انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از مجموعه‌ عکس‌های مرتضی ودادی گرگری

این عکس در دهۀ سی در پل سفید گرفته شده است. سوژه و عکاس خود گرگری است، او خودش عکس‌ها را با دوربینش می‌گرفت و در عکس‌هایی هم که خود حضور دارد، سوژه را آماده می‌کرد، کادربندی را درست می‌کرد، دوربین را تنظیم می‌کرد و از شخصی می‌خواست فقط دکمه شاتر را بزند. سال‌ها در راه‌آهن خط تهران شمال خدمت کرد و در پل سفید ساکن بود. بسیاری از عکس‌ها را در همین منطقه گرفته است و جغرافیا و سبک زندگی مردم این ناحیه را به تصویر کشید. گرگری شعبده‌بازی حرفه‌ای است، شاید به همین دلیل است که می‌توانست رابطه‌ای متفاوت‌تر از مردان روزگار خودش با کودکان داشته باشد. شعبده‌بازی با سبیل‌های تاب‌داده با جعبۀ جادویی‌اش از کودکان عکس می‌گرفت و آن را بخشی از تاریخ می‌کرد. شاید هم از آن فن‌های شعبده‌بازی‌اش استفاده می‌کرد و وِردی هم می‌خواند تا دوربینش عکسی جادوئی ثبت کند! گرگری دوره‌ندیدۀ عکاسی، هنر عکاسی را در جان و رگ خود داشت و با دوربینش انس و الفت دیرینه داشت، به همین دلیل عکس‌هایی ناب گرفته است.

یکی از عادت‌های آقای گرگری گرفتن عکس از کودکان بود، خودش می‌گوید: «عکاسی می‌کردم و ممکن بود چند فرم که از یک حلقۀ فیلم بیست‌و‌چهارتایی باقی مانده بود و می‌خواستم ظاهرش کنم را به عکاسی از بچه‌ها اختصاص بدهم. همیشه دور ما بچه‌های زیادی بودند: بچه‌های خودم، بچه‌های همسایه‌ها، بچه‌های فامیل…». دختر ایشان نیز برای من تعریف می‌کرد که: ما با کودکان همسایه در حال بازی بودیم و ناگهان پدرم می‌گفت «بچه‌ها بیایید اینجا می‌خواهم از شما عکس بگیرم.» امتیازی که فرزندان آقای گرگری دارند در آن است که از عکس‌های زیادی از دوران کودکی خودشان برخوردارند، درحالیکه این امتیاز در آن زمان برای سایر کودکان امری بسیار نادر بود. در این عکس خود، خود آقای گرگری را می‌بینم که در وسط ایستاده و کودکان از سر و دستانش آویزان شده‌اند. کودکی چه شورهایی که ندارد و چه ولوله‌‌هایی که به پا نمی‌کند. این نگاه به کودک و کودکی در کادر دوربین گرگری بسیار حائز اهمیت است، چون در آن دوران کمتر برای کودکان ارزشی قائل بودند، کودکان در حاشیه قرار داشتند، نیازها و خواسته‌های آن‌ها بخش حاشیه‌ای از مسائل بزرگترها بودند. اما از دریچۀ چشمی دوربین گرگری، کودک ارج و قرب دیگری داشت، گرگری با آن سبیل‌های پرپشت و مردانه‌اش می‌گذاشت تا کودکان به راحتی از سر و کولش بالا روند و معلق در هوا در جلوی دوربین ظاهر شوند. کودکان در جلو دوربین او خودشان هستند و راحت‌اند. البته در عکس صحنه‌سازی (استیج) وجود دارد و آن‌ها آماده هستند که عکاسی شوند، اما عکس به‌نوعی مستند نیز هست، چرا که کودکان اصالت خود را حفظ کرده‌اند و با همان شیطنت کودکانه، خودشان را نشان ساختند، فیگور بچۀ مودب و دست به سینه را نگرفته‌اند. همان موجودات بی‌غل و غشی هستند که هر روز آتش می‌سوزانند. در عکس رهایی و آزادگی کودکی موج می‌زند. ترسی از پدر یا مرد همسایه وجود ندارد. آن‌ها با گرگری رفیق هستند، تحکم مردانه حاکم نیست که آن‌ها صرفا از ترس جلوی دوربین قرار بگیرند و به آن زل بزنند. گرگری و دوربینش لذتی کودکانه را برای کودکان به ارمغان می‌آورد. این کودکان لذت را در عالم واقع می‌جویند و نه در فضا و بازی‌های رایانه‌ای مجازی.

بدن جایگاه ویژه‌ای در عکس‌هایش دارد، بدن او چون ستونی استوار در خدمت کودکان است. بدنی که خودش لباس رسمی و کفش به پا دارد. سبیل‌هایی که چهرۀ متفاوت به او داده است و او را از مردهای دیگر متمایز می‌کند. بدن کودکان نیز معذب نیست، عصاقورت‌داده و ترسان نیست، منعطف به هر سویی هست، بدن آن‌ها در عکس کودکی می‌کند و ادای بزرگسالان را در نمی‌آورد. زندگی در بدن‌ آن‌ها جاری است. هرچند می‌دانند جلوی دوربین هستند اما حرکتشان طبیعی است، آن‌ها در عالم واقع هم همین هستند. بچه‌ها شاد و سرخوش هستند، خموده و دلمرده نیستند، لبخندهایشان هم مصنوعی نیست. این کودکان با همۀ کمبودها و سختی‌ها، از دنیای افسردگی رها هستند، ذات کودک شاداب و خوش است و فشارهای بیرونی است که خیلی زود این شادابی را از او می‌ستاند. البته در آن زمان بزرگترها هم شاداب‌تر از اکنون بودند، به تعبیر آقای گرگری «شادی از آسمان می‌بارید». آن‌ها در محیطی سرسبز و آرام زندگی می‌کردند، پل سفید.

پل سفید که در زمان محمدرضا شاه هنوز شهر نشده بود، بافت روستایی داشت و اما خط راه آهن از وسط آن عبور می‌کرد و یکی از مهم‌ترین ایستگاه‌های خط تهران- شمال در آن قرار داشت و همچنان دارد. برخی از ساکنین آنجا کارمند راه‌آهن بودند و در خانه‌های سازمانی زندگی می‌کردند. بک‌گراند عکس ایستگاه راه‌آهن پل سفید است، همانی که گرگری عمری در آنجا خدمت کرد، پل سفید منطقۀ کوهستانی جنگلی است و از وسط شهر رودخانه عبور می‌کند و از مناطق ییلاقی و خوش آب‌و‌هوای مازندران محسوب می‌شود که امروزه به‌شدت در آن ویلاسازی شده است. چون شهر به صورت کوهستانی و شیبدار است، خانه‌ها به‌شیوۀ پلکانی ساخته می‌شدند و هنوز هم می‌شوند. خانه‌های عکس کاهگلی با سقف‌های حلبی شیبدار هستند و ناودان‌هایی که آب را به پایین هدایت می‌کنند. چون منطقه‌ای بسیار باران‌زا بود، نیاز بود تا به طریقی بتوانند آب باران را هدایت کنند. نام شهر هم از پلی سنگی گرفته شده است که دو طرف رود تلار را به هم وصل می‌کند و در زمان شاه عباس، در مسیری شاه عباسی، که مازندران را به اصفهان وصل می‌کرد ساخته شد. به این دلیل که سنگ به کار گرفته‌شده سفید بود این نام را برای شهر انتخاب کردند. پل، ایستگاه راه‌آهن و خانه‌های پلکانی از بک‌گراندهای محبوب گرگری است که در بیشتر عکس‌هایش خودنمایی می‌کند. عکس‌های او ترکیبی از سوژۀ انسانی و سوژۀ مکانی است، او پل سفید شصت‌واندی سال پیش را در برابر چشمان ما می‌آورد. در عکس او حتی می‌توان از تعداد خط‌های راه‌‌آهن و نوع آن‌ها نیز سربرآورد. راه‌آهن بخشی از هویت گرگری است، به همین دلیل در بیشتر عکس‌های او از جمله در این عکس خودنمایی می‌کند. او در ثبت لحظات متمایل بود این خط‌های موازی را نیز در عکس‌هایش داشته باشد، همان خط‌هایی که به کمک آن‌ها معیشت خود و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. همان خط‌های سرنوشت‌سازی که او را از گرگر به پل‌سفید کشاند تا برای عمری راه‌آهنیش کند و همچون عکس، بر این خط‌های افقی در گرم و سرد روزگار عمود و استوار بماند.

 

لینک مصاحبه با مرتضی ودادی گرگری

https://anthropologyandculture.com/%d9%85%d8%b1%d8%aa%d8%b6%db%8c-%d9%88%d8%af%d8%a7%d8%af%db%8c-%da%af%d8%b1%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%b9%da%a9%d8%a7%d8%b3-%d9%85%d8%b3%d8%aa%d9%86%d8%af-%d9%86%d8%a7%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3/