مصاحبه با پاتریس اور، برگردان آریا نوری
این مسئله محرز است که عدم بازشناسی نوجوان توسط جامعه سبب خطرپذیری هرچه بیشتر او خواهد شد. درواقع، خطرپذیری روشی است که نوجوان با توسل به آن تواناییهای جدید خود را ارج نهاده و تأثیر آن روی دیگران – والدین و معلمان و… – را ملاحظه میکند. نوجوان نیازمند شناخته شدن منی است که تغییر کرده، حال تا زمانی که جامعه این تغییرات را به رسمیت نشناسد، نیاز نوجوان برطرف نخواهد شد.
نوشتههای مرتبط
اگر در جامعهای آیین گذار از دوران نوجوانی به بزرگسالی وجود نداشته باشد، عواقب آن چه خواهد بود؟
این مسئله محرز است که عدم بازشناسی[۱] نوجوان توسط جامعه سبب خطرپذیری[۲] هرچه بیشتر او خواهد شد. درواقع، خطرپذیری روشی است که نوجوان با توسل به آن تواناییهای جدید خود را ارج نهاده و تأثیر آن روی دیگران – والدین و معلمان و… – را ملاحظه میکند. نوجوان نیازمند شناخته شدن منی[۳] است که تغییر کرده، حال تا زمانی که جامعه این تغییرات را به رسمیت نشناسد، نیاز نوجوان برطرف نخواهد شد. این امر موجب آن خواهد شد تا برخی از ایشان پا را از حد فراتر بگذارند تا زمانی که سرانجام دیگران به آنها بگویند: بس است، دیگر نمیخواهد جلوتر بروید، ما دیگر متوجه شده ایمکه تو یک شخص بالغ هستی. تمام مشکل اجرای درست وظیفهی شهروندی هم درست از همینجا برمیآید.
رفتارهای منحرفانه ی نوجوانان اغلب تنها نوعی جایگزین برای آزمونهای نوآورانهای بهحساب میآید که بزرگسالان دیگر به آنها تحمیل نمیکنند. هر چه قدر پایان دوران نوجوانی کمرنگتر شود، مشکلات بیشتری برای نوجوان پدید میآید بهخصوص نوجوانانی که تغییرات خود را از درون نمیپذیرند. ایشان در خارج از بدن خویش، به دنبال بازشناسانده شدن تغییرات درونی بدنشان هستند. برای مثال برای نیل به این منظور رفتارهای تهاجمی از خود نشان میدهند، با ماشین یا موتور کارهای خطرناک میکنند، به مصرف نوشیدنیهای الکلی روی میآورند، در مدرسه خود را در حاشیه قرار میدهند و… همهی اینها راهی هستند که نوجوان بهواسطهی آن بتواند خود را پیدا کند. گروه دیگری هم هستند که توجهی به این دوره از زندگی خود نشان نداده و به دنبال این مسائل نمیروند. از این نوع رفتار میتوان تحت عنوان سندروم تانگای[۴] نام برد؛ اما مسئله همیشه یکسان است. مسئلهی اساسی نوجوانان در جامعهی امروزی آن است که ایشان به افراد بالغی تبدیل میشوند، اما جامعه همچنان به آنها به چشم کودک نگاه میکند.
در همین شرایط، اشخاص در جوامع امروز از سنین پایینتری ازنظر قضایی و جزایی مسئول اعمال خود شناخته میشوند.
دقیقاً به خاطر همین مسئله است که من از سالها پیش خواستار پایین آمدن سن بلوغ شدهام[۵] تا به این وسیله بتوان نقطه ی عطف[۶] فیزیولوژیک بدن را با قانون هماهنگ کرد. دیگر زمان آن رسیده که جامعه تغییر جایگاه نوجوانان را به رسمیت شناخته و به آن جنبهی رسمی ببخشد تا به این وسیله نوجوانان را از رفتارهای پرخطر در امان نگاه دارد. یک نوجوان نباید برای آنکه تغییراتش توسط جامعه به رسمیت شناخته شود، دست به رفتارهای خطرناک بزند.
آیا فرهنگهای مختلف در برخورد با نوجوان به شیوههای مختلفی عمل میکنند؟
پایه و اساس در همهجا یکسان است. در تمامی فرهنگها، بلوغ رفتار نوجوان را تغییر میدهد. وانگهی قطعاً نحوهی ابراز تغییراتی که به دنبال بلوغ پدید میآید با توجه به جنسیت و یا طبقهی اجتماعی متفاوت است. در اصل شکل تغییر میکند اما اساس ثابت است: «من چگونه باید با بدن جدیدم، تواناییهای جدیدی که به دست آوردهام، میل جنسیای که در من بیدار شده، قدرت تولیدمثل و حتی خوی تهاجمیای که در من شکلگرفته کنار بیایم؟» هر انسانی در زندگی خود با این پرسشها مواجه شده است. نحوهی یافتن پاسخی برای این پرسشها بهنحویکه برای خود فرد و نیز اطرافیانش قابلقبول باشد، امر دشواری است. بااینوجود، شخص به هر طبقهی اجتماعیای که تعلق داشته باشد، امروزه بهخوبی میتوان مشاهده کرد که گذار نوجوان به دوران بزرگسالی در همهی جوامع بحرانهایی را به دنبال خود میآورد.
چند وقت است که شما این بحران را مشاهده میکنید؟
تا دههی ۱۹۶۰ میلادی، تنها بحث سادهی نبرد بین نسلی مطرح بود، بهعبارتدیگر آنچه مارگاره مه[۷] از آن تحت عنوان شکاف بین نسلی یاد میکرد، یعنی نسل جوانی که در برابر نسل مسن قرار میگرفت و به همین ترتیب. از ماه مه سال ۶۸ اما همهچیز، حداقل در فرانسه، دچار تحول شد. تا قبل از این سال بعد تضاد و تفاوت بین نسلها بیشازپیش آشکار گشت. نه بزرگسالان اندیشهای از نوجوانی در سر داشتند و نه نوجوانان تصویر ذهنی درستی از دوران بزرگسالی. همین تفاوت البته به هر کس اجازه میداد تا مطابق با شرایط خود گام به جلو بردارد. از سال ۶۸ به بعد، روابط بین نسلی تا حدی دچار تغییر شد، بزرگسالان تمایل داشتند تا دوران گذشته را تغییر دهند، ارتباط بهتری با فرزندان نوجوان خود برقرار کنند و مراتب شکوفایی بیشتر ایشان را فراهم آورند. از طرفی ایشان از نبرد و تلاقی با فرزندان خود نیز بر حذر بودند. این جریان البته تا حدی سبب بیثبات شدن نوجوانان شد، نوجوانانی که به دنبال الگو بودند، الگوهایی کاملاً مستحکم و قابلاعتماد. امروزه، شاهد تعادلی نسبی هستیم اما شرایط هنوز هم تا بازگشت به روال عادی فاصله دارد.[۸] در برابر، تحولی در جامعه در حوزهی بازشناسایی ورود نوجوانان به دنیای بزرگسالی ایجاد نشده است. ما همچنان شاهد وجود منطق احتیاط هستیم، از هر چیزی که ممکن است کوچکترین خطری داشته باشد باید پرهیز شود. این مسئله شاید در وهلهی اول خوب به نظر بیاید اما توجه داشته باشید که میل نوجوانان به خطرپذیری را بیشتر کرده و بیش از آنکه حلال مشکلات باشد، شرایط را پیچیدهتر میکند.
به نظر من بهتر است خود والدین و جامعه رفتارهای خطر پذیرانه ی متعادلی را به نوجوانان پیشنهاد کنند، رفتارهای خطرپذیر حسابشده، با همراهی والدین. این مسئله به نوجوانان کمک میکند تا با محدودیتهای خود کنار بیایند اما در حاشیهای امن و همچنین در چشمان خودشان، دوستانشان و اشخاصی که ایشان را در مسیرشان هدایت میکنند ارزش به دست آورند. اگر جامعه و والدین بهخوبی از پس اجرای این کاربر بیایند، دیگر نوجوانان دلیلی برای رفتارهای خطرپذیر بیفایده نمیبینند چراکه در مورد تواناییهای خود به اطمینان رسیدهاند.
آیا میتوان اینگونه عنوان کرد که امروزه در جوامع مقولهای به نام بازار نوجوانی[۹] شکلگرفته؟ بازاری که دیگران را بر آن میدارد تا اهمیت بیشازحدی به این بازهی سنی بدهند؟ آیا جامعهی امروز ما جامعهای جوان گرا است؟
بازار اقتصادیای که بهواسطهی خریدهای نوجوانان شکل میگیرد، بازار عظیمی است. مارک گیوم[۱۰] از اصطلاحی تحت عنوان تجارت نوجوانانه[۱۱] بهره میبرد، تجارتی که در نظر اقتصاددانان اهمیت بسیاری دارد.
نوجوانان ازآنجهت که بسیار راحتطلب هستند، به اهداف بهتری برای بازارهای اقتصادی تبدیل میشوند، هرچند که تمایل دارند خود را افرادی کاملاً مجزا نشان بدهند. تجار و فروشندگان در برابر نوجوانان مأموریت بسیار آسانی دارند. یک نوجوان برای خانوادهی خود هزینهی بسیار بالایی داد؛ اما توجه داشته باشد که ما در این زمینه به سقف حداکثری رسیدهایم، به این معنا که در آینده نوجوانی توجهات بسیار کمتری را به خود جلب خواهد کرد…
اگر بخواهیم از دید جمعیتشناسی[۱۲] به مسئله نگاه کنیم، باید بگوییم: زمانی که جمعیت نوجوان بسیار محدود میشود، مسئلهای که در برخی از دوران رخداده، نوجوانان بسیار ارزشمندتر از زمانی میشوند که اهمیت دارند و برای سایرین مزاحمت ایجاد میکنند. زمانی که جمعیت بالغ یک کشور در وضعیت بدی به سر میبرد، مثل دوران پس از جنگهای جهانی، اهمیت بسیار زیادی به نسل نوجوان داده میشود. معمولاً تمایل عمومی بر آن است که در دوران جنگ و یا پسا انقلاب، اهمیت بسیاری به نوجوانان داده شود. در دوران صلح اما توجه کمتری به ایشان نشان داده میشود؛ بنابراین اهمیتی که به نوجوان داده میشود با توجه به شرایط زمانی مختلف بسیار متفاوت است. امروزه اما میتوانیم با قطعیت این مسئله را عنوان کنیم که در آینده توجه کمتری به نوجوانان نشان داده خواهد شد چراکه بازار فردا، بازار بزرگسالان است. همین حالا هم میتوان این مسئله را مشاهده کرد: علم بازاریابی بیشازپیش به افراد مسن توجه نشان میدهد: تعطیلات، پوشاک، بیمه و … کمکم از میزان توجه بیشازحدی که به نوجوان نشان داده میشود کاسته خواهد شد و این امر بسیار خوبی است؛ اما در مورد جامعهی جوان گرا که مطرح کردید، اگر منظورتان این است که جامعهی بزرگسالان در چارچوبی نوجوانانه فعالیت میکند، درست است. البته این مسئله به این معنا نیست که جامعهی بزرگسال میخواهد نوجوان باشد بلکه بیشتر در چارچوبی نوجوانانه عمل میکند. رابطه با زمان، منطق سرعتی که جامعهی امروزی را در برگرفته و تنها همین لحظه و همینالان اهمیت پیداکرده، در همهجا مشاهده میشود. از این دیدگاه، جامعهی بزرگسالان هم مثل جامعهی نوجوانان است. درنهایت بهزودی تعادل مردم شناسانه شرایط را تغییر خواهد داد و نوجوانان از بزرگسالان بالغتر خواهند بود.
نوجوانی دوران گذار است. هر شخصی در زندگی خود با این دوران روبهرو شده و از کودکی جدا خواهد شد. در این زمینه چگونه میتوان رفتارهای عادی را از رفتارهای بیمارگونه جدا کرد؟
زمانی که ما یک کودک هستیم، برای خود یک محدوده و قلمرو داریم (خانواده و نزدیکان). پسازآن، در دوران نوجوانی، همهی اینها زیر سؤال میرود و شخص به دنیایی فرای قلمروی اولیهی خود فکر میکند و به دنبال اطلاعات میگردد. این فرایند اصلاً ساده نیست چراکه نوجوان دچار تردیدهای عمیقی در مورد هویت خویش میشود. پسازآن و در دوران تحصیل در دبیرستان، نوجوان از خود میپرسد: «چگونه میتوانم از پیوندهای عاطفیای که با نزدیکانم برقرار کردهام رهایی یابم و قلمروی جدیدی پیدا کنم؟» سؤال اصلی نیز همینجاست: چکار باید کرد تا والدین فرایند جدایی نوجوان از پیوندهای اولیهی خود و فردی شدن کارهای او را جدی و بحرانی قلمداد نکنند؟ چکار باید کرد تا نوجوان بدون گمگشتگی، از پیوندهای اولیهی خود رهایی یابد؟ فعالیت اصلی نوجوان پیدا کردن یک حد میانه است. وی نه میخواهد بهطور کامل وابستگیهای اولیهی خود را حفظ کند (ما باهم میمانیم چراکه در این صورت آرامش داریم و ترسی از ناشناختهها نخواهیم داشت) و نه میخواهد بهطور کامل از آنها دل بکند (من پیوندهای خود را قطع میکنم، دیگر شمارا نمیشناسم، دیگر گذشتهای ندارم، از این لحظه به بعد تنها به خودم فکر میکنم، دیگر به شما فکر نمیکنم و همهچیز را از نوخواهم ساخت). یک نوجوان طبیعی بهخوبی گذشتهی خود را میپذیرد و نیاکان خود را آنطور که هستند قبول میکند و نه آنطور که میخواهد باشند، او درعینحال تمایل دارد به سمت دیگران رفته و توانایی پذیرش رخدادهای ناگهانی و تازه را داشته باشد، بیآنکه این رخدادها سبب نگرانی وی شوند.
گاهی اوقات فرایندی که از آن یادکردیم مشکلساز و یا حتی بیمارگونه میشود. برای برخی از نوجوانان فاصله گرفتن از بستر خانواده امری هراسناک و نگرانکننده هم برای خود و هم برای خانواده است: بسیاری از نوجوانان را میبینیم که برای حفظ نظمی ابتدایی در زندگی خود دل به زوج پدر و مادرشان بستهاند در شرایطی که والدین ایشان این مسئله را از آنها نمیخواهند. این رفتار بعضاً در خانوادههایی که پدر و مادر از همان کودکی در گوش فرزندان خود میخوانند: «خدا را شکر که تو هستی، خدا را شکر که همه باهم هستیم، معلم نمیداند چطور با تو رفتار کند، خیابان جای خوبی نیست و دنیای خارج جای خطرناکی است!» نیز مشاهده میشود. کودکانی که با اینچنین تصویر ذهنیای نسبت به دنیا رشد میکنند، مشکلات بسیاری در کسب استقلال خواهند داشت.
والدین باید ظرفیت رسیدن به خودمختاری[۱۳] را خیلی زود و بهواسطهی بازی به کودکان خود منتقل کنند. من به این مسئله در کتاب خود تحت عنوان جایگاه بازی، بازی کردن برای یادگیری هنر زندگی[۱۴] اشارهکردهام. این تواناییها در آینده در برقراری رابطه توسط کودک با جامعه برای وی مثمر ثمر خواهند بود. اگر کودک از همان ابتدا این ظرفیتها را به دست نیاورد، همهچیز به خطر میافتد. او از همان ابتدا با مقولههای «یا همهچیز یا هیچچیز» و یا «این کار خطرناک است و یا هیچ هیجانی ندارد» مواجه میشود. والدین نباید کودک خود را از میل به اکتشاف، غافلگیری و کنجکاوی محروم کنند و باید از همان ابتدا تواناییهایی را در وی بیدار کنند که به کودک امکان رویارویی با دنیای خارج را بدهد. بدینسان کودک میتواند از دنیای اطراف خود احساس رضایت پیدا کند، به آینده امید داشته باشد و همواره به دنبال کشف موقعیتهای جدید باشد، سعی کند تا تواناییهای دیگران را فرابگیرد و در دنیای خارج برای خود جایگاهی دستوپا کند.
اگر این مسائل فراهم نیاید، با جوانانی سروکار خواهیم داشت که مثل بزرگسالانی با رفتار نوجواناند نگاهی همراه با ترس نسبت به دنیا خواهند داشت، سعی میکنند در اطراف خود حاشیهای امن ایجاد میکنند و خیلی از آن خارج نمیشوند. ایشان درعینحال جذب رویدادهایی میشوند که تلویزیون از دنیای اطراف به تصویر میکشد و درعینحال از آن واهمه دارند، برای مثال به آمار جرم و جنایت گوش میدهند، به این مسئله پی میبرند که اتفاقات بدی در دنیا میافتد و از این مسئله که در خانهی خود و در حاشیهی امنشان هستند احساس خوشحالی میکنند؛ بنابراین این نوجوانان خود را در دنیای خود حبس میکنند و به محافظت بیشازحد از خودشان روی میآورند. این مسئله در شرایطی است که نوجوانان معمولی دیدی پویا نسبت به دنیادارند، با کنجکاوی به آن مینگرند و میل دارند برخی از مرزها را رد کنند و دنیاهای جدیدی را کشف کنند، بهخصوص در دنیای امروزی.
دقت داشته باشید این مسئله وابستگی مستقیم دارد به نوع رابطه ی پدر و مادر با اطرافیان و دنیای خارجی چرا که نوجوان از ایشان الگو می پذیرد.
[۱] reconnaissance
[۲] prises de risques
[۳] soi
[۴] Tanguy ; فیلمی با همین عنوان که شخصیت اصلی آن نوجوانی است که توانایی رهایی از خانه ی پدر و مادرش را نداشته و دائما می خواهد با آن ها باشد.
[۵] « Abaisser la majorité à ۱۵ ans », La Recherche, n° ۳۶۰, janvier 2003.
[۶] Point de repère
[۷] Margaret Mead
[۸] D. Marcelli
[۹] marché de l’adolescence
[۱۰] Marc Guillaume
[۱۱] l’ado business
[۱۲] Démographie
[۱۳] autonomisation
[۱۴] Place au jeu : jouer pour apprendre à vivre
قسمت اول: http://www.anthropology.ir/node/28452
منبع: مجموعه مقالات مجله ی علوم انسانی فرانسه به نظارت ورونیک بدن
پرونده ی آریا نوری در انسان شناسی و فرهنگ : http://www.anthropology.ir/node/24940
نوجوانی چیست؟ (http://www.anthropology.ir/node/28309)