«تفکیک و جدا سازی»، اصل بنیادیِ بهشت و دوزخ
بنابراین خیام، بی نیاز به طرحِ مسئله ی بهشت و دوزخ، به تأملاتی تراژیک نسبت به طرح مسئله ی «هستی و نیستی» روی میآورد. حال آنکه حافظ به دلیل ارتجاع و تنگ نظریِ حاکم در قلمرو روزمره ی زمانه اش، ناگزیر به جدالی اجتماعی میگردد تا با قدرتی سیاسی در بیفتد که از دین استفاده ای ابزاری میکرد، و مردم را در هول و هراس دوزخ نگاه میداشت. بنابراین، به طور مشخص میتوان گفت، جدال حافظ شیرازی با قدرت حاکمه ی زمانه اش، بر سر «استفاده ابزاری از مذهب» بود؛ مخالفتی که بسیاری از متفکران و آزاد اندیشان، از هر ملت و کشوری، آنرا در زمانه و وضعیت های تاریخی و اجتماعی خود، بیان داشته اند. به عنوان نمونه، میتوان از اسپینوزا یاد کرد. او هم به نوعی، این استفاده ابزاری از دین را در زمانه و وضعیت اجتماعی و تاریخی خود، تجربه کرده و به صراحت به انتقاد گرفته است ( ۱).
به نظر میرسد حافظ شیرازی، در مخالفت با زهد و فریبکاریِ قدرت زمانه اش که خود را ملبس به دین کرده بود، قصد داشته، با توسل به آن سوره و آیه هایی که مبتنی بر «لطف ازلی، آمرزندگی، و بخشایش» است، (که احتمالا سوره و آیه های بیشتری هم بتوان یافت، اما من تنها به این دو بسنده کرده ام)، بر ثنویت اندیشیِ عالم آخرت چیره گردد. چنانچه میگوید: «ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود/ تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار»؛ اینگونه میگوید زیرا اتکایش هم به «لطف ازلی» است و هم بهره گیری از بی خبریِ زاهدان و شیخان متکبری که قادر به درک و راه بردن به اسرارِ عشق در «پسِ پرده» نیستند؛ و بدین ترتیب به نظر میرسد، گرچه از سوی رند آزاد اندیشی چون حافظ، این «عنان بر عنان رفتنِ تسبیحِ شیخ و خرقه رند شراب خوار»، به تمسخر گرفتن شیخان ریاکار باشد، اما در عین حال شاید بتوان آنرا به منزله اهتمامی دید، در چیرگی بر ثنویت «بهشت و دوزخ»؛ و آنچه به این تصور پر و بال میدهد، امید بستن و یا شاید مناسب تر باشد بگوییم، اعتقاد حافظ «به سابقه لطف ازلی» است که بارها در دیوانش به آن گواهی داده است .
وانگهی حافظ به طور مجرد و انتزاعی ، کاری با «دوزخ» ندارد ؛ او همانند اگزیستانسیالیستها «با ـ وضعیت»، و یا به قولی «در ـ وضعیت» سر و کار دارد . از اینرو میتوان گفت ، همانگونه که توصیف گر «وضعیت بهشتیِ» این جهانی و سرشار از خلوص فضای عاشقانه ی دور از ریاکاری است ، به وضعیت دوزخی هم نظری انداخته و آنرا ( با توجه به قصه «انگشتر سلیمان (ع) » ، که مدتی گم شد و به دست اهرمن افتاده بود)، وضعیت فریبکارانه و دروغ آمیزی می داند، که غیر قابل اعتماد است و هر آن ممکن است، بر جهان و چیزها تسلط یابد :
من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم ؛ که گاه گاه برو دست اهرمن باشد ؛ چنانچه در بیت دیگری با همین مقصود میگوید : به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند ؛ چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
و جالب است که در قصص الانبیاء، در خصوص قصه یونس، این وضعیت «نمادینِ دوزخ»، است که مورد توجه عرفا قرار گرفته است. برای کسانی که آشنایی با آن ندارند، خیلی خلاصه، قصه را میگوییم: زمانی که یونس از سر قهر، قوم خود (ثمود) را رها میکند و سوار بر کشتی میشود، ماهی بزرگی به فرمان پروردگار در اطراف آن دیده میشود و مسافران را هراسان میسازد، تا بالاخره یونس متوجه رابطه آن ماهی بزرگ با خطای خود در ترک قوم خویش میشود، و داوطلبانه به دریا و دهان ماهی میرود. «اهل اشارت گفته اند که شکم ماهی زندان بود بر یونس؛ و دوزخ، زندان بود بر مؤمنان؛ چون بنده عارف بود او را زندان راحت بود، نه عقوبت، چنان یونس را». با توجه به عبادت به منزله «تأمل» و چله نشینی یونس در «دل» (قلب؟) ماهی، احتمالا میتوان گفت قلب ماهی (؟) برای وی مکان تأملاتیِ چیستی رسالتش بوده است، و نه حتی زندانش؛ «یونس نجات یافت به تسبیح که او را قدیم بود چه عجب که مؤمن نجات یابد به معرفتی که او را قدیم بود» ( ۲ ).
(ادامه دارد …)
منابع :
اسپینوزا، باروخ،«اخلاق» ، ترجمه محسن جهانگیری، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۸، ص ۷۱۸ .
قصص الانبیا ء ، تألیف ابواسحق نیشابوری ، به اهتمام حبیب یغمایی ؛ تهران ، ۱۳۸۲ ، ص ۲۴۹ ، ۲۵۰