انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یک عکس، یک روایت ۳: خواهرانه

از مجموعه عکس‌های مرتضی ودادی گرگری

این عکس‌ها تقریبا اوایل دهۀ ۴۰ گرفته شده است. عکس‌های خواهر و برادری که فرزندان خود مرتضی ودادی گرگری هستند. در یک عکس خواهر، برادر خود را در آغوش و در عکس دیگر او را به دوش گرفته است. به نظر نمی‌رسد اختلاف سنی زیادی داشته باشند. خواهر در هر دو عکس لبخندی بر لب دارد و حس رضایتی در چشم‌های او است. آنقدر وزن برادر برایش سنگین است که خواهر به سختی او را در آغوش گرفته است. در این عکس آن‌ها بزرگتر شده‌اند. هر دو کودک هستند، اما خواهر درکی فراتر از کودکی دارد و احساس مسئولیتی در او هست که او را در زمرۀ بزرگسالان قرار می‌دهد. از او انتظار می‌رود که اکنون در حال عروسک بازی باشد، شاید کمک‌حال مادرش است. در گذشته، اکثرا دختران مخصوصا دختران بزرگتر خانه، مسئولیت‌های زیادی را عهده‌دار بودند، این منش از کودکی در آن‌ها شکل می‌گرفت. اصولا تعداد فرزندان زیاد بود و فرزندان بزرگتر کمک‌حال والدین بودند. دختر بزرگتر جایگاهی در حد مادر برای کوچکترها داشت، نگران آن‌ها بود، برای آن‌ها غذا درست می‌کرد، در درس و مشق کمکشان می‌کرد. خواهران همان مادران جانشین بودند و هستند. حس خواهرانه و مادرانۀ آن‌ها با هم تلفیق می‌شد و گاهی حتی خودشان نمی‌توانستند آن دو حس را از هم تشخیص دهند. برادر همان کودکی است که به دنیایش نیاورد اما با مهری مادرانه و دلسوزانه بزرگش کرد و رشدش داد. مخصوصا مادرانی که سواد نداشتند این خواهران باسواد بودند که دغدغۀ تحصیل برادر را داشتند و از او حمایت می‌کردند. چه بسیار کودکانی که معترف هستند آن‌ها را خواهرشان بزرگ کرده است. به همین دلیل بسیاری از دختران خیلی قبل‌تر از آنکه مادر شوند، طعم مادرانگی را می‌چشیدند. آن‌ها از سویی در حیاط خانه با بچه‌های همسایه بازی می‌کردند و از طرفی آتش درست می‌کردند و برنج را روی آن می‌گذاشتند تا دم بکشد. خیلی زمانی برای بچگی نداشتند. زود بزرگ می‌شدند و به بلوغ می‌رسیدند یعنی محیط اینگونه می‌طلبید. زود باید با حقایق زندگی آشنا می‌شدند، مشکلات و پیچیدگی‌های زندگی در جریان بود و والدین هم قصدی برای پنهانکاری نداشتند. بخشی از واقعیت هم فرزندآوری خانواده بود، مدام کودکی بر کودک دیگر اضافه می‌شد و این کودکان نیاز به نگهداری داشتند، هرچند از سنی دیگر جزو نیروی کار خانواده محسوب می‌شدند ولی تا چند سال اول باید از آن‌ها مراقبت می‌شد. این موضوع برای فرزندان بزرگتر درونی‌شده بود که مادر خانواده در عین حال نمی‌تواند هم بیرون از خانه کار کند و هم در خانه. حتی اگر در خانه بود، طیفی از کارهای گوناگون به او فرصت رسیدگی به همۀ کودکان را نمی‌داد. در دختر کوچک عکس حس مراقبت و مادری نهفته است، در آغوش گرفتن برادر برایش خوشایند است، او آنقدر کوچک است که چادری که با آن برادر را بسته است تا نزدیک زمین رسیده است.

دوش گرفتن کودک با چادر گلدار یا ملحفه روشی بسیار مرسوم مخصوصا برای روستاییان در مازندران بود تا به این طریق بتوانند در هنگام کار از کودک خود مراقبت کنند. بدین ترتیب نگران این نبودند که کودک نوپا هرجایی که می‌خواهد برود و به هر آنچه که می‌خواهد دست بزند، روشی برای بزرگ‌کردن فرزندان کوچک خود. مخصوصا زمانی که آن‌ها خارج از خانه سر زمین‌های کشاورزی و شالیزار بودند بهترین روش برای کنترل کودک و در اختیار داشتن او بود. در چنین مکانی خطرات فراوانی مانند آزار حیواناتی مانند مار و یا احتمال افتادن در رودخانه کودک را تهدید می‌کرد و این می‌توانست ذهن مادر را درگیر و از کار دور کند. اما این روش خیال مادر را راحت می‌کرد که فرزندش در اختیار و تسلط او است. اما از سوی دیگر، فشار جسمی زیادی هم به مادر می‌آمد. گاه حتی کودکی را که دو سال و بیش از ۱۵ کیلوگرم وزن داشت نیز به کول می‌بستند، و مادری که پایش در آب و گل زمین شالیزار بود و در جایی محکم استوار نبود حالا باید تعادلش را بیشتر حفظ می‌کرد و یا مادری که در حال چیدن و دسته‌کردن سبزی بود حالا باید با بچه کمر خم می‌کرد. مسلما فشار زیادی به پا و کمر و ستون فقرات او وارد می‌شد.

طرز گذاشتن بچه در پشت هم اینگونه بود که زن ابتدا از کمر خم می‌شد و بعد بچه را بر روی پشت خودش می‌‌گذاشت طوری که دست‌های بچه دو طرف کتف مادر و دو پایش دو طرف پهلوی او قرار می‌گرفت و بعد چادر را روی کودک می‌انداخت و انتهای دو طرف چادر را از پهلو به سمت شکم خودش می‌آورد و بعد به صورت عکس دوباره به پشت زیر باسن کودک می‌برد و آنجا دو سه گره بزرگ می‌زد. اگر هم مادر تنها نبود اصولا کسی بود که به او کمک کند تا کودک را پشت خودش بگذارد. درواقع به‌گونه‌ای کودک روی آن چادر می‌نشست و با پشت مادر ثابت می‌شد. کودک هم شاید از سویی آزادی عمل خود را از دست می‌داد اما اتصال با مادر مزیتی بود که جبران آن آزادی عمل می‌شد. محلی امن برای خوابیدن به مدت طولانی. آنقدر کودکان به این سبک عادت داشتند حتی در زمان‌هایی که کودک لج می‌کرد و نمی‌خوابید مادر او را کول می‌کرد و راه می‌رفت و آنقدر تکان می‌داد تا خوابش ببرد. شاید گرمای وجود مادر او را آسوده می‌کرد و یا اگر دردی مانند دل درد داشت اتصال محکم او به مادر دردش را کم می‌کرد و ممکن هم بود که فهمیده باشد اگر گریه کند مادر او را به دوش خود خواهد گرفت، پس از این حربه استفاده می‌کرد تا مادر این کار را انجام دهد. هرچند این نوع، آغوش نیست، اما گویی لمس بدن مادر و تماس با بدن خودش کارگشا است.

گاهی دیده می‌شد که بچه را بر پشت پسربچه‌ها هم بگذارند ولی مردان این کار را انجام نمی‌دادند. آن‌ها کمتر پیش می‌آمد که حتی کودک را بغل کنند تا اینکه بخواهند او را به کول بگیرند. البته در عکس‌های گرگری توجه به کودک داستانی متفاوت دارد.

لینک مصاحبه با مرتضی ودادی گرگری

https://anthropologyandculture.com/%d9%85%d8%b1%d8%aa%d8%b6%db%8c-%d9%88%d8%af%d8%a7%d8%af%db%8c-%da%af%d8%b1%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%b9%da%a9%d8%a7%d8%b3-%d9%85%d8%b3%d8%aa%d9%86%d8%af-%d9%86%d8%a7%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3