انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

علیه تنفر (۳ و ۴) پاره سوم: عشق

امکه (۱) برگردان عاطفه اولیایی

« احساسات به اصول واقعیت پایبند نیستند.»الکساندر کلوگ

«گل را برایم بیاور!» با این جمله، اوبرون، پاشاه پریان، ساحره خود، پووک را به جستجوی گلی فرستاد که شهد آن عاشق را مجنون می کند. تأثیر این گیاه مصیبت بار است: کسی که آن را در خواب بیاشامد، به محض بیداری، دیوانه وار عاشق اولین کسی می شود که می بیند. پووک که چندان زیرک هم نبود، گیاه را نه به افرادی که شاه مشخص کرده بود، خوراند… و چنین است که غریب ترین معضلات و ناگواری ها در «رؤیای چله تابستان» بر سر تیتانیا، ملکه پری ها و باتامِ نساج، همچوصاعقه وارد می شود. پووک، بیچاره هنرمند نساج را به موجودی بزرگ با سر خری تبدیل می کند. باتام که از هیبت خود ناآگاه است، گریز دیگران را از خود درک نمی کند. دوستی با فریاد های « رحم خدا بر توباد!» سعی می کند حقیقت را به نساج بفهماند: « مسخ شدی!» و باتام هم این را به حساب شوخی دوستان گذاشت: «می خواهند مرا خر کنند و بترسانند» … و سر خوش و شادان دور شد.

در جنگل، به تیتانیا برخورد می کند که تازه چشم از خواب گشوده بود و تحت تأثیر شهد گل، با دیدن باتام دل به او می بازد: « چنان گوشم شیفته آواز تو شده، چنان چشمانم با اولین نگاه در بند رخ زیبایت ، که به خداوند قسم که دوستت دارم.»

البته که خر حیوانی است مهربان . در مقابل تیتانیا موجودی نیمه انسان نیمه حیوان ایستاده است و با این حال وی از «زخ دوست داشتنی » سخن می گوید؟ چگونه چنین امری ممکن است؟ نمی بیند و یا به گونه ای دیگر می بیند؟ آیا ممکن است تیتانیا گوش های دراز باتام را نبیند؟ و یا پوست زبرش را؟ گاله ی گشادش را؟ شاید باتام را بدون توجه به قواره و جزئیات ظاهرش می بیند. حیوان، در مجموع همچو «چهره ای دوست داشتنی» به نظرش می رسد. شاید ویژگی های نا خوانا را با « دوست داشتنی» دیدنش به سادگی محو می کند. تحت تأثیر قرار گرفته، مسحور شده و «عقلش را از دست داده» و به نظر می رسد شدت این شادی برخی توانایی های ادراک وی را مختل کرده است. و یا شاید هم گوش های درازش را به خوبی می بیند ، پوست زبر و دهان گشادش را هم، اما تحت تأثیر شهد گل، آن ها را می پسندد: طوری دیگری از حالت طبیعی می بیند. گوش های دراز را می بیند ولی به نظرش دلپذیر و دوست داشتنی اند.

با آنچه شهد گل شکسپیر بر سر تیتانیا آورد، همه آشنائیم. عشق و طلب، این گونه بر ما حمله ور می شود. بدون سر و صدا می تازد، سراپای وجودمان را گرفته، و ما را از خود مملو می کند. ما را بنده خود می کند. اما تیتانیا، باتام را به خاطر آن چه هست دوست ندارد، بلکه به سادگی عاشق اولین کسی شده است که پس از بیداری دیده است، و واقعا هم باتام را دوست دارد. ظاهرش را واقعا می پسندد. حتی دلایل دوست داشتنش را هم می تواند برشمرد. اما این ها دلایل واقعی عشق وی نیستند.
در داستان عشق تیتانیا و باتام، شکسپیرحالت های احساسی را چنان رقم می زند که باعث و موضوع احساس تطابقی ندارند. کافی است بد خوابیده باشی تا بدخلقی کنی و به بیهوده ترین دلایل، آتش خشم بر سر اولین رهگذر فرو ریزی! و بیچاره نمی داند چه بلایی و چرا بر وی نازل شده است. احساس، بدون شک می تواند بر موردی ببارد که از آن برنخاسته باشد. باتام، مورد عشق تیتانیاست ولی آن را برنیانگیخته است.

پاره چهارم: امید

رؤیا ها به نادان ها بال و پر می دهند ( کتاب جامعه ۱, ۳۴ )

در داستان پاندورا(۲) به نقل از هزیود (۳)، زئوس پاندورا با جعبه ای مملو از درد و نیرنگ به زمین فرستاد. این جعبه می بایست به هر قیمتی بسته می ماند زیرا حاوی مصیبت هایی بود که بشر هرگز با آن ها آشنا نبود. اما زمانی که پاندورا از سر کنجکاوری در جعبه را برداشته تا به دورن آن بنگرد، بیماری، گرسنگی و نگرانی از جعبه فرار می کنند و بر زمین گسترده می شوند. پاندورا امید را که در ته جعبه مانده بود نمی بیند و در آن را می بندد.
برای زئوس(۴)، امید از بلایاست. چرا؟ مگر نه آن که خصلتی پسندیده است و الهام بخش بشر به نیکی؟
مانند عشق، آیا امید الزامی نیست؟

درست، ولی این جا منظور از امید فرافکنی منطقی بر اساس آینده و یا به معنای اطمینان به وجود نیست، بلکه الزامی و مفید است. امید مورد سخن هزیود، برعکس، از نوع پوچ و باطلی است که بر پایه توهمات بنا شده باشد. کسی که چنین امیدی ببندد بیمار گونه است : متقاعد کردن خود،‌ به رخ دادن آن چه امید دارد. متوقع نوعی شادی بودن،‌ و مصمم به بی توجهی به آنچه در شرف رخ دادن است. در این زمینه، کانت از « جانبداری ازتعادل وعقل » سخن گفت. جانبداریِ ناشی از امید.
زمانی که واقعا امید به موضوعی خوشحال کننده بسته ای از هرنشانه منفی روی بر می گردانی و هر آنچه مطلوب را سد می شود، برایت نامرئی می گردد. چه در زمینه نظامی، اقتصادی و یا پزشکی، امید به راحتی هر نشانه نامطلوبی را نایده می گیرد تا مجبور به بازبینی هر آنچه مخالف با نظریاتمان است، نشویم؛ نشانه هایی که با به رخ کشیدن توهمات و شوق خوش بینانه مان موجب دلزدگی نیز می شوند. رودرویی با واقعیتی نامطلوب، پیچیده و مبهم، دردناک است.
دوستی ابراز می کند که معتاد نیست و امید به حقیقت گفته اش داریم. او را در حال استعمال مخدر می بینیم، پیش چشمانمان حلقه های دوستی در بند اعتیاد می افتند و با این حال نمی خواهیم باور کنیم. امید به اشتباهمان می بندیم: دوستی بیمار است و او را می بخشیم. به بهبودیش امید داریم اما مانع آن می شویم زیرا آغاز درمان، نگاهی واقع گرا به اعتیاد است.
گاهی امید راه پیش بینی پایانی تاریک را معوج می کند زیرا آن را به گونه ای دیگر تفسیر می کنیم .آخر در پی پایانی خوش هستیم. اما دلیل اصلی چنین تفسیری، آسان بودنش بر ماست: توقعی از ما نمی برد.
شاید دوست به اعتیاد خود پی برد و از درک مکانیسم آن ما را مطمئن کند و توانایی تحلیل خود را بهتر از هر دیگری داشته باشد. و ما دوباره به پایانی خوش امید می بندیم و دوباره تمام نشانه های مخالف، با توجیه توهمی غیر واقعی پس پرده رانده می شوند. شاید هم از درگیری احتراز می کنیم. چه کسی می خواهد به دوستی بفهماند که گوشی شنوا برایش ندارد… چه کسی می خواهد درگیر شده و دوستی را به خطر بیندازد؟ و بدین شکل است که امیدِ متوهم، واقعیت را پنهان می کند: کسی بیمار است و کمر به خود ویرانی بسته است.

ادامه در شماره آینده. ‌

***************

یادداشت ها

(۱) https://en.wikipedia.org/wiki/Carolin_Emcke http://carolin-emcke.de

https://fa.wikipedia.org/wiki/ شکسپﯿﻴر
(۲)نخستین زن می باشد که خدایان هر یک او را به صفتی آراستند و به این ترتیب زیبائی، ملاحت، حزم و احتیاط و مهارت در کارهای دستی در اختیار او قرار گرفت ولی هرمس دروغ و حیله گری را در قلب او جای داد
(۳)https://fa.wikipedia.org/wiki/هزیود

(۴)خدای آسمان های درخشان و توفان است که سلاحش آذرخش بود.
https://fa.wikipedia.org/wiki/زئوس
***************************************
انتشار هر بخشی از این نوشته بدون تماس با نگارنده/مترجم ممنوع و موجب پیگرد قانونی است. بخش هایی از متن بدون خدشه به محتوی آن حذف شده اند. متن کامل به صورت کتاب منتشر خواهد شد.