انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مروری بر ادبیاتِ ماتم، سوگواری و پاندمی‌ها (۱)

مروری بر ادبیاتِ ماتم، سوگواری و پاندمی‌ها (۱): پایان نظریه الیزابت کوبلرراس؟

شیوعِ ویروس کرونا در اواخر سال ۲۰۱۹ از چین، شهر ووهان، آغاز شد. سرعتِ شیوعِ آن، ناشناخته‌بودنِ این ویروس، که در جهان با نامِ کویدِ ۱۹ معرفی شده است، و آمارِ مرگ و میر از مهم‌ترین کلیدواژه‌هایی هستند که به‌صورت روزانه، در میان مردم و دولت‌ها، استفاده می‌شود. اگرچه، در ابتدای امر، آمارِ میانگینِ مرگ و میرِ ناشی از این ویروسِ همه‌گیر بارها و بارها از سوی سازمانِ بهداشتِ جهانی پایین اعلام شد اما سرعتِ شیوع این بیماری در میان افراد جامعه و سرعتِ مرگ‌ها نه‌تنها عملکردِ نظامِ سلامت و بهداشت در سرتاسر دنیا بلکه نحوه‌ی مدیریت مرگ‌ها و ساماندهی اجساد را نیز مختل کرد. این اختلالِ ناشی از تجربه‌ی مرگ‌های پاندمی‌گونه که در اینجا از آن نام می‌بریم به چه معناست و چه تاثیری در زندگیِ اجتماعی جوامع داشته است؟
یادمان باشد که مرگ و مواجه‌ی با آن یکی از پدیده‌ها و تجربیاتِ مهم بشر تا به امروز بوده است. تجربه‌ای که هیچ‌گاه تا به امروز چیرگی انسان بر آن محقق نشده است. به‌عبارتی، تجربه‌ی شخصی و ماهیتِ طبیعی و نزدیکِ مرگ آنقدر عمیق هست که افراد در مواجهه با آن احساسات متعددی را از خود بروز دهند، یعنی دچار ضعف و فقدانِ عظیمی شوند و وجودشان را ماتم و سوگواری فرا بگیرد. همچنین جای تعجب هم نیست که بروز این بخش از احساساتِ درونیِ افراد موجب توجه دیگران و منجر به واکاویِ ابعاد فردی، اجتماعی و روان‌شناختی این کُنش‌ها شود.
کافی است عمیقتر به این مفاهیم و کنش‌ها یعنی همراهیِ ماتم، عزاداری و سوگواریِ ناشی از مساله‌ی فقدان نگاه کنیم. درست است که هر سه مفهوم در کنارِ هم و در مواجهه با فقدان بروز پیدا می‌کنند اما معانیِ کاملاً متمایزی به‌همراه دارند. ماتم چیزی است که احساسش می‌کنیم اما برعکس عزاداری چیزی است که انجامش می‌دهیم (Lofland, 1985, p. 173) ‌. عزاداری و شیوه‌هایی که برای بروز آن انتخاب می‌کنیم بر احساسِ افراد، گروه و جوامع تاثیر دارد و نوعِ ماتمِ ناشی از فقدان را شکل می‌دهند. برعکسِ این امر هم صادق است، یعنی نوعِ ماتم می‌تواند بر نحوه و شیوه‌ی برپایی عزاداری تاثیرگذار باشد (Hockey, 2001, p. 187).
از سوی دیگر عزاداری نمایشِ جمعیِ وابسته به بسترهای فرهنگی‌ است اما سوگواری یک فرآیند شخصی است. یعنی هر فردی، در این فرآیند، سوگواری را به شیوه‌ی خودش تجربه می‌کند و روندِ کاملا منحصر به فردی را برای گذر از این موقعیت و بروزِ ماتمش انتخاب خواهد کرد. فردِ سوگوار ممکن است که در طول روز بارها بین احساسات گناه، خشم، ترس و ناراحتیِ شدید سردرگم باشد. به‌نوعی نحوه‌ی تجربه‌ی سوگواری به تجربه‌ی شخصی و به شیوه‌ای که فرد نسبتِ به بحران‌ها و فقدان‌ها واکنش نشان می‌دهد، به میزان چسبندگی عاطفی بین فردِ سوگوار و فردی که مرده است، به نگرش و باور فرد نسبت به مسئله‌ی مرگ و زندگی و به‌نوع مرگی که رخ می‌دهد بستگی دارد. پاندمی کرونا و مرگِ ناشی از آن را می‌توان از آنگونه بیماری‌های مرگ‌آسایی نامید که جهانِ معاصر را، کاملا به‌‎صورت ناغافلانه‌ای، در سیطره‌ی خود نگاه داشت و نقشِ جدی‌ای را در تجربه‌ی جوامع از مرگی نوظهور و ماتم و سوگواری‌ای متفاوت ایفا کرد.
در ایران نیز خبرِ ورود و شیوع کرونا ویروس در اواخر بهمن سال ۱۳۹۸ اعلامِ رسمی شد. اعلامِ دیرهنگامِ ورود این ویروس به ایران، سرعتِ شیوعِ ناگهانی، پُرشدن بیمارستان‌ها و مکان‌های درمانی از مبتلایانِ به کرونا، اعلامِ آمار مرگ و میرِ ناشی از این بیماریِ همه‌گیر به‌همراهِ بازنشرِ اولین تصاویرِ اجساد در تطهیرخانه‌ی گورستان قم موجبِ نگرانیِ بخش زیادی از جامعه شد. ابتدایی‌ترین پروتکل‌های بهداشتِ جهانی بر مساله‌ی ازبین بردن سریعِ جسد با حفظ فاصله‌ی فیزیکی تاکید می‌کرد. به‌عبارتی در نخستین مرحله، مدیریتِ کاملاً یک‌دست (و جهانی) و مبتنی بر عقلانیت به‌عنوان تنها راه برای مواجهه‌ و مبارزه‌ با این بیماریِ همه‌گیر انتخاب شد.
همین نگاهِ یکدست عقلانی موجِ جدیدی از نگرانی‌ها را درباره‌ی نحوه‌ی برپاییِ مناسک تطهیر، تکفین و خاکسپاری و استفاده از مصالحی همچون آهک برای جلوگیری از شیوع بیماری و ازبین‌رفتنِ هرچه سریعتر اجساد، نه‌تنها در جغرافیای جهانِ اسلام بلکه در هر فرهنگی، ایجاد کرد. تصاویر مرتبط با مناسک تدفین در فضاهای مجازی به‌سرعت منتشر و روز به روز بر موجِ این نگرانی‌ها افزود. در ایران نیز خبرهای روزانه و متعددی از نحوه‌ی برپایی مناسک تدفین افرادی که بر اثر بیماری کرونا مرده‌اند منتشر شد. از رعایتِ پروتکل جهانی بهداشت تا استفتاء از مراجع دینی و اعلام دستورالعمل‌های متفاوت از سوی آن‌ها. فارغ از برپایی مناسکِ مرتبط با جسد که خود تاثیر بسزایی در ذهنِ بازماندگان فرد متوفی داشت نحوه‌ی حضور بازماندگان در مناسک و انجام ناقص و یا عدمِ انجام بسیاری از مناسک تشییع، بواسطه‌ی دستورالعمل حفظ فاصله‌ی فیزیکی، موجب شد تا بی‌نظمیِ ناشی از فقدانِ یک فرد در یک گروه اجتماعی کماکان باقی بماند.
این ابقای بی‌نظمی، که به‌صورت سوگواریِ ناتمام در میان بسیاری از گروه‌های اجتماعی کوچک و بزرگ رخ داده است در طولانی‌مدت تاثیرات مخربی را به‌دنبال خواهد داشت. این پژوهش نیز در صدد است که با بررسیِ تجربه‌ی زیسته‌ی سوگواران در دورانِ همه‌گیری کرونا، تأثیر این شرایط استثنائی بر شیوه‌ی سوگواری و موانعی که در راه آن ایجاد می‌کند را مورد بررسی قرار دهد و اطلاعاتِ کاربردی‌ای برای امکاناتِ مداخله در بهبود و گذرِ به‌هنجار از دوران سوگواری را مهیا کند. برای چنین پژوهشی نیاز است تا ادبیات پیشینِ مطالعه‌ی «پاندمی‌ها» از منظر انسان‌شناسی و مطالعات مرگ با تاکید بر مفاهیم «ماتم»، «سوگواری» و«مناسک عزاداری» در روان‌شناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی مرور و مورد توجه قرار بگیرد.
نوعِ مرگ و شیوه‌ی مردن در هر فرهنگی نیز می‌تواند در نحوه‌ی مواجهه، کنشِ افراد و جوامع با آن تاثیرگذار باشد. از مرگِ بیولوژیک، مرگِ‌ مقدس، مرگ‌ِ ناگهانی، مرگِ کهنسالی، مرگِ ناشی از سرطان گرفته تا مرگ‌هایی که تحت تاثیرِ پاندمی‌ها رخ می‌دهند و ما آنها را «مرگ سیاه» (Kastenbaum,2003,pp:62-63) یا «مرگِ شرم‌آور» می‌نامیم. تا پیش از این دربابِ بسیاری از این نوع مرگ‌ها و نحوه‌ی مواجهه فرهنگ‌های مختلف با آنها سخن گفته شده است. اما در جستجوهای ما اثرِ پژوهشیِ جدی‌ای که بر مرگِ سیاه یا شرم‌آور که تحتِ تاثیرِ پاندمی‌ها رخ داده تاکید کرده باشد نیافته‌ایم. قدیمی‌ترین پاندمیِ جهان مربوط به اوایل دهه‌ی ۱۳۳۰، و اتفاقاً، نقطه‌ی شروعش در چین بوده است (Cassell, 2005, p:41). ما در اینجا قصد نداریم به تاریخچه‌ی پاندمی‌ها بپردازیم. چرا که موضوعِ مورد بحثِ ما خودِ پاندمی‌ها نیستند. بلکه مرگ‌های ناشی از پاندمی‌ِ جدیدی (پاندمی کرونا ویروس) که در سال ۲۰۱۹ میلادی آغاز و موجبِ اختلال در زندگیِ اجتماعی جوامعِ بشری شده است موضوع مورد توجه این پژوهش خواهد بود. چنین رویدادهایی، همانطور که در ابتدای این گفتار به آن اشاره کردیم، به ما نشان می‌دهد که حتی با پیشرفتِ علمِ بهداشت، جامعه‌ی مدرن امروزی به‌صورت کامل نتوانسته است که بر این نوع از بیماری‌های پُرشیوع، و مرگ‌های ناشی از آنها، چیره شود و کماکان مرگ پرابهام‌ترین تجربه‌ی زیسته‌ی بشر باقی مانده است.

الیزابت کوبلرراس:

از همین ابتدا باید بگوییم وقتی در حوزه‌ی مطالعاتی مرگ، ماتم و سوگواری قدم برمی‌داریم با پایگاهِ گسترده‌ای از ادبیات پژوهشی مواجه‌ایم که در طی سال‌ها در کشورها و فرهنگ‌های مختلف انجام و منتشر شده است. با این حال، ابتدایی‌ترین کاوش‌ها در یافتن این ادبیات در درجه‌ی اول رویکرد روان‌شناختی است که تاکید زیادی نیز بر مساله‌ی تجربه‌ی افراد دارد. اما سلطه‌ی رویکرد روان‌شناختی بر ماتم از اواسط قرن بیستم کاهش یافت. درست است که تا آن زمان و پژوهش‌هایی که منتشر شده‌اند درک عمیقی از واکنشِ انسان‌ها به پدیده‌ی مرگ و مردن و نحوه‌ی مواجهه آن‌ها به ما می‌دهد امّا با حرکت به‌سوی دهه‌ی سوم قرن بیست این جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان بود‌ه‌اند که مطالعاتِ سوگواری را گسترش دادند (Klass, 2017, pp. 432). با این‌حال اگر بخواهیم به یکی از معروفترین آثارِ حوزه‌ی روان‌شناسی اشاره‌ کنیم بدون‌شک با آثار الیزابت کوبلر راس، بویژه کتاب پیرامون مرگ و مردن که در سال ۱۹۶۹ اولین بار منتشر شد، مواجه خواهیم بود. این کتابِ کوبلر راس یکی از مهم‌ترین آثار پژوهشیِ بشردوستانه درباره‌ی مراقبتِ از مردن است.
مرگ و مردن به رابطه‌ی کوبلرراس و بیش از ۲۰۰ تن از بیمارانش، که در نزدیکی به مرگ قرار گرفته‌اند، می‌پردازد. به‌عبارتی او در این مصاحبه‌ها تلاش می‌کند تا جنبه‌های مختلف روانشناختیِ مردن را بهتر درک کند. او در طی این مصاحبه‌ها دریافت افرادی که بر مردنِ خود آگاهند از پنج مرحله‌ی حسی عبور می‌کنند. این مراحل شاملِ انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش هستند (Kubler-Russ:2009). با وجودی که این پنج مرحله در بیماران دیده شده است اما لزوما همه‌ی آن‌ها از یک الگو پیروی نمی‌کنند. برای مثال کوبلر راس احساس انکار و یا انزوا را معمولا کوتاه معرفی می‌کند اما از سوی دیگر معتقد است که انزوا به حمایتِ عاطفی‌ای که فرد دریافت می‌کند نیز مرتبط است. یعنی اگر فردی احساس تنهایی کند این احتمال بیشتر وجود دارد که احساس انزوای بیشتری داشته باشد. تاکید او در مرحله‌ی خشم بیشتر است و بیان می‌کند که در این مرحله بستگان و نزدیکان باید بیشتر صبور باشند چرا که فرد با عدم توانایی پذیرش مواجه است. در نتیجه انتظار هر نوع رفتاری از فرد در حال مرگ به‌دور نیست. دوره‌ی چانه‌زنی کمی متفاوت است. در این دوره، یعنی دوره‌ی چانه‌زنی، به‌نوعی فرد محتضر در حالِ «وقت‌خریدن» از پزشکان، خانواده و روحانیون است. او تلاش می‌کند از زمانِ بیشتری را برای زنده‌ماندن نگاه دارد اما نتیجه‌ای ندارد. در این زمان است که فرد از این سه مرحله عبور می‌کند و با نوعی پوچی مواجه می‌شود و درمی‌یابد که تلاش‌هایش بیهوده است. پس با افسردگی مواجه می‌شود (Kastenbuam,2003,p:78). کوبلرراس در اینجا از دو نوع افسردگی صحبت می‌کند: «افسردگی واکنشی» و «افسردگی آمادگی یا مقدماتی» که نوع نخست با واکنشِ ناشی از فقدانِ گذشته، گناه، ناامیدی و شرم همراه و دیگری افسردگیِ ناشی از فقدانِ قریب‌الوقوع است. (Kubler-Russ, 2009, p:70). و در نهایت مرحله‌ی پذیرش محصول خستگیِ ناشی از مراحل پیشین و مبارزه‌ی فرد با آنها است. کوبلرراس بیان می‌کند که این مرحله یک مرحله‌ی خوشی نیست بلکه تهی از هر احساسی است. انگار تلاش دیگر به پایان آمده است.
با اینحال و باتوجه به اینکه بیش از چهل سال از انتشار این کتاب می‌گذرد اما کماکان موضوعی که کوبلرراس به آن پرداخته برای بسیاری از پژوهشگران مورد بحث و بررسی است. اما به نقدهایی که در طی این سال‌ها به آن شده نیز نمی‌توان اشاره نکرد و همچنین از سوی دیگر به توجهاتی که به این کتاب و نظرات کوبلر راس شده است نیز نمی‌شود بی‌اعتنا بود. هرچه هست و همانطور که خودش می‌اندیشید نوشتارش در حدِ یک کتابِ علمی درباب نحوه‌ی مدیریت مردن و یک مطالعه‌ی کامل از روان‌شناسی مرگ نبوده اما به قول دکتر پارکس تنوع گفت‌وگوهای او با بیماران بسیار ارزشمند است و مثال‌هایی که او در کتابش می‌آورد تا به امروز هم می‌تواند صادق باشد(Kellehear, 2009). به‌عبارتی ویژگی و ارزشِ اصلی این کتاب را می‌توان مربوط به دیالوگ‌هایی دانست که از مردن و معنایِ آن بحث می‌کنند. بیشترِ این کتاب شامل فصل‌هایی می‌شود که صفحه به صفحه گفت‌وگوهای ساده‌ی بیمار و پزشک درباره‌ی شوکِ خبرهای بد شخصی، درباره‌ی پیامدهای عصبانیت و افسردگی و گاهی اوقات بازی‌های ذهنی‌، درمورد آگاهی از نزدیک‌شدن مرگش، می‌پردازد. امّا با این‌حال احساسِ امیدواری و پذیرش هم در آن مشهود است که در ادامه، و از نگاه کلهر، به مفهوم «امید» در نگاه کوبلرراس خواهم پرداخت.
در سال ۲۰۰۷ مقاله‌ای با نام آزمایشِ تجربیِ تئوری مرحله‌ای ماتم توسط ماچیِسکی و همکارانش منتشر می‌شود که نویسندگانش در آن به این موضوع اشاره می‌کنند که اگرچه در واکنش عاطفی به ماتم تفاوت‌های معناداری وجود دارد اما نتایج تقریبا مشابه نظریاتِ کوبلرراس و تئوری ماتم است (Maciejewski,2007,p:761). این مقاله واکنش‌های متعددی را برانگیخت و در همان سال مجله‌ی جاما انجمن پزشکی آمریکا نامه‌هایی انتقادی را از سوی پژوهشگران متعدد حوزه‌ی روان‌شناسی نسبت به این مقاله و ضعف‌هایی که در طراحی و تحلیلِ آن شده بود منتشر کرد (Stroebe and et al,2017,pp:460-466).
آلن کِلِهِر، جامعه‌شناس سلامت عمومی و پزشکی که کتاب تاریخ اجتماعی مردن یکی از کارهای مهم او در حوزه‌ی مطالعات مرگ به‌شمار می‌رود، در مقدمه‌ای بر کتاب کوبلرراس صحبت‌ها و انتقادهایی که تا به امروز می‌توان برای این کتاب برشمرد را در ۴ تقسیم‌بندی بیان می‌کند و نشان می‌دهد که اساسا این کتاب الگوی مناسبی برای پژوهش‌های مرگ و سوگواری نخواهد بود. کلهر معتقد است این کتاب بر واکنش‌های احساسیِ کلیدی در تجربه‌ی مردن تاکید می‌کند و اگر چه به ماتمِ ناشی از مردن اشاره شده است اما کلِ کتاب درگیرِ این مساله نیست بلکه نگاهِ این کتاب بیشتر به رویکردِ مراقبت تسکینی نزدیک است. از نکاتِ دیگری که او به آن اشاره می‌کند «مراحل ماتم» است و معتقد است که کوبلرراس تنها یک تقسیم‌بندی‌ای ارائه داده است تا بتواند بر پژوهش محدودیتی ایجاد کند وآن را به پایان برساند. نکته‌ی جالب توجهی که کلهر از آن استفاده می‌کند اشارات متعدد کوبلرراس در برهم‌پوشانی مراحلِ ماتم و یا استفاده‌ی این واژه، یعنی مراحل، در گیومه است که سعی برنشان دادنِ ماهیت آزمایشی‌اش داشته است.
از دیگر نکاتی که کلهر به آن اشاره می‌کند ساده‌سازی مراحلِ پنجگانه کوبلرراس از سوی دیگر افراد در دوران‌های بعد و استفاده‌ی آن به‌صورتِ عمومی است. کافی است مطالب کوبلرراس مجدداً مرور شود. او بیان نمی‌کند که شخصی که در حال مردن است در سفرِ پایان زندگی‌اش ابتدا با انکار، بعد خشم، بعد افسردگی و چانه‌زنی و در نهایت پذیرش مواجه می‌شود. مردم ابتدا در چنین شرایطی با یک شوکِ خبری مواجه‌اند و انکار بخشِ جزئی‌ای از این واکنش‌هاست و از همه مهم‌تر اگرچه بیان می‌شود که ماتم بخشِ مهمی از تجربه‌ی فردِ در حال مردن است اما این مساله به‌ندرت در بحث‌های بعدی اوآمده و بیش از هر چیزی بحث «امید» در اثر او مطرح می‌شود.
تئوری مراحلِ پنجگانه کوبلرراس بارها وبارها مورد بررسی و تفحص قرار گرفت حتی این سوال مورد توجه بود که آیا بواسطه‌ی این مراحل می‌توان به درک و فهمی از ماتم رسید؟ در نهایت و تا به امروز همه‌ی پژوهش‌هایی که انجام شده است براین موضوع تاکید می‌کنند که خیر نمی‌شود. اگرچه کتابِ کوبلرراس کتاب محبوبی است اما این کتاب توصیف، مشاهده و بازتابی از یک سری گفت‌وگو است. از بیماران خواسته نشده تا در یک پروژه‌ی پژوهشی شرکت کنند بلکه تنها از آنها درخواست شده تا تجربه‌ی خود را بازگو کنند و این امر موجب فهمِ بهتر متخصصانِ بهداشت و سلامت خواهد بود تا به نیازهای بیماران توجه بیشتری داشته باشند. (Kellehear, 2009).
درست است که مطالب و یادداشت‌های متعددی، چه به دیگر زبان‌ها و چه در زبانِ فارسی، منتشر شده و بیان می‌کند که کتاب مرگ و مردن کوبلرراس اولین اثری است که به مطالعه‌ی فرآیند مردن و ماتم می‌پردازد. اما یادمان باشد که مطالعاتِ روان‌شناختی مرگ، ماتم و یا سوگواری تحتِ تاثیر نوشته‌های او نبوده بلکه این حوزه‌ی مطالعاتی و تئوری‌سازی‌های پیرامونِ آن در نیمه‌ی دوم قرن بیستم اساساً ریشه در تفسیرِ نادرستِ مقاله‌ی فروید (۱۹۱۷) عزاداری و مالیخولیا است. فروید در این نوشتار از عملکرد ماتم می‌نویسد و فقدان شکل‌گرفته را نوعی جداسازی از لیبیدو می‌داند. «[…] تک تک خاطرات و انتظاراتی که نشان‌دهنده وابستگی و پیوند لیبیدو به ابژه گمشده هستند با این حکم واقعیت روبه‌رو می‌شوند که آن ابژه دیگر وجود ندارد…» (فروید، ۱۳۸۴،ص:۹۱).

نوشتار پیشِ رو حاصل بخشی از طرح پژوهشی «سوگ بازداری‌شده در ایام همه‌گیری کروناویروس: تجربه زیسته و استراتژی­‌های پیشگیرانه» است که با همکاری انجمن انسان‌شناسی ایران و شهرداری انجام شده است.

این نوشتار ادامه دارد…