انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سیاست‌ زیستی و بدن سالمند

زیست سالمندی در تجربه افراد یعنی زیستن در شرایط دشوار و پرچالش و این شرایط بیش از هرچیزی برای سالمند درگیر با مسئلۀ بدن است. ناتوانی‌های حسی و حرکتی و شناختی از مهم‌ترین چالش های بدنی در زیست سالمندان است.

ناتوانی اغلب به عنوان محدودیت در توانایی فرد برای انجام فعالیت‌های روزمره زندگی[۱] (ADLs) درنظر گرفته می‌شود. این ناتوانی اختلالات جسمی، ذهنی، حسی یا شناختی تعریف ‌می‌شود که می‌تواند موقت یا دائمی، جزئی یا کلی و از نظر تأثیر آن بر زندگی یک فرد بسیارمتفاوت باشد.

درزمینۀ سالمندی، ناتوانی‌ها می‌توانند شامل ناتوانی‌های جسمی‌(مانند اختلالات حرکتی، درد مزمن، کاهش شنوایی یا بینایی)، ناتوانی‌های شناختی (مانند زوال عقل، بیماری آلزایمر)، ناتوانی‌های حسی (مانند نابینایی یا ناشنوایی) و شرایط سلامت روان (مانند افسردگی یا اضطراب) باشد. این وضعیت، شرایط زندگی را برای سالمندان وحتی خانواده‌های آنان در شرایط متفاوتی قرار می‎دهد. ناتوانی در میان سالمندان می‌تواند به طور قابل توجهی بر مشارکت اجتماعی آنها تأثیر بگذارد.  توانایی آنها برای شرکت در فعالیت‌های اجتماعی، حفظ روابط، دسترسی به مراقبت‌های بهداشتی، مشارکت در نیروی کار (در صورت تمایل) و رفت و آمد در فضاهای عمو‌می‌ متأثر از توانایی و ناتوانی سالمندان است. این مسئله به ویژه در زندگی روزمره و نسبت سالمندان با فضای زندگی اهمیت دارد. استفاده از امکانات رفاهی و دسترسی به وسایل ارتباطات جمعی بیش از هرچیزی در جایی چالش‌آفرین می‌شود که نیاز به مراقبت و نظارت را برای افراد سالمند ضروری می‌کند.

اما زوال شناختی و پیری در معنای کاهش توانایی‌های بدنی، موضوعی صرفاً زیستی نیست و به واسطۀ ابعاد اخلاقی و سیاسی در زمینۀ اجتماعی آن قابل تبیین است. دانش و به ویژه دانش زیستی میانجی مهمی ‌برای مداخلات حوزه سیاست و قدرت است. از این رو زیست سیاست به تلاقی قدرت و بدن انسان در گفتمان سیاسی اشاره دارد و به بررسی چگونگی عملکرد قدرت سیاسی و تنظیم زندگی زیستی ‌می‌پردازد. این مفهوم  که توسط فیلسوف فرانسوی میشل فوکو معرفی شده است، در نظریه‌های پسامدرن و پساساختارگرایانه‌تر، با اتخاذ رویکردهای متفاوت بیش از هر رویکردی به مسائل قدرت و ستم سازگارتر بوده است.

ساختارهای اجتماعی، سیاست‌های دولت و نگرش‌های فرهنگی با روند پیری افراد به شکل مستقیم و غیرمستقیم در تلاقی است. مشکلات و ناتوانایی‌های حرکتی و شناختی نیز به مثابه مهم‌ترین شرایطی هستند که دولت‌ها با سیاست‌گذاری و قدرت‌ها با مداخله می‌توانند آن را به مدیریت خود درآورند.

پزشکی شدنِ ناتوانی در پیری به عنوان راهکاری عملیاتی برای کنترل بدن سالمندان در همه جوامع مدرن وجود دارد که در صدد فروکاستن اموری اجتماعی به اموری صرفاً پزشکی است. پزشکی شدنِ ناتوانی‌های مختلف در سالمندان با شرایط مختلف و پیچیده‌ای همراه است. به این معنا ناتوانی به‌مثابۀ یک وضعیت عادی و طبیعی اما در چارچوب پزشکی تعریف می‌شود به گونه‌ای که این وضعیت به شکل ذاتی منفی در نظر گرفته شده و نیاز به اصلاح و عادی سازی از سوی پزشک دارد. در حقیقت سالمند به عنوان سوژه‌ای شکننده که همواره نیاز به اصلاح دارد در نظرگرفته می‌شود. در این جا است که طیفی از درمان‌ها، داروها برای کاهش این علائم مورد استفاده قرار می‌گیرد. این اقدامات صورت گرفته در حوزه پزشکی، راهکارهای جایگزین و اجتماعی را همواره به تعویق انداخته و یا حذف می‌کند. تقویت نقش بیمار توسط پزشکان از طریق انگ اجتماعی ناتوانی که هم از سوی قدرت پزشکان و هم از سوی فرهنگ عامه مردم به بازتولید احساس ناتوانی و سوژه ناتوان کمک می‌کند، به جای پیشگیری و برنامه‌های مدون حمایت اجتماعی تنها راه حل را درمان با هزینه‌های گزاف می‌داند (هیز[۲]، ۲۰۰۷). به علاوه پزشکی‌شدن ناتوانی نوعی وابستگی مضاعف را به ویژه برای سالمندان و خانواده‌های آن‌ها به نظام بهداشت و امید به برطرف کردن مسائل مربوط به ناتوانی ایجاد می‌کند. این وابستگی ممکن است استقلال و کارایی افراد معلول و ناتوان سالمند را محدود کند، زیرا تجربیات و نیازهای آن‌ها از طریق تخصص پزشکی و تصمیم‌گیری آن‌ها شکل داده می‌شود. بنابراین انفعال سالمندان و نابرابری‌های مهم بین پرسنل و نظام بهداشت و مردم با تداوم این انفعال افزایش می‌یابد (زاکس[۳]، ۲۰۲۳). ناتوانی‌های سالمندان مسیر کالاشدن آن‌ها در نظام پزشکی را نیز هموار می‎‌کند؛ دستگاه‌های کمکی؛ درمان‌های جایگزین و استفاده از قرص‌های مختلف بدون کارایی کافی، ناتوانی‌های سالمندان را به کالایی در بازار تنزل می‌دهد بدون اینکه بتواند توضیح دهد که این یک پدیده اجتماعی است که نیازمند تغییرات سیستماتیک گسترده است.

از این نظر سیاست‌های زیستی می‌تواند بدن سالمند را شکل داده و آن را دائماً تحت کنترل و نظارت درآورد؛ زیست سیاست، مجرای مهم و نگرشی فلسفی و معرفتی است که بر این روند هنجاری شده حد می‌زند تا بتواند آشکار کند که چگونه هم زمینه‌ها و هم فرآیندهای شکل‌گیری ناتوانی‌های بدنی و شناختی در پیری حاصل قدرت و سیاست است. زیست سیاست همچنین به نحوۀ مدیریت جمعیت‌های سالخورده توسط دولت‌ها توجه ‌می‌کند. سیاست‌های مربوط به سن بازنشستگی، نظام‌های بازنشستگی و خدمات مراقبت از سالمندان، همگی بخشی از این گفتمان هستند. دولت‌ها اغلب اقداماتی را برای کنترل ترکیب جمعیتی جامعه اجرا ‌می‌کنند. این اقدامات بر تجربیات زندگی افراد مسن دارای ناتوانی‌های شناختی و حرکتی، از جمله مسائل مربوط به انزوای اجتماعی، به حاشیه رانده شدن اقتصادی، و نهادینه شدن تأثیر ‌می‌گذارد.  هنجارها و نگرش‌های فرهنگی نسبت به سالمندی نیز نقش مهمی در تحلیل زیست‌سیاسی بازی می‌کنند. سن‌گرایی[۴] یا تبعیض بر مبنای سن، بر نحوۀ ارزش‌گذاری و رفتار جامعه با افراد مسن تأثیر ‌می‌گذارد. این نگرش‌های سن‌گرایانه به سیاست‌های عمو‌می‌کمک می‌کنند و تعاملات اجتماعی ناشی از آن در بازنمای‌های فرهنگی پیری در رسانه‌ها و ادبیات به ادراک بدن و برداشت از بدن سالمندان کمک می‌کند. به علاوه  این نوع بازنمایی‌ها اغلب کلیشه‌های مربوط به زوال شناختی و حرکتی در سنین بالا را تقویت می‌کنند که می‌تواند بر تصویر  سالمند از خود و موقعیت اجتماعی افراد مسن دارای معلولیت تأثیر بگذارد.

زوال عقل یا آلزایمر یکی از بیماری‌های مهمی است که به دوران سالمندی و یکی از نشانه‌های آن اطلاق می‌شود.  زوال عقل نه تنها در حوزه پزشکی بلکه در حوزه روان پزشکی و مهندسی عصب روان پزشکی مورد مداخله و داوری است. درک بیماری محور از زوال عقل نه تنها مشکل بیماری را بازتولید می‌کند بلکه در جهت یک روند غیرانسانی و غیرانسانی نسبت به گروهی از افراد در جامعه تلاش می‌کند و بنابراین کنترل‌های نهادی را بر روند بیماری و خانواده‌های بیمار بیشتر می‌کند. برخی از خانواده‌ها به دلیل عدم دسترسی به امکانات و مشاوره‌های پزشکی نیز به شکل شخصی و مراقبت‌های شخصی با این موضوع مواجه می‌شوند، در این موارد نیز به دلیل وجود انگ و تبعیض ناشی از وضعیت زوال عقل بیمار و یا سالمند وضعیتی از طرد و حذف برای وی ایجاد شده و باعث می‌شود نه تنها بار انزوا و تنهایی افزایش یابد بلکه نوعی بار اخلاقی و ترس ناشی از رفتارهای ناشیانه و پرخطر حاصل از بیمار ایجاد شود. به نظر می‌رسد این موضوع نیز به دلیل سلطه پزشکی و شکل‌گیری زوال عقل به عنوان یک بیماری روانی، نتایج و اثرات روانی منفی قابل توجهی در جامعه داشته باشد (فلچر[۵] و دیگران، ۲۰۲۲).

بنابراین پیشرفت پزشکی و دانش زیست – پزشکی همگام با قلمرو انسانیت پساتاریخی با شعارهای آکنده از صلح و دوستی به باور ژاک رانسیر قلمرو اشکال نوین امر ناانسانی گردیده است.

همانطور که‌هانا آرنت در سرچشمه‌های توتالیتاریسم آن را به انتزاعی بودن حقوق بشر نسبت می‌دهد. به زعم آرنت حقوق بشر حقوق کسانی است که صرفاً بشر هستند. این حقوق انتزاعی و یا به عبارتی نقد از دموکراسی که آرنت بیش از هرکس دیگری آن را به خوبی توضیح می‌دهد (رانسیر، ۱۴۰۱).  اما امروز نه صرفاً هولوکاست و یا جنگ بلکه حیات روزمره انسان‌ها و شرایط عادی جمعیت همچون پیری و فراموشی مهم ترین شرایطی هستند که افراد زیادی به‌واسطۀ تجربه آن‌ها از حقوق واقعی انسانی خود محروم می‌شوند؛ زوال عقل با تخریب توانایی‌های شناختی، خاطرات و روابط اجتماعی افراد.

پیشرفت بیماری، به شدت بر شرایط انسانی تأثیر می‌گذارد. افراد ممکن است تجربه از دست دادن هویت، عملکرد و ارتباط با دنیای اطرافشان را داشته باشند. این افراد عمل و مشارکت با جهان را  از دست می‌دهند. سالمندان مبتلا به بیماری آلزایمر و بیماری‌های روانی ممکن است به تدریج توانایی‌شان را در استفاده از حقوق شخصی خود به دلیل کاهش درجۀ شناخت از دست دهند. هر چقدر که توانایی آنها در ارتباط برقرارکردن، تصمیم‌گیری و شرکت در جامعه کمتر می‌شود، به مرور به دیگران برای حمایت از حقوق و رفاه خود وابسته‌تر می‌شوند. با این حال، نگرش‌های اجتماعی و روش‌های نهادی ممکن است نتوانند احترام و استقلال افراد مبتلا به بیماری آلزایمر را تشخیص دهند و این به انزوای آنها و نقض حق آنها برای داشتن حقوق منجر می شود.

همچنین سوء استفاده و فراموشی افراد مبتلا به بیماری آلزایمر  را می‌توان از طریق مفهوم توسل به شر[۶] به عنوان مفهومی آرنتی درک کرد. ایده‌های‌هانا آرنت یک چارچوب نظری مهم برای درک نقض حقوق بشر توسط افراد مبتلا به بیماری آلزایمر و زوال عقل فراهم می‌کند. با انکار حق آن‌ها برای داشتن حقوق، سوءاستفاده در محیط‌های نهادی و تأثیر آن بر شرایط انسانی آن‌ها، نوعی نابرابری‌ سیستماتیک شکل می‌گیرد که همواره مورد غفلت از گفتمان‌های آگاهی بخش و رهایی بخش قرار گرفته و به زبان انتقادی آورده نمی‌شود.

به علاوه روش‌های مراقبت ناکافی، رفتارهای بی‌توجه از سوی مراقبین و نقص‌های مختلف  در نظام‌های بهداشتی ممکن است به رنج و فروپاشی افراد مبتلا به کمبود حافظه منجر شود. هنگامی که شرایطی مانند زوال عقل از مجرای پزشکی و روان پزشکی سوژه مجنون یا دیوانه یا سالمند فراموش‌کار به عنوان سوژه ای منزوی را بازتولید می‌کند در حقیقت به بازتولید نوعی شر با مسئولیت پذیری خود فرد و یا جامعه دامن می‌زند.

از سوی دیگر دسترسی به خدمات مراقبت‌های بهداشتی، کیفیت مراقبت و تخصیص منابع همگی تحت تأثیر تصمیمات سیاسی قرار دارند. به عنوان نمونه، بودجه دولت به طور قابل توجهی بر گزینه‌های مراقبت‌های بهداشتی در دسترس برای جمعیت سالمند تأثیر ‌می‌گذارد. اما شکل مداخلات سیاسی نه به صورت مستقیم بلکه کاملا زیستی و توأم با افزایش حداکثر توان جمعیت در مواجهه با چالش‌های پیش روی سالمندی است. همان طور که دانش، عمل ممکن را شکل می‌دهد و اشکال مختلف قدرت را اعمال می‌کند، آن اعمال نیز به خلق دانش جدید و آن‌چه در نتیجه اعتبار داده می‌شود، شکل می‌گیرد. با گذشت زمان دامنه‌هایی قانونی ایجاد می‌شود که مشخص می‌کنند که چه چیزی واقعی است و چه کاری می‌توان در مورد آن انجام داد. در عین حال تفاسیر احتمالی دیگر به طور همزمان کاهش می‌یابد و مشروعیت‌زدایی می‌شود و نتیجه کار جهانی با عقل سلیم مستقل است که در آن قدرت و دانش از یکدیگر حمایت می‌کنند. در هم تنیدگی قدرت و دانش نوعی سیاست شخصی سازی ایجاد می‌کند. قصد آشکاری برای توانمندسازی از طریق اجازه دادن به سالمندان برای زندگی در جوامع خود و نظارت بر پشتیبانی وجود دارد که ممکن است به وسیله‌ای برای مراقبت غیررسمی ‌پلیس و از این طریق رفتار افراد سالمند تبدیل شده باشد. نگرانی درباره تعهد خانوادگی به مراقبت و تغییر شیوه‌های مددکاری اجتماعی از نقش سنتی ارائه دهنده به مدیریت و خرید خدمات به حرکت از مراقبت هدایت شده به بودجه شخصی شده می‌باشد (پاول، ۱۴۰۲). تأکید بر مراقبت غیررسمی‌در نظام سیاست اجتماعی و سلب مسئولیت از حمایت‌های اجتماعی مستقیم توسط دولت و حاکمیت یکی از ویژگی‌های مهم دیگر قدرت زیستی در ارتباط با بدن سالمندان است.

نگرش به موضوع ناتوانی‌های شناختی و حرکتی در زاویه زیست‌سیاسی چگونگی تنظیم و کنترل جامعه به میانجی ناتوانایی‌های شناختی و حرکتی سالمندان به خوبی روشن می‌سازد. در این میان نقش نهادهایی مانند خانه‌های سالمندان و مراکز مراقبت طولانی مدت در مدیریت مراقبت از افراد دارای معلولیت و ناتوانی اهمیت زیادی پیدا می‌کند.

همچنین موضوعاتی دیگری در چارچوب‌های قانونی مانند قیمومیت و ظرفیت تصمیم‌گیری برای افراد مسن دارای آسیب‌های شناختی خود به مسئله سیاسی دیگری تبدیل می‌شود. از این حیث بدن سالمند محل اصلی قدرت و سیاست است که معمولاً به دلیل پیوند عمیق با ساختارهای فرهنگی – قانونی و پزشکی به شکل مسئله و گفتمان در جامعه در نظر گرفته نمی‌شود.

 

منابع:

آگامبن و دیگران (۱۴۰۱). قانون و خشونت. نرجمه مراد فرهادپور و گروه مترجمان. تهران. نشر نی

پاول، چیسون (۱۴۰۲). سالمندی، خوانشی در جامعه شناسی متأخر، گروه مترجمان، تهران، نشراندیشه احسان

  • Hayes J, Hannold EL. The road to empowerment: a historical perspective on the medicalization of disability. J Health Hum Serv Adm. 2007 Winter;30(3):352-77. PMID: 18236708.
  • Fletcher, J. R., Zubair, M., & Roche, M. (2022). The neuropsychiatric biopolitics of dementia and its ethnicity problem. The Sociological Review, 70(5), 1005-1024. https://doi.org/10.1177/00380261211059920
  • Zosia Zaks (2023) Changing the medical model of disability to the normalization model of disability: clarifying the past to create a new future direction, Disability & Society, DOI: 10.1080/09687599.2023.2255926

[۱] Activities of daily living

[۲] Hayes

[۳] Zaks

[۴] Ageism

[۵] Fletcher

[۶] Banality of Evil