مریم منصوری:
اولین کتاب شعر اصلانی به نام شبهای نیمکتی؛ روزهای باد با تشویق و همراهی دو نفر از دوستانش «مهدی سحابی» و «ایرج انواری» منتشر شد. با این کتاب جریان موج نو شعر فارسی به راه افتاد و «اسماعیل نوری اعلا» یک شماره از مجلۀ طرفه را به این کتاب اختصاص داد.
نوشتههای مرتبط
۱۳۲۲: تولد در رشت
۱۳۴۰: اخذ دیپلم ادبی
۱۳۴۱: ورود به دانشکدۀ هنرهای تزئینی تهران؛ رشتۀ نقاشی
۱۳۴۴: دورۀ آموزش فیلمسازی وزارت فرهنگ و هنر
نویسندگی و کارگردانی فیلمهای کوتاه و مستند: «جام حسنلو» (۱۳۴۶)، «بوبوه» (۱۳۴۹)، «با اجازه (۱۳۵۰)، «میراث» (۱۳۵۰)، «چنین کنند»، «حکایت»، «تاریخانه»، «جامع فهرج» (۱۳۵۲)، «مشاسماعیل»، «آبگینه» (۵۵ ـ ۱۳۵۲)، «کودک و استثمار» (۶۱ ـ ۱۳۵۹)، «دل جهان (۱۳۷۵)، «چیغ»(۱۳۷۶)، مجموعۀ منطقالطیر
سریالهای تلویزیونی: سمک عیار (۱۳۵۱)، غبار نور (۱۳۷۶)
فیلم سینمایی: «شطرنج باد» (۱۳۵۵)
نوشتن فیلمنامههای «تنگنا» و «میراث» به کارگردانی امیر نادری و «صبح روز چهارم» به کارگردانی کامران شیردل
انتشار مجموعه شعرهای «شبهای نیمکتی، روزهای باد»، «بر تفاضل دو مغرب» و «سالهای ممنوع»
– در دورهای بین سالهای ۱۳۶۲–۱۳۷۲ به کار انتشاراتی مشغول میشود و نشر نقره را بنا میگذارد.
شاید از کودکی به دلیل شرایط خاص فرهنگی خانواده و حساسیتهای مادر، گونهای از زندگی ایزولهشده را تجربه کرد و آنگونه که زندگی اجتماعی همۀ کودکان همدورهاش در کوچهها شکل میگرفت، او اجازۀ بازی در کوچهها را نداشت و جهان او محدود میشد به حیاط خانۀ پدری در رشت.
اما از سه سالگی به یمن آموزشهای مادر، خواندن و نوشتن را آموخت، روزنامه هم میخواند و تمام مجلات فرهنگی آن زمان هم به خانۀ آنها میآمد، ازجمله مجلۀ ترقی که از مهمترین مجلات آن دوران محسوب میشد، اما در این مجله دو صفحه در نظر «محمدرضا اصلانی» جذاب میآمد. یکی قصۀ کودکان و دیگری صفحهای که به داستانهای کوتاه چخوف اختصاص داشت و عنوان آن دو صفحه یکی کلمۀ «نوول» در بالای صفحه و دیگری «چخوف» در پایین صفحه بود و «اصلانی» کودک نمیدانست نویسندۀ این مطالب کسی به نام «نوول» است یا «چخوف» نامی این مهم را به عهده دارد، اما تمام داستانها را با اشتیاق میخواند. آنقدر که هنوز هم طراحی چهرهها، آدمها و رفتارها در ذهنش هنوز تحت تأثیر چخوف است. «من درواقع با جهان، از طریق نوشتههای چخوف در آن مجله آشنا شدم، سرما، زنان جوان ساده، دلسوز، فقیر، خسته و زندگی یکنواخت. زندگی چخوفی با جریان زندگی در شمال بسیار هماهنگ بود».
علاوه بر آن عموها در حزب توده فعال بودند و جلسات آنها در خانۀ پدری «اصلانی» تشکیل میشد و «اصلانی» همیشه مباحث آنها را از پشت در، از بین ردیف کفشهای چیدهشده گوش میداد و دنبال میکرد. اما یکی از عموها، دغدغۀ موسیقی داشت که بعدها هم وارد کنسرواتوار تهران شد. این عمو، در خانهاش کتابخانهای داشت که در یک گنجه بود و «اصلانی»، دور از چشم دیگران، با اندام کوچکش به داخل گنجه میرفت و درهای آن را هم میبست. پس از آن خلوتی بود با کتابها. خودش معتقد است عادت به کتاب خواندن از همان گنجه شروع شد که با تنها نوری که از شکاف در میتابید به مطالعه میپرداخت و هنگامی که بلایی بر سر یکی از شخصیتهای داستان میآمد، در همان تاریکی و تنهایی گنجه، زارزار گریه میکرد. علاوه بر آن یکی از لذتهای دوران کودکیاش این بود که شبها، از پشت شیشههای رنگی ارسیهای خانه، به ماه خیره شود و ماه را در رنگهای مختلف ببیند. هرچند که بعدها به سفرهای بسیاری رفت و شهرهای مختلف ایران را دید، اما هنوز هم معتقد است هیچجا، تصویر ماه، مثل شبهای رشت عجیب نبود.
کلاس هفتم، هشتم بود که برای اولین بار مکتبهای ادبی رضا سیدحسینی در ایران منتشر شد و «اصلانی» به قول خودش کتاب را بلعید و آنقدر که مکتبهای مدرن برایش جذاب بودند، مکتبهای کلاسیک جذابیتی نداشتند. در همان دوران بود که به کمک بعضی از دوستانش، تصمیم گرفت در مدرسه، بساط لاتاری به راه بیندازد و مسابقاتی، و از پس بلیتفروشیهای آن، کتابخانهای با حدود ۲۰۰ جلد کتاب، برای مدرسه درست کرد. به همین منظور نجاری هم آورد تا در یکی از کلاسها، یک نمونه از همان گنجههای خاطرهانگیز را بسازد.
در همان زمان، پس از مطالعات اولیه، مقالهای راجع به «فروید» نوشت که به مذاق مسئولان مدرسه خوش نیامد و توقیف شد و پس از آن ایدۀ انتشار یک مجلۀ فرهنگی به سرش زد که آن هم از شمارۀ نخست توقیف شد که این اولین تجربههای توقیف شدنهاست.
پس از اتمام دبیرستان بهقصد ادامۀ تحصیل و با ذوق معماری به تهران آمد، اما از بدِ حادثه، در همان سال قانون عوض شد و ادامۀ تحصیل در رشتۀ معماری، تنها برای دیپلمههای ریاضی میسر بود. شاید همین اشتیاق بود که سالها بعد، موجب شد اصلانی با گروهی از دانشجویان معماری و عکاسی در محضر مهندس «کریم پیرنیا» به شناخت عظیمی از معماری ایران برسد و «تاریخانه» و «جامع فهرج» که دوربین فیلمبرداری «اصلانی» مبهوت همه زیباییها و اصالتها است در میان آن بچرخد. این فیلمها با تکیه بر مصاحبههای «پیرنیا» ساخته شد و «اصلانی» از صدای وی نهفقط بهعنوان یک اطلاعدهنده که بهعنوان صدای یک عزیز، استفاده کرده و معتقد است خود «پیرنیا» هم یک مسجد، یک شیء گرامی بود که باید حرمتش را نگه میداشتند.
«آنچه که در این مساجد برای من اهمیت داشت، این بود که آنها روح زندۀ یک ملت هستند به همین جهت از متن قرآن و سوگندنامۀ خواجه عبدالله در گفتار فیلم استفاده کردهام. در سوگندنامۀ خواجه عبدالله همۀ اولیا حاضرند و مسجد هم که روح این ملت است، حاضر است و من هشدار میدهم که روحتان را نفروشید. مثل مفیستوملس که روحش را میفروشد. به همین دلیل آن پیرمرد که در گوشۀ «تاریخانه» نشسته و به ساعتش نگاه میکند، نشانۀ زمان و مدرنیته است.»
اما پیش از ساخت همه اینها، به دانشکدۀ هنرهای تزئینی تهران در رشتۀ نقاشی وارد شد. در همین دانشگاه بود که با مدرنیزم به معنای واقعیاش آشنا شد. هرچند که شروع مطالعاتش از دورۀ دبیرستان بود و حتی رسالۀ ۲۰۰صفحهای بر اساس رسالۀ افلاطون نوشته بود، اما معتقد است که تأثیرات آن دانشکده در نگاهش به جهان هنر بنیانی است. در همان سالهای دانشگاه بود که متوجه شکلگیری «کانون فیلم» شدند و «اصلانی» که از کلاس ششم ابتدایی دیگر به دیدن فیلمهای هندی و ایرانی نرفته بود، پس از سالها، دوباره به دیدن فیلم روی آورد، اما این بار به تماشای «مطب دکتر کالیگاری» نشست و مبهوت کشف ارتباط دنیای فیلم و نقاشی شد. همزمان با کانون فیلم، بخش فرهنگی سفارتخانهها هم فعال شدند و در هفتههای فرهنگی، نمونههای شاخص کشورهاشان را نمایش میدادند و در همین هفتههای فرهنگی بود که با جریان موج نو سینمای فرانسه، آلمان، ایتالیا، آنتونیونی، فلینی، ویسکونتی و … آشنا شد.
و باز هم در همین دوران دانشجویی بود که اولین اشعارش را در جمع دوستان خواند و با گروهی از آنها قرار گذاشتند تا کتابهایشان را چاپ کنند. اولین کتاب شعر اصلانی به نام شبهای نیمکتی؛ روزهای باد، باتشویق و همراهی دو نفر از دوستانش «مهدی سحابی» و «ایرج انواری» منتشر شد. با این کتاب جریان موج نو شعر فارسی به راه افتاد و «اسماعیل نوری اعلا» یک شماره از مجلۀ طرفه را به این کتاب اختصاص داد و «جلال آل احمد» تنها مقالهاش را دربارۀ شعر مدرن در مخالفت با این کتاب نوشت. حرکت زبانی شعر، نوعی ساختار ذهنیگرایی در شعر و توجه به حرکتهای سورئالیستیک از شاخصهای این مجموعه است. علاوه بر اینکه اصلانی از گفتن اشعار عاشقانه برای معشوق بینامونشان، که شعر فارسی بهنوعی همیشه دچارش بوده، دوری کرده است، اما اشعار آن سرشار از فضاسازیهایی تحت تأثیر اشعار «تی.اس.الیوت» و بدون هیچ توصیف شاعرانه است که توجه به اشیا، از مسائل اساسی آن به شمار میرود.
«در همان دوران دانشگاه نزدیک به دو سال در یک حالت خلسه و مستی خاص بودم و همهچیز را در یک حالت دفرماسیون و شفافتر از اصل قضیه میدیدم؛ برگها، دیوارها، کوچهها و… تصویر من از راه رفتن، یک حرکت اسلوموشن بود. حتی چند بار حس کردم چند سانتی بالاتر از سطح زمین، در هوا گام میزنم.»
در همین روزها بود که به پیشنهاد دوستان، برای ثبتنام در کلاسهای آموزش فیلمسازی وزارت فرهنگ و هنر اقدام کرد. البته در گروه طراحی صحنه و لباس «تا لحظهای که نیمی از پلههای وزارت فرهنگ و هنر را بالا رفتم، هیچ تصوری از سینماگر شدن نداشتم. حتی تخیلم هم من را بهسوی سینما نمیبرد، دلم میخواست نقاش شوم.»
و این دوره بهجای شش ماه نزدیک به یک سال طول کشید. کلاسهایی با حضور «هوشنگ بهارلو»، «ویسی»، «غفاری»، «هوشنگ کاووسی»، «مصطفی فرزانه» و… پسازاین دوره، جریانات سیاسی در دانشگاه داغتر شد و پیرو اعتراضات دانشجویان به مدیریت دانشکده، اعتصاباتی رخ داد.
روزی پهلبد برای رسیدگی به امور به دانشگاه آمد. در آن دیدار، «اصلانی» سخنگوی دانشجویان بود و پس از آن درگیریهایی پیش آمد که منجر به اخراج وی از دانشگاه شد. «جام حسنلو» نخستین فیلم مستند محمدرضا اصلانی است که هنوز هم پس از سالها جزو آوانگاردترین نمونههای سینمای ما محسوب میشود. این فیلم پیوندی ذهنی بین نقشهای کندهکاریشده روی یک جام طلای باستانی است با مجموعۀ صداها؛ از موسیقی و آواز اپرا گرفته تا روایت شهادت منصور حلاج و وارونۀ صدای آدولف هیتلر و نماهایی از چشم و کالبد انسان. نقشهای روی جام، به روایت خدایی میپردازند که علیه خدایان دیگر شورش میکند و خدایان با هم متحد میشوند تا او را شکست دهند. خدای شکستخورده، در آخرین لحظه فرزندی از کف آب یا صخره میزایاند، سپس او اسیر و کشته میشود و حلاج هم که روایتش بر این فیلم خوانده میشود، خدایی است که علیه خدایان زمان خودش شورش میکند.
«اسطورهها اگر در زمان خودشان ثابت بمانند، دیگر اسطوره نیستند، این اسطورهها تا وقتی میتوانند هستی داشته باشند که در زمان ما سخن بگویند و اگر در مسیر تاریخی به آنها نگاه کنیم، دارای بینهایت ابعاد میشوند. به همین دلیل است که صدای زندگی روزمرۀ کوچه برلن را در کنار صدای وارونۀ هیتلر در این فیلم استفاده کردهایم. این صداها همیشه برای من جذاب است. در این صداها هم درعینحال که جریانی از زندگی وجود دارد، رگههای اسطورهای هم دیده میشود.»
اما اصلانی هرگز فیلم گزارشی از «جام حسنلو» نساخت و ما هیچوقت نمای دوری را از این جام نمیبینیم.
«به نظر من فیلمهای گزارشی، همان گزارههای بیمعنای ویتگنشتاینی است. کلمات اضافهای که فرصتی برای القای مفهوم ایجاد میکنند. این فیلمها هیچ حافظهای ایجاد نمیکند، اما در حوزۀ سینما، هیچ مرزی بین سینمای داستانی و مستند و جود ندارد و من همهچیز را در حوزۀ استناد میبینم. حتی اگر میزانسنی به وجود آورم، این میزانسن تبدیل به وجودی میشود که خودش به صورت مستقل رشد میکند.»
اصلانی سینمای مستند را برای مملکت ما یک نیاز مبرم میداند و معتقد است: «سینمای داستانی را کشورهای دیگر هم میتوانند تولید کنند، اما در کشور ما، موضوعات سینمای مستند، مثل چاه نفت وجود دارد که هیچکس جز ما، نمیتواند در این زمینه به تولید فیلم بپردازد.»
– این مقاله ابتدا در مجموعۀ «مهرگان» و در جشننامهٔ مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژهٔ مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳ در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۴۰۲
– آمادهسازی متن: فائزه حجاریزاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com