انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ایران و ایرانی در سفرنامه مادام کارلا سرنا

“با ایرانی‌ها باید مانند بچه‌های بزرگ رفتار کرد و پادشاه آنان را خنداند” (ص۴۹)…. چه تعداد از اروپائیانی که به ایران سفر کرده‌اند چنین نظری داشته‌اند؟ این نظر که متعلق به ستوان دوم مهندس اتریشی است برگرفته از سفرنامه زنی ایتالیایی به نام کارلاسرنا است. اولین زن جهانگرد که در نوامبر ۱۸۷۷ مصادف با سی‌امین سال سلطنت ناصرالدین شاه از راه دریای خزر به ایران آمد. وی در این سفرنامه که تحت عنوان سفرنامه مادام کارلا سرنا یا آدمها و آئین‌ها در ایران به چاپ رسیده است مطالب بسیار جالب و مهمی را به ثبت رسانده است. کتابی که به قول مترجم آن (آقای علی‌ اصغر سعیدی)، اکنون به یمنش می‌توان از آئین‌ها، نحوه‌ی معاشرت و یا سرگرمی‌های سنتی و همچنین از پروسه‌ی تحولات مدرن ایران با خبر شد (ص۱۳). فی‌المثل اینکه در چه تاریخی اولین راه شوسه در ایران احداث شد، چگونه طبابت به روش جدید در کشور متداول شد، و …؛ بهرحال این طور که در مقدمه کتاب به قلم مترجم آمده، نخستین ملاقات این بانوی ایتالیایی با ناصرالدین شاه در پاریس صورت گرفته است، بنابراین قبل از سفر مادام کارلاسرنا به ایران، و نوشتن سفرنامه‌اش، پادشاه مستبد ایران (ناصرالدین شاه) با فرهنگ اروپایی آشنایی داشته است. ذکر این نکته کمک می‌کند تا دلیل تاب آوردن شاه را نسبت به انتقادات و بدگویی‌های مادام کارلا سرنا در کتابش بفهمیم. انتقادات و به اصطلاح بدگویی‌هایی که وی از برخی شرایط ایران و زندگی ایرانی در کتاب خود آورده است. به عنوان نمونه او بی‌پرده و کاملاً شفاف از فساد و نوکرصفتی ساختار دیوان‌سالاری ناصرالدین شاه یاد می‌کند. مسلماً نگاه انتقادآمیز مادام کارلا، برخاسته از نهضت روشنگری اروپایی است که پیش از تولد وی شکل گرفته بود. از اینرو وی می‌تواند به پشتوانه‌ی افق فکری خود، تشخیص دهد که وقتی در اواخر قرن نوزده میلادی، شخصی همچون شاه که مقامی صرفاً سیاسی است، خود را «ظل‌الله» (ص۱۱۹) به معنای سایه‌ی خدا بداند و فراتر از هر قانونی مدنی عمل کند، با ساختار سیاسی ـ اجتماعیِ کودکانه‌ و بدوی‌ای مواجه است که در آن شاه همچون کودکی بی‌تربیت به خود اجازه‌ی هر نوع فرمانی می‌دهد. پس در چارچوب و بستر چنین ساختاری، طبیعی است که قدرت، به طور بنیادی ضد و بر علیه مردم عمل کند. یعنی از شاه گرفته تا وزرا و یا فراش‌باشی‌ها (همگی به پیروی از او) بلای جان مردم گردند (صص ۱۲۰ـ ۱۲۱).
بنابراین، به نظر می‌رسد توجه و ریزبینی مادام سرنا به موقعیت اجتماعی ایرانِ عصر ناصرالدین شاه، بیشتر از آنروست که در ناخودآگاه هر وضعیتی را با موقعیت آرمانی و روشنگرانه‌ی افق فکری خود می‌سنجد. به عنوان مثال برای اویی که در چارچوب فکری‌ ـ تجربی برآمده از فرهنگ آرمانیِ خویش، «زندان و زندانی» مفهومی کاملاً قضایی ـ حقوقی دارد و عملاً تحت نظارت قانون به سر می‌برند، بسیار عجیب است که افراد بلند پایه ایرانی از شاه و وزیر گرفته تا فراش‌باشی‌ها و …، هر کدام در قصر و یا خانه‌ی خود زندان و زندانی داشته باشند. بهرحال او که در شهر تهران فرصتی به دست می‌آورد تا در خانه‌ی افراد عادی ساکن شود از این زندانها دیدن کرده و شگفتی‌ خود را این گونه بیان می‌کند:

” زندانها به چند دسته تقسیم می‌شوند. اما همه‌ی آنها وضع بسیار رقت‌انگیز دارند. آن دسته از زندانهایی که تعدادشان از همه بیشتر است، عبارت از زندانهایی است که هر شخصیت بلندپایه در خانه مسکونی خود دارد. هر ایرانی صاحب نام خیال می‌کند که اگر شخصاً افرادی را محاکمه و مجازات نکند، مقام اجتماعی وی تنزل پیدا خواهد کرد” (ص۱۲۴).

بنابراین هرج و مرج و بی‌قانونیِ ساختار سیاسی ایران که فقط می‌تواند قدرت را به صورت سلسله‌مراتبی و غیردموکراتیک بفهمد، هر فرد فرادستی را وامی‌دارد تا خود را در برابر فرد فرودست‌تر از خود «ظل الله» ب‌داند. به عنوان مثال در جایی که شاه، وزیر مملکت را نوکرِ خویش تصور می‌کند و خود را نه پادشاهی متعهد به قانون، بلکه عملاً خود را متکی به شمشیر و متعهد به زور می‌داند، در مقام قدرتی بلامنازع به خود این حق را هم می‌دهد تا بر اساس تأویل و تفسیری اساساً غلط و زورمدارانه، خویشتن را به صورت سایه‌ی خدا بفهمد… خدایی که از نظر وی صرفاً قهار و جبار است. از اینرو طبیعی است که به عنوان صاحب اختیار جان و مال رعایای خویش حتا در خلع مقام وزیر و یا کشتن وی (که اگر وزیر کاردانی همچون امیرکبیر هم باشد) ذره‌ای تردید نکند. و بدبختانه همین کنشِ خون‌ریز و صد در صد آلوده به توهم شاه است که برای افراد بلندپایه کشوری ـ لشکری و حتا فرودست‌تر از آنان، الگو و ملاک رفتار قرار می‌گیرد. پس کانون فساد، و تبه‌کاریِ ایرانیان صاحب قدرت در عصر ناصری و یا اعصار مانند آن را فقط می‌باید در شرایط ارتجاعی و عقب‌مانده‌ی بینش فرهنگی ـ سیاسی مسلط در جامعه دید. موقعیتی که اگر بخواهیم واقع‌بینانه با آن برخورد کنیم، ریشه در نفوذ ذهنیت اسطوره‌ای در زندگی روزمره دارد. از اینرو شاید بی‌جهت نباشد که اغلب حکومت‌های مستبد، تلاش می کنند تا برای چهره‌ی نمادین خود، منشاء و یا خویشاوندی‌هایی از قلمرو اسطوره‌ها برگزینند. کاری که عصر قاجاریه به خوبی از عهده‌ی آن برآمد و از آن استقبال کرد. چنانچه شیر، خورشید و یا شمشیر به نوعی می‌توانستند، نماد قدرت شاهی محسوب شوند. شاهی که در عین حال «ظل الله» دانسته می‌شود. بنابراین همانگونه که دیده می‌شود، این موقعیت تنها می‌تواند زاده‌ی بینش اسطوره‌ای و ضد عقلانی و نفوذ آن بر تفکر و فرهنگ باشد. و محاصل شرایطی چنین عقب‌مانده این است که در آن به ناگزیر دست همه‌‌ی صاحبان قدرت آلوده به جنایت است. کافی است تا شاه، دستور به کشتن و یا آزار گروهی دهد، زیردستان وی از وزیر گرفته تا رعیت ناچار به تبعیت از آن فرمانند. مگر آنکه بخواهند در مخالفت با وی و دستورش برآیند! به عنوان مثال مادام کارلا سرنا درباره کشتار جمعی بابی‌ها این طور می‌نویسد: “قرار بر این شد که قربانیان، میان وزیران و رجال سرشناس تقسیم شوند و آنان به میل خود هر نوع شکنجه‌ای را که مناسب می‌دانند درباره‌ی آنها اعمال کنند…. حکومت ترس و وحشت بر همه جا سایه انداخت. آدم کشی حد و حصر نداشت” (ص۴۴).

از نظر مادام کارلا سرنا مسئله‌ بر سر حمایت از این و آن فرقه و یا فرقه‌ی باب نیست ـ که وی به غلط سید محمد علی باب را با لوتر مقایسه می‌کند و یا هواداران مذهبی و سیاسی آنرا سوسیالیست‌های ایرانی می‌داند (ص۳۱) ـ ، بلکه نگاه پرسشگر او متوجه مجازات سنگین اعدام و کشتار جمعی اعم از زن و کودک برای داشتن عقیده‌ است (ص ۴۵).

مطابق گزارش کارلا سرنا در سفرنامه خود، در آن دوران بینش اسطوره‌ای، پایبندی به آیین و مناسک و نیز گرایش‌های خرافی در ملت ایران بسیار قوی عمل می‌کرده است. و شاید جالب باشد بدانیم گرایشاتی از این دست نه تنها در چارچوب رسمی قدرت ناصرالدین شاه (و علمای مذهبی حامی او) ، بلکه در حاشیه‌ی قدرت یعنی بابی‌ها به عنوان مخالفان سرسخت وضع موجود نیز بسیار عمیق بوده است. در یک کلام حتا در نیروی سیاسی ـ مذهبی مخالف ناصرالدین شاه (که در میان مردم پایگاه و نفوذی داشته)، آنچه حاکمیت داشته بینش و فرهنگ غیر عقلانی بوده است. به طوری که با استناد به سفرنامه‌ی کارلا سرنا که به شرح ماجرای سوءقصد به جان ناصرالدین شاه از سوی بابی‌ها پرداخته است، خرافی بودن و گرایش به ساختن بینش اسطوره‌ای در بابی‌ها قابل توجه است. به عنوان مثال طبق گفته‌ی وی، ظاهراً سه روز قبل از سوءقصد اصلی به جان ناصرالدین شاه، بابی‌ها قصد کشتن شاه را در باغی داشته اند، اما از آنجا که شاه مقداری از هندوانه‌های باغ را با این تصور که آنها کارگران باغ هستند بین‌شان تقسیم می‌کند، ناچار می‌شوند از کشتن او در آن روز صرفنظر ‌کنند و کار ترور را به سه روز بعد موکول می‌کنند: به بیانی سه روز فرصت برای از بین رفتن اثر بخشندگی شاه (ص۴۳). یا باز هم به گفته‌ی او، سید علی محمد باب قصد داشته تا خود را نظر کرده نشان دهد. وی می‌نویسد برای آنکه مردم به گفته‌های سید علی محمد اعتقاد پیدا کنند، در مراجعت از کربلا به بوشهر “برای آنکه نشان دهد تابش خورشید اثری در او ندارد، در وسط روز با سر برهنه، زیر نور شدید آفتاب قرار می‌گرفت و خطاب به مردم می‌گفت در وجودش نور الهی متجلی شده است. به کارهای دیگری هم دست زده که معجزه تلقی شده است. مثلا با سرعت عجیبی می‌نوشته که هیچ دست بشری قادر نیست به آن سرعت چیزی بنویسد”(ص۳۳). و مسلماً این‌ها به علاوه‌ی فرهنگ خرافه‌ای است که میان شاه و مردم یکسان رایج است و در اینجا نیازی به تکرار آن نیست…..

اما از نکات مهم در حکومت ناصرالدین‌ شاه، تأسیس مطبوعات است که در سفرنامه مادام کارلا سرنا، شرح مفصلی از وضعیت بغرنج رسانه‌ها (مطبوعات) در ایران آمده است. وی حدود یک صد و پنجاه سال پیش می‌نویسد:

“در همه جا، مطبوعات صدای افکار عمومی است. آنها اجحافات و سوءاستفاده‌ها را مورد انتقاد قرار می‌دهند، از افکار جدید دفاع می‌کنند به پیروزی حقیقت مدد می‌رسانند، همواره طرف بیچارگان و ستمدیدگان را می‌گیرند که اغلب فتح و پیروزی دولتها و …. مدیون زحمات آنان است، اما مطبوعات ایران هنوز در پله‌های اول اهمیت هستند و کسی به آنها ارزشی قائل نیست و تقریبا هیچ نقشی در جامعه ندارند. .. تابع اراده مستبدانه کسی است که به عنوان مالک مطلق‌العنان کشور، تنها او فرمان می‌دهد” (ص۱۵۷).
وانگهی مادام کارلا از روزنامه‌ی آزادی‌خواه ایرانی و فرانسوی زبان «وطن» نام می‌برد. روزنامه‌ای که به قول وی یک روزه شکفت و پژمرد و پرپر شد زیرا شاه ایران آزادی بیان را تاب نیاورد (صص۱۵۸ـ ۱۶۱). ظاهراً تنها با توسل به فرهنگ ارتجاعی و غیر عقلانی، و یا ارجاع به ساختار اقتصادی و سیاسی عقب‌مانده است که دلیل تحمل استبدادزدگی مردم ایران و دوام آنرا می‌توان دریافت؛ شاید اگر شگفتی اروپائیانی همچون مادام کارلا سرنا از فقدان آزادی بیان و فساد و تبه‌کاری دستگاه دیوان‌سالاری حاکمان فاسد ایرانی اعم از قاجاری و غیره نبود، شکل‌گیری فرهنگ انتقادی ـ روشنگری در نسل‌های بعدی ایرانی بسیار بیشتر به تأخیر می‌افتاد. مادام کارلا می‌نویسد «در همه جا مطبوعات صدای مردم است»، و این می‌رساند که «همه جا» از نظر این زن اروپایی، اروپای مدرن و دست یافته به حقوق مدنی است که ارزش دارد و نه کشورهایی که هنوز ملت رعیت شاه و یا انسان نابالغ و محتاج راهنمایی است…

یکی از نکات بسیار مهم و تحسین‌برانگیز در کتاب کارلا سرنا، احترام او به فرهنگ غیر خود است. گویی به درستی می‌داند چه بخشی از رفتار مردان و زنان ایرانی مربوط به فرهنگ بومی و سبک زندگی به شیوه‌ی «دیگر» است و چه بخشی برخاسته از سلطه‌ی جنسیتی و یا طبقاتی ـ اجتماعی است. به عنوان مثال با آزادگی تمام نه تنها به محافل زنان (مهمانی‌ها، و مراسم در حمام) راه می‌یابد و با سبک و شیوه‌ی زندگی زن ایرانی در عهد ناصری آشنا می‌شود، بلکه با دیده‌ی احترام از خوراک و طعام‌شان می‌خورد و می‌نوشد و حتا همسان آنها (به سبک بانوان قاجاری) آرایش می‌شود، بی‌آنکه هیچکدام را به دیده‌ی تحقیر نگاه کند و یا از شیوه‌ی غذا خوردن آنها با دست احساس انزجار کند. اما به موازات چنین انعطافی نسبت به خشونتی که در حق زنان ایرانی می‌شود، غافل نمی‌ماند. او خاطره‌ی بسیار ناگواری از سنگسار زنی دارد نقل می‌کند که در ایامی که در رشت به سر می‌برد زنی را سنگسار کرده بودند. وی می‌نویسد: “صحنه‌ی تأسف‌باری که گوشه‌ای از آداب و آیین مذهبی کشور است” (صص ۲۷۳،۲۷۴). و یا از تعصب کوری یاد می‌کند که مرد ایرانی مسلمان، نسبت به خواهرش داشته است (ص ۲۹۸). به نظر می‌رسد از نگاه امروزی منشاء همه‌ی این مجازات‌های جنسیتی برخاسته از «اندرونی‌ کردن» زنان باشد.

بهرحال شاید جالب باشد بدانیم که با توجه به توصیفات مادام کارلا سرنا، معماری خانه‌ها هم تحت تأثیر فرهنگ مردسالاری و نقش آن در قلمرو عمومی داشته است. توصیفات وی از خانه‌ها و قصرهایی که به آنجا آمد و رفت داشته، فی‌المثل قصر دختر و داماد شاه و یا خانه‌های افراد صاحب نفوذ و … ، همگی حاکی از تفکیک و جدایی در فضاست. جدایی فضای زنانه تحت عنوان «اندرونی» که می‌بایست در هر خانه (یا قصری) در پس و پشت ساختمان اصلی قرار گیرد. در این فضای بسته و به اصطلاح «اندرونی» است که زنان ایرانی عصر قاجار به دنیا می‌آمدند، می‌زیستند و از دنیا می‌رفتند. شاید بد نباشد به اتفاق به این فضای بسته و زنانه نگاهی بیندازیم. کارلا سرنا که از اندرونی یکی از خانه‌های اشراف دیدن کرده می‌نویسد: “در قسمت «اندرون» که زنها کم می‌نویسند و کم کتاب می‌خوانند، کتاب و قلمدان، جای خود را به وسائل دیگری از قبیل آینه، سرمه‌دان، ـ که حاوی راز زیبائی، یعنی «سرمه» برای سیاه کردن مژگان و ابرو است ـ ، همچنین سرخاب برای آرایش صورت و حنا برای رنگ کردن ناخن‌های دست و پا و سایر ابزار آرایش داده است…. در این طرف و آن طرف نازبالشهای زیبای دست دوزی شده ای …. [و] یک دایره زنگی که معمولا رقص و آواز ایرانیها را همراهی می‌کند و سرگرمی عمده زنان ایرانی در مواقع مهمانی است، دیده می‌شوند….در خانه آرایش زنان غلیظ تر و پوشش آنان سبک تر و کمتر است. .. در تهران پوشیدن لباسهای بالای زانو و ساق نما میان خانمها متداول شده است. در «اندرون» پوشش زن عموماً عبارت از شلیته‌ی کوتاهی است که به زیر کمر بند می‌شود، از همان لباسهایی که رقاصه‌های ما می‌پوشند. هر چه دامن‌ها کوتاهتر به همان میزان وضع لباس پوشیدن مقبول تر است. البته دامن لباس زنان عادی و کلفت‌ها از لباس خانم‌های طبقه بالا بلندتر است… لباس بیرون زنان ایرانی، از لحاظ یکنواختی گوندولاهای شهر ونیز را به یاد آدم می‌آورد و آنان دارای هر وضع اجتماعی که باشند، همه شان بدون استثنا خود را در چادرهایی به رنگ سرمه‌ای تند می‌پوشانند…” (صص۷۳،۷۴)

شلیته‌ای کوتاه همانند رقاصه‌ها در اندرون و پیچیده شدن در چادر چاقچور در بیرون، چه تناقض عجیبی…!

ظاهراً اگر این تناقض حفظ شود، مانعی در حضور زنان قاجار در شهر و به اصطلاح انظار عمومی وجود ندارد، به این معنی که زنان قاجار همواره می‌باید با موقعیت تفکیک مکانی ـ فضایی خود در قلمرو عمومی حاضر گردند. یعنی در پوشش استتارکننده‌ی چادر، شلوارهای گشاد و روبندهای پرده مانندی که همگی حکم دیوار چسبیده به او را دارند. دیواری نفوذناپذیر که مانع رویت جسم و چهره ی زنان در کوچه و بازار می‌شود. بنابراین با مسئله‌ی کالبد زنانه مواجه هستیم و تحمل‌ناپذیریِ آن از سوی فرهنگ حاکم. اما اگر چنین است می‌باید به این پرسش که هم اکنون به طور ضمن شکل گرفته است پاسخ داد : چرا مادام کارلا سرنا با وجود کالبد زنانه‌اش می‌تواند آزادانه همچون مردان چهره‌ی خود را نشان دهد و بدون هر گونه توهین و یا بی‌حرمتی در کوچه و بازار ایران به گردش بپردازد اما خود زنان ایرانی از این احترام بی‌بهره بودند؟ همانگونه که گفته شد، هر چند زنان ایرانی همچون مردان منعی برای رفتن به بازار نداشتند، اما به واقع این رفتن به آسانی صورت نمی‌گرفت (فی‌المثل طبق گزارش کارلا سرنا هیچ بانویی حتا با وجودیکه پیچیده در چادر و روبند بود، همراه همسر خود در بازار دیده نمی‌شود، بلکه یا می‌بایست با گروهی از زنان به آنجا می‌رفت و یا در شلوغی بازار خود راه خویش را به سختی باز می‌کرد)، حال آنکه در سفرنامه کارلا سرنا می‌خوانیم که وی بدون کمترین مزاحمتی، اوقات بسیار خوشی را در آنجا گذرانده بود: “جالبترین گردش‌هایم در ایران، گردش در بازار بوده است…. من نه تنها هیچوقت مورد اهانت قرار نگرفتم، حتا برعکس، با حسن نیت تمام برای دیدنم علاقه و کنجکاوی بیش از حدی نیز نشان می‌دادند. اهل بازار بدون آنکه کارشان واقعاً جدی به نظر برسد، همه خوش برخورد، خندان رو، پر تحرک و پرجنب و جوش اما یاوه‌گو و دهن لق بودند. با و جود این از حق نباید گذشت من کوچکترین شرارتی از آنان ندیدم” (ص۷۰).
اکنون در خاتمه شاید بد نباشد کمی هم از اهمیت اجتماعی بازار در عصر ناصرالدین شاه بگوییم زیرا این مکان از مهمترین فضاهای عمومی پیشامدرن در ایران است و خوشبختانه کارلا سرنا به خوبی ماهیت اجتماعی آنرا به تصویر کشیده است. به عنوان مثال از نگاه وی پنهان نمی‌ماند که این مکان از مهمترین عرصه‌های تجلی آداب و سنن ایرانی است. در این‌باره او سخنان بسیار شنیدنی و شیرینی دارد. او که دریافته بود «تعارف» جایگاهی مهم در فرهنگ ارتباطی ایرانیان دارد، این مهم را هم درمی‌یابد که بازار و روابط درون بودیِ خاص آن، به طور ضمنی مکانی است برای حفاظت و بازتولید این فرهنگ. اما ظاهراً از آن مهمتر، دریافتن این مطلب است که هر چند تعارف نقشی اساسی در فرهنگ و روابط اجتماعی ایرانیان دارد، اما صرفاً ابزاری‌ست ارتباطی‌ برای تبادل اطلاعات و یا قراردادهای تجاری و ….؛ یعنی صرفاً آدابی است که به عنوان مقدمه چینی برای ارتباط به کار می‌رود. شاید بتوان گفت حکم هشتی‌هایی در معماری بناهای قدیمی ایرانی دارد: فضا ـ مکانی که دو موقعیت بیرونی و درونی را به هم متصل می‌کند: فضایی مهلتی برای آماده شدن؛ چه برای ورود به جهان خارج و یا ورود به فضایی درونی. وانگهی مادام کارلاسرنا بازارهای ایرانی را فضای تجاری، سیاسی‌ای نیز می‌داند که هم «بورس» و هم «مجلس» اروپایی را یکجا دربرمی‌گیرد (ص۶۴). از سوی دیگر او با تیز هوشی خاص خود به قدرت اطلاعاتی بازار به منزله‌ی کانون همگانی نیز پی برده بود. موقعیتی که تنها خاص کشورهای استبدادزده است. زیرا در این کشورها به دلیل وجود موانع در شکل‌گیری رسانه‌ی آزاد مطبوعاتی، بازار نقشی بسیار مهم و پررنگی به خود می‌گیرد؛ به واقع آنها جایگزین رسانه‌های عمومی می‌گردند، اما تحت قاعده‌ی اختلاط و غیبت؛ یعنی ساز و کار عامیانه‌ی انتشار خبر در بازار، باعث می‌شود که گاهی آنچه به عنوان «خبر» دهان به دهان می‌چرخد، با شایعه، تهمت ناروا و یا افسانه‌سرایی در‌آمیزد. به بیانی، زمانی که خبر خارج از بستر رسمی ـ همگانی قالب‌های رسانه‌ای شکل گیرد، خود به خود امکان گریز از تعهد فراهم می‌شود. چنانچه بازار تبدیل می‌شود به منبع تمامی خبرها از راست و دروغی که در هم آمیخته است. مادام کارلا می‌گوید: “شایعات، تهمت‌زدنها، نشر اکاذیب، جنجالها، بدگویی‌ها و افشاگریها همه از بازار سرچشمه می‌گیرد و در بازار دهان به دهان می‌گردد و مطابق معمول دست آخر، یک کلاغ چهل کلاغ می‌شود” (همانجا).
اما علارغم نظر کارلا سرنا لازم است بدانیم همین بازار با تمامی مشکوک بودن خبرها و بی‌اعتمادی نسبت به آنها، به لحاظ جامعه شناسی تنها فضای همگانی محسوب می‌شود و از اینرو از اهمیتی خاص برخوردار است. چرا که نقش اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی آن در شهرهای اسلامی ایجاب می‌کند که به عنوان مکانی عمومی تمام طبقات اجتماعی را در خود جای دهد و آنها را به انجام مراوده، تجمع و اختلاط برانگیزد. و از قضا به همین دلیل می‌تواند از امکان تکثیر گسترده‌ی خبرهای «اندرونی» برخوردار ‌گردد. حال این «اندرونی»، ممکن است متعلق به آدمی عامی یا سلطنتی و یا دولتی باشد. و شاید جالب باشد بدانیم، مطابق گزارش مادام کارلا، خبررسان‌های این شبکه‌ی همگانی اجتماعی، خدمتکاران هستند. به عنوان مثال وی نقل می‌کند که نوکر یا کلفت خانه هنگام خرید اجناس ماجراهای اتفاق افتاده در خانه را برای دکانداران نقل می‌کنند. و از این بابت هم به دلیل خبری که در اختیار مغازه‌دار قرار می‌دهند و هم به دلیل خرید ثابت مایحتاج بانو یا آقای خود از آن مغازه‌دار، طبق قراردادی ناگفته از وی پورسانت می‌گیرند. دستمزد بابت انتشار خبرهایی که به مجرد ورود به بازار دیگر نه سرّی است و نه قابل احترام: ” در آنجا اسرارِ «اندرونی‌ها» و توطئه‌ها و دسیسه‌های «بیرونی‌ها» دهان به دهان گفته می‌شود” (ص۶۴).

مشخصات کامل کتاب: سفرنامه مادام کارلاسرنا، آدمها و آیین‌ها در ایران، ترجمه علی اصغر سعیدی، ناشر: کتابفروشی زوّار، ۱۳۶۲پرونده