آنتونیو گرامشی- انقلاب علیه سرمایه
آنتونیو گرامشی
نوشتههای مرتبط
برگردان علیرضا نیاززاده نجفی
انقلاب بلشویک ها سرانجام به انقلاب عمومی خلق روس پیوست. ماکسیمالیست ها که تا دو ماه پیش بن مایه ی واجب جوش و خروشی بودند تا که حوداث دچار رکود نشوند، تا این حرکت به سوی آینده با نوعی سازگاری قطعی متوقف نشود- که اگر می بود یک سازگاری بورژوایی می بود- صاحب قدرت شدند و دیکتاتوری خود را بنا نهادند؛ و در حال کار روی فرم هایی از سوسیالیسم هستند که انقلاب در نهایت ،در ادامه ی توسعه ی همسازش، بدون دردسر روی آن آرام خواهد گرفت، با شروع از پیروزی های بزرگی که قبلا به واقعیت پیوسته اند.
انقلاب بلشویک ها بیشتر از ایدئولوژی ها ساخته شده است تا از وقایع (به همین دلیل اهمیت کمی دارد که چیزی بیشتر از آنکه می دانیم از وقایع بدانیم). این انقلابی است علیه سرمایه ی مارکس. در روسیه سرمایه ی مارکس بیش از آنکه کتاب پرولترها باشد کتاب بورژواها بود. اثبات انتقادی این نیاز مبرم بود که در روسیه می بایست یک بورژوازی شکل بگیرد، یک دوره ی سرمایه داری بوجود آید، یک مدنیتی مثل مدل غربی اش پا بگیرد پیش از آنکه پرولتاریا حتی بتواند فکر به پا خاستن را از سر بپروراند، به مطالبات طبقاتی اش فکر کند، به انقلاب اش. وقایع، ایدنولوژی ها را پشت سر گذاشتند. وقایع، طرح های انتقادی ای را که بر اساس آنها تاریخ روسیه می بایست بر طبق قواعد ماتریالیسم تاریخی رخ دهد را منفجر کردند. بلشویک ها مارکس را رد می کنند، به شهادتِ کنشِ واضح و پیروزی های به دست آمده اعلام می کنند که قواعد ماتریالیسم تاریخی آنگونه که می شود تصور کرد بی رحم نیستند، آنطور که تصور شد.
با این حال چیز مبرمی در این حوادث است. اگر بلشویک ها بعضی از نظرات سرمایه را انکار می کنند، تفکر فطری جان بخشش را رد نمی کنند. این ها “مارکسیت” نیستند، جان کلام؛ یک دکترین ظاهری پر از بیانات دگماتیک و غیرقابل بحث را از آثار استاد کپی کاری نکرده اند. تفکر مارکس را زندگی می کنند. چیزی که هرگز نخواهد مرد. که ادامه ی تفکر ایده آلیستی آلمانی و ایتالیایی است که در مارکس با رگه هایی از ناتورالیسم و پوزیتیوسیم پیوند خورد. این تفکر همواره عامل تاریخ را در حداکثر می گذارد نه وقایع اقتصادی را، نه وقایعی بی روح بلکه انسان را، جامعه ی انسان ها را، انسان هایی که به هم نزدیک می شوند، با هم ارتباط می گیرند، که با این تماس ها (مدنیت) اراده ای اجتماعی را پرورش می دهند، اراده ای جمعی، (انسان هایی-م) که وقایع اقتصادی را درک و قضاوت می کنند و با اراده ی خود انطباقشان می دهند؛ تا اینکه این اراده تبدیل به موتور محرکه ی اقتصاد می شود، شکل دهنده ی واقعیت ابژکتیو، زندگی می کند، تکان می خورد و خصلت مذابی را می گیرد که می توان هر کجا که اراده خواست هدایتش کرد.
مارکس قابل پیش بینی را پیش بینی کرد. نمی توانست جنگ اروپا را پیش بینی کند، یا بهتر اینکه نمی توانست پیش بینی کند که جنگ چقدر ممکن بوده طول بکشد و چه تاثیراتی می توانسته داشته باشد، که در روسیه می توانسته اراده ی جمعی مردم را برانگیزد. اراده ای این گونه معمولا برای قوام نیاز به یک پروسه ی طولانی نفوذ و انتشار دارد، به سریِ طولانی ای از تجارب طبقاتی. انسان ها تنبل اند، نیاز به سازماندهی دارند، اول ظاهری در اصناف و دسته جات بعد درونی در تفکر و اراده[…] ِی سیر بی وقفه ی انگیزه های بیرونی متعدد و همیشگی. به این دلیل است که معمولا اصول نقد تاریخی مارکسیسم واقعیت را در می یابد، به تور می اندازد و مشخص و بارز می کند. معمولا به دست نبرد طبقاتیِ همواره شدیدتر است که دو طبقه ی جهانِ سرمایه دارانه تاریخ را می سازند. پرولتاریا فقر کنونی اش را می فهمد، همیشه در شرایطی نارحت است، برای بهبود اوضاعش به بورژوازی فشار می آورد و مجبورش به بهبود تکنیک تولید می کند و برای ارضای نیازهای حیاتی تر خود بورژوازی را مجبور به کارآمدی تولید می کند. حرکتی نفس بُر به سوی بهتر است، که ریتم تولید را شتاب می بخشد، که افزایشی مدام می دهد به کل وسایلی که به درد اجتماع می خورد. در این حرکت خیلی ها بر زمین می افتند و میل باقی مانده ها را اضظراری تر می کنند. جمعیت بی وقفه نفس نفس می زند و هرج و مرج – مردم همواره بیشتر به نظم در تفکر تبدیل می شود. به توانایی اش در قبول مسئولیت اجتماعی اش آگاه تر می شود، به مبدل شدن به تصمیم گیرنده ی سرنوشت خویش.
و این معمولا در زمانی که وقایع با ریتمی معیّن رخ می دهد. وقتی که تاریخ با لحظاتی همواره پیچیده و غنی تر از معنی و ارزش، اما همواره مشابه، به پیش می رود. اما در روسیه جنگ به درد این خورد که اراده ها از جای گرم و نرم ِشان برخیزند. این ها به وسیله ی رنج های جمع شده در سه سال خیلی سریع خود را در اتحاد یافتند. قحطی قریب الوقوع بود، مرگ ناشی از گرسنگی می توانست همه را در آغوش بکش، با یک ضربه ده ها میلیون نفر را له کند. اراده ها متحد شدند، اول به صورتی مکانیکی و بعد از اولین انقلاب (انقلاب فوریه) فعالانه و در روح و جان.
اشاعه ی ایده های سوسیالیستی خلق روس را در ارتباط با تجربیات دیگر پرولتاریاها قرار داد. تبلیغ سوسیالیستی کاری می کند که در یک لحظه تاریخ پرولتاریا به گونه ای دراماتیک زندگی شود: نبردهایش علیه سرمایه داری، سلسله ی طویل تلاشی که باید انجام دهد تا به حالتی ایده آل به رهایی از بند نوکری ای که مطرودش کرده بود دست یابد تا تبدیل به آگاهی نوین شود، شاهد حاضر جهانی که باید بیاید. تبلیغات سوسیالیستی اراده ی اجتماعی مردم روسیه را خلق کرد. چرا این خلق باید صبر کند تا تاریخ انگلستان در روسیه نیز شکل بگیرد، تا در روسیه بورژوازی ای پا بگیرد، تا نبرد طبقاتی شعله گیرد، تا آگاهی طبقاتی متولد شود و در انتها فاجعه ی دنیای سرمایه دارانه پیش آید؟ خلق روس از این تجربیات با تفکر گذشته است. حتی اگر با تفکر اقلیت گذرانده باشد. این تجربیات را پشت سر گذاشته است. حالا ار آن برای بیان خود استفاده می کند. همانطور که از تجربیات سرمایه داری غرب استفاده خواهد کرد تا در مدتی اندک خود را به پای تولید در آن جوامع برساند. آمریکای شمالی از لحاظ سرمایه داری از انگلستان پیشرفته تر است چرا که در آمریکای شمالی آنگلوساسون ها یک ضرب از جایی شروع کردند که انگلستان بعد از طی یک دوره ی توسعه ی طولانی بدان رسیده بود. پرولتاریای روس، که آموزش سوسیالیستی دیده، تاریخ خود را از بالاترین مرحله ی تولید که انگلستانِ امروز به آن رسیده است شروع خواهد کرد. چرا که با این آغاز از چیزی شروع خواهد کرد که در جایی دیگر به سرانجام رسیده و از این نیروی رانشی را خواهد گرفت که به نظر مارکس شرط واجب جمع گرایی است. انقلابیون خودشان شرایط واجب برای تحقق تمام و کمال ایده آل خودشان را خلق خواهند کرد. و در مدت زمانی کمتر از آنچه که سرمایه داری می توانست خلقش خواهند کرد. نقدهایی که سوسیالیست ها به سیستم بورژوازی ایراد کردند تا کاستی ها و حیف و میل ثروت را نشان دهند، به درد انقلابیون می خورند تا بهتر عمل کنند، تا از این اسراف جلوگیری کنند، تا به دام این ناکارآمدی ها نیفتند. اما همین شرایط فقر و رنج از یک رژیم بورژوا هم به ارث می رسید. سرمایه داری نمی تواند در روسیه سریع کاری بیش از آنکه جمع گرایی می تواند از پیش ببرد. امروز خیلی هم کمتر پیش خواهد برد چرا که سریع در مقابل خود پرولتاریایی ناراضی را خواهد یافت که از کوره در رفته است و دیگر تحمل درد و تلخی شرایط وحشتناک اقتصادی را به خاطر دیگران نخواهد داشت. حتی با یک نگاه کلی و انسانی سوسیالیسم فوری در روسیه توجیه خودش را دارد. رنجی که بعد از صلح خواهد آمد تنها در صورتی می تواند تحمل شود که پرولترها حس کنند به دست اراده ی آن هاست، در جدیتشان در عملِ از بین بردنش در کمترین زمان ممکن.
حس می شود که ماکسیمالیست ها در این لحظه بیان خود به خودی و از منظر بیولوژیک واجبی بوده باشند تا انسانیت روسیه در نابودی وحشتناکی سقوط نکند، تا انسانیت روس، غرق در کار عظیم و مستقل خود، در احیای خویش فشارهای گرگ گرسنه را کمتر بر دوش خود حس کند و روسیه تبدیل نشود به کشتارگاهِ بزرگ جانوران وحشی که یکدیگر را تیکه پاره می کنند.
* La Rivoluzione contro il Capitaleاولین بار چاپ شده در “اوَنتی” به تاریخ بیست و چهارم نوامبر هزارو نهضد و هفده.