کلیفورد گیرتز، برگردان و تلخیص هادی علایی
جنگ خروس در بالی (۱۹۴۸)
نوشتههای مرتبط
من و همسرم در اوایل آوریل ۱۹۵۸ به روستایی در بالی اندونزی رسیدیم، جایی که قصد مطالعهی آن را داشتیم. روستایی کوچک و نسبتا دورافتاده با جمعیتی حدود پانصد نفر. رفتار روستاییان با ما همانند رفتارشان با سایر غریبه هایی بود که خود را به آن ها تحمیل میکردند: گویی که ما وجود نداشتیم. برای آنها و تا حدی نیز برای خودمان، ما هیچکس بودیم، دو شبح، دو انسان نامرئی.
با هماهنگیهایی که پیشاپیش توسط دولت محلی انجام شده بود، ما در میان خانوادهای گسترده که متعلق به یکی از چهار طایفهی اصلی روستا بود، ساکن شدیم. اما به جز صاحبخانهی ما و کدخدای روستا که پسرعمو و برادرزن صاحبخانه بود، همهی اهالی ما را به شیوهای که تنها از یک بالیایی برمیآید، نادیده میگرفتند. هیچکس با ما سلام و احوالپرسی نمیکرد و در عین حال هیچکس نیز چهره در هم نمی-کشید و حرف ناخوشایندی بر زبان نمیآورد. البته آنها این بیتفاوتی را آموخته بودند. در حقیقت روستاییان تمام حرکات ما را زیر نظر داشتند و اطلاعات فراوان و نسبتا دقیقی از این که ما که بودیم و قصد چه کاری داشتیم، در اختیار داشتند. اما طوری رفتار میکردند که گویی ما وجود نداشتیم.
وقتی برای اولین بار یک بالیایی را میبینید، به نظر میرسد هیچ نسبتی با شما ندارد. مطابق اصطلاحی که گریگوری بیتسون و مارگارت مید رایج ساختند، او از شما “دور” است. اما بعد از گذشت یک روز، یک هفته یا یک ماه- در ارتباط با برخی افراد، این لحظهی طلایی هرگز فرا نمیرسد- بنا به دلایلی که من هرگز توانایی درکش را نداشتهام، او به این نتیجه میرسد که شما واقعی هستید، و آن جا است که خونگرم و مهربان و شاد و با احساس و همدل میشود. بنابراین اگر چه شما بالیایی تلقی نمیشوید ( چرا که برای این موضوع باید در بالی متولد شوید)، اما دست کم یک انسان به حساب میآیید.
ده روز پس از ورود ما، با هدف جمعآوری پول برای ساخت مدرسهی جدید، جنگ خروس بزرگی در میدان اصلی شهر برگزار شد.
امروزه، صرف نظر از مواردی خاص، جنگ خروس در اندونزی غیرقانونی است. نخبگان جامعه نگران دهقان بیچاره و نادانی هستند که تمام پول خود را در قمار از دست میدهد، و همچنین نگران این که خارجیها در این باره چه فکر میکنند، نگران وقتی که تلف میشود و بهتر است صرف سازندگی کشور شود. از این نظر جنگ خروس، [سنتی] “بدوی”، “واپس گرایانه” و “ضد پیشرفت” است و به طور کلی در تضاد با [روحیات] ملتی بلندپرواز قرار دارد.
البته همچون نوشیدن الکل (در گذشته) و یا امروزه استعمال ماری جوانا، در زمان ممنوعیت، جنگ خروس بخشی از شیوهی زندگی بالیایی است. به دفعات بسیار و مرتبا توسط بالیاییها اجرا میشود و هر از گاهی مورد حملهی پلیس قرار میگیرد، تیغهها و خروسها ضبط میشوند، چند نفری جریمه میشوند، و در برخی مواقع نیز افراد اندکی را برای درس عبرت دیگران، یک روز تمام در معرض آفتاب داغ حارهای قرار میدهند. درسی که اگر چه هیج وقت فراگرفته نمیشود اما در برخی موارد نادر، منجر به مرگ فرد خاطی میشود.
در نتیجه جنگ خروس معمولا در گوشهای دنج و خلوت از روستا برگزار میشود تا از تب و تاب آن اندکی کاسته شود؛ هرچند که بالیایی اهمیتی به این موضوع نمیدهد. در این مورد مشخص، از آنجا که هدف جمعآوری پول برای مدرسه بود- پولی که دولت توان پرداختش را نداشت-، اخیرا حملهای توسط پلیس صورت نگرفته بود و رشوههای لازم نیز پرداخت شده بود، تصمیم گرفته شد که مبارزه در میدان اصلی دهکده برگزار شود. همچنین برگزاری مراسم در میدان اصلی، شور و هیجان بیشتری بر میانگیخت [و در نتیجه مبلغ بیشتری گردآوری میشد].
آنها در اشتباه بودند. در میانه ی مسابقه ی سوم، کامیونی پر از سربازان مسلح به مسلسل سر رسیدند. سربازان از کامیون بیرون پریدند و به طرف میدان اصلی هجوم آوردند. جمعیت به هر سو متفرق شد. مطابق این اصل پذیرفته شدهی انسانشناختی که خواهی نشوی رسوا، من و همسرم نیز تصمیم گرفتیم همانند دیگران بدویم. از خیابان مرکزی دهکده به سمت شمال سرازیر شدیم. در میانهی راه یک فراری دیگر به ما پیوست. به جایی رسیدیم که جز مزارع برنج، دشتهایی فراخ و کوهی آتشفشانی در پس آن چیزی در برابرمان نبود. هر سه وارد حیاط خانهای شدیم که بعد فهمیدیم منزل خود او است. همسر مرد که به نظر میرسید به این موقعیت عادت دارد، سریع میزی کوچک با سه صندلی و سه فنجان چای آماده کرد و ما بدون رد و بدل شدن کلامی همه دور میز نشستیم و مشغول نوشیدن چای شدیم. لحظاتی بعد پلیسی در جستجوی کدخدا وارد حیاط شد. کدخدا نه تنها در مسابقه حضور داشت، بلکه آن را سازماندهی کرده بود. با حملهی پلیس او به سمت رودخانه گریخته بود، لباسش را در آورده و درون آب پریده بود تا بگوید در هنگام برگزاری جنگ خروس، بیخبر از همه جا مشغول استحمام بوده است. هرچند پلیس که حرفش را باور نکرده بود، ۳۰۰ روپیه جریمه برای او در نظر گرفت؛ پولی که به شکل دسته جمعی توسط اهالی روستا تامین و پرداخت شد. با دیدن من و همسرم، پلیس مجددا سوالات خود را تکرار کرد تا پاسخ ما را با پاسخ سایرین مقایسه کند. او سپس از ما پرسید که آنجا چه میکنیم. میزبانمان با شرحی پرشور از اینکه ما که هستیم، در مقام دفاع از ما برآمد. شرحی با جزئیات فراوان و آنچنان دقیق که ما را، که در این مدت به جز صاحبخانه و کدخدا به ندرت با شخص دیگری حرف زده بودیم، حیرت زده کرد. او گفت که حضور ما آنجا کاملا قانونی است، ما آمریکایی و استاد دانشگاه هستیم، از طرف دولت مجوز داریم، قرار است کتابی نوشته و به آمریکاییها در مورد بالی بگوییم، از ابتدا آنجا بوده و تمام عصر را مشغول نوشیدن چای و گفتگو در مورد مسائل فرهنگی بودهایم و از جنگ خروس بی-اطلاعیم. به علاوه تمام روز کدخدا را ندیدیم، احتمالا به شهر رفته است. بعدها میزبان اتفاقی من به یکی از بهترین اطلاع رسانهای من بدل شد.
روز بعد روستا برای ما به کلی دنیای دیگری شده بود. نه تنها دیگر نامرئی نبودیم، بلکه ناگهان تمام توجهات به سوی ما جلب شده بود، مورد علاقه، محبت و به ویژه موضوع سرگرمی همگان شده بودیم. همهی روستا میدانستند که ما نیز همانند دیگران فرار کرده بودیم. بارها و بارها در این باره از ما پرس و جو کردند. آنها با سرخوشی، شیوهی دویدن بیقواره و چهرهی وحشت زدهی ما را تقلید میکردند. با این حال، همه از این که ما بی تفاوت مدارک خود را برای ارائه به پلیس بیرون نیاورده بودیم (مدارکی که از وجودشان به خوبی آگاه بودند)، خشنود و شگفتزده بودند. ایستادن در معرکه و ارائهی مدارک به پلیس، ما را در موقعیت بازدید کنندگانی متشخص قرار میداد، اما کاری که ما کردیم (که در حقیقت از روی بزدلی صورت گرفته بود)، نشان دهندهی اتحادمان با افرادی بود که حالا دیگر همروستایی ما به حساب میآمدند.
در بالی دست انداخته شدن به معنای پذیرفته شدن است. آنچه برای ما رخ داد، نقطهی عطفی در روابط ما با روستا بود و موجب شد به شکلی ناگهانی و غیرمعمول، در اجتماعی که نفوذ در آن برای غریبهها بسیار دشوار است، پذیرفته شویم. برای من درکی بلاواسطه و نگاهی از درون به جنبهای از ذهنیت دهقانی فراهم کرد. و شاید مهمتر از همه مرا به سرعت با جنگ خروس آشنا کرد که ترکیبی بود از خلجان احساس، نبرد منزلت و نمایشی فلسفی از آنچه بیشترین اهمیت را برای اجتماع مورد مطالعهام داشت. اجتماعی که مشتاق درک طبیعت درونیاش بودم. با گذشت زمان، همان مقدار که به جادو، آبیاری، کاستها و ازدواج پرداختم، وقت خود را صرف تماشای جنگ خروس کردم.
بالی، بیشتر از آن رو که بالی است، مورد مطالعهی بسیار قرار گرفته است. اسطوره شناسی، هنر، مناسک، نظام اجتماعی، الگوهای تربیت فرزند، اَشکال قوانین و حتی شیوههای خلسه در بالی مورد مطالعهی دقیق قرار گرفته است. اما صرف نظر از اشاراتی گذرا، به ندرت به جنگ خروس توجه شده است. با این حال جنگ خروس به عنوان شیوهای محبوب و وسواسگونه از اعمال قدرت در میان بالیاییها، به اندازهی تمامی این پدیدههای شناختهشده و مورد علاقه، در کشف پاسخ این پرسش که “بالیایی بودن چگونه است” ، اهمیت دارد. همانقدر که [فرهنگ] آمریکا در زمین بیسبال، زمینهای گلف، پیست مسابقات سرعت و یا دور میز پوکر متجلی میشود، بخش عمدهی فرهنگ بالی در اطراف میدان جنگ خروس تجلی مییابد. زیرا در ظاهر این خروسها هستند که میجنگند، اما در واقع مردان در حال جنگ با یکدیگرند.
برای هرکس که مدتی را در بالی به سر برده باشد، همذات پنداری روانشناختی عمیق مردان بالیایی با خروسهایشان آشکار است. این دوپهلویی [در کلام] کاملا تعمدی است. در زبان بالیایی نیز این واژه همان معنای دوگانه در انگلیسی را دارد، حتی از آن برای ساخت همان جوکهای قدیمی و بازیهای کلامی و شوخیهای رکیکِ غیرخلاقانه استفاده میشود. به هر حال شکی وجود ندارد که خروس با دلالتهایی مردانه همراه است. Sabung در زبان محلی به معنای خروس (آنطور که در نوشتههایی به قدمت ۹۲۲ بعد از میلاد آمده)، به شکلی استعاری برای پهلوان، جنگجو، قهرمان، مرد همه فن حریف، کاندیدای سیاسی، مرد مجرد، مرد خوشپوش، دخترکش و مردی سرسخت به کار رفته است. حتی شکل بالی بر روی نقشه نیز همچون خروسی کوچک و مغرور تلقی میشود.
اما صمیمیت مردان با خروسهایشان فراتر از استعاره است. مردان بالیایی یا دست کم بسیاری از آنها وقت زیادی را با خروسهای محبوب خود میگذرانند. آنها را تیمار کرده و غذا میدهند، دربارهی آنها حرف می-زنند، آنها را با نبرد با سایر خروسها میآزمایند. خروسها را در خانه درون قفسهای حصیری نگه میدارند، قفسهایی که برای حفظ تعادل مرتب میان سایه و آفتاب جابجا میشوند. خروسها رژیم غذایی مخصوصی دارند که تا حدی از فرمولهای شخصی افراد پیروی میکند اما غذای آنها بیشتر ذرتی است که به شکلی ویژه و با دقتی بیش از وقتی که قرار است غذای انسان باشد، الک شده تا ناخالصیهای آن جدا شود. صاحبخانهی من هنگامی که قفسها را جابجا میکرد، خروسها را برای حمام آماده میکرد یا غذای آنها را آماده میکرد ناله کنان میگفت من دیوانهی خروسم، ما همه دیوانهی خروسیم.
این دیوانگی ابعاد ناپیدایی نیز دارد. خروسها بیان نمادین و یا بزرگنمایی خودِ صاحبانشان هستند. آنها همچنین بیانی واژگون، زیبایی شناختی، اخلاقی و متافیزیکی از آن چیزی هستند که بالیایی منزلت انسانی تلقی میکند: حیوانیت .
نفرت بالیایی از هر رفتاری که حیوانگونه تلقی میشود نمیتواند بیش از این مورد تاکید قرار گیرد. نوزادان به همین دلیل نمیتوانند چهاردست و پا راه روند. زنای با محارم اگرچه پذیرفتنی نیست، به اندازهی عمل جنسی با حیوان جرمی وحشتناک تلقی نمیشود (مجازات دومی مرگ از طریق غرق شدن است در حالی که مجازات اولی این است که فرد محکوم میشود همچون یک حیوان زندگی کند). بیشتر شیاطین در مجسمه، رقص، مناسک و اسطوره به شکلی واقع گرایانه یا خیالی در قالب حیوان بازنمایی میشوند. منسک اصلی بلوغ شامل ساییدن دندان کودک است تا شبیه به دندان نیش حیوان به نظر نرسد. نه تنها عمل دفع که غذا خوردن نیز به دلیل ارتباط آن با حیوانیت، عملی منزجر کننده و تقریبا مستهجن تلقی میشود که باید با عجله و در خفا انجام شود. به استثنای خروسها و معدودی حیوانات اهلی همچون اردک و گاو، بالیاییها از حیوانات متنفرند و با سگهای پرشمار خود، با نوعی بیرحمی همراه با ترسی بیمارگونه رفتار میکنند. مرد بالیایی در همذات پنداری با خروس خود، نه تنها با خودِ ایدهآل و یا حتی اندام جنسی-اش، بلکه همزمان با آنچه بیش از همه از آن میترسد و متنفر است، همذات پنداری میکند. موجودیتی دوگانه که او را فریفتهی خویش میسازد- نیروهای تاریکی.
ارتباط خروس و جنگ خروس با چنین نیروهایی نسبتا روشن است. هر جنگ خروس در وهلهی نخست خون قربانی است که به شیاطین تقدیم میشود تا ولع آنان را مرتفع سازد. پاسخهای جمعی به بلایای طبیعی همچون بیماری، از دست رفتن محصول، فورانهای آتشفشانی، تقریبا همواره با برپایی جنگ خروس همراه است. و روز تعطیل معروف در بالی، روز سکوت یا به زبان بومی Njepi ، روزی است که همهی افراد تمام روز را در سکوت و بیحرکت میمانند تا با خیل شیاطینی که لحظهای از دوزخ گریخته-اند، برخورد نکنند. روز بعد، جنگ خروس در مقیاسی وسیع و این بار به شکل قانونی در تمام روستاهای جزیره اجرا میشود.
در جنگ خروس انسان و حیوان ، خیر و شر، خود و نهاد ، قدرت خلاقانهی مردانگی برانگیخته و قدرت ویرانگر حیوانیت افسار گسیخته در نمایشی خونین از نفرت، بیرحمی، خشونت و مرگ درهم می-آمیزند. چندان تعجبی ندارد که مطابق قانونی غیرقابل تغییر، صاحب خروس برنده لاشهی خروس بازنده را، که اغلب هر پای آن به دست صاحب خشمگین خود جدا شده، با آمیزهای از شرمساری اجتماعی، رضایت اخلاقی، انزجار زیبایی شناختی و لذت همنوع خواری برای خوردن به خانه میبرد. و یا مردی که مبارزهای مهم را میبازد، گاه انگیخته میشود تا آرامگاه خانوادگی خود را ویران و خدایان را نفرین کند، نوعی خودکشی متافیزیکی (و اجتماعی). و یا این که در جستجوی معادلهایی زمینی برای بهشت و دوزخ، بالیایی اولی را با حالت فردی که خروسش برنده شده و دومی را با حالت فردی که خروسش شکست خورده، مقایسه میکند.
جنگ خروس (tetadjen; sabungan) در حلقهای به مساحت پنجاه پای مربع انجام میشود. معمولا در اواخر بعد از ظهر شروع میشود و تا به مدت ۳ یا ۴ ساعت، تا غروب آفتاب ادامه مییابد. یک برنامه معمولا از نه یا ده مسابقهی جداگانه تشکیل میشود. هر مسابقه از نظر الگوی کلی دقیقا شبیه به سایر مسابقات است: مسابقهی اصلی وجود ندارد، بین مسابقات ارتباطی وجود ندارد. مسابقه ترتیب داده می-شود. تیغههای فولادی تیز شده به طول چهار یا پنج اینچ، به پای خروسها بسته میشود. این کار حساس و دقیقی است که تنها عدهی اندکی از مردان قادر به انجام آن هستند. مردی که تیغهها را می-بندد، خود نیز آنها را فراهم میکند و اگر خروسی که او تیغههایش را بسته برنده شود، پای مسلح به تیغهی خروس بازنده را به عنوان جایزه دریافت میکند. شیوههای بستن تیغه بسته به مورد متفاوت است و به شکلی وسواسگونه با دقت انجام میشود. افسانههای محلی در مورد آنها بسیار است از قبیل این که تنها در هنگام خسوف و تاریکی ماه تیز میشوند و باید دور از چشم زنان نگهداری شوند. در هر حال در بالی با تیغهها، چه در هنگام استفاده و یا عدم استفاده، با حساسیتی ویژهی هر شی مناسکی دیگر رفتار میشود.
تیغهها نصب میشود، دو خروس توسط خروسگردان (که ممکن است صاحب آن باشد یا نباشد) رو در روی یکدیگر قرار میگیرند، نارگیلی که سوراخ کوچکی در آن ایجاد میکنند در سطلی از آب قرار میگیرد، حدودا بیست و یک ثانیه طول میکشد تا نارگیل به زیر آب رود. زمانی که به آن tjengمیگویند و آغاز و پایان آن با صدای زنگی مشخص میشود. در طول این بیست و یک ثانیه خروسگردانان اجازهی لمس خروسها را ندارند. اگر به هر دلیلی خروسها از جنگ با یکدیگر خودداری کنند، آنها را در قفسی حصیری قرار میدهند که معمولا موجب درگیری آنها با یکدیگر میشود. اما بیشتر اوقات خروسها بلافاصله با یکدیگر درگیر میشوند. در فاصلهی میان دو راند که کمی بیش از دو دقیقه طول میکشد، خروس-گردان خروس مجروح میکوشد تا حیوان را مجددا برای آخرین تلاش نومیدانه برای پیروزی سرپا کند، انواع داروها را به عنوان مرحم روی زخم میگذارد و به طور کلی هر چه به ذهنش میرسد انجام میدهد تا آخرین مقادیر جرات و شهامت را که جایی در بدن حیوان پنهان مانده، برانگیزاند. در این لحظه او باید خروس را به میدان بازگرداند؛ در حالی که بدنش آغشته به خون حیوان است؛ اما همانطور که در مورد مسابقات بوکس میگویند، یک تیمارکنندهی خوب لیاقت این را دارد که سرتا پایش را طلا بگیرند. برخی از آنان میتوانند به قولی مرده را به راه رفتن وا دارند، حداقل به اندازهای که به راند دوم و نهایی برسد.
در یک مبارزهی نفسگیر، گاهی خروس زخمی در دستان گردانندهی خود و یا بلافاصله پس از این که او را روی زمین میگذارند، میمیرد. خروسی که ضربهی نخست را وارد میکند، معمولا موفق میشود تا کار حریف ضعیفتر خود را تمام کند. اما این نتیجهای ناگزیر نیست چرا که تا زمانی که یک خروس میتواند راه برود میتواند بجنگد و تا زمانی که میتواند بجنگد، میتواند بکشد و آنچه نتیجهی مسابقه را مشخص میکند این است که یکی از خروسها پیش از دیگری از پا بیفتد. حتی اگر لحظهای پس از افتادن خروس اول، دومی نیز از پا بیفتد، خروس دوم برنده است.
این قوانین همراه با افسانههای محلی دربارهی خروسها و جنگ خروس بر روی کتیبهای از برگ نخل نگاشته شده که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است و بخشی از سنت قانونی و فرهنگی روستاها است. در یک مسابقه، داور که مسئول برگزاری مبارزه است، اقتداری مطلق دارد. هرگز ندیدم که قضاوت داور از هر نظر مورد پرسش قرار گیرد. همینطور نشنیدم که داوری، حتی از سوی مغمومترین بازندهها مورد شکایت قرار گیرد و یا متهم به بیعدالتی شود. تنها افراد مورد اعتماد، خلل ناپذیر و شهروندانِ با دانش کار قضاوت را انجام میدهند. این داوران هستند که مسئول رسیدگی به اتهام تقلب در مسابقه هستند ( که به ندرت اتفاق میافتد) و همچنین هنگامی که در شرایطی بسیار نادر، دو خروس همزمان از پا در میآیند، داور مسابقه تعیین میکند که کدام خروس زودتر افتاده است. در دهها جنگ خروسی که در بالی دیدم، هرگز موردی از مجادله بر سر قوانین مشاهده نکردم.
جنگ خروس ماهیتی دوگانه دارد. از سویی به دلیل خشم بیاندازهای که در آن است، واقعیتی طبیعی است و از سوی دیگر فرمی که آن را همراهی میکند، آن را به موجودیتی جامعهشناختی بدل میسازد. در جستجوی نامی برای اجتماعاتی شبیه به آنچه که در جنگ خروس گرد هم میآیند، از آنجا که استخوان-بندی آنچنان استواری ندارند که گروه نامیده شود، و همچنین آنقدر هم بیساختار نیستند که توده نامیده شوند، اروینگ گافمن آنها را گردهمایی متمرکز مینامد. مجموعهای از افراد که جذب فعالیتی مشترک میشوند و در رابطه با همان فعالیت نیز به یکدیگر مرتبط میشوند. این گردهماییها متمرکز و سپس متفرق میشوند و شرکت کنندگان در آنها دایم در حال تغییر و نوساناند.
بالیایی هرگز کاری را که میتواند با تدبیری حساب شده و به شکلی پیچیده انجام دهد، به سادگی انجام نمیدهد و شرطبندی در جنگ خروس نیز از این قاعده مستثنی نیست.
نخست این که، دو نوع شرطبندی toh وجود دارد. شرطبندی اصلی در مرکز حلقه میان صاحبان خروس-ها و همپیمانانشان (شامل خروسگردان، نصبکنندهی تیغه، دوستان و اقوام نزدیک، همسایگان و آشنایان) و شرطبندیهای حاشیهای در اطراف حلقه و میان تماشاچیان انجام میشود. شرطبندی اصلی به شکلی آرام و بدون سر و صدا و جلب توجه و شرطبندی حاشیهای همچون دلالان بورس با فریاد و هیاهوی بسیار انجام میشود. اولی به صورت گروهی (ائتلافی از شرطبندان با محوریت صاحب خروس) است و مبالغ شرطبندی عموما بالا است و دومی به صورت فردی (نفر به نفر) و مبالغ اندک. و مهمتر و جالبتر از همه این که مبالغ شرطبندی شده در اولی بلااستثنا برابر است و در دومی همواره نابرابر. شرطبندی مرکزی شرطبندی رسمی است که در مقابل دیدگان داور به عنوان شاهد برگزار میشود. صاحب خروس هرگز به تنهایی مبلغ شرطبندی را افزایش نمیدهد بلکه همواره این کار را با مشورت چهار یا پنج و گاه هفت یا هشت متحد خود انجام میدهد. او ممکن است بیشترین پول را در شرطبندی وسط نگذاشته باشد اما برای این که نشان دهد دسیسهای در کار نیست یکی از مشارکت کنندگان اصلی در شرطبندی است.
از ۵۷ مسابقهای که اطلاعات دقیق و موثقی از شرطبندی مرکزی آنها در اختیار دارم، دامنهی مبالغ شرطبندی بین ۱۵ تا ۵۰۰ رینگیت و با میانگین ۸۵ رینگیت است. نمودار توزیع این مبالغ، آشکارا نموداری ۳ نمایی است. ۴۵% شرطبندیها رامبالغ اندک (۳۵-۱۵ رینگیت)، ۲۵% را مبالغ متوسط (۷۰-۲۰ رینگیت) و ۲۰% را مبالغ سنگین (۱۷۵-۷۵ رینگیت) تشکیل میدهند. تعداد شرطبندیهای کمتر و بیشتر از این مبالغ اندک است. در اجتماعی که حقوق روزانهی یک کارگر ساده همچون کارگر آجرپزی، کارگر عادی مزرعه و یا باربر در بازار حدود ۳ رینگیت در روز است، و با توجه به این که در هر منطقه که من بازدید کردم به طور متوسط هر ۵/۲ روز یک مسابقه برگزار میشود، این شرطبندیها کاملا جدی است. به طور کلی با بالا رفتن مبالغ شرطبندی مرکزی، تعداد و مبلغ شرطبندیهای حاشیهای نیز بیشتر میشود.
شرطبندی حاشیهای امری به کلی متفاوت است. این شرطبندیها که همواره نابرابراند، از الگوهای مشخصی پیروی میکنند. این الگوها از ۹-۱۰ آغاز و به ۱-۲ ختم میشود. فردی که میخواهد روی خروس ضعیفتر شرطبندی کند (صرف نظر از این که خروس ضعیفتر و قویتر چطور شناخته می-شوند) مبلغی را که خواهان دریافت آن است فریاد میزند. برای مثال وقتی فریاد میزند ۵، به این معنی است که در صورت برنده شدن خروسی که روی آن شرطبسته، ۵ رینگیت میگیرد و در صورت بازنده شدن ۴ رینگیت میدهد. آن که روی خروس ضعیفتر شرطبندی میکند میکوشد تا مبلغ شرطبندی را به سمت ۱-۲ ببرد و آنکه روی خروس قویتر شرط میبندد تلاش میکند شرطبندی را به سمت دیگر طیف یعنی ۹-۱۰ هدایت کند. اما در عمل بیشتر شرطبندیهای حاشیهای با جفت اعداد مرکز طیف یعنی بین ۷-۸ و ۳-۴ انجام میشود. شرطبندی ۱-۲ نادر و ۹-۱۰ از آن نیز نادرتر است. هرچه دو خروس از نظر توانایی بدنی و جنگندگی به یکدیگر نزدیکتر باشند، شرطبندیهای حاشیهای به سمت ۹-۱۰ حرکت میکند و بالعکس هنگامی که دو خروس آشکارا با یکدیگر نابرابر هستند، شرطبندیها به سمت دیگر طیف یعنی ۱-۲ نزدیک میشود.
در پایان مسابقه، به فاصلهی ۱۵ ثانیه تا ۵ دقیقه تمام مبالغ شرطبندی پرداخت میشود. هیچ بدهیای باقی نمیماند. ممکن است فردی مبلغ شرطبندی را پیش از مسابقه از دوستش قرض گرفته باشد اما برای شرطبندی باید پول در دست فرد باشد تا در صورت باخت در لحظه و پیش از شروع مسابقهی بعد بدهی پرداخت شود. این قانونی آهنین است و همانطور که نشنیدم کسی به قضاوت داور اعتراض کند، همچنین نشنیدم که کسی تعهدات خود در شرطبندی را زیر پا بگذارد، شاید به این دلیل که این کار برای فرد متقلب عواقب ناگواری دارد.
به هر حال این عدم تقارن در فرم بین شرطبندی مرکزیِ برابر و شرطبندی حاشیهای نابرابر، برای نظریه-ای که شرطبندی را پیوند دهندهی جنگ خروس با گسترهای فراختر از فرهنگ بالیایی میبیند، مشکلات تحلیلی بسیار فراهم میکند. اما در عین حال مسیری را که باید به سمت آن حرکت کنیم تا این مشکل را حل کرده و این ارتباط را توضیح دهیم، نمایان میسازد.
نخستین نکته که باید در این مورد روشن شود این است که هرچه مبلغ شرطبندی مرکزی بیشتر باشد، احتمال این که مسابقه پایاپای باشد، بیشتر است. عقل سلیم حکم میکند اگر شما احساس میکنید خروستان ضعیفتر است و ۱۵ رینگیت در مبارزه شرطبندی کردهاید، تمایل داشته باشید که طرف مقابل نیز همین مقدار شرطبندی کند. اما اگر ۵۰۰ رینگیت شرطبسته باشید، احتمال این که چنین خواستهای داشته باشید اندک است. بنابراین در مسابقات با شرطبندیهای بزرگ که البته با شرکت خروسهای بهتری انجام میشود، تا جایی که ممکن است دقتی فراوان میشود تا دو خروس از هر نظر (جثه، شرایط عمومی و میزان جنگندگی و غیره) با یکدیگر برابر باشند. شیوههای مختلف بستن تیغه در اینجا به کار میرود تا این موضوع را تضمین کند. اگر خروسی قویتر است، توافق میشود تا تیغه را با زوایایی خاص به پای او ببندند تا قدرت تهاجمیاش کاسته شود، نوعی علیل کردن [تعمدی] حیوان که افرادی که تیغهها را میبندند در این کار استادند. همچنین در انتخاب خروسگردانان نیز دقت بسیار میشود تا از نظر توانایی با یکدیگر برابر باشند.
به طور خلاصه این که در مسابقه با شرطبندی بزرگ، فشار بیاندازهای وجود دارد تا مبارزهای برابر پدید آید. به همین ترتیب در شرطبندیهای متوسط فشار کمتر و در شرطبندیهای کوچک این فشار بازهم کمتر است. با این حال همواره تلاشی برای برابر کردن تقریبی شرایط وجود دارد زیرا هیچکس دوست ندارد ۱۵ رینگیت که برابر دستمزد ۵ روز کار است را در مسابقهای میان دو خروس که آشکارا نابرابرند از دست بدهد. در آمار من از ۵۷ مسابقه، خروس قویتر ۳۳ بار و خروس ضعیفتر ۲۴ بار برنده شد یعنی نسبت ۴/۱ به ۱. اما اگر مسابقههایی با شرطبندی مرکزی ۶۰ رینگیت به بالا را جدا کنیم، این نسبت ۱/۱ به ۱ خواهد بود (۱۲ برد برای خروس قویتر و ۱۱ برد برای خروس ضعیفتر). برای مسابقاتی با شرط-بندی خیلی بزرگ (بیش از ۱۰۰ رینگیت) این نسبت ۱ به ۱ خواهد بود (۷ برد برای هریک از خروسها) و برای شرطبندیهای کمتر از ۴۰ رینگیت، این نسبت ۹/۱ به ۱ است (۱۹ برد برای خروس قویتر در برابر ۱۰ برد برای خروس ضعیفتر).
دو نظام شرطبندی، اگر چه از نظر فرم با یکدیگر ناهمخواناند، اما در حقیقت با یکدیگر در تضاد نیستند، بلکه بخشی از یک نظام واحد بزرگترند که شرطبندی مرکزی در آن به اصطلاح مرکز جاذبه است و به این ترتیب بازی را شکل میدهد یا به عبارت بهتر بازی را تعریف میکند. چیزی که مایلم به تاسی از جرمی بنتام آن را عمق بنامم. بالیایی میکوشد تا با افزایش شرطبندی مرکزی تا جای ممکن، بازی را جذاب یا به عبارتی “عمیق” کند تا به این ترتیب خروسها تا جای ممکن قوی و با یکدیگر برابر باشند و نتیجه تا حد امکان پیشبینی ناپذیر باشد. منظور بنتام از “بازی عمیق” بازیای است که میزان شرط بندی در آن به حدی بالا است که از نقطه نظر فایدهگرای او، شرکت در این بازی به هیچ عنوان عاقلانه نیست. از نظر او، از آنجا که مضرات بازی عمیق بیش از منافعش است، غیر اخلاقی است و باید قانونا منع شود.
اما جالب این است که جدا از مشکلات اخلاقی که بنتام مطرح میکند، افراد به رغم تحلیل منطقی او با اشتیاق و اغلب با وجود پیامدهای قانونی به این بازی میپردازند. در نظر بنتام و کسانی که مانند او فکر میکنند (امروزه بیشتر حقوقدانان، اقتصاددانان و معدودی روانپزشکان در این دسته قرار دارند)، این افراد غیرمنطقی، معتاد، شیئ پرست ، بچه، احمق و وحشیاند که نیاز دارند از آنها در برابر خودشان محافظت شود. اما برای بالیاییها توضیح این موضوع در این حقیقت نهفته است که در این بازی (جنگ خروس)، پول بیش از آن که مقیاسی برای سود و منفعت باشد، نمادی از معنای اخلاقی است.
در حقیقت، در بازیهای سطحی که در آن پولهای اندک گرو گذاشته میشود است که افزایش یا کاهش مقدار پول مترادف با سود یا ضرر و به عبارت دیگر لذت و رنج یا خوشی و نا خوشی است. در بازیهای عمیق، که پولهای هنگفت گرو گذاشته میشود، پای چیزهایی به مراتب مهمتر از منافع مادی در میان است: عزت نفس، افتخار، شرافت، احترام و در یک کلام: منزلت . زیرا (صرف نظر از عدهای افراد تباه شده که معتاد به قمارند)، منزلت هیچ کس بر اثر نتیجهی جنگ خروس تغییر نمیکند؛ بلکه این منزلت به شکلی لحظهای تثبیت میشود یا مورد وهن قرار میگیرد. اما برای بالیایی که هیچ چیز لذتبخشتر از توهین غیرمستقیم به دیگری و هیچ چیز رنجآورتر از مورد توهین قرار گرفتن به همین شکل نیست، به ویژه در مقابل دیدگان آشنایان مشترک، این نمایشِ آمیخته با ارزشیابی، به راستی عمیق است.
لازم است در اینجا تاکید کنم که به هیچ عنوان قصد ندارم که بگویم که پول هیچ اهمیتی ندارد و برای بالیایی از دست دادن ۱۵ رینگیت با ۵۰۰ رینگیت تفاوتی ندارد. این نتیجهگیری بیمعنا است زیرا پول آنقدر مهم است که هر چه مقدار پولی که فرد گرو میگذارد افزایش مییابد، مقادیر بیشتری از بسیاری چیزهای دیگر همچون غرورش، وقارش، متانتش، مردانگیاش را هرچند به شکلی آنی اما در حضور همگان به خطر میاندازد. در جنگ خروس عمیق، برنده و بازنده و متحدانشان پول خود را در جایی که پای منزلتشان در میان است، گرو میگذارند.
در حقیقت با توجه به مقدار پول برابری که در مسابقات بزرگتر گرو گذاشته میشود، تغییرات در سرمایه-ی مادی افرادی که به شکلی مرتب در این مسابقات شرکت میکنند، تقریبا هیچ است، چرا که در بلند مدت، میزان پولی که این افراد به دست میآورند و از دست میدهند تقریبا برابر خواهد بود. در واقع در مبارزات کوچکتر و سطحی -که مشتی افراد معتاد به قمار در آنها شرکت میکنند- است که دلیل اصلی مشارکت افراد پول است. و در همین مسابقات است که عملا در موقعیت اجتماعی افراد تغییر حاصل می-شود که اغلب نیز این جابجایی نزولی است. این گونه افراد توسط “خروسبازان واقعی” به عنوان احمق-هایی که معنای واقعی این بازی را نمیدانند و افراد مبتذلی که نکتهی اصلی بازی را نگرفتهاند، به شدت نکوهش میشوند. بیشتر این افراد در مدت زمانی خیلی کوتاه خود را بدبخت میکنند اما همواره میتوان یکی دو نفر از آنها را دید که سرگردان، زمین خود را گرو گذاشتهاند یا لباسهای خود را میفروشند تا با پولش شرطبندی کنند.
در واقع این همبستگی پیوستاری میان قمارِ منزلت با نبردهای عمیقتر و بالعکس، قمارِ پول با نبردهای سطحیتر، عمومیت دارد. از این نظر قماربازان خود سلسه مراتبی اجتماعی-اخلاقی پدید میآورند. همانطور که پیشتر گفته شد، اغلب اوقات در حاشیهی محل برگزاری جنگ خروس، بازیهای شرطیِ غیرفکری و متکی بر شانس محض همچون رولت، پرتاب تاس، شیر یا خط، pea under the shell ، توسط افرادی که مجاز شناخته شدهاند، انجام میشود. تنها زنان، کودکان، نوجوانان و سایر افرادی که جنگ خروس انجام دهند (دست کم تا به امروز)، افراد بسیار فقیر، مطرودین اجتماعی و افرادی که از نظر شخصیتی نامتعارفاند، بر سر مبالغ ناچیز این بازیها را انجام میدهند. مردان خروسباز از نزدیک شدن به این افراد شرم دارند. کمی بالاتر از این افراد [از نظر سلسله مراتب اجتماعی]، افرادی هستند که شخصا جنگ خروس انجام نمدهند اما در حاشیه، روی مسابقات کوچکتر شرطبندی میکنند. پس از آنها، گروهی از افراد هستند که خود در مبارزات کوچک و گاهی متوسط شرکت میکنند اما از منزلت کافی برای شرکت در مسابقات بزرگ برخوردار نیستند، اگرچه ممکن است هر از گاهی بر روی یکی از دو طرف درگیر در این نوع از مسابقات شرطبندی کنند. و در نهایت اعضای اصلی اجتماع که زندگی محلی حول آنها میچرخد، افرادی که در مبارزات بزرگتر شرکت و بر روی آنها شرطبندی میکنند. اینها که کانون توجه در این گردهمایی متمرکزاند، عموما بر این ورزش تسلط دارند و آن را تعریف میکنند، همانطور که در جامعه غالباند و آن را تعریف میکنند . وقتی مرد بالیایی با حالتی از احترام در مورد “خروسبازان واقعی” the bebatoh (شرطبند) یا djuru kurung (قفس نگهدار ) سخن میگویند، از این گونه افراد صحبت میکنند، نه آنها که ذهنیت بازی the pea and the shellرا به زمینهای به کلی متفاوت و ناسازگار با آن یعنی جنگ خروس وارد میکنند، قماربازهایی بیاختیار ( potet، واژهای که معنای دوم آن دزد یا فرد خبیث است) و مفتخورهایی خیالاتی. برای خروسبازان بالیایی، آنچه در جنگ خروس رخ میدهد، مسئلهی افتخار است، نه آنچنان که احمقها تصور میکنند همچون عمل مکانیکی کشیدن اهرم ماشین بخت آزمایی . آنچه جنگ خروس را عمیق میکند خودِ پول نیست بلکه چیزی است که با افزایشش، پول بیش از پیش واسطهی تحقق آن میشود: کوچ سلسله مراتب منزلتی بالیایی به کالبد جنگ خروس .
سادهترین راه برای روشن ساختن و تا حدی نشان دادن این موضوع، کمک گرفتن از دادههایی است که از روستای مورد مطالعهی خود گردآوری کردم، همانجا که جنگ خروس را از نزدیک مشاهده کردم و همانجا که مورد حملهی پلیس واقع شد. همچون سایر روستاها در جنوبشرقی بالی، این روستا نیز از شبکهای پیچیده (هزارتو ) ازاتحادها و تقابلها تشکیل شده است. دو گروهی که بر خلاف بسیاری موارد دیگر، گروههای منزلتی هستند، با یکدیگر مرتبطاند و بخشی از یک کل را تشکیل میدهند. ما به عنوان مشتی نمونهی خروار، بدون آن که قصد تعمیم بیش از حد را داشته باشیم، بر روی این گروهها تمرکز میکنیم.
نخست این که روستا تحت تسلط چهار خاندان بزرگ پدرتبار و تا حدودی با ازدواجهای درونگروهی است که همواره در رقابت با یکدیگرند و تشکلهای اصلی روستا را تشکیل میدهند. گاهی آنها به صورت دو به دو یا دو گروه بزرگتر در برابر دو گروه کوچکتر به علاوهی تمام افراد مستقل و غیر وابسته تقسیم می-شوند؛ گاهی نیز به صورت مستقل عمل میکنند. همچنین هریک از این چهار گروه نیز از زیرگروههایی تشکیل شده که هریک از آنها نیز زیرگروههای خاص خود را دارند. ثانیا تمام ازدواجها در مقیاس روستا درونگروهی است. در حلقههای جنگ خروس در سطح هر منطقه، هر روستا با روستاهای دیگرِ درون همان حلقه به رقابت میپردازد؛ همچنان که گاهی هر روستا در زمینهی سیاسی-اجتماعی بینروستایی، با برخی از روستاهای مشخص در همسایگی خود، بر علیه برخی روستاهای مشخص دیگر از سایر مناطق متحد میشوند. بنابراین، به عنوان تاییدی بر این نظریهی عام که اساسا جنگ خروس به ویژه نوع عمیق آن، به نمایشدرآوردن ملاحظات مربوط به منزلت است، مستندات زیر را مد نظر قرار دهید:
۱- تقریبا هرگز فردی علیه خروسی متعلق به فردی دیگر از خویشاوندان خود شرطبندی نمیکند. معمولا افراد خود را موظف به شرطبندی بر روی خروس متعلق به گروه خویشاوندی خود می-دانند به طوری که هرچه جنگ عمیقتر و رابطهی خویشاوندی نزدیکتر باشد، این احساس وظیفه بیشتر است. اگر فرد مطمئن باشد که خروس متعلق به گروه خویشاوندی مسابقه را واگذار خواهد کرد، ممکن است اصلا وارد شرطبندی نشود، به ویژه اگر مسابقه سطحی و رابطهی خویشاوندی دور باشد. اما به عنوان یک قانون فرد احساس میکند که باید [از خروس خودی] حمایت کند و در مسابقات عمیق تقریبا همواره چنین میکند. به این ترتیب بخش بزرگی از جمعیت، صرف نظر از ارزیابی خود از خروس برنده، درک خود از احتمال برد و حتی امید به دستیابی به پول بیزحمت، با فریاد “پنج” یا “خالدار”، وفاداری خود را به گروه خویشاوندی خود به شکلی نمایشگونه اعلام میکنند.
۲- این قاعده به شکلی منطقی بسط مییابد. اگر از خویشاوندان کسی مسابقه نمیدهد، باید به همین شکل بر روی متحدانِ گروه خویشاوندی و علیه سایرگروهها شرطبندی کنید.
۳- به همین ترتیب در مسابقات بین روستایی، بر روی خروس متعلق به روستای خود شرطبندی میکنید. همچنین در مبارزه با خروسی که خارج از حلقهی جنگ خروس منطقهی شما قرار دارد (هرچند این قضیه بسیار نادر است اما هر از گاهی رخ میدهد)، شما بر روی خروس محلی شرط-بندی میکنید.
۴- خروسهایی که از مناطق دیگر برای مبارزه میآیند معمولا قوی هستند، چرا که اگر اینطور نبودند کسی جرات نمیکرد آنها را برای مسابقه بیاورد، در نتیجه در مسابقات بزرگ همچون مسابقاتی که در روزهای تعطیل برگذار میشوند، در مقابل نیز بهترین خروس روستا، صرف نظر از صاحب آن انتخاب میشود و همهی اهالی از آن حمایت میکنند. در این مسابقات مبلغ شرط-بندی بالا است تا نشان دهند که اهالی روستا خسیس نیستند. در حقیقت این مسابقات خارجی ، فرصتی است برای ترمیم گسستهایی که در مسابقات درون روستا میان افراد و گروهها پدید میآید.
۵- تقریبا تمامی مسابقات از نظر جامعهشناختی [با یکدیگر] مربوطاند . تقریبا به ندرت مسابقهای میان دو خروس خارجی، یا دو خروس بدون پشتیبانی دو گروه مشخص برگزار میشود؛ همانطور که به ندرت پیش میآید دو گروه حامی خروسها از هیچ نظر ربطی به هم نداشته باشند. در صورت برگزاری، چنین مسابقهای بسیار سطحی، شرطبندی بیهیجان و همه چیز بسیار حوصله-سربر خواهد بود که در آن کسی قوانین را جدی نخواهد گرفت و تنها یک یا دو معتاد به قمار جذب آن میشوند.
۶- از این رو به ندرت دو خروس متعلق به یک گروه با یکدیگر مبارزه میکنند و به همین ترتیب مبارزهی دو خروس مربوط به یک زیرگروه از آن هم نادرتر است و مبارزه در سطح زیرگروهِ زیرگروهها (که در بیشتر مواقع عبارت است از یک خانوادهی گسترده) تقریبا هرگز اتفاق نمیافتد. به همین شکل در مسابقات خارج از روستا، دو نفر از یک روستا به ندرت با یکدیگر مسابقه می-دهند.
۷- در سطح فردی، افرادی که درگیر رابطهی خصمانهی نهادینهای هستند که puik نامیده میشود و با یکدیگر صحبت نمیکنند یا حتی هیچ کاری به یکدیگر ندارند (دلایل این قطع رابطهی رسمی بسیار است: همسر قاپی، مجادلات بر سر ارث و میراث، اختلافات سیاسی)، شرطبندیهای سنگین و گاه دیوانهوار علیه یکدیگر انجام میدهند که در واقع تهاجمی آشکار به مردانگی و منزلت رقیب است.
۸- مبلغ شرطبندی مرکزیِ افراد همپیمان در همهی مسابقات، مگر سطحیترین آنها، به وسیلهی خود اعضای ائتلاف تامین میشود. هیچ “پول بیرونی” در کار نیست. آنچه بیرونی تلقی می-شود به زمینه بستگی دارد اما با در نظر گرفتن آن، هیچ پولی از بیرون با مبلغ شرطبندی مرکزی خلط نمیشود. اگر اعضای اصلی نتوانند مبلغ شرطبندی مرکزی را [به حد لازم] بالا ببرند، شرط-بندی انجام نمیشود. به این ترتیب شرطبندی مرکزی، و بازهم به ویژه در بازیهای عمیق، سرراستترین و آشکارترین [شکل] بیان تقابل اجتماعی است که یکی از دلایلی است که پیرامون شرطبندی و ترتیب دادن مسابقه را، فضایی سرشار از ناراحتی، پنهانکاری، شرمساری و غیره فرا گرفته است.
۹- قانونی که در مورد قرض گرفتن وجود دارد، که شما میتوانید برای شرطبندی پول قرض بگیرید، نه هنگامی که درون یک شرطبندی قرار دارید ( و بالیایی کاملا به آن آگاه است)، از این ملاحظه نشات گرفته است: شما هرگز نباید تحت انقیاد اقتصادی رقیب خود باشید. بدهیهای مربوط به شرطبندی که گاه در کوتاه مدت به مبالغ هنگفتی میرسند، همواره بدهی به دوستان است نه دشمنان.
۱۰- هنگامی که دو خروس از نظر ساختاری به شما بیارتباطاند و نسبت به آنها خنثی هستید (اگر چه همانطور که پیشتر گفته شد، خروسها تقریبا هرگز نسبت به یکدیگر چنین نیستند)، شما نباید از اقوام و دوستان خود بپرسید که بر روی کدامیک شرطبندی میکنند، زیرا اگر بدانید که او چطور شرطبندی میکند و او نیز بداند که شما میدانید، و با این حال بر روی خروس دیگر شرطبندی کنید، تخطی از اصول محسوب میشود. این قانون روشن و انعطاف ناپذیر است؛ اقدامات پیشگیرانه و احتیاطی نسبتا دقیق و حتی تصنعی انجام میشود تا از زیر پا گذاشتن این قانون جلوگیری شود. کمترین کار ممکن این است که باید تظاهر کنید که حواستان به آنچه طرف مقابل در حال انجام آن است، نیست و او نیز در مورد شما چنین میکند.
۱۱- برای شرطبندیِ خلاف اصول، واژهی مشخصی وجود دارد که معنای دیگر آن “معذرت میخواهم” ((mpura است. این واژه معطوف به کار بدی است که انجام شده، اگرچه، در صورتی که شرطبندی مرکزی کوچک باشد، تا هنگامی که این کار را زیاد تکرار نکنید، ایرادی ندارد. اما هرچه شرطبندی بزرگتر باشد و شما این کار را بیشتر تکرار کنید، عذرخواهیهای مکرر منجر به گسستهای اجتماعی میشود.
۱۲- در حقیقت، در اغلب اوقات یک رابطهی خصمانهی نهادینه شده (puik)، رسما از یک عذرخواهی بر سر شرطبندی در یک جنگ عمیق آغاز میشود (هر چند دلایل اصلی خصومت همواره جای دیگری است) که نوعی آتش به پا کردن است. به همین شکل، پایان این رابطهی خصمانه و از سرگیری روابط اجتماعی عادی نیز با پشتیبانی یکی از دو طرف خصومت، از خروس دیگری اعلام میشود ( در این مورد نیز دلیل اصلی آشتی چیز دیگری است).
۱۳- در شرایطی بغرنج، که در این نظام اجتماعی بسیار پیچیده فراوان رخ میدهد، فرد در میان شبکهای از اتحادهای کمابیش یکسان گرفتار میشود. در چنین وضعیتی فرد ترجیح میدهد خود را به پرسه زدن برای خوردن فنجانی قهوه یا چیزی شبیه به این مشغول کند تا مجبور به شرطبندی نشود. رفتاری که یادآور رفتار رای دهندگان آمریکایی در شرایطی مشابه است.
۱۴- افرادی که در شرطبندی مرکزی درگیرند، به ویژه در جنگهای عمیق، تقریبا همواره رهبران گروه خویشاوندی خود، روستای خود و غیره هستند. آنهایی که در حاشیه شرطبندی میکنند (که همین افراد را نیز در بر میگیرد)، همانطور که پیشتر گفتم، اعضای محترم روستا و شهروندان معتبر هستند. جنگ خروس مخصوص کسانی است که درگیر سیاست روزمرهی حیثیت هستند، نه جوانان، زنان، زیردستان و غیره.
۱۵- در رابطه با پول، نگرشی که آشکارا نسبت به آن بیان میشود چنان است که گویی موضوعی ثانویه است. همانطور که گفتم، نه به این معنی که پول اهمیتی ندارد. بالیایی نیز مانند هر کس دیگر، دوست ندارد درآمد چند هفتهی خود را از دست بدهد. اما آنها به جنبههای پولی جنگ خروس به عنوان نوعی متعادل ساختن خود، نوعی چرخش پول در درون حلقهای مشخص از خروسبازان واقعی نگاه میکنند. اگر برای قماربازان مساوی کردن مبلغ پول باخته شده در قمار الویت دارد، برای خروس بازان واقعی تلافی کردن یک باخت، آن هم به شکلی قاطعانه در یک جنگ خروس واقعی اهمیت دارد. این چیزی است که در خاطرهها میماند، نه این که چه کسی چه مقدار پول را در یک مسابقه برد، حتی اگر مبلغ شرطبندی بالا باشد.
۱۶- جدا از ملاحظات مربوط به وفاداری، شما موظفید بر روی خروس گروه خود شرطبندی کنید زیرا در غیر اینصورت از طرف مردم متهم به کبر و غرور بیش از حد میشوید. به این ترتیب فشاری عمومی بر روی شما برای شرطبندی وجود دارد تا نشان دهید که در جامعهی محلی فرد مهمی هستید، اما نه آنچنان مهم که دیگران را از بالا نگاه کنید و آنها را شایستهی رقابت تشخیص ندهید. به علاوه در مسابقه با تیم خارجی، همهی اهالی باید علیه خروسهای خارجی شرطبندی کنند، در غیر این صورت از سوی آنها با این اتهام جدی مواجه میشوند که قلبا علاقهای به جنگ خروس ندارند.
۱۷- دهقانان بالیایی به خوبی به تمامی این قوانین آگاه هستند و میتوانند برای یک مردمنگار، بیشتر آنها را تقریبا با عباراتی شبیه آنچه من به کار بردم بیان کنند. تقریبا تمامی بالیاییهایی که با آنها صحبت کردم گفتند که جنگ خروس شبیه به بازی با آتش است، با این تفاوت که نمیسوزاند. رقابتها و خصومتهای درون روستا و بین گروههای خویشاوندی را فعال میکنید، اما به شکل بازی. به شکلی خطرناک و فریبنده، به بیانی آشکار و مستقیم از تخاصمهای بین فردی و بین گروهی نزدیک میشود (چیزی که تقریبا در جریان عادی زندگی معمول هرگز رخ نمیدهد) اما کاملا به آن تبدیل نمیشود زیرا هر چه باشد این “فقط جنگ خروس” است.
به طور کلی میتوان چنین خلاصه کرد که یک مسابقهی واقعی:
۱- بین افرادی با منزلت اجتماعی یکسان (و / یا افرادی دارای خصومتهای شخصی) رخ میدهد.
۲- بین افراد با منزلت اجتماعی بالا انجام میشود.
هرچه مسابقه عمیقتر باشد:
۱- همذات پنداری فرد با خروس نزدیکتر است ( یا به عبارت بهتر، هرچه مسابقه عمیقتر باشد، فرد بیشتر تلاش میکند تا با خروس یکی شود).
۲- خروسهای بهتر و برابرتری در آن شرکت دارند.
۳- احساسات بیشتری در مسابقه وجود دارد و جذابیت عمومی بیشتر خواهد بود.
۴- مبلغ شرطبندی مرکزی بیشتر شده و تعداد و مبالغ شرطبندی حاشیهای بیشتر میشود (به سمت ۱۰-۹ متمایل میشود).
۵- جنبهی اقتصادی مسابقه کمتر و جنبهی حیثیتی آن بیشتر میشود و شهروندان معتبرتری در آن قمار میکنند.
عکس تمام این موارد در مورد جنگهای سطحی صادق است که نهایت آن، در سرگرمیهایی مانند شیر یا خط و پرتاب تاس به چشم میخورد. برای جنگهای عمیق هیچ حد بالایی مطلقی وجود ندارد هرچند که همواره در عمل محدودیتهایی وجود دارد. داستانهای افسانهای بسیاری در مورد دوئل در آفتاب میان لردها و شاهزادهها در زمانها قدیم وجود دارد (چرا که جنگ خروس همواره برای نخبگان نیز به اندازهی مردم عادی، اهمیت داشته است).
آدن میگوید: شعر موجب میشود که هیچ، به وقوع بپیوندد. جنگ خروس نیز موجب میشود هیچ، به وقوع بپیوندد . مردان به شکلی تمثیلی یکدیگر را تحقیر میکنند و تحقیر میشوند. روزهای پیاپی، در صورت پیروزی در این تجربه، خموشانه غرق در افتخار میشوند و اگر شکست بخورند اندکی آشکارتر در هم میشکنند. اما منزلت اجتماعی هیچکس واقعا تغییر نمیکند. شما نمیتوانید با پیروزی در جنگ خروس از نردبام منزلت اجتماعی بالا روید. شما هرگز نمیتوانید به عنوان یک فرد از نظر منزلت اجتماعی ارتقا پیدا کنید، همان طور که نمیتوانید از این طریق سقوط کنید. تنها میتوانید از آن لذت ببرید و آن را غنیمت شمرید یا رنج بکشد و تاب آورید.
همچون هر فرم هنری، جنگ خروس تجربیات عادی روزانه را از طریق ارائهی آنها در قالب کنشها و ابژهها، قابل فهم میکند. کنشها و ابژههایی که نتایج عملی آنها از بین رفته است یا به سطحِ نمود محض تقلیل (شاید هم ارتقا) یافته است، اما معنای آنها میتواند با قدرت بیشتری صورتبندی و درک شود . جنگ خروس تنها برای خروس واقعا واقعی است. در جنگ خروس کسی کشته نمیشود، عقیم نمیشود، هیچکس به وضعیت حیوانی تقلیل نمییابد، نه روابط سلسله مراتبی میان مردم تغییر میکند و نه حتی بازآرایی میشود؛ حتی درآمدها را نیز به شکلی قابل توجه بازتوزیع نمیکند. کاری که جنگ خروس انجام میدهد، همان است که [شاه] لیر و جنایت و مکافات، برای مردمی دیگر با خلق و خویی متفاوت انجام میدهند. مضامینی همچون مرگ، مردانگی، خشم، غرور، خسران، نیکوکاری و اقبال را میگیرد و آنها را در قالب ساختاری جامع و دربرگیرنده نظم میبخشد و به عنوان دیدگاهی ویژه از طبیعت بنیادی بالیاییها، به آنها عرضه میکند. جنگ خروس، تصویری، داستانی تخیلی، الگویی، استعارهای و ابزاری برای بیان است. کارکرد آن نه تخفیف شور و عواطف اجتماعی است و نه تشدید آن (هر چند در جنگ خروس در معنای بازی با آتش، این دو تا حدی اتفاق میافتد)، بلکه نمایش آن به میانجی پرها، خون، انبوه جمعیت و پول است.
این موضوع که ما چگونه برخی کیفیات را در برخی چیزها همچون نقاشیها، کتابها، نغمهها و نمایشنامه-ها تشخیص میدهیم، در سالهای اخیر در مرکز نظریههای زیبایی شناختی قرار داشته است. عواطف هنرمند که تنها از آن او است، و عواطف مخاطبین که تنها از آن خودشان است، هیچکدام ملاک درستی برای [تشخیص] آشفتگی در یک تابلوی نقاشی، یا آرامش در تابلویی دیگر محسوب نمیشوند. ما شکوه، ظرافت، ناامیدی و سرزندگی را به اصوات و سبکی، انرژی، خشونت و روانی را به تختههای سنگ، نسبت میدهیم. گفته میشود که برخی رمانها قدرت، برخی ساختمانها شیوایی ، برخی نمایشنامهها شتابی درونی و برخی بالهها آسودگی دارند. در این قلمرو انتسابهای عجیب و غریب، گفتن این که جنگ خروس دست کم در عالیترین نمونههای خود مشوش است، اصلا غیر طبیعی نیست.
تشویش به نوعی برخاسته از ترکیب سه ویژگی جنگ [خروس] است: شکل بلاواسطهی نمایشگونهی آن ، درونمایهی استعاری آن، و زمینهی اجتماعی آن. جنگ خروس به عنوان نمایهای فرهنگی درون زمینهای اجتماعی، همزمان غلیان متشنج تنفر از حیوان، تقلیدی از نبرد خودهای نمادین و شبیهسازی فرمی تنشهای منزلتی است و قدرت زیبایی شناختی آن، از ظرفیتش برای تلفیق این واقعیات گوناگون نشات میگیرد. دلیل این تشویش، پیامدهای مادی آن نیست (هرچند پیامدهای مادی دارد، اما اندک)، بلکه دلیل تشویش این است که غرور را به خویشتن ، خویشتن را به خروس و خروس را به نابودی پیوند میزند. موجب تحقق خلاقانهی بعدی از تجربهی بالیایی میشود که در حالت عادی از دیده پنهان است.
جنگ خروس ساختاری به غایت منفرد و مجزا دارد. هر مسابقه دنیایی مخصوص به خود است، فوران ذرات فرم. ترتیب دادن مسابقه، شرطبندی، مبارزه، نتیجه، پیروزی یا شکست مطلق و پولهایی که با عجله و شرمسار رد و بدل میشوند. بازنده تسلی داده نمیشود. مردم از اطراف او پراکنده میشوند، او را نادیده میگیرند، ترکش میکنند تا سقوط موقتیاش به هیچ را شبیهسازی کنند، تا چهرهاش را بازیابد و بیجراحت و سالم به معرکه بازگردد. کسی به برندهها نیز تبریک نمیگوید یا شرح وقایع را تکرار نمیکند. هنگامی که یک مسابقه تمام میشود، توجه جمعیت بدون نگاه به پشت سر، به کلی معطوف به مسابقهی بعدی میشود. بدون شک سایهای از مسابقه با شرکتکنندگان اصلی و شاید حتی با شاهدان نبردی عمیق باقی میماند، همانطور که هنگام خروج از سالن تئاتر، بعد از تماشای اجرایی خوب از نمایشنامهای قوی با ما میماند؛ اما خیلی زود محو میشود تا در بهترین حالت به خاطرهای مبهم بدل شود. هر فرم بیانی، تنها در حضور خود زنده است . حضوری که خود خلقش میکند. هرآنچه جنگ خروس میگوید، در جوشش-های آنی میگوید.
همانطور که در جای دیگر به تفصیل استدلال کردهام، بالیایی درون جوششهای آنی زندگی میکند. زندگی آنها، آنطور که خود آنرا سازماندهی و درک میکنند، بیش از آن که جریانی خطی باشد که از درون گذشته به سوی حال، و از میان حال به سمت آینده در حرکت است، بیشتر ضربانی از معنا و خلاء است. تناوبی نامنظم از برهههایی کوتاه، هنگامی که “چیزی” (که مهم است) در حال وقوع است و برهه-هایی به همان اندازه کوتاه که “هیچ چیز” (چیز چندان مهمی) رخ نمیدهد؛ میان آنچه خود زمانهای “پر” و “خالی” مینامند و یا به عبارتی دیگر، “پیوستگیها” و “حفرهها” .
خشونت جنگ خروس در تضاد با جریان عمومی زندگی اجتماعی در بالی است. در جریان عادی امور، بالیاییها تا حد وسواسگونهای از ستیزهی آشکار شرم دارند. استاد سخن گفتن با کنایه، به شکلی غیرمستقیم، محتاطانه، خفیف شده و کنترلشده هستند، چیزی که خود آن را alus به معنای “صیقل خورده” و “تراشیده ” مینامند. آنها به ندرت در برابر چیزی که بتوانند از آن فرار کنند، مقاومت می-کنند. اما این جا (در جنگ خروس) خود را به چهرهی قاتلینی وحشی با بیرحمی ذاتی و دیوانهوار به تصویر میکشند. تصویری قدرتمند از زندگی، بدانگونه که بالیاییها عمیقا آن را نمیخواهند. سلاخی در میدان جنگ خروس، بازنمایی آنچه واقعا در میان مردان میگذرد نیست، بلکه بدتر از آن ، بازنمایی چیزی است که در تخیلات آنها جریان دارد. حسادت نیز به اندازهی وقار بخشی از [فرهنگ] بالی است، همانطور که غبطه خوردن به اندازهی نزاکت و بیرحمی به اندازهی فریبندگی اینچنین هستند. اما بدون جنگ خروس، بالیایی درک ناقصتری از این خصوصیات خود داشت. شاید به همین دلیل است که جنگ خروس برای آنها چنین با ارزش است.
آنچه جنگ خروس را از جریان عادی زندگی جدا میکند، از قلمرو تجربیات روزمره فراتر میبرد و در هالهای از اهمیتِ بزرگنمایی شده محصور میکند، آنچنان که جامعهشناسی کارکردگرا میگوید، تقویت تبعیضهای منزلتی نیست (چنین تقویتی در جامعهای که هر کنشی، این تبعیضها را آشکارا بیان می-کند، چندان ضرورتی ندارد) بلکه کارکرد آن، اگر بخواهید آن را اینطور بنامید، کارکردی تفسیری است: خوانشی بالیایی از تجربهای بالیایی؛ داستانی که آنها دربارهی خودشان میگویند. نورثروپ فرای میگفت مردم به تماشای مکبث میروند تا بفهمند که یک مرد پس از بهدست آوردن پادشاهی و از دست دادن روحش، چه احساسی دارد. به تاسی از او میتوان گفت بالیایی به سراغ جنگ خروس میرود تا بفهمد که یک مردِ اغلب آرام، گوشهگیر و تقریبا به شکلی وسواسگونه غرق در خویشتن، هنگامی که مورد حمله قرار میگیرد، عذاب میکشد، به چالش کشیده میشود، مورد توهین قرار میگیرد و در نتیجه به غایت خشمگین میشود، پیروز میشود یا [شکست خورده و] غرق در اندوه میشود، چه احساسی دارد. این بخش از سخنان فرای که ما را به یاد ارسطو میاندازد، شایستهی نقل قول است:
شاعر بر خلاف مورخ هرگز گزارههای صادق را بیان نمیکند، همچنان که گزارههای خاص و مشخصی را نمیگوید. کار شاعر این نیست که آن چه رخ داد را بیان کند، بلکه این است که آن چه رخ میدهد را بگوید؛ نه آن چه که اتفاق افتاد، بلکه آن چه که همواره در حال اتفاق افتادن است. بیان آن چه نوعی است و دائما تکرار میشود، چیزی که ارسطو آن را رخداد جهانی مینامد. شما به سراغ مکبث نمیروید تا دربارهی تاریخ اسکاتلند بیاموزید، بلکه به این دلیل آن را میخوانید که بفهمید یک مرد پس از به دست آوردن پادشاهی و از دست دادن روحش ، چه احساسی دارد. وقتی به شخصیتی همچون میکابر در رمان دیکنز بر میخورید، احساس نمیکنید که دیکنز حتما باید شخصیتی درست شبیه به او را می-شناخته، بلکه آنچه حس میکنید این است که اندکی از میکابر در همهی افرادی که میشناسید، از جمله خودتان وجود دارد.
به این ترتیب جنگ خروس چیزی را خلق میکند که بهتر از “نوعی” یا “جهانی”، میتوان آن را رخدادِ انسانیِ الگووار نامید. رخدادی که بیش از آنکه به ما از آنچه اتفاق میافتد بگوید، از چیزی میگوید که اگر زندگی هنر بود [که نیست] و میتوانست آزادانه همچون مکبث و دیوید کاپرفیلد توسط احساسات شکل داده شود، رخ میداد. اجرا و بازاجرای جنگ خروس به بالیاییها کمک میکند تا ابعادی از ذهنیت خود را کشف کنند، همانطور که خواندن و بازخواندن مکبث برای ما چنین میکند. همانطور که او یکی پس از دیگری به عنوان شرکت کننده یا شرطبند، فعالانه به تماشای جنگ خروس مینشیند (زیرا در جنگ خروس تماشاچی محض وجود ندارد)، بیش از پیش با ذهنیت خود آشنا میشود و جنبههای بیشتری از ذهنیت وی برایش آشکار میشود. بالیاییها عاملانی فعال در خلق و بقای این آگاهی هستند. بنابراین، بالیایی در جنگ خروس، همزمان خلق و خوی خود و جامعهی خود را میسازد و کشف میکند.
فرهنگ مجموعه ای از متون است که انسانشناس تمام توان خود را صرف آن میکند که این متون را بر فراز شانههای کسانی قرائت کند که صاحبان اصلی آنها هستند. چنین کاری با مشقتهای فراوانی همراه است. میتوان از هر جایی از گنجینهی فرهنگی فرمها آغاز کرد و هر جای دیگری به کار خود پایان داد. میتوان مانند آنچه من در اینجا انجام دادم، در یک فرم منفرد و کمابیش محدود ماند و درون آن حرکت کرد و میتوان میان فرمهای مختلف حرکت کرد و یا حتی فرمهایی را از فرهنگهای مختلف با یکدیگر مقایسه کرد. اما در هر صورت اصل هدایتکننده یکسان است: جوامع مانند زندگی انسانها دربردارندهی تفسیرهای خود آنها است، کاری که باید انجام داد، فراگرفتن شیوه ی دسترسی به آنها است.