انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فرهنگ، تعیین کننده ی رفتار بشر (۲)

برونیسلاو مالینوفسکی ترجمه ی حمیرا بنایی فر

تصویر: نمونه ای از خانه های ملانزی ها

این رویکرد، با هرج و مرج گرایی، جبرنگری و بدبینی و یاسی که در نگاه برخی انسان شناسان است، فاصله دارد و از پایه های علمی نیرومندی برخوردار است.
به هرجهت، ما به نتیجه ی دیگری دست می یابیم. انسان شناسی، علمِ فرهنگ است و همانگونه که دانشجویان رشته هایی مثل تمدن معاصر و یا مطالعه ی هردوره ای از تاریخ انسانی، موضوعات مختلفی را بررسی می کنند، در این رشته نیز باید به موضوعات مشابه توجه شود. این رشته باید فرهنگ انسان های بدوی را از نظر سیاسی و اقتصادی و حتی فقه و مذهب بررسی کند و اینجاست که انسان شناسی، جایگاه ویژه ای میان دیگر علوم انسانی و فرهنگ، پیدا می کند.

البته گفتنی است که گستره ی این رشته، بسیار وسیع است. انسان شناسی در منابع خود، مستقیما بر مشاهدات تکیه می کند. این رشته شاید تنها رشته ای میان دیگر علوم باشد که می تواند به راحتی از تعصبات سیاسی، غرور ملی گرایی، احساسات و دیگر تعصبات اصولگرایی به دور باشد. اگر این رشته نتواند مطالعات و نتایج بی طرفانه ای را ارائه دهد، دیگر علوم انسانی نیز قطعا نمی توانند همچین عملی را انجام دهند. بنابراین در حمایت از وجهه ی علمی رشته ی انسان شناسی، ما بر روی اصول بنیادین علوم اجتماعی کار می کنیم. انسان شناسی، دارای نوعی برتری و همچنین وظیفه برای سازماندهی مطالعات تطبیقی میان فرهنگ ها می باشد.

حال اجازه بدهید برای دانستن اثر محیط زیست بر فرهنگ، مناطق گرمسیری آفریقا را رها کرده و به میان سرزمین های پر از سنگ و برف و یخ، جایی که اسکیموها در آن سکنی گزیده اند، سفر کنیم. خانه های زمستانی آن ها، از سنگ و یخ ساخته شده است و نوعی شگفتی در مهندسی را نشان می دهد چرا که سازگاری کامل با محیط اطراف و مواد اولیه ی قابل دسترس دارد و یکی از بهترین مثال ها برای نشان دادن تطابق مواد اولیه و نیازهای زندگی است. ترکیب این خانه ها با گرمای مطبوع، فضای مناسب و تهویه، آن ها را در طول شب های طولانی زستان، به مکانی دلپذیر برای دراز کشیدن و گوش سپردن به قصه های اجدادی و یا انجام کارهای سنتی تبدیل می کند. این اسکیموهای بومی، شگفتی های تکنولوژیکی دیگری نیز آفریده اند که بیشترین نمود آن در ساختار سورتمه ها، اسلحه جات، قایق ها و تله هایشان است.

اما در مقایسه با این همه موارد عجیب، بعضی از جوانب زندگی شان دچار عقب افتادگی است. زندگی آن ها عاری از هرگونه نطام سیاسی و یا قانونی است. آن ها حتی بعضی اوقات به صلح جویی بیش از حد متهم می شوند چرا که در جنگ های سازماندهی شده، یکدیگر را نمی کشند که ممکن است زیاد درست نباشد. از آنجایی که آن ها حتی یک رهبر یا سردسته ی سیاسی ندارند، شمن ها را به عنوان فرد صاحب نظر پذیرفته اند. آن ها در موارد حقوقی معمولا سرگردان هستند اما قوانین و کدهای مخصوصی هم دارند که بیشتر شامل تابوها است و همچنین معتقدند که شیطان، نه فقط به افرادی که مرتکب کار خطا می شوند، بلکه به کل جامعه ی اسکیموها آسیب می رساند. همچنین معتقدند که دفع بلایا و مصیبت هایی که قرار است بر سرشان نازل شود تنها با اعترافات عمومی ممکن است و بعد از آن شمن می تواند شادابی و نشاط را به جامعه ی اسکیمویی برگرداند. اسکیموها نیز مانند افراد قبیله ی ماسای که می توانستند روانکاوی را پیش بینی کنند، در جنبش گروه آکسفورد، پیشگام هستند.

از طرف دیگر، در زمینه های جنسی آن ها مشابه قبیله ی ماسای عمل می کنند. همچنین چیزی شبیه به نظام سیاسی دارند با این استثنا که برخی از افراد به شدت جنگ طلب هستند و برخی دیگر حتی اسم جنگ را نیز نشنیده اند.

رویکرد ما درباره ی مطالعه علمی فرهنگ میان جوانب مختلف که مطابق با بنیان ها و برگرفته از نیازهای بشر است، در این نقطه نیز از کار نمی افتد: هنگامی که ما این رویکرد را به طور یک جانبه بر فرهنگ اسکیموها اعمال می کنیم، گاهی فرهنگ آن ها را عقب افتاده و گاهی پیشرفته می دانیم. تولید و خوراک اسکیموها و همچنین ساخت وسایلی برای تامین امنیت دربرابر حیوانات و آب و هوا، باعث پیشرفت و توسعه ی ابزارآلات شده است. فرهنگ آن ها، مانند بسیاری از فرهنگ های دیگر، از جوانب اصلی اقتصادی، آموزشی، قانونی، سیاسی، ماورالطبیعه و آیین، دانش، صنایع دستی، هنر و تفریحات، تشکیل شده است.

اما درباره جنگ چطور؟ بعضی از بخش های مناطق اسکیمویی، از حداقل هایی در سازماندهی نظامی برخوردارند اما برخی دیگر به کلی از جنگ و متعلقات آن بی خبر هستند. از آنجایی که مناطق قطبی و اسکیموها همسایه ای ندارند، و همچنین دلیلی برای جنگ داخلی و اختلاف عقیده نیز وجود ندارد، آن ها نمی توانند سازمان نظامی قابل توجهی داشته باشند. این حقیقت می تواند مفهوم مورد نظر ما را تایید کند که معتقد است طبیعت قابل استفاده، فعالیت ها را سازماندهی می کند. اما جایی در غربی ترین نقطه ی مناطق اسکیمویی هست که آن ها با بومیان و قبایل جنگجو و جنگ طلب در تماس هستند و اینچنین است که در این مناطق، تشکیلاتی ترتیب داده شده که جنگجویان پرهیزکار تربیت می کند.

در مطالعات جنگ، مانند دیگر جوانب یک فرهنگ، دقت بسیار بالای جبرگرایی علمی مورد نیاز است. این مهم به وسیله ی تعارف روشن و صریح،مفاهیم تجربی و نتیجه گیری های استقرایی به دست می آید. تمام نزاع ها برای بدست آوردن آرامش فطری و کارهای تجاوزگرایانه ی انسان بدوی، به دلیل استفاده از کلمات بدون تعاریف بوده است. یکی از صاحب نظران معتقد است که انسان به طور طبیعی، صلح جو می باشد ولی افراد دیگری اخیرا جنگ را امری ضروری خوانده و معتقدند که برای زنده ماندن افراد شایسته، انسان ها ناگزیر از جنگ هستند. همچنین آن ها مدعی این مسئله هستند که جنگ امری خلاقانه و سودمند است و عنصر سازنده ای در تاریخ بشریت می باشد. اما جنگ تنها می تواند به عنوان نیرویی سازمان یافته تعریف شود که بین دو واحد مستقل از هم شکل می گیرد و سیاست های قبیله ای را دنبال می کند. در این صحنه، جنگ به کندی وارد توسعه ی جوامع بشری می شود.

تنها با شکل گیری واحدهای مستقل سیاسی، جایی که نیروی نظامی سیاست های قبیله ای را حفظ می کرد، جنگ به واقعیت تاریخی ساخت فرهنگ و تاسیس ایالات کمک کرد. به نظر من، ما این مرحله از تاریخ بشری را پشت سر گذاشته ایم و جنگ های مدرن نیز چیزی جز ادامه ی بیماری خوب نشده ی مدنیت نیستند.

من این گریز کوتاه را به مقوله ی جنگ زدم چرا که این مقوله یک روی علمی یا روش ساختاری در تحلیل های فرهنگی را به خوبی نشان می دهد. اغلب اوقات این روش به تاکید بیش از حد بر تراکم فاکتورها میان کل فرهنگ متهم می شود اما این یک سوتفاهم است. روش ساختاری تنها بر این واقعیت تاکیید می کند که تمام عناصر فرهنگ به نوعی با یکدیگر مرتبط هستند. این عناصر همگی دارای خصلت ها و ویژگی هایی هستند که از یکدیگر جدا نیستند و هرکدام کار مخصوص به خودی دارند.

برای روشن تر ساختن نیاز مبرم و حیاتی زندگی انسانی به تفسیر و بررسی صحیح، مثال دیگری می زنیم. اجازه بدهید برای لحظاتی بر( The object of objects) تمرکز کنیم و مقدماتی ترین نهاد شکل گرفته ی بشری یعنی خانواده را مورد بررسی قرار دهیم. ما مثال خود را از نقطه ی قوم نگارانه ی دیگری به نام “ملانزی/Melanesia” انتخاب میکنیم. برخلاف بیابان خشک و استپ های آفریقای مرکزی و مناطق قطبی، در این نقطه ما توسط آب، مرجان ها و باتلاق ها محاصره شده ایم. اولین نشانه ی تطابق پذیری انسان با محیط خود را نیز می توانیم در نوع معماری خانه های افراد این منطقه، یعنی خانه های روی آب، مشاهده کنیم. این خانه ها بر پایه های بسیار محکمی که از کنده ی درخت تهیه شده است، استوار گردیده و این پایه ها در قسمت گلی و باتلاق مانند مرداب فرو رفته است. انسان های این منطقه، مواد اولیه ی قابل دسترس خود را به طور زیرکانه استفاده کرده اند و خانه هایی ساخته اند که در برابر باد، امواج و آب و هوا مقاوم است.

برای ساکنان این منطقه، این خانه ها سنگرهایی هستند که افراد می توانند در آن جا پناه گیرند و از خود محافظت کنند. برج مراقبتی نیز در این منطقه و در راه ساحل وجود دارد که افراد می توانند نزدیک شدن بیگانگان را به راحتی رصد کنند. ساختار خانه های این منطقه تحت تاثیر روابط بین قومیتی افراد، اقتصاد، آب و هوا و محیط زیستشان است. ما می توانیم این خانه ها را فقط از بعد محیط طبیعی آن بررسی کنیم. اما از بعداز آنکه بشر برای خود محل سکونت اختراع کرد و آن را ارتقا داد و حتی آن را تبدیل به دژ های غیرقابل نفوذ، سرمایه ی اقتصادی و محلی برای آرامش یافتن تبدیل کرد، این خانه ها بودند که بر شرایط زندگی تاثیر گذار شدند. لایه ی بیرونی این مسکن ها، بر ساختار اجتماعی خانواده و خویشاوندی تاثیر می گذارد.

از آنجایی که به نظر من، انسان شناسی باید از خانه ها آغاز شود، اجازه بدهید که درباره ی اثر انسان شناسانه ی فرهنگ مدرن در یک تجربه ی شخصی باشما صحبت کنم که بسیار تلخ و زننده بود و البته قدرت غلبه ی اشیا بر انسان را به من نشان داد. شاید هیچ تجربه ای، اعم از سرگردانی میان جزایر تروبریاند، قبیله ی چاگا، ماسای و پوئبلو برای من انقدر تکان دهنده نبود که وقتی ده سال پیش، در یک عصر بهاری برای اولین بار وارد نیویورک شدم و شهر را در یک زیبایی محصورکننده و بیگانه مشاهده کردم. ساختمان های عظیم الجثه و غول پیکری که چشمک زنان می درخشیدند، بخار سفیدی که استنشاق می کردیم، دسته های جمعیت که با فرهنگ های مختلف همه در حال حرکت بودند… در طول روزهای اولیه ی اقامتم در نیویورک، نمی توانستم از این احساس رهایی یابم که “نبوغ” بیگانه ای که متعلق به مدرن ترین تمدن بشری است، در آسمان خراش ها، مترو و لنج های مسافربری تجلی یابد. موجودات بزرگی به نام اتومبیل که در کانال های به نام خیابان می جنبند و به ظاهر فرعی اما مهم هستند و نهایتا، محصول درجه دو و فرعی کوچکی به نام انسان که خود را در متروها، آسمان خراش ها و اتومبیل ها پنهان کرده و خدمات مفید و ناچیز را به روسای خود ارائه می دهد. تمدن مدرن، متشکل از اشیای غول پیکر و محصولاتی حجیم است که انسان معاصر باید برای اثبات تسلط خود بر آن هابا رقبای خود وارد جنگ شود.

اما چیزی که در این بین مورد علاقه ی ما است، یافتن شاخص های مشترک بین ساکنان آسمان خراش ها و ساکنان خانه های یخی، خانه های کاهگلی و کلبه هایی است که با پهن احشام درست شده اند.

در موادی که مورد استفاده قرار گرفته، در ساختار، در معماری و در تمام این خانه ها، چیزی وجود دارد که ما آن را فرم ابژه می نامیم و خصلت مشترک بین آن ها به سختی یافت می شود. اما نگاهی به ساکنان، به عنوان بخشی از نهاد این خانه ها بیندازید. نگاه ما نشان می دهد که قوانین حاکم بر تک تک افراد، برای تکامل زندگی بشری به وجود آمده و پوسته ی زندگی همه ی آن ها با یکدیگر مشابه است. از پنت هاوسی که در راس یک آسمان خراش ساخته شده، گرفته تا خانه های یخی و یا کلبه هایی آغل مانند و خانه های کاهگلی. در تمام این ها می توان واحد های محلی مشابه یافت: خانواده ای که متشکل از پدر، مادر و بچه هاست.

آیا این شباهت تنها ظاهری است؟ خیر. به طور کارکردی، این شباهت تنها به ظاهر ختم نمی شود، بلکه در هویت نیز یافت می شود. گروه ها، طبق وظایف مشابه شکل گرفته اند و با دادوستدهای ضروری، نسل دوباره تدوام می یابد. همچنین نوعی قوانین جهانی به این گروه ها اعتبار حقوقی می دهد و عمل ازدواج نیز به وجود بچه ها مشروعیت می بخشد و وظایف مشترک بر دوش همسران می گذارد که همان انجام کارهای خانه و نان آوری است. علاوه بر تمام این ها، آن ها باید از بچه ها مراقبت کنند چرا که انسان ها برخلاف حیوانات، اجازه ندارند بچه ها را به خود واگذار کنند و باید آن ها را برای ورود به جامعه تربیت کنند.

ما در میان سنجش های خود، دریافتیم که جستجوی غذا و دیگر فعالیت های اقتصادی، اثر عمیقی بر کل فرهنگ می گذارد.این واقعیت، به وسیله ی مکان های اقتصادی در فرهنگ های اولیه، کامل تر می شود. اجازه بدهید برای فهم بیشتر این موضوع، بر سیستم کشاورزی خاص ساکنان جزایر تروبریاند و ملانزی تمرکز کنیم. تمام زندگی آن ها، تحت تاثیر کشاورزی می باشد. در طول فصلی که باید روی زمین کار کرد، زنان و مردان به نوبت در باغ ها زندگی می کنند و هنگامیکه که گیاهان جوانه زده و شروع به رشد نمودند، زنان باید به وجین کردن علف های هرز بپردازند. از سوی دیگر، مردان وقت خود را صرف کارهای دیگر نظیر ماهیگیری، شکار، ساخت صنایع دستی، قایق سازی و تجارت می کنند. اما یک مرد باید در باغ ها و زمین های کشاورزی باقی بماند و کارها را سروسامان بدهد، زمین ها را تقسیم کند و سهم هرکس را بدهد و ظاهرا مراسم و آیین تشریفاتی مربوط به کشاورزی را به جا آورده و در واقع سالار قبیله محسوب می شود. همچنین وی باید هنگام درو کردن محصولات حضور یابد و آن ها را متبرک کند و کارهای جادویی انجام دهد.

اما کشاورزی، تنها با چیدن محصولات به پایان نمی رسد. توزیع محصولات، خود بخش بسیار مهمی است که درمیان جنبه های مختلف زندگی قبیله ای نفوذ کرده است. به فردی که توزیع کننده است احترام فراوانی گذاشته می شود و همین احترام پایه های قدرت سیاسی را برای این آدم بنا میگذارد. مقداری از محصولات تهیه شده کنار گذاشته می شود تا در جشن های قبیله ای و برگزاری آیین ها استفاده شود. و نهایتا، سومین مرحله از فرآیند اقتصادی آن ها، مصرف است که نشان دهنده ی ابعاد وسیعی در زندگی قبیله ای است، همانطور که در مکان های دیگر نیز بدین صورت است. خوردن، تنها صورت مصرف نیست، بلکه هدایت و درست کردن آن، تشریفات و … را در برمی گیرد.برای ساکنان تروبریاند، جمع کردن آذوقه بسیار مهم است و آن ها ترجیح می دهند تا بیشتر محصولاتشان را در انبارها ذخیره کنند تا اینکه آن جا را خالی ببینند.

پایان بخش دوم، ادامه دارد…