«تفکیک و جدا سازی»، اصل بنیادیِ بهشت و دوزخ
و این در حالی است که برای انسان تاریخمندی که در جهانی تجربی زندگی میکند، این اندیشه و باور، نمیتوانسته دوامی طولانی بیابد، چنانچه در کتاب «جامعه سلیمان» (به زبان عبری «کوهِلِت»)، آن باور پیشین به نقد گرفته میشود و با استدلالی منطقی، گفته میشود که «چه بسیار نیکوکارانی که زندگی کوتاه داشته اند و چه بسیار خطاکارانی که از عمر دراز برخوردار بوده اند» . ( ۱ ).
نوشتههای مرتبط
از سوی دیگر، اندیشه یهودیان، پس از تبعید، احتمالا در اثر تماس با فرهنگ های دیگر (بابلی !؟ و ایرانیان زرتشتی!؟) تفسیر جدیدی از جهانِ پس از مرگ (شئول) صورت میگیرد. اما حداقل تا مدتهایی بسیار طولانی ، ظاهراً تنها به این بسنده میکردند که هنگامی که انسان میمیرد (احتمالاً سایه اش) ، به «سرزمین اموات» که «شئول» نامیده میشد میرود. بنابراین تصور از «مرگ»، امری عادی، به شمار میرفت و زندگی پس از مرگ را به نامشخص بودنش واگذار میکردند ( ۲ ) ؛
و اما در منظومه بابلی، الهه ی مرگی وجود دارد که اگر بر کسی چنگ اندازد، ( ۳ )، او را به شئول (شعول، هاویه)، و یا «دوزخ» ، «هادس» میافکند. بنابراین با «موجودی اساطیری» مواجه ایم که از «قدرتِ عمل» و «اراده ای» «برای خود» ، برخوردار است و اینطور که به نظر میرسد، از ایزدان دیگر فرمان نمیبرد؛ او ملکه ای است با نام «ارشکی گال» (Ereshkigal)، که بر جهان زیرین «سرزمین مردگان» (دوزخ)، حکومت میکند. و جالب اینجاست که در جهان اساطیری، میتوان شاهد رابطه ای جدال آمیز بین فرمانروای سرزمین مردگان و هر رب النوعی بود که قصد تصرف سرزمینش (سرزمین مردگان) را داشته باشد. مانند سفری که «اینانا» (Inanna )، ایزد بانوی بزرگ ـ به زبان سومری «بانوی آسمان » ـ ، [خواهر ارشکی گال؟]، به دوزخ میکند، و ماجراهایی که در این سفر رخ میدهد و در نهایت اثری تراژیک شکل میگیرد …. ؛ اما اینطور که به نظر میرسد ـ و اهمیتی هستی شناسانه دارد ـ ، دوزخ و یا سرزمین مردگانِ بابلی، عرصه نمایش ماجراجوییهای ایزدان با یکدیگر است و کاری به اعمال انسانها ندارد. و «دو گانه انگاری»، چنانچه در روایت سفر اینانا به دوزخ، دیده میشود، برخاسته از «جنگ و ستیز» بین دو رب النوع با یکدیگر است. الهه مرگ و رب النوع آسمان؛ و نکته بسیار جالب اینکه این نزاع و ستیز ، صرفا به دلیل وسوسه ی فتح و سرزمین گشاییِ اینانا صورت میگیرد. و ربطی به اعمال و کرده هایش ندارد …!
و جالب است که در چنین اسطوره ای جایگاه «انسان»، به «وظیفه اش» که همانا «آباد گری سرزمین» است، اختصاص مییابد. که احتمالا این باور، و روایت برساخته شده ی آن، به نحوه زندگیِ مبتنی بر کشاورزی، شکل گرفته است؛ همانگونه که بر اساس همین نحوه زندگیست که مهم ترین ایزد، به صورت خدای «باروری» و «آبها» که مایه حیات است، شکل میگیرد. اکنون با الهام از روش هستی شناسانه فوئرباخ، میتوان گفت با باورهایی مواجه ایم که بازتاب شرایط زندگی مادی اند. بر این اساس برخی از تفاسیر منظومه بابلی را سرنمون کار خود قرار میدهیم ، تا بدان وسیله از راه «پرسش از هستی»، خود را در مواجهه ی «وضعیتِ وجودی» انسان در جهان، یا شاید بهتر باشد بگوییم، الگوهای سرنمونیِ مورد توقع، قرار دهیم که به آنها خواهیم پرداخت .
(ادامه دارد … )
منابع :
جامعه سلیمان ، ۲۱/ ۳
مزامیر ۱۰/۹۰، ۵/۳۹
ساندرز ، ن . ک. ؛ بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین ؛ ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور ، انتشارات فکر روز ، ۱۳۷۳، ص ۱۰۴ .