سهیل سمی
بارویکرد متفکران ادبی رمانتیک کار بسیار ساده است. قدرت الهام. شاعری را در نظر بگیرید که زیر درختچهی رز دراز کشیده و به آسمان خیره شده, قلمی به دست دارداز پر غاز, چند سطری نوشته است و حال منتظر است که الهام بازگردد و او مابقی شعرش را بنویسد. خود طبیعت مایه الهام میشود, الههی هنر. این الهام گاهی در حالی جرقه میزند که شاعر سوار بر اسب است, گاهی هنگامیکه در جنگ است و گاهی در کنار محبوب خوبروی. نمیدانم فعل و انفعالی که در ذهن شاعر رمانتیک رخ میداده همان الهام بوده است یا نه, و آیا مراد او از الهام همان چیزی بوده که ما درک میکنیم یا نه. زندهیاد احمد شاملو زمانی در مصاحبهای گفته بود که به هنگام نوشتن شعر خودش اصلاً حضور فیزیکی نداشته. بیشک شاعرانی مثل وردزورث یا کالریج از شنیدن این جمله بسیار شاد میشدند و حظ میکردند. اما آیا منظور شاملو همان الهام از جانب الههی هنر بوده؟نمیدانم.
نوشتن به شکل یک حرفه کار سادهای نیست. نمیتوان معطل الهام ماند. و تازه معلوم هم نیست که اگر الهام بیاید, بتواند کاری از پیش ببرد یا نه. دست کم الهام شاید برای شروع کار مفید باشد, اما مسلماً تمامکننده نیست. آن هم در جهانی که ایدههایش مدام کمتر و کمتر میشودو فقط میماند شکل و قالب. برای نوشتن از یک سو نیاز به بیان است و از سوی دیگر مستلزم کنترل. تعارض این دو واقعاً توانفرساست. هنری میلر از زبان یکی از شخصیتهایش در رمان زندگینامهگونهاش گفته بود که نخستین روز نوشتن به راستی برایش توانفرسا بوده است. تحت چنین فشاری, نویسندهها اغلب برای خودشان مناسک وآیینهایی پیدا میکنند که بعضی از آنها حتی مضحک به نظر میرسند. نمونهای نقلشده از شاهدان دست اول و گزارشهای بیواسطه کم نیستند. ادگارآلن پو پیشنویس نهایی آثارش را روی تکههای مجزای کاغذ مینوشت و بعد با موم آنها را به هم میچسباند. جک کروآک رمان «در جاده» را روی نوار باریکی از کاغذ که بسیار طولانی بود, نوشت. چون به شکل خودجوش مینوشت و با این تکنیک ضرباهنگ سریع کارش را حفظ میکرد. در ضمن, مجبور نمیشد مدام برای کاغذ گذاشتن در دستگاه تایپ درنگ کند و در کارش وقفه بیندازد. او بعد از نوشتن این کار به سراغ ویراستارش رابرت زیرو رفت و کل آن کاغذ رول را کف اتاق ویراستارش ریخت. وقتی ویراستار به او گفت که چطور میخواهد آن متن را تصحیح کند نویسنده با خشم اتاق او را ترک کرد. مورد عجیبتر جویس است. او به شکم روی تخت میخوابید و با مداد آبیرنگ که حتماً میبایست پوشش سفید میداشت مینوشت. او بخش اعظم شب «احیای فینیگانها» را با مداد شمعی روی مقوا نوشت. بعداً گفتند که حکمت پوشش سفید مداداین بوده که این رنگ نور را بهتر منعکس میکرده و جویس که مشکل چشم داشته کلماتش را بهتر میدیده, دلیلی که از آن عادت نیز مضحکتر مینماید. اشتاینبک با مداد مینوشت. خب, این کار نویسنده را از پاکنویس کردن مداوم متن خلاص میکند. اما او حتماًمیبایست دوازده مداد نوک تیز روی میزش آماده میکرد و بعد مینوشت. ویراستارش مجبور شد برای او دوازده مداد گرد تهیه کند. چون مدادهای چهارگوش دست نویسنده را زخم و ناسور میکرد. عجیبتر از اینها مورد ترومن کاپوتی بود. کاپوتی عادتی داشت که بیشتر به خرافهپرستی شبیه است. او هرگز در روزهای جمعه کاری را شروع یا تمام نمیکرد. در هتل در اتاقهای شمارهی سیزده ساکن نمیشد و حین نوشتن میبایست سه ته سیگار در جاسیگاریاش میبود. وگرنه نمینوشت. ویلیام گلدینگ و نورمن میلر و آرتور کانن دویل باید روزی سه هزار کلمه مینوشتند, چه آنها را چاپ میکردند و چه چاپ نمیکردند. آنتونی ترولوپ هر روزساعت پنج و نیم بامداد کار را شروع میکرد و تحت هر شرایطی میبایست در هر پانزده دقیقه ۲۵۰ کلمه مینوشت. نمونههای بهتانگیز دیگری هم هست. استیفن کینگ میبایست هر روز دوهزار کلمه مینوشت. توماس وولف تا پیش ازرسیدن به مرز ۱۸۰۰ کلمه دست از کار نمیکشید. جویس لاف میزد که هر روز دو جملهی کامل مینوشت. ویکتور هوگو عادت داشت حین نوشتن لباسهایش را دربیاورد و در گنجه بگذارد و کلیدش را از خود دور کند تا هنگام نوشتن نتواند از خانه بیرون برود. زمانی گوته به شیلر سرزده و متوجه بوی بدی شده بود. همسر شیلر برایش توضیح داده بود که او عادت دارد سه سیب در گنجه بگذارد و بعد از پوسیدن آنها با استشمام بوی بدشان آثارش را بنویسد. جوزف هلر ایدههایش را در اتوبوس مییافته. او خط پایانی رمان «مخمصه» را در اتوبوس نوشته بود. این فهرست بسیار طولانی است. شاید این عادتها از نظر بعضی از مخاطبان لوسبازی به نظر بیاید. چون روشن است که به جای دوازده مداد با یک مداد هم میتوان نوشت. جویس هم میتوانسته به جای انعکاس نور پوشش سفید مداداز لامپ یا فانوس استفاده کند. اما مساله فقط در ظاهر مضحک است. چندین دهه پیش سیجییونگ پرسید که چرا جنگجویان دوران باستان در دو صف در مقابل همدیگر فریاد میزدند. دلیل نخست این است که آنها سعی داشتند همدیگر را بترسانند. اما یونگ گفت که آنها با این کار نیروی غریزی خود را جا به جا میکنند تا بر وحشت خودشان غلبه کنند. آیا عادتهای عجیب نویسندگان هنگام نوشتن برای مهار سائق انرژیکی که در تضاد و تعارض میان میل به بیان و ضرورت کنترل شور درونیشان است, نیست؟ نویسندهی جدی و به خصوص آنها که جز شاهکار هیچ چیز نمینویسند مثل جویس و کافکا, در آغاز نوشتن و حین نوشتن اغلب درگیر تعارضهای درونیاند و نمود این فشار درونی به شکل اختلال وسواس جبری تجلی میکند. این عادتهای اغلب مضحک ضرورتاً راه خروجی برای فشار وارده بر نویسنده نیستند, بلکه گاه حتی مخل کار هنرمند نیز هستند. نویسنده از چنگال آنها رهایی ندارد. البته گاهی این عادتها جنبهی لطیفی دارند. برای مثال دو منتقد جوان امریکایی گفتند که مارکز حین نوشتن به موسیقی کلاسیک گوش میداده و حتی در مورد صد سال تنهایی آن اثر موسیقایی را اعلام کرده بودند. بعداً مار کز گفتهی آنها را تایید کرد. اما عادتهای وسواسگونهای که به آنها اشاره شد, دارای چنان شدتی هستند که برای ایجاد عذاب و ناراحتی کافیاند. عمل عادتگونهی وسواس ممکن است آگاهانه و به قصد کاهش دادن فشار روانی یا اضطراب تکرار شود, اما نتیجهی این عادتها همیشه هم کاهش فشار نیست و گاهی موجب تشدید آن میشود. یکی از استادان نقد ادبی خود من در دانشگاه همیشه قبل از شروع کلاس نقد ادبی که به جانش بسته بود,به اعتراف خودش دچار وسواس تکرار میشد. ده بار در ماشیناش را قفل و باز میکرد. مدام مداد درون جیب پیراهنش را درمیآورد و دوباره سر جایش میگذاشت تا مطمئن شود که مداد هنوز سرجایش است. در مجموع, این تکرارها یا عادتها چه مفید باشند و چه مضر,نشان از وجود فشار روانی دارند. و این فشار نشان میدهد که تصور شاعران رمانتیک در باب الهام تا چه حد نابسنده و ناقص بوده است. حال شاید روشن شود که چرا نخستین روز نوشتن برای هنری میلر تا آن حد توانفرسا بوده است. شاید کار کسانی که فیلمسازی را بعد از کار در معدن سختترین کار دنیا توصیف کردهاند کمی خودخواهانه باشد اما نوشتن و کلاً کار هنری همیشه حدیث گل و بلبل نیست. فشاری که ذهن خلاق تحمل میکند و سعی دارد با ترفندهایی چون این عادتها از آن بکاهد یا مهارش کند, در نهایت, به باور فروید, در فرآیند پالایش یا تصعید به خلق اثر هنری ختم میشود. اثری که بالقوه میتواند پاداش آن فشاری باشد که هنرمند تحمل میکند. اما در هر حال, این فشار وجود دارد و نویسنده را میفرساید.
نوشتههای مرتبط
این مطلب در همکاری با مجله ادبیات و سینما منتشر می شود