انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آنجا، همینجاست: نگاهی به فیلمنامۀ تلقین نوشتۀ کریستوفر نولان

کریستوفر نولان در فیلمنامۀ تلقین غیرمستقیم به موضوعی می‌پردازد که این روزها بر خوان گستردۀ علوم مختلف نشسته است. نولان در این اثر، به مسئله روایت و روایتگری می‌پردازد. او روایت را با فلسفه ذهن در می‌آمیزد تا بتواند برچگونگی تأثیر این شاخه نظری هنرهای هفتگانه در جامعه بپردازد. امروزه روایت، روایتگری و روایت‌شناسی نه تنها در ادبیات، سینما، هنرهای تجسمی، معماری و… که در جامعه‌شناسی، روانکاوی، سیاست، الهیات و… دارای کاربردهای بسیار است.

بسیاری از روانکاوان از بیمار خود می‌خواهند که داستان زندگی شان را برای آن‌ها روایت کنند. بعد که خوب به ذهنیت این بیمار دست یافتند، همان اطلاعات را در گفتاری دیگر منظم می‌کنند و بعد به بیمار بازمی‌گردانند و در این صورت است که بیمار ناگهان ناراحتی روانی خود را فراموش می‌کند. در ابعاد کلان‌تر می‌توان با شناخت افکار عمومی بستری را پدید آورد که در قالب یک روایت درست، ملتی دست به عملی ملی بزنند. راوی و دریافت‌کنندۀ روایت در برخورد با ایده دو مرحلۀ کاملا معکوس را پشت سر می‌گذارند. راوی می‌بایست ایده را در ذهن خود بسط دهد، آن را تبدیل به طرح کند و بعد از گسترش آن را به جایی برساند که به دریافت‌کنندۀ روایت برسد. بعد از اینکه دریافت‌کنندۀ روایت آن را دریافت کرد، به شکل ناخودآگاه همان حرکت راوی را به شکل معکوس طی می‌کند تا به ایدۀ اولیه دست یابد. در این فرآیند نیز پروسۀ شناخت از جهان کامل می‌شود. اما گونه دیگری را نیز می‌توان در این میان در نظر گرفت و آن شکل روایتی است که روایت‌پذیر با راوی/راویان در طول روایت داخل بازی باشد. اتفاقی که این روزها از آن در ساختار روایت بازی‌های کامپیوتری استفاده می‌کنند.

اگر در روایت راوی و روایت‌پذیر را دو سوی یک خط در نظر بگیریم، روایت و جهان آن مجرای ایجاد ارتباط محسوب می‌شود. در این میان راوی گوینده است و روایت‌پذیر شنونده و دریافت‌کننده. حالا فرض کینم که روایت‌پذیر خود قدم در مجرای روایت بگذارد.

فیلمنامه و فیلم کریستوفر نولان نیز بر همین اساس نگاشته شده است. ما با گروهی رو‌به‌رو هستیم که ایده‌هایی را در ذهن افراد مختلف تغییر می‌دهند. این ایده رشد می‌کند و بعد می‌تواند مسیر زندگی آن شخص را تغییر دهد. در واقع شخصی که ایده را دریافت می‌کند، در ذهن خود روایتی تازه از زندگی را تدارک می‌بیند که این روایت زندگی او را متحول می‌نماید. حال می‌توان این نگاه را باز کرد و از منظری وسیع‌تر، آن را نگریست.

نکتۀ دیگری که در فیلم نولان به آن اشاره می‌شود این است که می‌توان روایت را از بند زبان خارج کرد. ما در روایت‌ها معمولا در بند زبان هستیم. اما نولان بعد از اینکه چند بار از طریق زبان پلات دنیای مطروحه کاپ و دوستانش را مطرح می‌کند، آن را به عمل می‌سپارد و به ذات کنشی نزدیک می‌شود که ارسطو آن را مدنظر داشته است. اینجاست که آدم‌ها می‌توانند در یک دنیای ذهنی به راحتی حرکت کنند و خارج از قالب‌های مرسوم هر شکلی را که می‌خواهند به خود بگیرند.

روایت‌شناسان در مطالعات نظری خود به نظریه‌ای معتقدند که فراروایت نام دارد. مارتین مکوئیلان در کتاب گزیده مقالات روایت که فتاح محمدی آن را ترجمه کرده است درباره فراروایت می‌نویسد. نام دیگر فراروایت روایت به خود اندیش است. روایتی که موضوع آن تولید روایت است. روایت خودبازتابگر که از طریق ارجاع به وضعیت تولید خود، توجه را به موقعیت خود به عنوان روایت جلب می‌کند.

این نظریه می‌تواند کلید مناسبی برای تحلیل فیلمنامه تلقین محسوب شود. نولان پلات فیلمنامه خود را بر اساس فراروایت شکل می‌دهد. در این فیلمنامه ما با گروهی رو‌به‎‌رو هستیم که پلات ذهنی آدم‌های مورد نظر خود را طراحی می‌کنند. این پلات آن‌ها را به جایی می‌رساند که به ناخودآگاه ذهنی آن‌ها رسوخ کرده و ایده‌ای تازه را در آن مکان بنیان نهند. ایده می‌تواند یک جملۀ کوتاه باشد، اما آنچه برای نولان مهم است و بیشتر زمان فیلمنامه و فیلم را صرف پرداخت آن می‌کند، راه و روشی است که این گروه پشت سر می‌گذارند تا بتوانند به مرحله کاشت ایده برسند؛ یعنی  چگونگی شکل‌گیری روایت. در این مرحله است که پای فلسفه ذهن نیز به فیلم گشوده می‌شود و نولان دو عرصۀ مختلف را همزمان در فیلمش پیگیری می‌کند. اما برای جلوگیری از خلط مبحث این دو مقوله را جداگانه به بحث می‌نشینیم.

روایت و روایتگری برای خود اسباب و عللی دارد که یکی از آن‌ها نظم در پلات و چینش رویداد‌های داستان است. مسئله توجه به نظم در روایت و پلاتی که در روایت به کار می‌رود از دوران ارسطو و نگارش فن شعر مورد توجه بوده است. ارسطو در فن شعر می‌نویسد که تراژدی بازنمودی از کنشی درخور توجه و جدی است. بازنمایی کنش همان طرح تراژدی است؛ چون منظور من از طرح همان آرایش منتظم حوادث است. او در جایی دیگر می‌نویسد که مهم‌ترین عنصر در میان طرح، نظم حوادث است. این نظم به دنیای داستان معنا می‌دهد و هرگاه که این نظم برهم بخورد در اصطلاح امروزی درام از ریتم لازم خارج می‌شود و تأثیرگذاری خود را از دست می‌دهد. رد این نگاه ارسطو را می‌توان تا جهان امروز پی گرفت و به نظریۀ آلن روب گری یه درباب روایت رسید که عقیده دارد روایت، به صورتی که منتقدان آکادمیک ما – و بسیاری از خوانندگان به تبعیت از آن‌ها – می‌فهمند ، مظهر نوعی نظم است. این نظم، که عملا می‌توان آن را یک نظم طبیعی ارزیابی کرد، با کل نظام عقلگرایانه‌ای پیوند دارد ….

فیلمنامۀ تلقین توجه بسیاری به نظم و چینش اطلاعات دارد. در فصل‌های آغازین فیلم، کاپ را می‌بینیم که برای دزدیدن ایده‌ای به درون ذهن مردی نفوذ می‌کند که بعدتر وی را برای انجام کاری بزرگتر استخدام می‌کند. این روایت تا جایی که مال، همسر کاپ، وارد ماجرا نشده به درستی پیش می‌رود. مال در واقع نظم روایتی را که کاپ در دستیابی به ذهن مرد چیده تغییر می‌دهد و اینجاست که همۀ روایت برهم می‌ریزد. نویسنده از این مقدمه سود می‌جوید تا داستان بعدی خود را تدارک ببیند. کاپ از این رو که می‌داند نمی‌تواند نظم را در چینش روایت رعایت کند، آریادنی را استخدام می‌کند تا نقشۀ خواب فیشر را طراحی نماید. نقشه آریادنی در واقع همان طرح و ساختمان اولیه پلات روایتی به شمار می‌آید که قرار است طی آن ایده انحلال امپراطوری پدر فیشر را در ذهن فیشر قرار دهند. اگر نقشه آریادنی را ساختمان این روایت در نظر بگیریم، همکاران کاپ و نحوۀ اعمال آن‌ها ساختار این روایت محسوب می‌شوند. اگر نظم روایت برهم بخورد دریافت معنا به تعویق می‌افتد. یعنی دریافت‌کنندۀ روایت نمی‌تواند اجزای آن را در ذهن مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. نمود این نکته در فیلمنامۀ تلقین همان به‌تعویق‌افتادن قرار داده ایده در کنه ناخودآگاه فیشر است.

از اینجاست که اهمیت کار هریک به درستی مشخص می‌شود. یکی از همکاران کاپ می‌بایست از گذشتۀ فیشر مطلع شود و در واقع علایق، دلمشغولی‌ها و موارد مورد تنفر وی را بازشناسی کند. این مسئله به آن‌ها کمک می‌کند تا بتوانند نقشه‌ای را تدارک ببیند که بیشترین تأثیر را بر ناخودآگاه فیشر داشته باشد و در ادامۀ فیلم می‌بینیم که چون این مرد کار خود را به درستی انجام نداده، در دنیای خواب فیشر با نیروهای مدافع ناخودآگاه فیشر رو‌به‌رو می‌شوند و به این ترتیب نولان بر اهمیت شناسایی ذهن پذیرندۀ روایت تأکیدی دو چندان می‌کند. نظم نخستین روایت که انجام ماموریت را به تأخیر می‌اندازد توسط مدافعان ناخودآگاه فیشر برهم می‌ریزد.

پس گروه چاره‌ای ندارند که برای دستیابی به نظمی دیگر به عمق بیشتری از ناخودآگاه فیشر نفوذ کنند. در مراحل بعدی نیز مال و فرزندان کاپ وارد میدان می‌شوند و تمرکز کاپ را برهم می‌زنند که این مقوله دوباره به مخدوش شدن نظم می‌انجامد.

اگر کمی در فیلم به عقب بازگردیم و زمانی را در ذهن مرور کنیم که کاپ و دوستانش به فکر چینش نقشۀ عملیات خود بوده‌اند با تمرکزی از سوی نولان در این بخش از داستان رو‌به‌رو می‌شویم که مثال‌زدنی است. نولان چنیدن بار به شکل مستقیم و غیرمستقیم نحوۀ انجام عملیات را مرور می‌کند. شخصیت‌ها هریک در چندین موقعیت بیان می‌کنند که قرار است چه کاری انجام دهد. حتی از منظر زمان روایت نولان آنقدر زمان صرف این قسمت می‌کند که تماشاگر باور می‌کند، احتمالا نقشۀ آن‌ها بی هیچ مانعی پیش خواهد رفت. درصورتی که چنین نیست. این نکته به نوعی دیگر در فصلی دیگر نیز مورد اشاره قرار می‌گیرد. در ابتدای آشنایی کاپ با آریادنی، آن‌ها به دنیای خواب می‌روند. آریادنی متوجه می‌شود که مردم نگاهی مشکوک به آن‌ها دارند. آریادنی از کاپ دلیل را می‌پرسند و کاپ در پاسخ اشاره می‌کنند مردم متوجه شده‌اند که نظم اطراف آن‌ها به نوعی به هم ریخته است و همین آن‌ها را ناراحت می‌کند و در مقام مدافعه بر می‌آورد. بنابراین نولان زمان بسیاری را صرف اهمیت نظم در پلات روایت می‌کند.

در پایان این روایت زمانی گروه کاپ به نتیجه می‌رسند که می‌توانند فیشر را از لایه‌های مختلف پلات روایت ذهنی‌اش عبور دهند و وی را به سرمنزل برسانند. او در موقعیت‌های مختلف عاطفی متحول می‌شود و ایده‌ای را که کاپ وظیفۀ کاشت آن را در ذهنش داشت می‌پذیرد.

اما نکتۀ مهمی که در این نظم‌دهی قابل تأمل به نظر می‌رسد، مسئله فلسفه ذهن است. برای توضیح این مسئله قصد دارم از کتاب جهان هولوگرافیک نوشته مایکل تالبوت با ترجمۀ داریوش مهرجویی کمک بگیرم. نویسندۀ این کتاب به توانایی‌های فراطبیعی ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم انسان می‌پردازد.

قسمت‌های مختلف این کتاب می‌تواند ما را در درک بهتر فیلم یاری رساند. اما تبیین نظریۀ نظریه‌پردازان این کتاب دربارۀ جهان هولوگرافیک، در حد و حوصلۀ این مقاله نیست. بنابراین به بخش‌هایی می‌پردازیم که در تحلیل این بخش از تحلیل فیلم به آن نیاز داریم.

داریوش مهرجویی در مقدمه‌ای که بر ترجمۀ این کتاب نگاشته در تعریف جهان هولوگرافیک می‌نویسد: «جهان هولوگرافیک آن جهانی است که هر قطعۀ کوچک و هر ذرۀ آن قطعه، تمام ویژگی‌ها و اطلاعات کل را در بر دارد، یعنی تمام محتوای کل در هر جزء نیز مستتر است. این به واقع خصلت مغز ماست که ساختاری هولوگرافیک دارد، و خاطره و درد و تجربه و برخی چیزهای دیگر را نه تنها در مغز که در هر ذرۀ کوچک آن نیز نگهداری می‌کند. و نیز همین خصلت کلی این جهان ماست که جهانی هولوگرافیک است».

این نظریه را می‌توان در مورد جهان ذهنی کاپ و همکارانش به تاویل نشست. آن‌ها جهانی را شکل می‌دهند که به ظاهر مجازی است، اما همین جهان مجازی در ذهن همۀ آن‌ها به شکل کامل وجود دارد. همه آن‌ها ابعاد و جزئیات آن را می‌شناسند و می‌دانند که در چه زمانی می‌بایست چه فعلی را انجام دهند. آن‌ها اگرچه هر یک جزئی از این دنیای مجازی هستند، اما به مثابۀ کل نیز عمل می‌کنند. بر همین مبناست که وقتی یک نفر نظم و ترتیب وقایع را بر هم می‌زند همگی به دردسر می‌افتند. در این فیلم همۀ شخصیت‌ها چونان یک هولوگرام عمل می‌کنند که قرار است یک روایت را در ذهن فیشر شکل دهند.

تالبوت از قول نظریه‌پردازانی همچون دیوید بوهم و کارل پیربرام و دیگران می‌نویسد، جهان اطراف ما متأثر از توده‌هایی است که ذهن ما آن‌ها را تبدیل به اجسام فیزیکی قابل درک می‌کند. این جهان از دو نظم مستتر و نامستتر تشکیل شده است. در توضیح این قضیه دوباره به مقدمۀ مهرجویی رجوع می‌کنیم: «بوهم معتقد است که علاوه بر واقعیت آروینی موجود که همان نظم پیدا و نامستور است، نظم دیگری هم هست که ناپیدا و در خود پوشیده است. و این همان جهان امواج و فرکانس‌های تداخل‌یافتۀ بی‌شکل است که ما از عهدۀ دیدن شکل واقعی آن‌ها، جز از طریق ابزار و ادوات خاص (مغزما) بر نمی‌آییم….»

در  فیلم تلقین، ذهن کاپ و دوستانش این توانایی را دارد که از نظم نامستتری که همۀ ما قادر به درک آن هستیم و امواج و توده‌ها را در قالب اجسام فیزیکی می‌بینیم، فراتر برود و بخش‌هایی دیگر از نظم‌های مستتر را به نظم نامستتر تبدیل کند. این اتفاق هم در یک دنیای بیناذهنی رخ می‌دهد. این نگاه فلسفی به ذهن را دوباره به دنیای روایت‌ها مربوط می‌کنیم. فردریک جیمسون معتقد است که روایت کارکرد و نمونۀ اصلی ذهن انسان است. از سوی دیگر مکوئیلان اضافه می‌کند: «واژه روایت برهر واحد معنایی دلالت خواهد کرد که از طریق زمینه حک شده در متن مناسبات بیناذهنی و زنجیره دلالتگر قابل شناختن است» درواقع جهان مورد نظر کریستوفر نولان در این فیلم متافیزیکی است که در اطراف ما وجود دارد و به راحتی قابل تبدیل به فیزیک است. تالبوت در کتاب خود این پدیده را نه تنها در حوزۀ مرئیات که به حوزۀ صوت نیز تعمیم می‌دهد. یعنی همانطور که صوت‌هایی نامستتر وجود دارند که ما آن‌ها را می‌شنویم، صوتهایی مستتر نیز هستند که گوش ما از شنیدن آن‌ها عاجز است. دوباره به فیلم رجوع کنیم، آنچه عامل بیدارشدن شخصیت‌های فیلم می‌شود صدایی است که آن‌ها قادر هستند از طریق ذهن تربیت‌شده‌شان بشنوند. این صدا آن‌ها را از سطحی در موقعیت ناخودآگاه به سطحی دیگر در خودآگاهشان منتقل می‌کند.

ازمنظر فلسفه ذهن و آمیخته‌شدن آن با روایت دوباره به منزل نظم می‌رسیم. اینکه ما تنها از طریق نظم می‌توانیم جهان را شناسایی کنیم و این نکته هم مورد اشارۀ نولان بوده است.

مکوئیلان دربارۀ روایت از منظر والتر بنیامین و تجربه راوی می‌نویسد که بنیامین کنش داستان‌گو را برگرفتن چیزی از تجربه می‌داند که از آن نقل می‌کند. این تجربه یا متعلق به خود اوست یا تجربۀ گزارش شده توسط دیگران. او ]راوی[ به نوبۀ خود آن را بدل به تجربۀ کسانی می‌کند که به قصۀ او گوش می‌دهند.

این اتفاق نیز در اثر نولان قابل پیگیری است. کاپ و دوستانش آنچه را می‌خواهند به فیشر القا می‌کنند و او را تحت تأثیر روایت خود قرار می‌دهند و در نهایت به نتیجه‌ای پیروزمندانه می‌رسند. البته کریستوفر نولان از این سطح در اثر خود فراتر می‌رود. ارتباط کاپ و همسرش نیز به نوبۀ خود یکی از نقاط جالب داستان است که همسر او تصمیم گرفته بوده با القای ذهنی کاپ در دنیای خیال باقی بماند و از دنیای واقعی گریزان باشد. این نکته به صورت گذرا در یکی دیگر از صحنه‌های فیلم نیز مورد اشاره واقع می‌شود. جایی که کاپ برای آزمودن اثر داروی بیهوشی مرد عرب می‌رود و در آنجا پیرمردی می‌گوید آدم‌هایی اینجا می‌آیند که از دنیای واقعی به رویاهایشان پناه می‌برند. همسر کاپ نیز در انتها از او می‌خواهد که با او بماند و به دنیای واقعی بازنگردد تا زندگی ذهنی اما شیرین‌تری داشته باشند. اینجاست که نولان چالش دنیای واقعی و رویایی را نیز مطرح می‌کند.

هریک از این زمینه‌ها می‌تواند موضوع مقاله‌ای تحقیقی باشند که خود فرصتی مفصل را می‌طلبد. اما همینکه نولان به سوی فراروایتی می‌رود که دربارۀ نظم در روایت و تأثیر روایت‌ها بر ذهن انسان‌هاست بسیار قابل تأمل است. او که در این فیلم ستایندۀ نظم در ارائه اطلاعات است صاحب فیلمی است به نام ممنتو که از نظمی دگرگونه بهره می‌برد و چالش جدیدی را در نظم‌های نوین روایتی مطرح می‌کند.