کارهای بزرگ منتقدان بزرگ به خود فرا میخوانند. همانگونه که نظریهی روانکاوی فروید بنیادیترین و نخستین نظریه در این زمینه و همچنین از جمله انقلابیترین نظریههای علمی قرن بهشمار میرود، کشمکش ها و انتقادهای گوناگونی را نیز برانگیخته است. چنانکه فروید هم از نظر روش پژوهش علمی و هم تبیین نظریِ شخصیت آدمی، دگرگونی پدید آورد، انتقادهایی که دربارهی کار وی گفته و نوشته شده نیز دستهای به روش و دستهی دیگر به اساس و چگونگی تبیین وی از شخصیت آدمی مربوط میشود. امروزه از سیطرهی فراگیر این نظریه بر روند تحلیل، تشخیص و درمان بهطور چشمگیری کاسته شده و نظریههای چندجانبهنگر در رویکرد همهسویه کاربردهای فراوانی یافتهاند. با این همه دستهای از رواندرمانگران همچنان با تبیین نوین، بر اساس این نظریه عمل میکنند و روانکاوی هنوز نظریهای زنده و پویا به شمار میآید.
روش پژوهش در نظریهی فروید سرچشمه کاستیجوییهایی است که دربارهی چگونگی دادهگیری و چگونگی تحلیل و تبیین نظریه مطرح میشود. روش بالینی فردنگر، روشی با کمترین مهار و پسرخدادی به شمار میآید که به سبب تکیه بر گزارشِ خودِ فرد از سرگذشت زندگی، دچار یکسویهنگری و کاستی خواهد بود(شاملو، ۱۳۸۴). همچنین برخی به سوگیری پژوهشگر و نظریهپرداز در هنگام دادهگیری با روش بالینی از افراد اشاره دارند. از سوی دیگر نمونهی مورد بررسی فروید نمونه نابهنجاران جامعه که همانا روانرنجوران ، افراد ناپخته و پریشان هستند، بوده و کمتر به افراد سالم پرداخته است. در حالی که به گفتهی شولتز(در کریمی و همکاران، ۱۳۸۵) برای تدوین نظریهی شخصیت انسان بایستی تاکید بر بررسی سالمترین و بهترین افراد باشد. پردازش بیش از حد رویدادهای گذشته نیز از جمله یک سویه نگری های این نظریه است که بهایی بسیار بیشتر از اکنون و آینده، برای گذشته قایل میشود.
نوشتههای مرتبط
کاستیهای دیگر در چگونگی خود نظریه جستنی است. پوشیدهگویی و کلیگویی در پرداختن و معرفی سازههای کلیدی نظریه به نظر منتقدان نابهجا بوده، این سازهها گاهی بسیار دور از رفتار اندازهگرفتنی مینماید(جوادی و کدیور، ۱۳۸۶ و کریمی و همکاران، ۱۳۸۵). بر همین اساس شاملو(۱۳۸۴) فرضیههای این نظریه را غیر قابل اثبات و غیرپیشبینیکننده دانسته که نظریه را از معیارهای نظریهی علمی دور میکند.
امروزه شواهدی هست که نشان میدهد آدمی همواره در پی کاهش تنش نیست و حتی گاهی درپی تنش و تنشزایی است. با این حساب الگوی انرژی برای توضیح رفتارهای انسان نابسنده بوده، نظریههای دربردارنده سازمان انگیزشی فراگیرتری که به بافت و زمینه فرهنگیی تجربههای آدمی توجهداشتهاند، برای تبیین رفتار مورد نیازند. بنابراین جبرگرایی برجستهای که در نظریهی فروید بهچشم میخورد، پرسشانگیز بودهاست (کریمی و همکاران، ۱۳۸۵).
کارن هورنای از جمله کسانی بود که به جرگه روانکاوان پیوست و با انتقاد به چگونگی تحلیلی که نظریهی فروید دربارهی زنان و جنسیت زنانه مطرح ساخته بود، از روانکاوی فرویدی فاصله گرفت. کاستیجویی در این زمینه به پافشاری فروید بر دیدگاه زیستی و سرشتی و نادیده انگاشتن بافت فرهنگی و اجتماعی اشاره دارد. با این همه جوادیوکدیور(۱۳۸۶) به چهرههای مهمی از زنان از جمله آنا فروید، هلن دوچ، گرتا بیبرینگ و کلارا تامسون در میان روانکاوان فرویدی اشاره نمودهاند.
فروید در پاسخ به این پرسشها، گرچه پافشاری بر آنچه خود او بهترین درک از نظریهاش میدانست، داشت اما پاسخی تامل برانگیز ارایه نمود: بهگمان فروید” این نظریه در تبیین بهتر از پیشبینی عمل می کند.”(جوادی و کدیور، ۱۳۸۶). چالش اساسی نظریهی فروید چگونگی تدوین سازهها و پیوند بین این سازهها و نیز آزمونناپذیری بسیاری از فرضیههای آن است. روانکاوان بسیاری از این رویکرد جدا شدند که برخی از آنها پایهگذار نظریههای برجستهای گشتهاند از جملهی این افراد میتوان از آدلر، یونگ، هورنای، سالیوان، اریکسون و بالبی یادنمود که از سایرین شناختهشدهترند. با همهی انتقادهایی که درباره نظریهی فروید مطرح شده، این نظریه از این جهت که با برانگیختن انتقادهای جدی و ژرفنگر، زمینه را برای ارایه نظریههای کارآمدتر و چندسویه فراهم ساخت، ارزش انقلابی دوچندانی مییابد./
اشارهها:
پروین. ل. ا. و جان. ا. پ.(۱۳۸۶). شخصیت(نظریه و پژوهش). برگردان محمدجعفر جوادی و پروین کدیور. تهران: آییژ.
شاملو.سعید.(۱۳۸۲). مکتبها و نظریهها در روانشناسی شخصیت. تهران: انتشارات رشد.
شولتز.د.پ.(۱۳۸۶). نظریه های شخصیت. برگردان یوسف کریمی و همکاران. تهران: نشر ارسباران.