انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی و هنر معاصر

«درگیری انسان­شناسان با اعمال هنری به معنای پذیرش شیوه­های جدید دیدن و شیوه­های جدید کار کردن با مواد دیداری است. این متضمن قرار دادن جدی هنر معاصر در سطح کاربردی و پذیرا بودن نسبت به فرایندهای تولید آثار و بازنمایی واقعیت­های دیگر است. چنین کاری پرسش­هایی دشوار بر سر راه آثار انسان­شناختی، حرفه­ای­گرایی این رشته و نیز آموزش و مخاطب می­نهد. انسان­شناسی با چه کسی سروکار دارد؟ … به دلیل اینکه انسان­شناسی به دنبال بررسی وجود فرهنگ­های دیداری متفاوت و شیوه­های دیدن است، همزمان نیاز دارد تا طیف وسیعی از استراتژی­های گردآوری، تولید و نمایش اثر را بررسی کند. این امر از خلال پدید آوردن اعمال جدید ممکن خواهد شد» (اشنایدر و رایت، ۲۰۱۰: ۲۵).

انسان­شناسی جز دو دهه اخیر، دهه­های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، همواره محکوم به بررسی هنر سنتی بوده است، هنری که با عناوینی چون هنر قومی، هنر قبیله­ای و هنر غیرغربی شناخته می­شد. این محکومیت نتایج خوبی برای محکوم­کنندگان داشته است و موضع بسیاری از آنها را تغییر داده است. کلاسیک­ترین نتیجه کار انسان­شناسان هنر تغییر رویکرد غرب­محور به تعریف هنر و پژوهش هنر و تاریخ هنر مبتنی بر آن بوده است. انسان­شناسی هنر (anthropology of art) از زیبایی­شناسی­های بومی دفاع می­کند. بدین معنا که نمی­توانیم حدود و محتوای زیبایی­شناسی را از پیش تعریف کرده و با این تعریف به سراغ نظام­های زیبایی­شناختی در جوامع مختلف برویم. حتی رویکرد انسان­شناختی در غرب می­تواند نشان دهد که غرب کلیتی یک­دست نیست که تعریف یک­دست و غرب­شمولی از هنر و زیبایی­شناسی داشته باشد. جدیدترین تأثیر انسان­شناسان هنر را می­توان در کار هوارد مورفی و کتاب اخیر او «هنر شدن» (۲۰۰۷) مشاهده کرد. تلاش مورفی در معرفی، تحلیل و برگزاری نمایشگاه­های متعدد برای نقاشی­های روی پوست درخت یولنگوهای شمال استرالیا باعث شد تا این نقاشی­ها در داخل مقوله هنر قرار گیرد و نگاه­های نخبه­گرای هنری تغییر کند. لذا باعث شد این آثار را که قبلاً مصنوعات بومی نامیده می­شد هنر بنامند.

محکومیت انسان­شناسی اواخر دهه ۱۹۹۰ به پایان رسید و انسان­شناسان توانستند هنرهای معاصر یا هنرهای مدرن را نیز به میان موضوعات پژوهشی خود بیاورند. این رخداد جدید بیش از آنکه در قالب انسان­شناسی هنر معاصر (anthropology of contemporary art) بگنجد در قالب رابطه بین انسان­شناسی و هنر معاصر جای می­گرفت. یعنی بیش از آنکه به شیوه­ای معمول رشته­ای همچون انسان­شناسی به بررسی موضوعی چون هنر معاصر بپردازد، بحث به دیالوگ بین انسان­شناسی و هنر معاصر انجامید. ریشه این رابطه را بایستی در چیزی دانست که انسان­شناسانی چون جیمز کلیفورد (۱۹۸۶) از ماهیت هنری بودن رشته انسان­شناسی یاد می­کنند؛ موضوع، نوشتار یا متن مردم­نگارانه است. محصول علمی در رشته انسان­شناسی بیشتر شبیه ادبیات است تا یک متن خشک و بی­روح علمی. برای همین همواره انسان­شناسی از طرف سایر علوم انسانی و اجتماعی به غیرعلمی بودن محکوم بوده است. اما انسان­شناسی هیچگاه ابایی نداشت تا خود را به هنر نزدیک کند، چراکه معتقد بوده گوهر زندگی همواره گوهری زیبایی­شناختی است و برای بیان این زیبایی­شناسی نیاز به ابزار بیانی­ای وجود دارد که بتواند سرزندگی زیبایی­شناختی موضوعات اجتماعی و فرهنگی را نشان دهد. این ابزار متن ادبی و پر از احساس و لطافت انسان­شناختی بود. انسان­شناس به تعبیر پل استالر و شرل اولکس (۱۹۸۶) بایستی به سوی ساختن روایت لذیذی باشد که در آن زندگی موج بزند، به جای نوشتن متن­های خشک و خالی از زندگی. انسان­شناسان تفسیری به پیروی از کار کلیفورد گیرتس (۱۹۷۳) بر آن شدند تا سبک­هایی ادبی برای توصیف و تحلیل جامعه مورد مطالعه­شان به کار ببرند: سبک­های اعترافی، دیالوژیک و چندصدایی. در نزد این انسان­شناسان متن انسان­شناختی متنی هنری است.

اما گشایش هنر معاصر به سوی انسان­شناسی را باید در کتاب «ترافیک در فرهنگ: بازشکل­دهی انسان­شناسی و هنر» (۱۹۹۵) به ویراستاری جورج مارکوس و فرد مایرز جست. این دو در مقدمه کتاب از تأثیر متقابل انسان­شناسی و هنر مدرن سخن گفتند. موضوع کلیدی این تأثیر شیوه بازنمایی یا روش­شناسی مناسب برای بیان موضوع است: هنرمندان چیزهایی از انسان­شناسان یاد می­گیرند و انسان­شناسان نیز چیزهایی از هنرمندان.

چهره تأثیرگذار در ظهور دیالوگ بین رشته انسان­شناسی و هنر معاصر آرند اشنایدر استاد انسان­شناسی اجتماعی دانشگاه اسلو در نروژ است. او کار میدانی خود را در آرژانتین انجام می­دهد که حاصل آن کتاب مردم­نگارانه «تصاحب به مثابه عملکرد: هنر و هویت در آرژانتین» (۲۰۰۶) می­شود. نیکلاس توماس به عنوان یکی از انسان­شناسان هنر این اثر را در زمان انتشار آن قوی­ترین کار مردم­نگارانه­ای می­داند که در خصوص هنر معاصر انجام شده است. محور کتاب بازسازی هویت جدید آرژانتینی از خلال تصاحب زیبایی­شناختی از بیان­های فرهنگی بومی معاصر و پیشاکلمبی است. بدین منظور اشنایدر از رویکردی استفاده می­کند که مردم­نگاری، باستان­شناسی و تاریخ هنر را ترکیب می­کند.

پیوستن کریستوفر رایت انسان­شناس دیداری در گروه انسان­شناسی دانشگاه لندن به اشنایدر باعث تولید آثار ویراستی­ای می­شود که در ایجاد پیوند بین انسان­شناسی و هنر معاصر نقطه عطف و جریان­سازی می­کنند. رایت اساساً هنرمند بوده و آثاری در زمینه نقاشی، عکاسی و فیلم خلق کرده و بعداً نمایشگاه­هایی در خصوص فرهنگ­های بومی راه­اندازی کرده است. این دو انسان­شناس چند کتاب بسیار مهم را ویراستاری کرده­اند. اولین کتاب که مجموعه مقالات است با عنوان «هنر معاصر و انسان­شناسی» (۲۰۰۶) مرزهای این دو رشته را درمی­نوردد و با هویت­های مقوله­ای علوم اجتماعی و هنر مبارزه می­کند. بدین ترتیب اشنایدر و رایت به سوی ظرفیت­های همکاری بین این رشته­ها حرکت می­کنند. محور برانگیزاننده این کتاب عمل بازنمودی در هنر معاصر و انسان­شناسی است. مقالات کتاب نشان می­دهند که چگونه می­توان اکراه انسان­شناسی را شکست و آن را به سوی استراتژی­های جدید پژوهش، آفرینش و نمایش دعوت کرد.

دومین کار مشترک با عنوان «بین هنر و انسان­شناسی: عمل معاصر مردم­نگارانه» (۲۰۱۰) با مجموعه­ای از مقالات منتشر می­شود که این­بار هنر و انسان­شناسی را بر اساس عمل کار میدانی بررسی می­کنند. هنرمندان و انسان­شناسان دارای اعمال مشترکی هستند که منجر به مسائل اخلاقی مشابهی می­گردد و نویسندگان مقالات این کتاب برای نخستین بار به طور عمیقی به این موضوع می­پردازند. این کتاب نیز هنرمندان و انسان­شناسان را تشویق می­کند تا از اعمال یکدیگر در میدان یاد بگیرند. این اثر فراتر از چرخش مردم­نگارانه در هنر معاصر و بحران بازنمایی در انسان­شناسی می­رود و به سوی کاربردهای شاخه جدید انسان­شناسی حس­ها و مسائل اخلاقی در همکاری­های آتی «هنر- انسان­شناسی» (art-anthropology) حرکت می­کند. در این کتاب آثار هنرمندانی چون ژوزف بویس، سوزان لیسی، مارکوس کوتس، کامرون جیمی و موهینی چاندرا بررسی شده و منتقدان هنری مثل لوسی لیپارد و انسان­شناسان مهمی چون جورج مارکوس و استیون فلد مقالات تأثیرگذاری می­نویسند.

نهایتاً سومین همکاری این دو انسان­شناس مجدداً کتابی ویراستی با عنوان «انسان­شناسی و عمل هنری» (۲۰۱۳) منتشر می­شود که دیدی نوآورانه به آثار تجربی متأثر از رابطه جدید بین هنرها و انسان­شناسی دارد. این آثار عملی و دیداری «هنر- مردم­نگاری» (art-ethnography) نامیده می­شوند. کتاب مسائل معاصری مانند نقش هنرمند در اثر همکارانه و کاربردهای سیاسی مستندسازی را به بررسی می­کشد. همچنین به آثار کلیدی­ای از هنرمندان و انسان­شناسان می­پردازد که با «هنر- مردم­نگاری» درگیرند و فرایندها و استراتژی­های پشت این آفرینش و نمایش را بررسی می­کند. کار نسل جدیدی از کنشگران این حوزه پیوندی مانند آنتونی لورا، کترین رامی، برد باتلر و کارن میزرا، کیت هنسی و جنیفر دگار در کتاب برجسته می­شوند که همگی در طیف متنوعی از رسانه­ها مثل فیلم، عکاسی، صدا و اجرا کار می­کنند. نهایتاً کتاب مجموعه­ای از چالش­های جدی برای پیش­فرض­های دوگانه هنر / انسان­شناسی مطرح می­کند.

اشنایدر امسال کتاب «فیلم تجربی و انسان­شناسی» (۲۰۱۴) را به همراه کاتریا پاسکالینو ویراستاری می­کند که بر دیالوگ جدیدی بین این دو حوزه متمرکز است. کتاب چالش­های عملی و نظری فیلم تجربی برای انسان­شناسی و بالعکس را از خلال شماری از حوزه­های تماسی بررسی می­کند: خلسه، هیجانات و حس­ها، مادیت و زمان، محتوای غیرروایی و مونتاژ. در این کتاب فیلم تجربی و سینما مقلوله­های وسیع و جامعی در نظر گرفته شده­اند که در بر گیرنده بسیاری از فرمت­های فنی و سنت­های تاریخی­اند و می­توان ظرفیت آن برای اعمال مشترک جدیدی را به بررسی گذاشت. انسان­شناسان مشهور، محققان فیلم و فیلم­سازان تجربی از سراسر جهان بحث محرکی به راه انداخته و بینش­های مهمی برای دانشجویان و پژوهشگران درگیر در تولید فیلم فراهم می­آورند. به قول کاترین راسل مجموعه مقالات این کتاب تاریخ و آینده «مردم­نگاری تجربی» (experimental ethnography) را آشکار می­سازند. نهایتاً کار به همکاری انسان­شناسان و هنرمندان می­رسد که برخی از این همکاری­ها در «مجله بین­المللی عملکردهای همکارانه» منتشر می­شوند.

در ایران ناصر فکوهی بیش از همه و پیش از همه به ضرورت ورود مباحث انسان­شناختی در هنرهای معاصر به ویژه هنرهای تجسمی و سینمایی پی برده (فکوهی، ۱۳۹۲) و کارگاه­های مستمری در این زمینه برگزار کرده است. نعمت­اله فاضلی نیز از منظر مطالعات فرهنگی برخی از مواجهه­های هنری خود از هنر مدرن را کاویده است (فاضلی، ۱۳۹۱). نگارنده نیز در سال­های اخیر مطالبی در خصوص آثار سینمایی نوشته (ایزدی جیران، ۱۳۸۶) و کارگاه­هایی در خانه هنرمندان ایران برای آشنایی پژوهشگران هنر از قواعد پژوهشی انسان­شناختی در هنر معاصر برگزار کرده است.

اما بحث رابطه همکارانه بین انسان­شناسی و هنر معاصر در ایران گشوده نشده است، گرچه من در بررسی یکی از فیلم­های اصغر فرهادی (ایزدی جیران، ۱۳۹۰) ایده­هایی اولیه در خصوص بهره­گیری غیرمستقیم و احتمالاً ناخودآگاه فیلم­ساز از عمل مردم­نگارانه مطرح کرده بودم. اما ما انسان­شناسان و هنرمندان بایستی در پی ایجاد چارچوب­ها و فرصت­هایی برای یادگیری از مسائل روش­شناختی و نظری یکدیگر به ویژه در خصوص عمل بازنمایی، حداقل در گام­های نخستین، باشیم. همکاری نگارنده با سایت آکادمی هنر فرصتی برای یک انسان­شناس جهت ارتباط بیشتر و منسجم­تر با نویسندگان و پژوهشگران هنر معاصر بوده است. سایت آکادمی هنر محمل و فرصت خوبی برای همکاری­های بین­ رشته ­ای بین علوم اجتماعی و هنر است. به امید آغاز همکاری میان انسان­شناسان و هنرمندان در ایران.

تصویر: مجسمه فوتوریستی، اشکال منحصر بفرد تداوم در فضا (۱۹۱۳)، اثر اومبرتو بوچینی؛ نشاندهنده تعامل بدن متحرک انسان با محیط (گالری تیت، نیویورک).

منابع

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۸۷) «نگاهی انسان­شناختی به فیلم سنتوری»، انسان­شناسی و فرهنگ، ۲۵ اردیبهشت؛ قابل دسترس در http://anthropology.ir/node/931

ایزدی جیران، اصغر (۱۳۹۰) «جدایی نادر از سیمین: یک پژوهش مردم­نگارانه»، انسان­شناسی و فرهنگ، ۱۰ اردیبهشت؛ قابل دسترس در http://anthropology.ir/node/9488

فاضلی، نعمت­اله (۱۳۹۱) مردم­نگاری هنر، تهران: فخراکیا.

فکوهی، ناصر (۳۹۱) انسان­شناسی هنر: زیبایی، قدرت، اساطیر، تهران: ثالث.

Clifford, James (1986) “Introduction: Partial Truths”, in Writing Culture: The Poetics and Politics of Ethnography, edited by J. Clifford & G. Marcus, Berkeley: University of California Press.

Geertz, Clifford (1973) The Interpretation of Cultures, New York: Basic.

Marcus, George E & Myers, Fred R (1995) “The Traffic in Art and Culture: An Introduction”, in The Traffic in Art and Culture: Refiguring Art and Anthropology, edited by G. Marcus & F. Myers, Berkeley: University of California Press, pp. 1-51.

Morphy, Howard (2007) Becoming Art: Exploring Cross-Cultural Categories, Oxford: Berg.

Schneider, Arnd & Pasqualino, Caterina (2014) Experimental Film and Anthropology and, Oxford: Bloomsbury Academic.

Schneider, Arnd & Wright, Christopher (2006) Contemporary Art and Anthropology, Oxford: Bloomsbury Academic.

Schneider, Arnd & Wright, Christopher (2010) Between Art and Anthropology: Contemporary Ethnographic Practice, Oxford: Bloomsbury Academic.

Schneider, Arnd & Wright, Christopher (2013) Anthropology and Art Practice, Oxford: Bloomsbury Academic.

Schneider, Arnd (2006) Appropriation as Practice: Art and Identity in Argentina, Palgrave Macmillan.

Stoller, Paul & Olkes, Cheryl (1986) “Bad Sauce, Good Ethnography”, Cultural Anthropology, 1 (3): 336-352.