انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان‌شناسی درد و رنج (۹۶)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

زخم زدن بر بدن همچون چاقوی ضامن داری در برابر رنج
در بسیاری از جوامع، مناسک سوگواری همراه با وارد کردن صدماتی به بدن سوگواران است: کندن موها، زخم زدن بر بدن خود یا دیگری. تناقضی که درد ایجاد می‌کند در آن است که می‌تواند به نوعی فرد را از رنجی که ناچار به تحملش است نیز رها نماید. بدین ترتیب فرد، از دردی که بر خود وارد می‌کند برای آرام کردن احساس اندوهی که دارد استفاده می‌کند؛ یعنی به نوعی برای آنکه از این احساس نمیرد و یا دستکم کمتر از آن رنج ببرد. این امر را می‌توان نوعی هامیوپاتی نمادین به حساب آورد که در آن درد برای تسکین به کار می‌آید. اما این فرایند به صورتی انجام می‌گیرد که کنترل از دست فرد خارج نشود. اگر درد را در کاهش امکان‌های هستی بدانیم، باید به شکلی متناقض آن را راهی برای جلوگیری از وخیم‌ترشدن وضعیت یک فرد نیز به شمار آوریم. رنج کشیدن عموما به موقعیتی اطلاق می‌شود که در آن با فرایندی روبرو هستیم که هدف آن مشخص نیست و فرد گویی میان چند جهان، معلق است و هنوز موقعیت مشخصی ندارد. در رنج بودن، به نوعی، قرار‌گرفتن در یک موقعیت بی‌ثبات و نامعلوم نسبت به جهان است. و درد به همین دلیل، مرهمی متناقض عرضه می‌کند که فرد بتواند زمانی که در عالم هستی دچار گم‌گشتگی شده، واقعیت را بار دیگر حس کند.

برخی از افراد چاره‌ای جز آن ندارند که بدن خود را به درد بسپارند تا مانع شوند که رنج هستی آن‌ها را از میان ببرد. برای نمونه می‌توانیم به سرگذشت فوشون اشاره کنیم که آقای انریکز برای ما روایت کرده است. او یک کودک دختر است که به سرپرستی گرفته شده و درون یک تضاد در خانواده سرپرست قرار می‌پیرد . والدین سرپرست او، از یک سو با وی بدرفتاری می‌کنند و از سوی دیگر بیش از اندازه مراقبش هستند. او احساس بدی نسبت به خود دارد و دچار مشکلات تغذیه می‌شود و سعی می‌کند به هر نحوی زندگی خود را نسبت به دیگران متمایز کند. برای این کار سینه‌های خود را می بُرّد و بدن خود را غرق در درد می‌کند تا بتواند با جهان وارد رابطه شود با جهانی که گویی از دستش رفته است. یک روز که والدین سرپرستش – که همچنان رفتاری دوگانه نسبت به وی دارند، چون مطمئن هستند پس از مرگ آنها او قادر نخواهد بود گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و تصمیم می‌گیرند وصیتنامه خود را تنظیم کنند – او نیمی از موهای سرش را می‌تراشد و یک بیماری دردناک در صورتش ظاهر می‌شود. انریکز اینجا از یک «کارکرد هویتی درد» درباره او صحبت می‌کند. آنزیو در این باره می‌گوید : « در نهایت می‌توان گفت، وقتی فردی گونه‌ای پوسته واقعی از رنج بر بدن خود می‌کشد، تلاش کرده است که کارکرد پوست محافظت کننده یا مادر و نزدیکانی را که ندارد، خود بسازد‌، به عبارتی: من رنج می‌کشم، پس هستم».فوشون با کمک درمانگر خود رفته‌رفته پوسته‌ای محافظت کننده از خود را باز می‌یابد و یک «من – پوست» برای خود به وجود می‌آورد که تا آن زمان، از داشتنش ناتوان بوده و از این رو نمی‌توانسته است در برابر سختی جهان تحمل کند و همین سبب می‌شود که احساسی نسبت به خود به دست بیاورد که به اندازه کافی قدرتمند باشد. او بدین وسیله «بدنی با قابلیت لذت بردن از تماس» به دست می‌آورد. بدن ِ دردمند‌، بدنی است که در شرایط نبود ِ امکانی دیگر، نبود احساس نسبت به وجود خود، به فرد امکان می‌دهد بتواند مرزهای احساس‌هایش را برای درک وجود داشتن خود، درک کند و این خود ضامنی است برای آنکه بتواند از فروپاشی شخصیتی خود جلوگیری کند.

در شرایطی که فرد در رنج شدید درونی بوده و در همان حال از انجام هر کاری ناتوان باشد، بسیار دیده می‌شود که به سوی بدن خود یورش ببرد. در این زمینه تجربه محیط‌های زندان گویا است و نمونه‌های متعددی نشان می‌دهند که زندانیان بدن خود را مورد تهاجم قرار می‌دهند : سوزاندن با سیگار، کندن پوست، زخمی کردن خود، بلعیدن اشیاء و غیره از جمله موارد مشاهده شده است (فریگون، ۲۰۰۱). خالکوبی کردن مخفیانه با وسایل پیش پاافتاده و نامناسب که درد شدیدی به همراه دارد، برای نقش زدن روی بدن نیز در زندان‌ها زیاد دیده می‌شود. بدین ترتیب، زندانی نهاد تنبیهی را وادار می‌کند دست از کنترل خود بر بدن او بردارد. او برای آنکه نشان دهد که یک موجود انسانی است، تنها می‌تواند نیروی جسمانی خویش و خشونت خود را یا قابلیتش به مقاومت در برابر درد را به نمایش بگذارد. نهاد زندان، یک کنترل پیوسته و تحقیر‌کننده نسبت به زندانی اعمال می‌کند به صورتی که حتی خصوصی‌ترین جنبه‌های زندگی او را زیر سئوال می‌برد و برای این کار دائما او را بازرسی بدنی می‌کند و او را وامی‌دارد که استفاده از سرویس بهداشتی یا استحمام خود را نیز زیر نگاه دیگران انجام دهند. زندانیان همیشه یا نگهبانان را بالای سر خودشان دارند و یا زندانیان دیگر را، و به این ترتیب هرگز نمی‌توانند فضایی از آن ِ خود و بدن خود داشته باشند. اینجاست که وقتی دیگر چیزی جز بدن باقی نمی‌ماند که با آن بتوانند هستی خود را به دیگران نشان دهند و آنها را وادار کنند این هستی را برسمیت بشناسند، دردی که به صورت عمدی به بدن وارد می‌کنند به روشی مقطعی تبدیل می‌شود تا بتوان ضمانتی برای بازنگرداندن هویت شخصی به دست آورند و در همان حال نوعی مناسک مردانگی را نیز به تحقق رسانند.

در آغاز هر حرکتی، نوعی احساس ِ مهار کردن رنج وجود دارد که برایش ممکن است هزاران دلیل وجود داشته باشد که به زندگی و سرگذتش هر آدمی مربوط می‌شود، چیزی که به رابطه او با همسرش، با فرزندانش، بیماری شدید پدر یا مادرش و غیره مربوط می‌شود و بر این باید محبوس شدن در فضایی تنگ در یک سلول و در موقعیتی از ناتوانی و دلتنگی را نیز افزود. زندانی با ضربه زدن به بدن خود به نوعی موقت، می‌تواند این پیوندهای نامطبوع را از بین ببرد و مرهمی سطحی بر دردهایش بگذارد. سپس به درمانگاه منتقل می‌شود. و در آنجا زخمش به صورتی دیگر بازتعریف می‌شود. درمانی که در آنجا دریافت می‌کند، تمیز کردن زخم و بخیه زدن به آن، چارچوب معنایی درد و رنجش را تغییر می‌دهند. اما هرچند در قدم نخست، این تغییر سبب کاهش نسبی رنج او می‌شود اما بازگشت به واقعیت زندان و دخالت‌ها بر بدنش رنج آوری موقعیتش را باز می‌سازند. «اغلب یک زندانی بدنش را در نقاط مختلف بریده و ابتدا از خود هیچ نوع ناراحتی نشان نمی‌دهد و حاضر نیست که درمان را بپذیرد و هیچ کاری را برای بهتر شدن نمی‌پذیرد». درد جسمانی برای او یک وسیله است که رنج خود را فراموش کند، اینکه خونریزی خود را به نقطه‌ای دیگر از زندان منتقل کند و این امر برایش نوعی کنترل بر بدنش را ایجاد می‌کند، وی را از اضطرابی که او را اسیر خود کرده بوده، نجات می‌دهد. ما این را در بیشتر موارد در زخم زدن‌های زندانیان نوجوان دختر و تا حد کمتری، پسر، بر بدنشان می‌بینیم. این روند نه فقط عاملی برای تخریب در آنها فهمیده نمی‌شود بلکه عاملی است برای دفاع شخصی از خود و برای از دست نداندن خویش. این آخرین تلاش است برای آنکه نومیدی آنها را از میان نبرد و به هر شکلی بتوانند رابطه خود را با جهان حفظ کنند. این یک درد هامیوپاتیک است زیرا از یک رنج خُرد کننده در آنها جلوگیری می‌کند.