شهرام ناظری
علی پاکزاد
نوشتههای مرتبط
هر وقت نام شهرام ناظری میآید آدم خواه ناخواه یاد آثار درخشانی مانند «گل صدبرگ» و «حیرانی» و «شاهنامهکردی» و «آتش در نیستان» میافتد. تا جایی که میتوانیم بگوییم ایشان سازنده بسیاری از خاطرات فراموش نشدنی ما در سالهای گذشته بودهاند. چطور میتوان تصنیف «اندکاندک جمع مستان میرسند» را گوش داد و در خاطرات سالهای نهچندان دور غرق نشد. چطور میشود صدای تنبور مرحوم سیدخلیل عالینژاد و آواز استاد را در آلبوم «صدای سخن عشق» از یاد برد؟ چطور میتوان آن همه روزها را از یاد برد؟
واقعیت این است که همه ما گاهی به این فکر کردهایم که چرا دیگر نمونه آن آثار درخشان تولید نمیشوند؟ چرا از پس نو شدن روزگار و حتی با فاصله گرفتن از سختیهای اجتماعی و اقتصادی آن دوران که طبیعتا باید باعث رونق کار فرهنگی شود، آن همه تجربه های خوب و به یاد ماندنی برای موسیقی تکرار نشد؟ راز این هجران و این خون جگر در چیست؟ دنیا عوض شده یا آدمها دیگر آن آدمهای سابق نیستند. این موضوع را با استاد ناظری در میان گذاشتیم و پاسخهایی شنیدیم. پاسخهایی که آشکارا تلخی و گزندگی داشتند.
یک زمان جمعهای هنری و روشنفکری منشا اتفاقات خوبی در فرهنگ و هنر کشور بودند اما رفتهرفته آدمها به جزایر جدا از هم تبدیل شدند و آرتیستها و نویسندگان و روشنفکران از هم فاصله گرفتند. رفاقتهای قدیمی موضوعیت خود را از دست دادند و سنت دورهمنشینی فرهنگی کمرنگ یا محو شد. این روند را اتفاقا در فضای موسیقی چند دهه کشور هم میتوانیم ببینیم. چرا این اتفاق افتاد؟
به شخصه نمیتوانم انگشت اتهام را به سمت حوزههای فرهنگی و هنری نشانه بروم. من جامعتر مینگرم و اعتقاد دارم مشکل کنونی ما در حوزههای مختلف کاملا ریشهای است. نابسامانی عظیمی در کشور دیده میشود که دستاورد برنامهریزی نادرست دوستان و مسئولان دستاندرکار محترم است. در حال حاضر اولویت کشور مسائل فرهنگی و هنری نیست. به همین دلیل هم دیگر عشق و علاقهای به انجام کار در حوزه هنر وجود ندارد. دیگر گروههای مختلف هنری دور هم جمع نمیشوند و خروجی قابل قبولی ارائه نمیدهند، زیرا دیگر نه هدفی وجود دارد و نه عشقی این میان هست که دوستان را به سمتی که باید بروند سوق دهد. البته من به دوستان هنرمند هم حق میدهم چون متولیان فرهنگ جامعه کنونی ما به آنها بیتوجهند و در اوج نامهربانی با هنرمندان رفتار میکنند. در شرایط سردی هستیم. شرایط گاهی اوقات نامطلوب است. حتی نسل ما -که در آرمانها غرق بود نیز- در قسمتی از فشارهایی که امروز مشاهده میکنیم، سهیم شده است. ما هم دورانی را سپری کردیم که متاسفانه به هیچ وجه مطلوب نبود. زمانی که شما با هجمهای از نامهربانیها در حوزه فرهنگ و هنر روبهرو میشوید، ناخودآگاه با خود میگویید چه اهمیتی دارد که آثار من مانند گذشته باشد یا نباشد.
امروز در محیطی زندگی میکنیم که به هیچ عنوان مطلوب نیست. پس این جداییها و درهمشکستگیها طبیعی و قابل تامل است؛ وضعیت کنونی ما هم باید همینگونه باشد زیرا همهچیزمان باید به همهچیزمان بخورد!
مشکلات و کاستیهای زیادی در حوزه فرهنگ و هنر وجود دارد و همه آن را قبول دارند اما آیا واقعا دلیل اصلی اینکه روشنفکران و هنرمندان ما گوشهگیر شدهاند و خود را در قرنطینه قرار دادهاند، همین است؟ آیا این پیلهای که هنرمندان دور خود بافتهاند یا این خصومتهایی که جای رفاقتها را گرفتهاند، جامعه هنری را ضعیفو ضعیفتر نمیکند و باعث سرخوردگی جوانان نمیشود؟
عرض کردم شرایط کشور و مسائلی که پیرامون همه ما وجود دارد یکسان است. من هم همان تجربههایی را که شما در طول روز دارید کسب میکنم. برای مثال هوا آلوده است، پس هم من سرفه میکنم و هم شما. هنرمندان ما اکنون از لحاظ ذهنی، جسمی و مالی متضررند و دلسرد شدهاند و ترجیح میدهند با یکدیگر کمتر معاشرت کنند زیرا چیز خاصی برای ارائه وجود ندارد. متاسفانه نتیجه کار هنرمندان مورد توجه قرار نمیگیرد و برای انجام کوچکترین کار هنری باید سختیهایی را تحمل کرد.
به شخصه اگر بخواهم کارهای فردوسی را ارائه بدهم باید یک ارکستر ۱۵۰ نفره در اختیار داشته باشم. شاید من این کار را بتوانم انجام دهم و اجرای خوبی هم شود، اما جوانان هنرمند چه؟ آیا آنها هم میتوانند بدون پشتیبانی کاری را ارائه دهند؟ سیستم حاکم بر جامعه باعث شده ارائه کار هنری تقلیل یابد و آن چیزی که مدنظر هنرمند است نمود بیرونی پیدا نکند. امروز دلالها موفقترین افراد جامعه ما هستند. آنها به هر حوزهای میتوانند وارد شوند و کاری را انجام دهند که مدنظرشان هست. ارزشها در جامعه کنونی تغییر کرده و امروز دلالی یک ارزش است. ارائه موسیقیهای عوامپسند و سطحی در بازار ما رونق پیدا کرده زیرا جامعه و هنر به این سمت حرکت میکند. اما اگر هنرمندی بخواهد کار متفاوتی ارائه دهد و مردم را آگاه کند، قطعا کار را برای او سخت میکنند و اجازه نمیدهند که ارائه خوبی داشته باشد. نمود آن را در تئاتر، سینما و موسیقی بهخوبی نظاره میکنیم. برای افرادی مانند من و همنسلانم دیگر تاب و توان تحمل اینجور کار کردن دشوار است. بسیاری از مواقع من هم توی دستانداز میافتم و قطعا بیش از سایرین برایم سخت خواهد بود. […]اگر روزی کسانی در این شهر از موسیقی لذت ببرند و زمان گوش سپردن به آن حال خوبی به آنها دست بدهد به نظر من یک معجزه رخ داده است. یعنی ما تا این حد وضعیت بدی را تجربه میکنیم. امکانات فرهنگی و هنری را در اختیار مردم قرار نمیدهند و این میتواند یک معضل بزرگ فرهنگی باشد.
ما همیشه از گسستها نالیدهایم و مشکلات را ناشی از مسائل سیاسی و اجتماعی دانستهایم در صورتی که مثلا غربیها هم همیشه نانشان در روغن نبوده و آنها هم مشکلاتی داشتهاند. حتی در فرهنگ ادبی خودمان هم دورههایی را سراغ داریم که تنگناهایی وجود داشته اما نتیجه کارهای ادبی و هنری درخشان بوده است.
درباره غربیها رسیدن به پاسخ معقول سخت نیست، زیرا فرهنگ آنها ساختار و قالب درستی دارد و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است، نه مانند ما که نسل به نسل افول کردهایم و عقب ماندهایم. بد نیست نگاهی به عملکرد صدا و سیما داشته باشیم؛ سازمانی که باید متولی فرهنگ و هنر باشد، اما از فرهنگ دور بوده است. آنها فقط منفیبافی میکنند و به ویران کردن فضای عمومی کشور به نفع دستهای خاص میپردازند. پس در چنین شرایطی نه روشنفکری میماند و نه جمع روشنفکری شکل میگیرد. ما کشوری نیستیم که به سایر نقاط دنیا محصولات صنعتی صادر کنیم، بلکه میتوانیم هنرمان را مانند سالیان دور ارائه دهیم اما اجازه نمیدهند و نمیخواهند که دنیا ایرانیان را با هنرشان بشناسند.
شاید بهترین و به یادماندنیترین سالهای موسیقی ما به زمانی برگردد که خود شما، پرویز مشکاتیان، محمدرضا شجریان و محمدرضا لطفی و… حلقهای داشتید و با هم همکاری میکردید. یا مثلا همکاری شما با گروه تنبور شمس. آن زمان آثار شنیدنی خلق شد. حرف من این است که چه اتفاقی افتاد که این حلقهها از هم پاشیدند و بعد از گذشت مدتی ارتباطها و پیوندها از هم گسستند و همه چیز به بنبست خورد؟
متاسفانه باید بگویم نسلی که از آن صحبت کردید دیگر هیچوقت به وجود نمیآید؛ یعنی نوع تربیتی را که ما داشتیم، بچههای امروز ندارند. به همین ترتیب موسیقی ما میشود این چیزی که امروز میبینید که «رپ» نامیده میشود و طرفداران زیادی هم دارد. با قاطعیت میگویم که به وجود آمدن چنین حلقهای یا حداقل شبیه به آن هم امکان ندارد. این دورهای که شما میفرمایید و حلقهای که نام بردید رنسانسی در موسیقی سنتی ایران بود که تکرارش واقعا بعید به نظر میرسد. اوج این رنسانس هم از سال ۵۰ تا ۵۷ شکل گرفت که دوران فوقالعادهای برای موسیقی ایران بود. «گل صدبرگ» هم یکی از همین آثار بود.
در آن زمان فعالیتهای بینظیری انجام شد، به خصوص در دانشگاه تهران که نورعلی برومند پرچمدار آن بود. تشکیل مرکز «حفظ و اشاعه موسیقی» و دور هم جمع کردن استادان بینظیری که دکتر «داریوش صفوت» بانی و پایهگذار آن بود و همچنین راهاندازی «مکتب صبا» که در سطح عالی از موسیقی فعالیت میکرد، از جمله کارهای اثرگذار دیگری بود که در حوزه موسیقی انجام شده بود. تمام این فعالیتها در کنار هم جمع شدند و یک حرکت روشنفکرانه عمیق در موسیقی را شکل گرفت. از آن زمان به بعد روند تولید آثار هنری و موسیقی ما تغییر کرد و کسانی که در آن مقطع تربیت شدند، مهمترین موسیقیدانان کشور به حساب میآیند. اما اگر شما به یکی از مراکز آموزش موسیقی امروزی بروید به هیچ عنوان موسیقی را درک نمیکنید و نمیتوانید موسیقیدان خوبی شوید. فضا تغییر کرده است. زمانی که من در دانشگاه تهران تدریس میکردم میدیدم که تا چه حد محیط دانشگاهها تغییر کرده و از این بابت خندهام میگرفت… امروز هیچچیز ما حقیقی نیست. از سال ۵۷ درس آواز میدادم و با چند نفر از بزرگان کانون فرهنگی- هنری «چاووش» را تاسیس کردیم. این مرکز هم تحت تاثیر همان رنسانسی که عرض کردم شکل گرفت. مهمترین اتفاقات موسیقی ایران از اواسط سالهای ۴۰ تا ۵۷ رخ داد. در کانون هنری چاووش به همراه ناصرپور و شجریان آواز درس میدادیم. در آن سالها دوستان به هنر ایمانی قلبی داشتند. نسل امروز اصلا چنین چیزهایی را متوجه نمیشود زیرا درگیر هرج و مرجهای فکری شدیدی شده است.
واقعیت این است که ما دچار کلیشههای محدود و یکنواختی هستیم که اجازه نمیدهند رشد کنیم و موضوعات را درک کنیم. برای همین هم هست که در کشور سازندگی نداریم و در سطح صفر ماندهایم. چرا آنها ترقی میکنند؟ به این دلیل که خودشان را بهخوبی میشناسند و سعی میکنند دیگران را هم بهخوبی بشناسند. ما نه آنها را میشناسیم و نه خودمان را میفهمیم و این موضوع هم ربطی به مردم ندارد بلکه برخی افراد مردم را به این حال و روز درآوردهاند.
در این شرایط احتمالا راضی نگه داشتن مخاطبان هم باید کار دشواری باشد. چه مخاطب خاص و چه مخاطب عام.
البته راضی نگاه داشتن مخاطب عام قطعا هدف یک هنرمند نیست، هستند هنرمندانی که به صورت معمول و عادی کار میکنند و برایشان تاثیر روی افکار عمومی هم مهم نیست. هنرمندان واقعی در پلههای بالایی قرار میگیرند و اعتقاد دارند مردم را باید همراه خود کنند. البته من کار کردن برای خواص را هم نمیپسندم و اعتقاد دارم یک هنرمند باید مانند موجی باشد که تمام مسائل پیرامونش را نیز به حرکت درمیآورد. خواص خودشان هنر را میفهمند و درک میکنند.
در مجموع حرفم این است که هنرمند مردم عادی را باید تحت تاثیر قرار دهد، باید برای مردم خوراکی را به وجود آورد که آن را از لحاظ فکری بفهمند و در زندگی روزمره به آن دسترسی نداشته باشند؛ یعنی ایجاد لایهای بین قوه فهم و تفکر مردم که میتواند چیز جدیدی را برای آنها به وجود بیاورد. همواره سعی کردهام در آثارم موضوع جدیدی را ارائه دهم. هنرمند زمانی به وظیفه خود عمل میکند که پردهای را از میان دیدگان مردم بردارد. درباره یکی از آثار میکلآنژ پرسیده بودند که چگونه توانسته چنین شاهکاری را خلق کند. او در پاسخ گفته بود که چنین تصویری وجود دارد و من فقط پردهای از روی آن برداشتهام. مردم به خودی خود همهچیز را میبینند اما هنرمند میتواند کیفیت آن را برای مخاطب افزایش دهد.
بد نیست در انتها یادی کنم از استاد کیارستمی. کیارستمی یکی از آن افرادی بود که از مردم بود و برای مردم هم ماند. نهفقط من بلکه تکتک مردم ایران او را دوست دارند؛ نه به دلیل جایزههایی که کسب کرد بلکه به دلیل آموزش و پرورشی که برای مردم به وجود آورد.
این مطلب در همکاری با مجله کرگدن منتشر می شود