)؛ روشنت گشت که این تیره جهان دام بلاست – خبرت شد که جهان عشوه دهی داو دغاست (ج اول ص ٢٢٨).
چند نکته را در حاشیه یادآوری کنم اول این که، اگرچه بعد از حمله مغول “کار عالمیان عموماً و بتخصیص روز بازار اهل اسلام رونق و طراوت یافت” (ج سوم ص ١۵) با این حال مورخ می گوید که کسانی در نزدیک بخارا روی به احضار جن و پری آوردند که این نشان دهنده آن است که غالباً بعد از شکست هایی که در جامعه صورت می گیرد، جماعتی روی به اموری خرافات می آورند. جوینی اشاره می کند که بعد از فتنه مغول کسانی نزدیک بخارا روی به احضار جن و پری نمودند و در این مورد می نویسد: “بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند مردی بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حق او گفته اند در حماقت و جهل عدیم بسالوس و زرق زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پری داری کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیات او را خبر می دهند، و در بلاد ماوراء النهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند و هرکس را رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات و آن شیوه را جهال و عوام التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پری داران با او سخنی می گفت تا او اشاعت می کرد عوام الناس را خود چه باید تا تبع جهل شوند روی بدو نهادند و هرکجا مزمنی بود مبتلائی روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافته اند اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام الا من الی الله یقلب سلیم، و در بخارا از چند معتبر مقبول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما بفضله سگ یک دو نابینا را دارو در چشم دمید صحت یافتند من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند و الا این معجزه عیسی به مریم بوده است” (جلد اول ص ٨۶). دیگر این که هنگامی که مغولان به کاشغر می رسند و خان یا سلطان آنجا که کوچلک خان نام داشت را می خواهند دستگیر کنند، به مردم می گویند که هرکس در دین خود باشد. گفته جوینی این است: “و در آن وقت او [کوچلک خان] به کاشعر بود ارباب کاشغر حکایت کنند که چون ایشان [مغولان] رسیدند هنوز مصاف برنکشیده بودند که او بگریخت و روی بهزیمت نهاد و پشت برتافت و هر فوج که بر عقب یکدیگر از مغولان می رسیدند جز او را از ما چیزی دیگر طلب نمی کردند و اجازت تکبیر و اذان و اداء صلوات کردند و منادی در شهر دادند که هرکس قاعده خود ممهد دارد و بر کیش خود رود وجود آن جماعت را رحمتی از رحمات ربانی و فیضی از فیضان سبحال یزدانی دانستیم و …” (ج اول ص ۵١).
دست اندازی مغولان شهرهای ماوراء النهر و خوارزم و خراسان را تباه ساخت و همین تباه سازی سرنوشت شعر و هنر را هم دربر گرفت و به موازات اینها موسیقی و موسیقیدانان از لطمه در امان نماندند و از این نگاه موسیقی حوزه شرقی تر نسبت به حوزه غربی تر ایران صدمه بیشتر دید. تاریخ از شکوه شعر و موسیقی بارگاه سامانی به ما خبر می دهد و تاریخ بیهقی از محله نوازندگان غزنه و سازهای درون خانگی می نویسد و با این که ترکان سلجوقی و خواززمشاهی به موسیقی ایران چندان رغبتی نشان ندادند، اما این یورش خانمان برانداز مغول بود که پایه های موسیقی حوزه خراسان و خوارزم و آسیای میانه را ناتوان ساخت. همین جا پرسشی را می توان مطرح کرد و آن اینکه می دانیم موسیقی آسیای میانه بر پایه شش مقام است و موسیقی کاشعر و ایغور (حوزه شرقی تر ترکستان) بر پایه دوازده مقام است و ما همین جا در تاریخ جهانگشا خواندیم که هنگام یورش مغولان بر سرزمین کاشعر، مردمان و فرهنگ آن به نسبت کمتر مورد تباهی و نابودی قرار گرفتند؛ پرسش این است که آیا حمله مغول یکی از عوامل عمده در تخریب دوازده مقام پیشین در بخارا و آسیای میانه نبوده است؟ آیا در حمله مغول، موسیقی آسیای میانه نسبت به موسیقی ایغور بیشتر صدمه دیده و موسیقی ایغور کمتر؟ و آیا از این بابت نیست که موسیقی آسیای میانه به شش مقام تنزل پیدا کرده است؟ ما آگاهی داریم که موسیقی خراسان و بخارا (دست کم در تئوری) از زمان سامانیان و بعد از آن بر اساس دوازده مقام بوده است،حال ممکن است ویرانگری های مغول را ازموجبات تعدیل دوازده مقام به شش مقام بدانیم؟
مورخ در جای جای نوشته ها با به کارگیری صناعات ادبی، نثری مصنوع می سازد که نمونه های آن در همین چند از این گونه اند.
بشارت بدور و نزدیک \ و بر سنگ خاره سبک چاره مقام ساختند \ زمین را آسمانی می پنداشتند پر ستاره و جهانی پر از شمشیر و کناره \ پنجه وار صف بصف رسانیدند و کف در کف نهادند \ جانبین در مشارع حرب شروع نمودند \ سپاه سیاه شام را هزیمت داد بصبوحی چنگ جنگ ساختند و بر آهنگ هتک پرده مخالفان \ چشم را باستمتاع غوانی و گوش را باستماع اغانی بهره مند کردند \ الوان گلها کلها بر کله داشت \ مداومت مدام و منادمت پری چهرگان زیبا اندام \ بساط نشاط گسترده بود \ کاس می می نوشیدند \ مدح باغ و راغ با هزار دستان بهزار دستان صد داستان سرائیده \ ورد بام و شام زیر و بم چنگ و ارغنون گشته \ بمداحی باغ و راغ هزار دستان، و مطربان با نوای چکاوک همداستان \ زهره زهرا بمطالعه آن مجلس با نوا \ از جوانب جمله حمله کنند \ جام افق از خون شفق مالامال شد \ بلبل خوش الحان و نغمت بذکر الوان نعمت \ خوارزم مرکز رجال رزم و مجمع نساء بزم بود \ محله بمحله و سرای بسرای می گرفتند \ جنگ هایج تر شد و بحر حرب مایج تر گشت \ اهالی بلخ صغیر و کبیر قلیل و کثیر را از مرد تا زن بصحرا راندند \ دور از خوشی دور شد و قصور بر خرابی مقصور گشت \ نه امکان قرار داشتند و نه مکان فرار \
علامه محمد قزوینی یادداشتی درباره صفی الدین ارموی و رابطه او با خاندان جوینی است در مقدمه تاریخ جوینی جلد اول چنین آورده است: “و دیگر استاد فاضل صفی الدین عبدالمومن بن یوسف بن فاخر الارموی که در حسن خط و موسیقی از نوابغ عصر و از اشهر مشاهیر دهر بود، در حسن خط وی در عداد خطاطین بزرگ مانند ابن مقله و یاقوت و غیرهما معدود است و در موسیقی خود ضرب المثل و استاد اساتید عصر و صاحب تصانیف مشهوره است، ابن تعری بردی گوید بعد از اسحق بن ابراهیم موصلی ندیم هرون الرشید هیچکس در این صنعت بپایه وی نرسیده است، صفی الدین مذکور کاتب کتابخانه المعتصم بالله و مغنی و ندیم او بود سالی پنج هزار دینار مرسوم وی از دیوان مقرر بود و بعد از فتح بغداد بخدمت هلاکو رفت و در حضور وی بربط نواخت هلااکو مرسوم او را مضاعف نمو و ده هزار دینار از عایدات بغداد بطریق ادرار سنوی او مقرر فرمود پس از آن از خاص بستگان و ندما علاء الدین عطاملک و برادرش شمس الدین جوینی گردید و ایشان دیوان انشاء بغداد را بوی محول نمودند ولی بعد از استیصال خانواده صاحب دیوانیان سعادت صفی الدین رخت بربست و کارش بمنتهی درجه فقر و فاقه رسید تا جایی که بالاخره برای سیصد دینار دین که از عهده اداء آن عاجز بود بحکم قاضی محبوس گردید و در همان حبس وفات یافت در ٢٨ صفر سنه ۶٩٣، صفی الدین مذکور بغایت مسرف و مبذر بود در صرف اموال در ملاذ و ضیافت مبالغه می نمود مثلاً قیمت فواکه و مشمومات در مجالس ضیافت وی کمتر از چهار هزار درهم نبود، باری اسناد رساله شرفیه را در موسیقی اکنون متعدد از آن موجود است بنام شرف الدین هرون پسر خواجه شمس الدین جوینی ساخته است” (ج اول ص: سه – سی).
اگرچه تاریخ جهان گشای جوینی اشاره های ناچیزی به موسیقی دوران مغول دارد، اما همین اشاره ها از این بابت حائز اهمیتند که ما را از موسیقی ی که با اندوه جامعه، آن هم که گاه به زبان طنز آغشته شده، آگاه می سازد. از غم انگیزترین اجرای موسیقی در مسجد بخارا از طرف دسته زنان نوازنده و خواننده بخارا بفرمان چنگیز تا اجرای گاه گاهی طبل در نبرد بلخ و فتح الموت خبر چندانی از اجرای موسیقی نیست. کاربرد واژگان موسیقایی چه در اجرا و چه به صورت استعاره و ایهام مانند نوا و چکاوک و پرده احزان حسینی و مخالف راست و راه عراق و ناله نای و زخمه چنگ نشان از تبحر مورخ در دانش موسیقی نشان می دهد. اشارات کوتاه به مجلس طرب و لهو در مراسم جلوس قاآن های مغول از این گونه برداشت های موسیقایی مورخ است. کاربرد واژگان موسیقی در اشعار که بازتاب حزن و اندوه نویسنده از شرائطی است که می خواهد آنرا توصیف کند. در کلیات اگر بخواهیم از موسیقی در کتاب تاریخ جهان گشای سخن بگوییم این است که شبحی از تصویر بی جان موسیقی که گویی زیر پای اسبان مغول لگد کوب شده است دیده می شود. واقعیت این است که نباید انتظار اجرای موسیقی را در دوران مغول و یا بارگاه مغولان داشت و از سوی دیگر باید اذعان نمود که فتنه مغول بخش هایی از میراث فرهنگ و تمدن ماوراء النهر و خوارزم و آسیای میانه را به تباهی کشاند و اگر آثاری برجای ماند حاصل بقایای آتش زیر خاکستری است که در مقابل بلایا ایستادگی کرد. اگرچه در دوران تیموری تا اندازه ای موسیقی آن سرزمین رو به باروی آورد،اما واقعیت برجای مانده نشان می دهد که موسیقی حوزه شرقی تر ایران دیگر نتوانست شکوه گذشته خود را بازیابد.
عطاملک محمد شمس الدین جوینی ۱۳۷۰ \ تاریخ جهان گشای جوینی [جلد اول بسعی و اهتمام و تصحیح علامه محمد قزوینی ١٩١١]، تهران: انتشارات ارغوان.
عطاملک محمد شمس الدین جوینی ۱۳۷۰ \ تاریخ جهان گشای جوینی [جلد دوم بسعی و اهتمام و تصحیح علامه محمد قزوینی ١٩١۶] تهران: انتشارات ارغوان.
عطاملک محمد شمس الدین جوینی ۱۳۷۰ \ تاریخ جهان گشای جوینی [جلد سوم بسعی و اهتمام و تصحیح علامه محمد قزوینی ١٩٣٧] تهران: انتشارات ارغوان.