انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

باز کردن کتابخانه‌ام [۱] : سخنی در جمع‌آوری کتاب

والتر بنیامبن

 

والتر بنیامین ترجمه فائقه سرشوقی

مشغول باز کردن کتابخانه‌ام هستم. بله، مشغول این کارم. کتاب‌ها هنوز در قفسه‌ها نیستند؛ هنوز ملال نظم به آن‌ها راه نیافته است. نمی‌توانم میان صفوف‌شان بالا و پایین رژه بروم تا با آن‌ها در یک محفلِ دوستانه قدرت‌نمایی کنم. نیازی نیست از این چیزها بترسید. در عوض از شما می‌خواهم در این بی‌سامانیِ جعبه‌های گشوده، در این هوای آغشته به گرده‌های چوب و زمین پوشیده از کاغذپاره به من بپیوندید؛ در میان جلدهای بر هم انباشتۀ کتاب‌هایی که نور روز را پس از دو سال تاریکی دوباره می‌بینند به من بپیوندید؛ شاید مهیا شوید برای این‌که ذره‌ای از این حال‌وهوا را –که به‌یقین نه هوای ماتم بلکه هوای انتظار است– با من تجربه کنید؛ حال‌وهوایی که این کتاب‌ها در یک کلکسیونر اصیل برمی‌انگیزد. چرا که چنین کسی دارد با شما صحبت می‌کند و اگر موشکافانه‌تر نگاه کنید، به شما ثابت می‌شود که دارد تنها از خودش حرف می‌زند. این آیا حمل بر گستاخی من نمی‌شد اگر برای این‌که به شکل قانع‌کننده‌ای عینی‌گرا و واقع‌بین به نظر برسم، شاخص‌ترین و برترین کتاب‌های یک کتابخانه را برای شما فهرست می‌کردم؛ [یا] اگر چیزی که به شما ارائه می‌دادم، تاریخچۀ کتاب‌ها یا حتی میزان کارآمدی آن‌ها برای یک نویسنده بود؟ من که به چیزی روشن‌تر و ملموس‌تر از این فکر می‌کنم. چیزی که واقعاً برای من اهمیت دارد، این است که شما را به درکی از رابطۀ یک کلکسیونرِ کتاب با کتاب‌هایش برسانم؛ بیش‌تر درکی از جمع‌آوری تا نفسِ یک مجموعه. اگر این کار را با شرح جزئیات در مورد روش‌های مختلفِ تصاحبِ کتاب انجام دهم، کارِ کاملاً مستبدانه‌ای کرده‌ام. این یا هر روش دیگر فقط سدی است در برابر جزر و مد خاطراتی که در هر کلکسیونر هنگام اندیشیدن به دارایی‌اش، موج می‌زند. هر اشتیاق مرزی دارد با آشفتگی؛ اما اشتیاق یک کلکسیونر هم‌مرز خاطرات آشفته است. از آن هم بیش‌تر: بخت و اقبالی که پیش چشم من گذشته را در بر می‌گیرد، در آشفتگیِ مأنوس این کتاب‌ها آشکارا حضور دارد. این کلکسیون چه می‌تواند باشد به جز بی‌نظمی‌ای که عادت، خود را بدان اندازه در آن جای داده که نظم تلقی شود؟ همۀ شما در مورد آدم‌هایی که ازدست‌دادن کتاب‌هایشان آن‌ها را بیمار کرده شنیده‌اید؛ یا آن‌ها که برای دوباره به‌دست‌آوردنِ کتاب‌هایشان دست به جنایت زده‌اند. این‌ها دقیقاً حوزه‌هایی هستند که هرگونه نظم در آن‌ها، یک کنش حفظ تعادل در اوج تزلزل است. آناتول فرانس گفت: «تنها دانش دقیقی که اینجا وجود دارد، علم به تاریخ انتشار و قطع کتاب‌هاست»؛ و به‌واقع اگر همتایی برای نابسامانی یک کتابخانه وجود داشته باشد، نظم فهرست کتاب‌های آن است.

بنابراین در زندگی هر کلکسیونر، تنشی علت و معلولی میان دو قطب نظم و بی‌نظمی وجود دارد. طبعاً وجود او به بسیاری چیزهای دیگر هم گره خورده است: به رابطۀ پررمز و راز با مالکیت (چیزی که بعدتر در مورد آن بیشتر صحبت خواهیم کرد)؛ همچنین، به رابطۀ با اشیایی که تأکیدی بر ارزش کارکردی و کاربردی – یا همان سودمندیِ – آن‌ها ندارد اما آن‌ها را به‌مثابۀ صحنۀ نمایشِ سرنوشت‌شان مطالعه می‌کند و دوست می‌دارد. ژرف‌ترین افسونی که برای کلکسیونر وجود دارد، این است که گِرد اقلام منحصربه‌فرد مجموعۀ خود مَندَل [۲] کشد و بگذارد در آن حلقه ثابت بمانند تا زمانی که آن رعشۀ پایانی، رعشۀ تملک از فرازشان بگذرد. هر چیزِ به یاد آورده و فکر شده، هر چیزِ آگاهانه، به پایه، چارچوب، شالوده و حلقۀ داراییِ او تبدیل می‌شود. دورۀ ساختِ [شیء]، محل [ساخت]، صنعت‌گری، مالک قبلی؛ برای کلکسیونرِ واقعی، پیشینۀ هر قلم از اقلام مجموعه‌اش به ارزش دانشنامۀ جادویی‌ای می‌افزاید که جوهره‌اش سرنوشت اشیای اوست. پس در این فضای محصور شاید بتوان حدس زد که چطور طالع‌بینانِ بزرگ (کلکسیونرها طالع‌بینان جهانِ اشیاءاند) به مفسرانِ تقدیر بدل می‌شوند. تنها باید به کلکسیونری که اشیاء را در جعبۀ شیشه‌ایِ خود حمل می‌کند، نگریست؛ وقتی آن‌ها را در دست نگاه داشته، چنان برانگیخته است که گویی دارد از ورای آن اشیاء، گذشته‌های دورشان را می‌بیند. این همه به آن وجه جادوییِ کلکسیونر برمی‌گردد – که من آن را تصویر سالخوردگی او می‌نامم.
[آن‌ها تقدیر خود را دارند] (Habent sua fata libelli): این کلمات شاید به‌عنوان تعریفی کلی در مورد [همۀ] کتاب‌ها منظور شده باشند؛ بنابراین کتاب‌هایی همچون کمدی الهی، اخلاق اسپینوزا [۳]، یا خاستگاه گونه‌ها [۴]، تقدیر خود را دارند. با وجود این، یک کلکسیونر این ضرب‌المثل لاتین را به گونه‌ای دیگر ترجمه می‌کند. برای او نه‌تنها کتاب‌ها که نسخه‌های آن‌ها نیز سرنوشت خود را دارند؛ و از این لحاظ، بااهمیت‌ترین بخش تقدیری که نسخه‌ای از یک کتاب دارد، مواجهۀ کلکسیونر و کلکسیونِ او با آن کتاب است. وقتی می‌گویم برای کلکسیونرِ حقیقی، به‌دست‌آوردن یک کتابِ قدیمی به‌منزلۀ تولد آن کتاب است، اغراق نمی‌کنم. این عنصر کودکانه است که در کلکسیونر با عنصر سالخوردگی می‌آمیزد؛ چرا که کودکان قادر به نو ساختن هستی، به صد راهِ شکست‌ناپذیرند. در میان کودکان، جمع‌کردن چیزها تنها یکی از روش‌های نوسازی است؛ باقی آن شامل نقاشی کشیدن از اشیاء، دوربُریِ شکل‌ها، یا چسباندن عکس‌برگردان می‌شود؛ طیف کاملی از روش‌های تصاحب کودکانه، از لمس چیزها گرفته تا اسم گذاشتن روی آن‌ها. نوسازیِ دنیای قدیمی؛ این عمیق‌ترین میل کلکسیونر به هنگامی‌ است که برای تصاحب چیزهای تازه، برانگیخته شده و به همین دلیل است که کلکسیونرِ کتاب‌های قدیمی، از گردآورندۀ نسخه‌های گران‌قیمت، به سرچشمه‌های جمع‌آوری نزدیک‌تر است. چگونه کتاب‌ها از آستانۀ یک مجموعه می‌گذرند و به داراییِ کلکسیونر تبدیل می‌شوند؟ تاریخچۀ تصاحب کتاب‌ها موضوع ملاحظاتی ا‌ست که در ادامه می‌آید.

از میان تمام روش‌های به‌دست‌آوردن کتاب، ستودنی‌ترین روش این است که خود شخص کتابی را نوشته باشد. در اینجا بسیاری از شما شادمانه از کتابخانۀ بزرگی یاد خواهید کرد که وُتز [۵]، ناظم مدرسۀ بیچارۀ قهرمانِ داستانِ ژان پل [۶]، آن را به‌تدریج با نوشتن تمام کارهایی فراهم آورد که عناوین آن‌ها در کاتالوگِ نمایشگاه‌های کتاب نظر او را جلب می‌کرد اما درنهایت توان خریدشان را نداشت. نویسندگان واقعاً آدم‌هایی‌اند که نه به دلیل فقر، بلکه به دلیل نارضایتی از کتاب‌هایی که می‌توانند بخرند اما دوست ندارند، کتاب می‌نویسند. شما، خانم‌ها و آقایان، ممکن است این را تعریفی عجیب از نویسندگی تلقی کنید؛ اما باید بدانید هر آنچه از زاویه دیدِ کلکسیونرِ واقعی مطرح شود، عجیب است. از روش‌های مرسومِ به‌دست‌آوردنِ کتاب، روشی که برای کلکسیونر مناسب‌ترین است، می‌تواند به‌امانت‌بردنِ کتاب و برنگرداندنِ آن باشد. امانت‌گیرندۀ معتبری که در اینجا مدنظر ماست، نه‌چندان به‌واسطۀ تعصبی که با آن از گنجینۀ عاریه‌ای‌اش حفاظت می‌کند و نه با پشت گوش انداختنِ تمام تذکراتی که هر روز از دنیای قانونمند دریافت می‌کند، بلکه با ناکامی‌اش در خواندن این کتاب‌ها، ثابت می‌کند که به جمع‌آوریِ کتاب اعتیاد دارد. اگر بتوان تجربۀ مرا گواه گرفت، امکان این که یک نفر بر حسب اتفاق کتابی امانتی را بازگرداند، بیش‌تر از آن است که آن را اتفاقی بخواند. خواهید پرسید که آیا نخواندن کتاب لزوماً مشخصۀ کلکسیونرهای کتاب است؟ شاید بگویید این را تا به حال نشنیده بودم. این اصلاً خبر تازه‌ای نیست. اگر بگویم این قدیمی‌ترین چیز در دنیاست، خبرگان ادعای مرا تأیید می‌کنند. در اینجا به نقل پاسخی بسنده می‌کنم که آناتول فرانس به فردی عامی داد که ستایش از کتابخانۀ او را با این پرسشِ معمول به‌پایان برد: «موسیو فرانس شما تمام این کتاب‌ها را خوانده‌اید؟» [فرانس گفت]: «یک‌دهم آن‌ها را هم نخوانده‌ام. فکر نمی‌کنم این‌طور باشد؛ اما آیا شما هرروز از سرویس ظرف‌های چینیِ خود استفاده می‌کنید؟»

اتفاقاً من حق [برگرفتن] چنین نگرشی را آزموده‌ام. کتابخانۀ من برای سال‌ها، حداقل در سه سال اولیۀ به‌وجودآمدنش، فقط از دو یا سه قفسه تشکیل شده بود که هر سال فقط چند اینچ بزرگ‌تر می‌شد. این دوران سربازی کتابخانه‌ام بود؛ زمانی که هیچ کتابی اجازۀ ورود به آن را نداشت مگر با این مجوز که من آن را نخوانده باشم؛ بنابراین، اگر تورم پیش نیامده بود، هرگز ممکن نبود که من صاحب کتابخانه‌ای آن‌قدر بزرگ بشوم که شایستۀ نام کتابخانه باشد. ناگهان مسئلۀ دیگری اهمیت پیدا کرد: به‌دست‌آوردنِ کتاب‌ها، چه به قیمتِ واقعی چه به هر قیمت دیگر، مشکل شده بود. دست‌کم در سوئیس به نظر می‌رسید چنین باشد. در یازدهمین ساعت [پس از آغاز تورم] اولین سفارش سنگین خرید کتابم را از آنجا انجام دادم و بدین طریق توانستم اقلام جایگزین‌ناپذیری، چون سوار کار آبی [۷] یا حماسۀ تاناکوییل [۸] نوشتۀ باخوفن را از آنِ خود کنم که در آن زمان هنوز امکان تهیه‌شان از ناشران وجود داشت.
پس شاید بگویید خب، بعد از کشف تمام این راه‌های فرعی حالا دیگر باید به شاهراه عریض تصاحب کتاب رسیده باشیم؛ مثلاً خرید کتاب. این واقعاً شاهراه عریضی ا‌ست اما راه آسانی نیست. خرید کردنِ کلکسیونر شباهت ناچیزی با خریدی دارد که در کتابفروشی، یک دانش‌آموز برای تهیۀ کتاب درسی، یا یک مرد دنیادیده برای هدیه به همسرش و یا یک تاجر برای گذران وقت در قطار پیش از سفر، انجام می‌دهند. به‌عنوان یک خانه‌به‌دوش، به‌یادماندنی‌ترین خریدهایم را در سفرها انجام داده‌ام. مال و دارایی به حوزۀ تهاجمی تعلق دارند. کلکسیونرها آدم‌هایی‌اند با غریزۀ تهاجمی؛ تجربه به آن‌ها می‌آموزد که وقتی شهرِ غریبه‌ای را تسخیر می‌کنند، کوچک‌ترین مغازۀ عتیقه‌فروشی می‌تواند یک قلعه باشد و دورافتاده‌ترین مغازۀ لوازمِ تحریرفروشی، یک موقعیت کلیدی. چه بسیار شهرهایی که در تاختنِ من از پی کتاب‌ها، خود را بر من نمایانده‌اند!
لزوماً این‌طور نیست که مهم‌ترین خریدها در دکان یک دلال اتفاق بیفتند. [در این میان] کاتالوگ‌ها نقشی به‌مراتب عمده‌تر بازی می‌کنند. اگرچه خریدار ممکن است کتابی را که از روی یک کاتالوگ سفارش داده، کاملاً بشناسد اما نسخۀ منحصربه‌فردِ یک کتاب همواره غافلگیرکننده و سفارش همیشه نوعی قمار است؛ ناامیدی‌های دردآور و درعین‌حال کشفیات مسرت‌باری دارد. به‌عنوان‌مثال، یادم می‌آید که یک‌بار یک کتاب مصورِ رنگی برای کلکسیونِ قدیمیِ کتاب کودکِ خود سفارش دادم تنها به این دلیل که حاوی قصه‌های پریان به قلم آلبرت لودویگ گریم [۹] بود و در گریما منتشر شده بود، در تورینگیا [۱۰]. گریما همچنین محل انتشار یک کتابِ حکایات به تصحیح همین آلبرت لودویگ گریم بود. نسخه‌ای که من از این کتابِ حکایات داشتم با شانزده تصویر، تنها نمونۀ موجود از اولین کارهای لایسر [۱۱]، تصویرگرِ زبردستِ آلمانی‌تبار بود که حدوداً در اواسط قرن پیش در هامبورگ زندگی می‌کرد. بسیار خوب؛ واکنش من به همخوانی نام‌ها درست بود. در این کتاب که سفارش داده بودم نیز کارهای لایسر را یافتم، مثلاً «کتاب قصۀ لینا» [۱۲]؛ کاری که برای فهرست‌کنندگان آثارِ وی، ناشناخته مانده است و به ارجاعات مفصل‌تری از این اولین ارجاعی که من در اینجا دادم نیاز دارد.
به‌دست آوردن کتاب لزوماً تنها به پول یا دانش کارشناسانه بستگی ندارد. حتی مجموع این دو عامل هم برای راه‌اندازیِ یک کتابخانۀ واقعی که همیشه به‌نوعی خلل‌ناپذیر و درعین‌حال کاملاً منحصربه‌فرد باشد، کفایت نمی‌کند. هر کسی که از روی کاتالوگ‌ها خرید می‌کند، علاوه بر این خصوصیاتی که ذکر کردم، باید از نوعی قوۀ تشخیص هم برخوردار باشد. تاریخ‌ها، نام مکان‌ها، قطع کتاب‌ها، صاحبان پیشین، صحافی‌ها و چیزهایی از این قبیل، تمام این جزئیات باید به او چیزی بگویند. نه به‌عنوان واقعیات خشک و مجرد؛ بلکه به‌عنوان یک کلیت هماهنگ. بسته به کیفیت و قوت این هماهنگی، خریدار باید بتواند تشخیص بدهد که آیا یک کتاب به او تعلق دارد یا نه. حراج اما مجموعه‌ای دیگر از صفات را در هر کلکسیونر می‌طلبد. برای کسی که کاتالوگی را مطالعه می‌کند، خودِ کتاب یا مالکیتِ قبلیِ آن، اگر منشأ کتاب ذکر شده، باید گویای همه چیز باشد. کسی که می‌خواهد در حراج شرکت کند باید به کتاب و به رقبای خود به یک میزان توجه داشته باشد؛ علاوه ‌بر اینکه باید خونسردیِ خود را هم تا حدی حفظ کند که در این رقابت، تحت تأثیر شرایط ازخودبی‌خود نشود. بسیار اتفاق می‌افتد که یک نفر گرفتار یک خرید گران می‌شود به این دلیل که قیمت پیشنهادی را –بیشتر به منظورِ به‌کرسی نشاندنِ حرف خود تا برای به دست آوردن کتاب- بالا و بالاتر برده است. از سوی دیگر یکی از دل‌پذیرترین خاطرات هر کلکسیونر لحظه‌ای است که او کتابی را نجات داده که شاید هرگز به آن فکر نمی‌کرده یا حتی نگاه خریدارانه‌ای هم به آن نینداخته بوده؛ بلکه چون آن را تنها و رها شده در بازار یافته، خریده تا آزادی‌اش را به آن برگرداند؛ همان‌طور که در هزار و یک شب، شاهزاده کنیزکی زیباروی را خرید. می‌بینید که برای کلکسیونرِ کتاب، رهاییِ راستینِ همۀ کتاب‌ها، جایی میان قفسه‌های کتابخانه‌اش اتفاق می‌افتد.
تا به امروز، چرم ساغریِ بالزاک، به‌عنوان یادگارِ هیجان‌انگیزترین تجربۀ من در حراج، خود را از ردیف‌های طولانیِ کتاب‌های فرانسویِ کتابخانه‌ام متمایز کرده است. این تجربه در سال ۱۹۱۵ در حراج رومان [۱۳] اتفاق افتاد که توسط امیل هیرش [۱۴]، یکی از خبره‌ترین کارشناس‌ها و از برجسته‌ترین خریدارها و فروشنده‌های کتاب، بر پا شده بود. کتابی که به حراج گذاشته شده بود، در سال ۱۸۳۸ در پلاس دِلابورسِ [۱۵] پاریس منتشر شده بود. حالا که کتاب را نگاه می‌کنم، نه تنها شماره‌اش در کلکسیون رومان، بلکه حتی برچسب مغازه‌ای را هم می‌بینم که اولین صاحب کتاب بیش از نود سال پیش به یک هشتادم قیمتِ امروز از آنجا خریده بودش. روی برچسب نوشته شده: «لوازم‌التحریر فروشی آی. فلانو» [۱۶]. دوران خوبی که در آن هنوز امکان داشت بشود چنین ویرایش لوکسی را از مغازۀ لوازمِ‌تحریرفروشی خرید! گراورهای فولادیِ این کتاب توسط بهترین گرافیستِ فرانسوی طراحی شده و بهترین حکاکان آن را اجرا کرده بودند؛ اما می‌خواستم برای شما بگویم که چطور این کتاب را به دست آوردم. من به محل حراج امیل هیرش رفته بودم تا نگاه دقیق‌تری به کتاب‌هایش بیندازم و چهل پنجاه جلد کتاب هم نصیبم شده بود؛ آن یک کتاب در من چنان شوق سرکشی برانگیخته بود که بخواهم برای همیشه در آنجا بمانم. روز حراج فرا رسید. دست‌برقضا در جریان حراج، این نسخه از چرم ساغری پس از مجموعۀ کاملی از تصاویرِ کتاب عرضه می‌شد که جداگانه بر روی کاغذ هند [۱۷] چاپ شده بودند. خریدارها سر یک میزِ دراز نشستند. در گوشۀ مقابل من بر سر میز کلکسیونرِ مشهورِ مونیخ، بارون فن سیمولین [۱۸] نشسته بود؛ مردی که در اولین پیشنهاد قیمت همه چشم‌ها متوجه او بود. او به این مجموعه تصاویر بسیار علاقه‌مند شده بود اما در میان خریداران رقبایی داشت. در یک کلام، رقابت فعالی سر گرفته بود که منجر به بالاترین پیشنهاد قیمت در تمام طول حراج شد؛ چیزی بیش از سه هزار مارک. به نظر می‌رسید کسی انتظار چنین رقم بالایی را نداشته و همۀ حضّار کاملاً به هیجان آمده بودند. امیل هیرش به این موضوع بی‌اعتنا ماند و قصد داشت زمان بخرد یا به هر ملاحظۀ دیگری، بی‌آنکه واقعاً کسی توجهی کند، به کتاب بعدی پرداخت. او قیمت را اعلام کرد و من که قلبم به‌شدت می‌تپید و کاملاً واقف بودم که توان رقابت با هیچ یک از آن کلکسیونرهای بزرگ را ندارم، قیمتی کمی بالاتر از آنچه اعلام شده بود، پیشنهاد کردم. حراج‌کننده بی‌آنکه توجهی در خریدارها برانگیزد، روال عادی حراج را ادامه داد – «قیمت بالاتر نبود؟» و سه مرتبه چکش‌اش را به صدا درآورد با ابدیتی که انگار هر ضربه را از ضربۀ بعدی جدا می‌کرد؛ سپس مشغول لحاظ کردن سهم خودش شد. برای دانشجویی مثل من قیمت نهایی باز هم بالا بود. صبح فردای آن روز در سمساری [۱۹] دیگر به این داستان مربوط نمی‌شود و ترجیح می‌دهم در مورد اتفاق دیگری صحبت کنم که می‌خواهم اسمش را جنبۀ منفیِ حراج بگذارم.
این ماجرا سال پیش در حراجی در برلین اتفاق افتاد. مجموعه کتاب‌هایی که در این حراج عرضه می‌شد، از لحاظ کیفیت و موضوع متنوع بود و تنها شماری از کارهای کمیاب در زمینۀ علم غیب و فلسفۀ طبیعت در آن قابل توجه بود. من برای تعدادی از آن‌ها قیمتی پیشنهاد دادم اما هر بار متوجه مردی شدم که در ردیف جلو نشسته بود و به نظر می‌آمد فقط منتظر است من قیمت موردنظرم را بگویم تا او با قیمت پیشنهادیِ خود جوابم را بدهد. از قرار معلوم این آمادگی را هم داشت که از هر پیشنهاد قیمتی بالاتر برود. بعد از این که این اتفاق چند مرتبه تکرار شد، من امیدم را به تصاحب کتابی که آن روز بسیار به آن علاقه‌مند شده بودم، به‌کلی از دست دادم. آن کتاب کمیاب تکه‌های به‌جامانده پس از مرگ یک فیزیکدان جوان [۲۰] بود که یوهان ویلهلم ریتر [۲۱] آن را در دو جلد به سال ۱۸۱۰ در هایدلبرگ منتشر کرده بود. این کار هرگز تجدید چاپ نشد اما من همیشه مقدمۀ آن را یکی از مهم‌ترین نمونه‌های نثر شخصی از دورۀ رمانتی‌سیسم آلمانی دانسته‌ام؛ جایی که نویسنده-ویراستار، داستان زندگی خود را در قالب یک آگهی ترحیم برای دوستِ فرضیِ بی‌نامِ فوت‌شدۀ خود – که بسیار شبیه خودِ اوست- بازگو می‌کند. به‌محض این‌که نوبت به این کتاب رسید، چیزی به ذهنم خطور کرد. کاملاً ساده بود: ازآنجاکه پیشنهاد من باعث می‌شد کتاب نصیب آن مرد بشود، به‌هیچ‌وجه نباید قیمتی پیشنهاد می‌دادم. خودم را کنترل کردم و ساکت ماندم. همان شد که امیدوار بودم: نه ابراز علاقه‌ای نه پیشنهاد قیمتی؛ پس کتاب کنار گذاشته شد. به نظرم آمد عاقلانه‌تر این باشد که بگذارم چند روزی بگذرد. وقتی پس از یک هفته به آنجا رفتم، آن را در بخش کتاب‌های دست‌دوم یافتم و در حالی از آنِ خودش کردم که از نعمت کمبود توجه بهره می‌برد.
زمانی که ارتفاعات جعبه‌ها را پیموده‌اید تا کتاب‌ها را استخراج کنید و آن‌ها را به نور روز -بلکه هم نور شب- بیاورید، چه خاطراتی به شما هجوم می‌آورند! هیچ چیز به‌اندازۀ دشواریِ دست کشیدن از این کار، چنین شفاف، افسونِ باز کردن کارتن‌های کتاب را نمایان نمی‌کند. من هنگام ظهر دست‌به‌کار شدم و پیش از آنکه به آخرین جعبه‌ها رسیده باشم، نیمه‌شب شده بود. حالا دست روی دو آلبوم با جلدهای چوبی رنگ‌ورورفته می‌گذارم که دقیق بخواهم بگویم، به‌هیچ‌وجه مناسب قرار گرفتن در یک قفسۀ کتاب نیستند. دو آلبوم با عکس‌برگردان‌هایی که مادرم وقتی بچه بوده در آن‌ها می‌چسبانده و به من ارث رسیده است. این آلبوم‌ها بذر مجموعه‌ای از کتاب‌های کودکان بود که تا به امروز همچنان در حال رشد است، هرچند که دیگر در باغ من نیست. هیچ کتابخانۀ زنده‌ای وجود ندارد که به شماری از آثار کتاب‌مانند با موضوعات حاشیه‌ای پناه نداده باشد. این‌ها لزوماً آلبوم‌های عکس‌برگردان، آلبوم عکس‌های خانوادگی، دفترچه‌های خاطرات، کیف جزوه‌ها یا رساله‌های دینی نیستند. برای بعضی مردم بروشورها و دفترچه‌های اطلاعات مکان‌ها جذابیت دارد؛ برخی دیگر با کلیشه‌های دست‌نویس، یا نسخه‌های تایپی از کتاب‌های دست‌نیافتنی و قطعاً نشریات کتابخانه‌هاشان را پُر نشان می‌دهند؛ اما به آن آلبوم‌ها برگردیم: درواقع ارث بردن یکی از مناسب‌ترین راه‌های تصاحب یک کلکسیون است؛ زیرا نگاهی که یک کلکسیونر به اموالش دارد از احساس مسئولیتی ریشه می‌گیرد که یک مالک نسبت به ملک خود دارد؛ بنابراین در بهترین حالت، این نگاه، نگاه یک وارث است و متمایزترین ویژگی یک کلکسیون همواره انتقال‌پذیری آن خواهد بود. باید بدانید که با بیان این موضوع کاملاً متوجهم که بحث من در مورد شرایط روانیِ فراهم آوردنِ یک مجموعه، عقیدۀ بسیاری از شما مبنی بر از مدافتادگیِ چنین اشتیاقی را تأیید خواهد کرد و بر بی‌اعتمادیِ شما به کلکسیونرجماعت صحه خواهد گذاشت. دورترین چیزی که در ذهن دارم این است که بخواهم تزلزلی در عقیده یا عدم‌اطمینان شما ایجاد کنم؛ اما به یک چیز باید اشاره کرد: پدیدۀ جمع‌آوری، همین که صاحب خود را از دست بدهد، معنای خود را از دست می‌دهد. اگرچه شاید مجموعه‌های عمومی نسبت به مجموعه‌های خصوصی، از لحاظ اجتماعی کم‌تر انتقادبرانگیز و از لحاظ آکادمیک بیش‌تر سودمند باشند، اما اشیا فقط در مجموعه‌های خصوصی به جایگاهی می‌رسند که شایستگیِ آن را دارند. می‌دانم که برای این تیپ کلکسیونری که از آن صحبت می‌کنم و کمابیش مثل نمایندۀ آن به شما معرفی‌اش کردم زمان به سر آمده است؛ اما همان‌طور که هگل می‌گوید، تنها زمانی که همه‌جا تاریک است، جغد مینِروا پرواز خود را آغاز می‌کند. تنها پس از انقراض است که کلکسیونر از جانب دیگران فهمیده می‌شود.
حالا آخرین جعبۀ کتاب‌ها تا نیمه‌خالی شده و زمان زیادی از نیمه‌شب گذشته است. افکاری جز آنچه در مورد آن صحبت می‌کنم ذهنم را پر می‌کند؛ افکار نه بلکه تصاویر، خاطرات. خاطراتِ شهرهایی که در آن‌ها چیزهای فراوان یافتم: ریگا، ناپل، مونیخ، گِدانْسْک، مسکو، فلورانس، باسل، پاریس؛ خاطرات اتاق‌های مجلل روزنتال [۲۲] در مونیخ، برج گدانسک [۲۳]، جایی که هانس رئوا [۲۴] ی فقید در آن اقامت داده شد؛ از انبار کتابِ ساسنگات [۲۵] در شمال برلین که بوی نا می‌داد. خاطرات اتاق‌هایی که این کتاب‌ها در آن‌ها منزل داده شده بوده‌اند؛ از غار دانشجویی‌ام در مونیخ، از اتاقم در برن، از خلوت دهکدۀ آیزلتوالد [۲۶] کنار دریاچۀ برینز [۲۷] و عاقبت اتاق کودکی‌ام، محل پیشینِ تنها چهار یا پنج جلد از چندین هزار کتابی که گرداگرد من از هم بالا رفته‌اند. آه! شادمانی کلکسیونر، شادمانی مردِ تن‌آسا! توقعات از هیچ‌کس به این اندازه پایین نبوده است و هیچ‌کس به‌اندازۀ آدمی که توانسته زندگیِ بی‌اعتبار خود را در قالب «کرم کتابِ» اسپیتزوِگ [۲۸] ادامه دهد، این‌چنین درک درستی از سلامتی نداشته است؛ چرا که هر کلکسیونر –منظورم کلکسیونر واقعی است، همانی که باید باشد– اگر نه ارواح، اجنۀ کوچکی درون خود دارد که وا ‌می‌دارندش تصاحب، صمیمانه‌ترین رابطه‌ای باشد که بتواند با اشیا برقرار کند. نه این‌که آن‌ها در او زنده می‌شوند؛ این اوست که در اشیا زندگی می‌کند؛ بنابراین من برای او پیش روی شما یکی از خانه‌هایش را برپا کرده‌ام؛ با کتاب‌ها به جای ستون‌های ساختمان؛ و حالا او می‌رود تا درون این خانه ناپدید شود که تنها کارِ درخور، همین است.

۱. Walter Benjamin, “Unpacking My Library”, in Illuminations, Edited and with an introduction by Hannah Arendt, Translated by Harry Zohn, New York: Schocken Books, pp 59-67.
۲. . Magic circle
یا دایرۀ جادو. با توجه به بار معنایی این عبارت، «مندل» معادل بهتری به نظر می‌رسد – م.
۳. Ethics
این کتاب در فارسی به اخلاقیات هم شهرت دارد: بازوخ اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷م)، اخلاق، ترجمۀ محسن جهانگیری، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۴.
۴. The Origin of Species
خاستگاه گونه‌ها یا منشأ انواع نوشتۀ چارلز داروین است که به سال ۱۸۵۹ منتشر شد. این اثر که نمونه‌ای از ادبیات علمی است به‌عنوان مبنای زیست‌شناسی تکاملی شناخته می‌شود- م.
۵. . Wutz
وتز، شخصیت اصلی داستانی از ژان پل به نام زندگی مدیر مدرسۀ زنده‌دل آقای ماریا وتز (۱۷۹۳م)، کتاب‌خوان مشتاقی است که می‌خواهد از سیرِ رو به رشد کتاب‌های تازه چاپ‌شده عقب نماند اما مشکل عمده‌اش این است که توان مالی خریدِ آن کتاب‌ها را ندارد؛ بنابراین، عناوین کتاب‌ها را از روی کاتالوگ‌های کتاب که رایگان به دستش می‌رسد، جمع‌آوری می‌کند و با دانش محدود خود برای هر عنوان کتابی تألیف می‌کند. به‌این‌ترتیب کتابخانه‌ای از عناوین مشهور، همچون سنجش خرد ناب (کانت)، راهزنان (شیلر)، رنج‌های ورتر جوان (گوته) و… فراهم می‌آورد که همه را خود نوشته است- م.
۶. Jean Paul (Johann Paul Friedrich Richter)
نویسندۀ رمانتیک آلمانی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم که بیشتر توسط داستان‌های طنزآمیزش شهرت دارد- م.
۷. Der blaue Reiter
۸. . Sage von Tanaquil
۹. . Albert Ludwig Grimm
۱۰. . Thuringia
۱۱. Lyser
۱۲. Linas Marchenbuch
۱۳. Rumann
۱۴. . Emil Hirsch
۱۵. Place de la Bourse
۱۶. Papeterie I. Flanneau
۱۷. India Paper
۱۸. Baron von Simolin
۱۹. – سمساری به عنوان معادل فارسی برای Pawnshop انتخاب شده است. Pawnshop مغازه‌ای است که مردم وسیله‌ای در آن گرو می‌گذارند و معادل ارزش آن مبلغی پول به امانت می‌گیرند. درصورتی‌که امانت‌گیرنده نتواند ظرف زمان مشخصی مبلغ موردنظر را برگرداند، علاوه بر واگذاری جنس به صاحب مغازه، موظف به پرداخت سود از پیش تعیین‌شده‌ای هم می‌شود. به نظر می‌رسد در فرهنگ ایرانی «سمساری» نزدیک‌ترین کارکرد را به Pawnshop داشته باشد- م.
۲۰. Fragmente aus dem Nachlass eines jungen Physikers
۲۱. . Johann Wilhelm Ritter
شیمیدان، فیزیکدان و فیلسوف آلمانی که در فاصلۀ سال‌های ۱۷۷۶ تا ۱۸۱۰ می‌زیست- م.
۲۲. Rosenthal
۲۳. Danzig Stockturm
برج گدانسک؛ گدانسک (به لهستانی) یا دانتزیگ (به آلمانی) نام یکی از شهرهای بزرگ بندری در شمال لهستان و در کنار دریای بالتیک است- م.
۲۴. . Hans Rhaue
۲۵. Süssengut
۲۶. Iseltwald
۲۷. Brienz
۲۸. The Bookworm
نام تابلوی رنگ‌روغنی از نقاش آلمانی کارل اشپیتس‌وِگ (Spitzweg Carl). تاریخ این اثر سال ۱۸۵۷ میلادی است و نشان‌دهندۀ درون‌گرایی و محافظه‌کاری رایج در اروپا در سال‌های میان جنگ‌های ناپلئونی و انقلاب ۱۸۴۸ است. نقاش با تجسم بخشیدن به صاحبان نگرش‌های محافظه‌کارانه در فضاهای کهنه و قدیمیِ تحقیقاتی و بی‌تفاوت به روابط دنیای مادی، آن‌ها را به تمسخر می‌گیرد- م.

این مطلب در همکاری با مجله جهان کتاب منتشر می شود