اگزیستانسیالیسم به روشنی اعلام میدارد که بشر یعنی دلهره (ژان پل سارتر).
سارتر میگوید که بشر یک طرح (projet) است. مراد او این است که بشر همواره در پی جهش و فرارفتن است. اما این فرا رفتنِ از خویش در نظام اگزیستانسیالیستی واجد کیفیاتی است. یکی اینکه زاده شعور است نه جبری، هیچ حالت از پیش تعیین شده ای محرک آن نیست- نه چیزی درون بشر که برخاسته از ذات و فطرت لایتغیر او باشد فی المثل عواطف و شهوات و نه آیه ها و روایتهای کلان و ازلی که از بیرون آدمی بر او جبرا تحمیل شود- و دیگر اینکه موخر بر خودِ خواستن است یعنی اینکه در حیطه آمال و آرزوها قرار نمیگیرد بلکه از قبل خواسته شده یا طرحش ریخته شده. حال آنکه در آنچه که در ادبیات توسعه به “سیکل پروژه” (project cycle) اشتهار دارد یعنی همان مراحل طراحی/اجرا/ارزشیابی همه چیز در دنیایی از پیشبینیها و احتمالات معلق است؛ و اگر هم به سرانجامی رسیده با نیّات و مقاصد طراحان جور نبوده که هیچ، فراوان سر از ترکستان درآورده- البته اگر خوشبین بوده و فرض کنیم که نیات پلیدی در میان نبوده است- در هر دو جبهه لیبرالیسم و سوسیالیسم و نمونه اش طرحهای غول آسا و فاجعه بار استالین در کشیدن رودها و کانالها و اشتراکی کردن مزارع که به قتل عام و کوچ میلیونها انسان انجامید و نیز طرحهای فاجعه بار بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در آمریکای لاتین فی المثل آرژانتین که نقشه حیات خلوت داشتن آمریکا را دنبال مینمود. در بسیاری از طرحهای توسعه ای که افرادی همچون آرتورو اسکوبار و بروس پَری (Bruce Parry) به کرّات به نمونه هایی از آن در کلمبیا و مناطق حاشیه آمازون اشاره میکنند؛ اصولا، نیات از همان ابتدا، مقاصدی بر محور نابودی دانش و فرهنگ بومی بوده اند. در اگزیستانسیالیسم، بشر ازآنجا که بر وجود خویش مستقر و بنا میشود؛ مسئولیتی فردی و نیز جمعی دارد. هر کس با اعمالی که از او ساطع میشود؛ در قبال بشریت مسئول است؛ در جهان توسعه وضع کاملا معکوس است. بشر درون جهانی از وهمیات و آرزوها درغلطیده و درست از همانجا کار خراب شده است؛ چراکه بدی را هم برای خویش و هم برای دیگری به ارمغان آورده بی هیچ مسئولیتی حال آنکه سارتر با وجود آنکه “گزینش” را برای همگان آزاد و تنها محدودیت پیش روی آن را واقعیات (facticity) ساطع شده از او در گذشته میداند؛ اما درست بر مبنای همین استدلال، انتخاب جاودان آدمی را انتخاب خوبی میداند- هرچند پراتیک و انضمامی- نه بدی. هیچ چیز برای ما خوب نیست مگر اینکه برای همگان خوب باشد. دلهره ای که سارتر توصیف میکند درست به دلیل همین آزاد بودنش و مسئولیت برخاسته از این آزادی، ظهور میکند. همانطور که در یادداشت نخست، نظریه توسعه را بر مبنای مفهوم اگزیستانسیالیستی ” ذهنی بودن” بشر، زیر سوال بردم؛ در اینجا مفهومی که نظریه توسعه را رو به محاق میبرد؛ “انضمامی” است در برابر “انتزاعی” که سارتر از آن برای برای تحلیل اخلاق و ما برای تحلیل توسعه بهره میبریم. انسان مدام در حال شدن (becoming) است. اخلاق نیز چنین است و نیز توسعه. در جهان توسعه چونان اخلاق، با نمونه و الگو سروکار داریم نه اصول و قواعد. اصول و قواعد ترجمانی از “نظریه”. در معنایی کلی، و از دیدگاه وجودگرایی، “غایتگرایی” درتوسعه از اساس ویران میشود. خود سارتر این بحث را با شرح ماجرای مگی تیلور (Maggie Tulliver) و سانسورینا (Sanseverina) – به ترتیب شخصیتهای اصلی در داستانهایی از جورج الیوت و استاندال به نامهای آسیا روی فلوس (The mill on the Floss) و صومعه پارم (Chartreuse de parme)- به خوبی تشریح کرده است. اولی به هدف آزادی و همبستگی کلی بشر از پیوستن به معشوق خویش که جوانی متاهل است چشم میپوشد؛ و دومی با هدف رهایی بشر از ابتذال و ازدواجهای بی عشق، به جوان میپیوندد. هدف هر دو آزادی خود و دیگری است رهاورد یک انتخاب با پذیرفتن مسئولیت. توسعه هیچ غایت تشریح شده ای که در بطن یک نظریه لانه کرده باشد ندارد. بلکه جهانی است مملو از اعمال گوناگون و سرمشقهای متفاوت. ملاکهای انتخاب همسر در جماعت مورمونهای آمریکا همانقدر میتواند ماحصل انتخابهای آگاهانه آنها باشد که ملاکهای یک شهروند اصطلاحا متمدن. انسان مدام از خود و از درون خود با اعمال خویش در جهان پیرامون خویش برافکنده میشود؛ مهم همین شدنهای متوالی است. هرگونه تلاش و کوششی برای ترسیم هدفی غایی و نهایی برای او سر از ناکجاآباد درمیآورد. حال زمان آن است که از “نظریه توسعه” دست برداشته و به “نمونه هایی از توسعه” بسنده کنیم. اگر مدرنیته آنچنانکه مارشال برمن عنوان داشته؛ تجربه هایی است دیگرگونه در زمان و مکان، چرا توسعه که خود برشی است تاریخی در جهان مدرنیته و حال پسامدرنیته، چنین نباشد؟ وجودگرایی آنچنانکه سارتر خود گفته است: فلسفه ایست خوشبین و مبتنی بر عمل و از این نقطه نظر است که میتوان از دوران و تاریخ سراسر تاریک توسعه چشم پوشید و از سر شعور و آگاهی به انتخابهایی خوب و درست در زمان حال دست یازید. و ملاک درستی یا نادرستی تنها و تنها بشریت است ولاغیر، بشری آزاد و مسئول.
نوشتههای مرتبط
ادامه دارد…
در نگاشتن این مطلب از این منبع بهره برده ام: اگزیستانسیالیم، ژان پل ساتر، ترجمه مصطفی رحیمی، درج شده در “از مدرنیسم تا پست مدرنیسم”، با ویراستاری عبدالکریم رشیدیان،چاپ سوم، نشر نی، تهران:۱۳۸۲.
ای میل نویسنده: arm.shahraki@gmail.com
وبلاگ نویسنده: alhamra9617.blogfa.com