گروه های اجتماعی و شغلی در هر جامعه ای بازتابی از مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگ حاکم برجامعه، سطح توسعه یافتگی وتکنیک زمانه ی خود هستند. از این رو برای شناخت وضعیت اجتماعی- سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ی گیلان در دوره ای که قرون وسطا خوانده شده،گروه های اجتماعی و شغلی گیلان مورد بررسی قرار گرفته است. در این بررسی ما سه کتاب تاریخ محلی گیلان یعنی «تاریخ گیلان و دیلمستان» نوشته ی میر ظهیرالدین مرعشی که تحولات تاریخی گیلانِ «بیه پیش» را از حدود سالهای ۷۶۰ تا ۸۹۴هجری، «تاریخ خانی» نوشته ی علی بن حسین لاهیجی که تحولات تاریخ گیلان را از ۸۸۰تا ۹۲۰هجری و «تاریخ گیلان» عبدالفتاح فومنی که از سال ۹۲۳ تا۱۰۳۸ هجری یعنی مجموعاً نزدیک سه قرن تاریخ محلی گیلان را پوشش می دهند، مبنا قرارداده و گروه های اجتماعی و شغلی را که در این کتاب ها معرفی شده اند، همراه با نقش وکارکردهای آن ها جهت شناخت بیشتر جامعه ی گیلانی در این دوره ارائه کرده ایم . بنابراین از نظر تقسیم بندی تاریخ عمومی جهان، این دوره با دوره ی پایانی قرون وسطا مطابقت دارد. اما پیش از پرداختن به موضوع لازم است چند نکته را باز گوییم:
نخست این که هر سه مورخ که در شناخت تاریخ گیلانِ قرون وسطا به آنان بسیار مدیون هستیم، مورخانِ دربارهای حاکمان محلی گیلان بوده وهر سه ، تاریخ های محلی را به توصیه و حتا دستور حاکمان محلی تدوین، تنظیم ویا تالیف کرده اند. ازاین رو در این کتاب ها بیشتر بر روی گروه ها ی اجتماعی طبقات فرادست تاکید شده و چون در بیان تحولات تکیه ی اصلی بر روابط قدرت در سطوح بالا متمرکز بوده(به سبب اهمیتی که برای حاکمان محلی داشته)، تا حدود زیادی دراین نوشته ها گروهای شریک در قدرت با جزئیات بیشتر معرفی شده اند. بدین ترتیب برای برخی از گرو های اجتماعی جزئیات تفصیلی تری برای معرفی آنان دردست است لیکن برعکس برای برخی دیگر این جزئیات در نوشته ها نه فقط دیده نمی شود بلکه گاه به کلی نادیده گرفته شده است. از این رو با توجه به این که هیچ منبع مستند تاریخی و دست اولی برای این دوره در تاریخ گیلان وجود نداشته، ما به ناگزیر از همین سه منبع استفاده کرده ایم، از این رو ممکن است دراین بررسی از گروه های اجتماعی وشغلی معینی هیچ نکته ای ارائه نشده باشد.
نکته ی دوم این که دو کتاب یعنی تاریخ میر ظهیرالدین و لاهیجی بیشتر بر تاریخ تحولات شرق گیلان وآن هم بیشتر باتوجه به کانون این قدرت در شهرلاهیجان و بر گروه های اجتماعی این شهرمتمرکز شده است. خوشبختانه با توجه به این که شهر لاهیجان در این دوره ی سیصد ساله از نظر توسعه یافتگی سرآمد کانون های جمعیتی گیلان محسوب می شد، می توان فرض کرد که طیف گسترده تری از گروه های اجتماعی و شغلی(به ویژه شهری)در این دوره از تاریخ گیلان به گونه ای دراین نوشته ها بازتاب یافته باشد.
نوشتههای مرتبط
نکته ی سوم این که در این نوشته ها ما با گروه های اجتماعی زحمت کش جامعه کمتر آشنا می شویم . در نظر نخست چنین می نماید که مورخان تعمدی داشته اند که به این گروه ها کمتر بپردازند لیکن باید توجه داشت که محور اصلی بررسی های تاریخی در این نوشته ها بر تحولات سیاسی متمرکز شده که گروه های اجتماعی مورد نظر در این دوره درآن نقشی ایفاء نمی کردند . چنان که می دانیم و دراین نوشته ها نیز به خوبی بازتاب یافته ، روستا یعنی جایی که اقتصاد این دوره بر تولید و تولید کنندگان آن بنیاد یافته بود، در تحولات سیاسی واجتماعی وفرهنگی این دوره تقریباً هیچ نقشی ندا شته است. وظیفه ی آنان دراین دوره تنهاتولید مازاد اقتصادی است و مازاد اقتصادی تولید شده ی آنان بیشتر توسط سلسله مراتبی از حاکمان محلی که عموماً به صورت طایفه ای سازمان یافته ومتشکل شده اند ،تصاحب شده و در نتیجه زندگی آنان به شکل بازتولید ساده زندگی در جغرافیایی بسیارمنزوی تکرار می شود، بدون آن که نقشی فراتر از محل کار وزندگی خود که در انزوای کامل اجتماعی و جغرافیایی قرارداشت، ایفا کنند. این انزوا به ویژه در روستای گیلانی به نحو بارزتری نمایان می شد.چرا که تولید کنندگان کشاورز گیلانی، خانوارهای پراکنده ای به صورت خانه – باغ بودندکه امکان همبستگی و تجلی اراده ای برای تاثیر گذاری را حتا به مانند روستاهای متمرکز فلات مرکزی ایران نیز نداشتند.
اکنون با توجه به نکات فوق به معرفی گروه های اجتماعی و شغلی این دوره ازتاریخ گیلان می پردازیم.
حکام و والیان:
این گروه، صاحبان اصلی قدرت در این دوره محسوب می شدند و در راس هرم سیاسی جای داشتند.آنان در قلمرو کوچک ومتعدد خود که به شکلی ملوک الطوایفی، بلوک های قدرت را درگیلان اداره می کردند، در منابع ما با نام ها و عنوان های گوناگون توصیف شده اند. به عنوان مثال مرعشی در جایی که سلطان محمدکیا، جانشین پدرش ناصر کیا در بیه پیش شده بود، ضمن آن که جانشنیی او را از پیش مقدر می داند ، او را با عنوان های رایج دراین دوره چنین توصیف کرده است:« قضا به زبان حال می گفت که آن شه تاج دار وآن سلطان کامگار وآن شهریار بختیار که حضرت ملک جبار جهت رعایت و عنایت گیل ودیلم در پس پرده[ی] (و هو ارحم الراحمین) مخفی داشت، این است که بر متکای سلطنت و مسند خلافت بنشاند» (مرعشی ، ص۲۶۸). گاه نیز از آنان با عنوان رئیس ومهتر نام برده می شد:«وممالک بیه پس بِلا مهتر و رئیس وسلطان دین پرور مانده است»( همان ، ص۳۹۹). عبدالفتاح فومنی که تاریخ خودرا دیرتر از دومورخ دیگر ما تالیف کرده، از این گروه بیشتر با عنوان حکام و والی نام می برد:« چون حکام و والی لاهیجان بنا بر حسن رعایت سابقه دوستی وداد آل صفویه نموده بودند»(عبدالفتاح فومنی ،ص۳۳). ویا« شاهزاده را به عقد دوام امیره دوباج والی گیلان در آورد وبه آداب وقانون پادشاهانه وآئین ملوکانه به گیلان فرستادند»(عبدالفتاح، ص۳۴).
لازم است بگوییم که حکام ویا والیان دراین دوره در بلوک های قدرتی که تا ده بلوک در گیلان نیز تقسیم می شد، عموماً در دو بخش شرق وغرب سفیدرود(بیه پیش وبیه پس) از سلسله مراتبی از حکام و والیان محلی کم اهمیت تر نیز تشکیل می شد که زیر نظر حاکمان اصلی بیه پیش و بیه پس بودند که مرکز سیاسی آنان در لاهیجان و فومن بود . قلمروها وبلوک های کوچکتر قدرت به ویژه در شرق گیلان بسیار طایفه ای و از سلسله مراتب بسته تری تشکیل شده بود . در شرق گیلان این حاکم اصلی بود که قادر مطلق محسوب می شد و مهمترین عامل تولید در این دوره یعنی زمین های تحت قلمرو خود را بین کسانی که برای هر ناحیه توسط او تعیین می شد، اهدا می کرد و او تا موقعی که حامی قدرت مرکز ی یعنی حاکم اصلی بود، امتیاز بهره برداری یا چیزی که در تاریخ های محلی گیلان با عنوان «ضبط حاصلات» یعنی همان بهره مالکانه یا گرفتن بخش عمده ای از مازاد اقتصادی ناحیه بود، واگذار می شد. به عنوان مثال سید علی کیا از سادات امیر کیایی که به فرماندهی او بیه پیش از چنگ طایفه ی ناصرودیان(پیروان ناصرکبیر بنیانگذار مذهب زیدیه ناصری در شمال ایران) در سالهای دهه ی شصت قرن هشتم هجری به ضرب شمشیر بیرون کشیده شد، پس از پیروزی زمین های این بخش از گیلان را هر گونه که خواست بین افراد مورد اعتماد خود تقسیم کرد:« حضرت توفیق آثاری[سید علی کیا] مملکت گوکه وکیسم[دوناحیه ی کوچک در غرب لاهیجان وکنار سفیدرود] را با دو دهی که آن طرف آب[سفیدرود] واقع گشت و به اشپین و کماچال موسومند، به برادر ارشد خود سید حسن کیا داد وجهت ضبط [حاصلات] آن دیار، اورا بدانجا فرستاد و ولایت پاشیجا[لشت نشا] رابه برادر زاده خود سید ناصر کیا بن سید حسن کیای شهید مرحوم که در جنگ قلعه گرزمان سر، شربت شهادت چشانیده بودند، بخشید»(مرعشی، ص۴۴). دراین شرایط پیداست که مالکیت نیز امری اعتباری بود و تا زمانی که برادر ارشد و برادرزاده به حاکم بیه پیش وفادار بودند این مالکیت از نظر قدرت اصلی بیه پیش مشروعیت داشت . بدین ترتیب مالکیت بر زمین وجهی حقوقی و قانونی نداشت و هیچ نهادی مستقل از قدرت اصلی تضمین کننده ی حق فرد بر مالکیت و تداوم آن بر زمین نبود و مالکیت زمین تنها به صورت امتیازی از جانب حاکم به افراد نزدیک و مورد اعتماد داده می شد.
بررسی در هرسه متن تاریخ محلی نشان می دهد که مالکیت در این دوره در گیلان به ضرب تیر وشمشیر مشروعیت می یافت. چنان که سادات امیر کیایی به فرماندهی سید علی کیا در دهه ی شصت قرن هشتم هجری از راه رسیدند و بر ناصرودیان که بیش ازچهار صد سال براین ناحیه حاکمیت داشتند به ضرب تیر وشمشیر پیروز شدند وسید علی کیا تمام زمین های منطقه را بین خانواده ی سادات امیر کیایی تقسیم کرد و آنان این زمین ها را فقط چند سال بعد ملک موروثی خود به حساب می آوردند. در یک نمونه ی موردی حتا دست به دست شدن قدرت در یک دوره ی کوتاه پس از پیروزی اولیه ی سادات امیر کیایی، این حق برای پیروز جنگ دوم یعنی سید هادی کیا بوجود آمد که او بگوید که من زمین های بیه پیش را به ضرب تیر وشمشیر مجدداً فتح کرده ام ، پس این زمین ها ملک موروثی من خواهد ماند. به عنوان مثال بیه پیش پس از مدت کوتاهی که به دست سادات امیر کیایی افتاده بود توسط بیه پسیان اشغال شد وسید علی کیا و سید مهدی کیا حاکمان لاهیجان ورانکوکشته شدند وبیه پسیان دوباره بیه پیش را به صاحبان قبلی آن ناصرودیان واگذار کردند ولی سید هادی کیا برادر سید علی و سیدمهدی کیا که در تنکابن حکومت می کرد از راه رسید و بیه پیش را از دست آنان در آورد وزمین های بیه پیش را دوباره به گونه ای که می خواست بین افراد تقسیم کرد. از این رو فرزندان سید علی وسید مهدی کیا یعنی برادرزاده های سید هادی کیا مدعی بودند که چون از ابتدای آمدن سادات امیر کیایی(در سال۷۶۷هجری یعنی کمتر از پانزده سال) این زمین ها توسط پدرانشان فتح شده بود، پس ملک موروثی آنان بوده و باید به آنان پس داده شود. در همین رابطه آنان در سال ۷۸۱هجری یعنی فقط ۱۴سال پس از فتح گیلان به دست امیر کیایی ها ، برای سید هادی کیا یعنی عموی خود پیغام فرستادند:«نزد سید هادی کیا پیغام دادند که هر چند عین گستاخی و بی ادبی است اما توقع از غایت عطوفت شما آن است که عنایت فرموده ، ملک موروثی ما را بدین فرزندان خود مسلم فرمایید وبند گان را نا امید نگردانید تا آنچه وظایف خدمات و عبودیات است به تقدیم رسانید آید» (مرعشی ، ص۱۰۲).جالب است که ادعای ملک موروثی توسط سید هادی کیا یعنی فاتح بعدی وحاکم فعلی نیز به همان استدلال و استناد فرزندان سید علی وسید مهدی کیا استوار است. چرا که سید هادی کیا نیز استدلال می کرد که این زمین ها پس از اشغال بیه پسیان ، عقیم مانده و او بود که دوباره به ضرب تیر وشمشیر از طایفه ی ناصرودیان وبیه پسیان باز پس گرفته است. او در پاسخ فرزندان برادران خود عکس العمل نشان داد :« چون این سخن به سمع اشرف سید هادی کیا رسید، غضب فرمود واشارت کرد که ملک عقیم است ومن این ولایت را به ضرب تیر وشمشیر از مردم بیه پس و ناصرود ستانده ام و از آن خود می دانم وشما هر یکی را نیر فراخور نصیبی داده ام. بیش از این توقع نمودن مناسب نمی نماید. باید که از این خیال بگذرند» (مرعشی، ص۱۰۳). بدین ترتیب حکام و والیان منبع اصلی قدرت و از آن طریق منبع ثروت به حساب می آمدند و تقسیم این دو عنصر در سلسله مراتب قدرت نیز به عهده ی آنان بود. دراینجا ما با طبقات و نهادهای مستقل از قدرت روبرو نیستیم که بتوانند بر قدرت تاثیرمستقیم بگذارند و اصولاً منطق کسانی که می توانند در این دوره از گیلان بر قدرت تاثیر بگذارند نیز همان منطق واستدلال قدرت فائقه بود.
پادشاهزاده ها:
در متون مورد بررسی این نوشته از شاهزادگان و یا فرزندان حکام به ندرت یاد شده است لیکن در مواردی نیز گفته شده که این گروه به طور مشخص دست کم در شهری چون لاهیجان به صورت یک گروه اجتماعی شناخته شده حضور به هم رسانیده و نام ونشانی نزد عموم داشته اند:« و حضرت سلطانی و پادشاهزاده های عظام و امرای ارکان دولت، همه روزه صبح و شام، حاضر مجلس[عزای] ایشان می شدند و ختم قرآن می فرمودند» (ص ۴۰۷) . همچنین: « وارکان دولت وشاهزاده ها را به انواع، عذرها بخواست و به مشایعت اقدام نمود»(مرعشی،ص۳۸۶).
اسفهسالاران(سپهسالاران) :
سپهسالاران یا سپهبدان که واژه ای ایرانی و از دوره ی ساسانی به ویژه در نواحی جنوب دریای خزر بسیار مصطلح بوده ، پس از حاکم و والی مهمترین عنصر قدرت در گیلان محسوب می شد و عموماً از میان جنگجویان نامدار لشکر و البته با اولویت نخست دلبستگی به قدرت فائقه ی زمان انتخاب می شد و عموماً دو وظیفه ی مشخص به او واگذار می شد .یکی دفاع از حکومت حاکم و دیگری غارت نواحی همجوار و آوردن غنایم جنگی برای حاکم و ارکان دولتی. مرعشی از بیان آشکار وظیفه ی دوم سپهسالاران هیچ ابایی ندارد و نشان می دهد که در عرف زمانه امری بسیار معمول وحتا نیکو بوده است:« چون تابستان در آمد، حضرت سید محمد[حاکم رانکو] به ییلاق سمام تشریف فرموده به سپهسالار لمسر والموت اشارت کردند که ایشان نیز در ولایت رستمدار آنچه دست دهد در نهب وغارت تقصیر نکنند[!]»( مرعشی ، ص۱۴۷). «چون سنه احدی وثلاثین وثمانمائه [۸۳۱ هجری] رسید وتابستان در آمد، بندگان حضرت امیر سید محمد نور قبره، سپهسالار کیا محمد بنده نوپاشاه را[مامور] نموده با لشکر رودبار [الموت] ودیلمستان وبعضی از گیلان به طرف پشتکوه[ فراتر از لمسر ومحدوده ی قلعه ی الموت] بتاخت و تاراج[برای سید محمد حاکم رانکو] بفرستاد وطالقان را را تاراج کرده ونهب وغارت نموده، بسیار مال و مواشی آوردند و تا پای قلعه شمران[شمیران در شمال تهران امروزی] و قصران[در همان حوالی] بتاختند»( همان ، ص۱۴۷).
حاکمان گاه نیز سپهسالاران را مجبور می کردند تا اسیران را که در جنگ دستگیر شده بودند، قتل عام کنند و آنان نیز اگر حتا راضی به این کار نبودند می باید بین رفتار انسانی واخلاقی و موقعیت شغلی خود یکی را انتخاب کنند وسپهسالاران اغلب دومی را انتخاب می کردند:«بر حسب اشارت[کارگیا امیر سید محمد] سپهسالاران عظام و سرداران کرام جمعیت مقیدان[اسیران] را فرمودند تا به کنار سیمه رود[شیمه رود] به تیغ بی دریغ بی جان کنند . در ساعت، جمعی کثیری را سر از تن جدا و سرهای جماعت لگد کوب حیوان و انسان گشت ودر آن وادی[کنار شیمه رود] از کشته ها پشته ها کردند و سید حسین کیا[شورش کننده علیه کارگیا سید محمد] را سوار ساخته بدانجا بردند و در آن راه بگذرانیدند تا آنچه از کمال بی خردی خود کرده است[و موجب چنین کشتاری از سربازانش شده است را !]ببیند که نتیجه آن چیست»(مرعشی ، ص۱۷۵). این فقط در بیه پیش نبود که چنین جنایتی با کمک سپهسالاران رخ می داد. در بیه پس نیز سپهسالار ممکن بود اسیران جنگی را دست و گردن بسته نزد حاکم ببرد و حاکم در مقابل چشمان او دستور قتل اسیران رابدهد. به عنوان مثال در جنگی که بین شاه جمشید خان حاکم بیه پس و خان احمد خان حاکم بیه پیش روی داد، گروه زیادی از سربازان بیه پیش کشته شدند و ۱۵۰۰ نفر نیز اسیر شدند. عبدالفتاح فومنی در همین واقعه از کشتن اسیران یاد می کند و بر خلاف مرعشی از این عمل سخت انتقاد می نماید:«قرابهادر[سپهسالار بیه پس] بتعداد کشتگان روز جنگ قیام نموده موازی سه هزار و هفتصد کس بقتل رسیده اند و هزار و پانصد نفر اسیر و دستگیر شدند وسرهای مقتولان را با جمهور اساری[اسیران] در رشت به نظر شاه جمشیدخان[حاکم بیه پس] رسانیدند وشاه جمشید خان از نهایت بیرحمی و غایت خفت عقل و نادانی بلا تعلل وتانی حکم به قتل تمامی اسیران نموده، سرهای ایشان در صحرای سیاه رودبار کله منار فرمودند» (عبدالفتاح، ص ۶۶).
در جاهایی نیز نویسندگان این دوره از سپهسالاران به نام سپهبد نام برده اند:«کارکیا محمد که میر بزرگ وسپهبد لاهجان بود»(لاهیجی،ص۸۳). همچنین در برخی مواقع از اصطلاح سردار نیز استفاده شده است که هم به معنی سپهسالاری است و هم فرمانده ی یک گروه جنگی بود : « از بیه پس هم هفتصد مرد به سرداری فیکوهی حمزه[حمزه فیکوهی] به خدمت حضرت میر به لمسر رسید«(لاهیجی،ص۸۹).« لشگر گرجیان و تنکابن را به سرداری کیا محمد کیا که سپهسالار تنکابن بود، مفوض گردانید»(لاهیجی، ص۹۱).
سپاهی زادگان :
چنانکه پیداست گروهی را تشکیل می دادند که فرزندان سرداران سپاه بودند و احتمالاً چنان پرشمار و از تشخص معینی جهت نام بردن نیز برخوردار بودند. این گروه به گفته ی مرعشی ازغیر سپاهی زاده ها متمایز بودند:« وسپاهی زاده های رشت که اصیل بودند ودر آن فترات با امیره علاء الدین [فومنی] مخالف بودند… وآنها که در اصل سپاهی زاده نبودند»( مرعشی، ص۳۴۹)
عساکر:
به معنی لشکریان که تشکیلات مهمی زیر نظر سپهسالار بود. افراد لشکر از دولت حقوق دریافت می کردند که آن را مرسوم می گفتند: « و حاصلات لاهجان را به غیراز مرسوم عساکر، بدو قمست راست تقسیم ساخته، از جانب خود[ناصر کیا حاکم لاهیجان]، صاحب اعظم خواجه شمس الدین را [به] ضبط آن تعیین نمودند»(مرعشی، ص۲۰۲).
اسواران:
گروهی از لشکریان بودند که سواره نظام را تشکیل می دادند و نقش و اهمیت آنان در جنگ به ویژه در جایی که صحنه جنگ دشت هموار و بدون عارضه بود، بسیار مهم تلقی می شد:« سواران جنگی همچو شیر ژیان یکان یکان بر خصم حمله بردند»( مرعشی، ص۱۵۰). و اگر صحنه جنگ زمینی سست ونرم بود ، اسواران چندان فعال نبودند: « مزارع برنجار[بیجار] آن قریه بغایت عمیق و دشوار العبورِ اسب واسواران است»( مرعشی،ص۹۲)
پیاده :
پیاده نظام در لشکر جنگی از نظر تعداد اغلب پر شمار بودند: «سیصد نفر پیاده شکوری[اشکوری] را هریک شیر معرکه جدال وقتال بودند …همراه کردند»(مرعشی ،ص۱۶۶). این افراد اغلب با نیزه وشمشیر و زوبین می جنگیدند اما در میان آنان گروهی نیز بودند که کمانداران را تشکیل می دادند:« از طرفین، کمانداران تیر باران کردند… پیاده های گیل ودیلم در بن هر درخت شمشاد[کیش] کمانداری باز استاده، تیرها همچو باران ابر نیسانی بر خصم بباریدند »(مرعشی،ص۱۵۰).
اعیان:
گروه اعیان واشراف و اکابر و ارکان دولت در نوشته های این دوران عموماً با هم ودر ارتباط با اوامر حاکم وقت ذکر می شود و نشان می دهد که این گروه اجتماعی درارتباط باحکومت و به عنوان همراه و هم پیمان قدرت بودند. این گروه معمولاً با اشاره حکام محلی و برای نشان دادن وحدت وهمبستگی با حاکم در مراسم های دولتی اعم از جشن وشادی ویا عزا و سوگواری حضور می یافتند وخود بخشی از ارکان دولت نیز محسوب می شدند: « اکابر واشراف و اعیان لاهیجان، سر در ربقه اطاعت آورده وکمر انقیاد بر میان بستند»( مرعشی ، ص۲۰۱). امیره دوباج فومنی« سادات عظام و مشایخ گرامی و اکابر و اشراف ذوی الاحترام گیلان[بیه پس] را با پیشکش باهره بدرگاه معلی[شاه اسماعیل] روانه نموده»(عبدالفتاح ،ص۳۴). اما اکابر واشراف، طبقه مستقلی محسوب نمی شدند و قادر به امنیت خود بدون وابستگی به حاکم محلی نبودند وهیچ قانون و یا حتا نهادقانونی وشرعی قادر به دفاع از حق وحقوق آنان نبود.حتا وابستگی به حاکمیت نیز در بسیاری از موارد نمی توانست امنیت مال وجان آنان را تضمین کند. این بی قانونی یکی از مهمترین عوامل پس ماندگی در شرق محسوب می شد که در گیلانِ این دوره نیز وجود داشت. به عنوان مثال میر غیاث الدین نامی از اشراف وثروتمندان تابع حکومت بیه پیش که در حوالی لمسر رودبار الموت زندگی می کرد،ثروت او به هنگام تنگ دستی دولتِ میرزا علی، مورد طمع او ودیگر قدرتمندان وابسته به دولت قرارگرفت و در حالی که او چنان مورد اطمینان ونزدیک به قدرت بود که میرزاعلی او را به سپهسالاری لمسر انتخاب کرده بود، بلافاصله مورد تعرض واقع شد و تمام ثروت او مصادره شد:« حسب المقرر، معتمد متعینی را به لمسر فرستاده، سپهسالاری را به میر غیاث الدین رجوع فرمودند. …[کیافریدون،سپهسالار رانکو] در انجام این مهم ، شریک علت، لازم دانست و با کالجار که اختیار دار تمام حضرت سلطان حسن[برادر میرزا علی حاکم بیه پیش] بود، مشورت در پیوست و اورا به طمع مال فریفته وشیفته گردانید وبرین داشت که اگر حضرت سلطان حسن را بدین مهم[تصاحب اموال میر غیاث الدین] راضی سازید، راضی ساختن حضرت میرزا علی [حاکم بیه پیش] به من رسد. از مال وجهات میر غیاث الدین خزینه پادشاهی مملو وکبار دولت و امرای حضرت برخورداری تمام خواهند یافت. بر وفق مدعا ومقصود، از هر دو جانب[هم سلطان حسن و هم میرزاعلی] رخصت قید میرغیاث الدین حاصل کردند… میر غیاث الدین دستگیر شد[و] برموجب امر عالی به قلعه لمسر مقید ساختند ومال وجهات بسیار مضبوط شد»(لاهیجی، صص ۱۵۲- ۱۵۳). این نا امنی برای طبقه اشراف و ثروتمندان یکی از عوامل اصلی موانع انباشت ثروت وتشکیل سرمایه درچنین جوامعی بوده است. فقدان امنیت برای انباشت، مانع فراروئیدن طبقه ی صنعتی از طبقه ی زمین دار واشراف می شد. در واقع فقدان خاندان های ریشه دار اشرافی به سبب فقدان نهادهای قانونی مستقل برای دفاع از حقوق فردی یکی از وجوه مهم گسست در جامعه ی شرقی محسوب می شد.
گیشبر:
گیشبر به احتمال زیاد باید از خدام مخصوص بوده باشد که محرم اسرار طبقه حکام و شاهزادگان بودند. به عنوان مثال هنگامی که نوپاشا حاکم ناصرودی رانکو از طریق بندر رودسر با همسر خود فرار می کرد، «گیشبر» او در آخرین لحظه ی ورودش به کشتی همراه او بود:« چون خواست که به کشتی رود، گیشبر او، دستار را از سر برداشت و گفت بیش از این با تو همراهی نمی کنم . هر جا که خواهی برو. و زن او را به اسبی که «سفید باز»گفتند، سوار ساخته، تازان به رانکو[نزد سیدعلی کیا فاتح رانکو] آورد»(مرعشی، ص۳۸). همچنین، مرعشی در جای دیگری می نویسد که : « او[سلطان حسین حاکم لاهیجان] را نوکری بود گیشبر احمد نام. چون[گیشبر احمد] از آن خیال و فکر ناصواب او واقف گشت ، [ابتدا] منع کرد و[گفت] آنچه در ضمیر شما راه یافته است، صواب نیست. ترا بجز اطاعت بندگان حضرت اعلی ناصری چیزی مناسب نه[نیست]. چون اسباب نکبت جمع گشته بود، قبول نمی کرد، احمد مذکور فکر اورا به حضرت اعلی ناصر[ناصر کیا]رسانید»( همان، ص۱۹۷).
کوتوال :
کوتوال یا رئیس و قلعه بان شغل مهمی بود که توسط حاکم وقت برای یک قلعه انتخاب می شد:« وسید هادی کیا چون بیست روز محاصره[ی] قلعه[ی] لمسر کرد، کوتوال قلعه را معلوم گشت که دولت کیائیان هزار اسبی منقضی گشته است»( مرعشی، ص۶۵). قلعه محل امنی برای پناهجویی در مواقع شکست بود. گاه وقتی گمان بر شکست در جنگ می رفت، اموال و حرم حاکمان نیز پیشاپیش بدانجا فرستاده می شد. بنابراین کوتوال یا قلعه بان می باید مورد اعتماد کامل می بود. در نواحی جلگه ای گیلان هیچ قلعه ی نام آوازه ای ساخته نشده بود لیکن در نواحی کوهستانی دیلمان و اشکور وبه ویژه رودبار الموت که در دست حاکم بیه پیش بود، قلعه های زیادی ساخته شده بود. در بیه پس نیز قلعه ی معروف قلعه رودخان برای همین منظور ساخته شده و مورد استفاده بود.
پره نشین :
پره نشینان در مرز ولایت ها ساکن بودند و مرزداری را به عهده داشتند:« جهت [ناحیه ی ] خرگام، پره نشین تعیین کرده، عود نمودند»( مرعشی، ص۶۹). پره نشینی به صورت یک شغل وحرفه آموزش داده می شد و او برای خدمت خود از دولت حقوق دریافت می کرد :«او را تربیت فرموده ، به نوکری بازداشت ومرسوم ومواجب مناسب تعیین نموده، پره نشینی لنگرود وآن نواحی را بدو داده بود»(مرعشی ، ص۱۶۴).
ایلچی:
ایلچی واژه ای است ترکی که به نظر می رسد پس از آمدن مغولان در گیلان نیز رایج شده وبه معنی سفیر حاکم ویاسفیر شاه بود. ایلچیان مهمانان گرانقدری بودند که حتا در مواقع تیرگی روابط دو حاکم آنان عموماً در امان بوده واز آنان در جاهایی مناسب پذیرایی به عمل می آمد :« وبعداز آن خانه ها و جایها که محل فرود آوردن ایلچیان ومهمانان باشد، هم از آجر وصاروج تمام کردند»(مرعشی،ص۱۴۰). «حضرت سیادت قبایی[کارگیا امیر سید محمد حاکم رانکو] ایشان را ایلچی همراه کرده، نزد سید امیرکیای گوکه فرستاد وسفارش ایشان به واجبی نمود وبر تخریب وتسخیر کوهدم اشارت کرد»( همان، ص۱۷۷). « ایلچی را با تحف و هدایا فرستاده بودند»( همان،۴۲۷).
داروغه :
داروغه عموماً به کلانتران شهرها می گفتند لیکن در نوشته ی مرعشی به مفهوم دیگری نیز آمده است که معنی حاکم یک ولایت است: «بر انوز[کوهدمی] تاختند و او را از کوهدم بیرون انداختند وجهت آن ملک داروغه ای تعیین نموده و عود فرمودند»( مرعشی، ص۳۴۸).
قضات:
قضات گروهی از فقها بودند که بر اساس شریعت قضاوت می کردند :«بر موجب امر همایون از دیلمان به قریه مالفجان آمده و قضات وفقهای اسلام را طلب نموده ، صوفی را ملزم ساخته ومکاری او را بدو اثبات نموده»(مرعشی،ص ۴۵ ). قضات در زمینه قضاوتهایی که به دولت و قدرت مرتبط بود، کمتر آزادی عمل داشتند:« خانه قاضی میر حسین از فر قدوم سعادت رسوم همایون روضه رضوان گشت»(لاهیجی، ص۷۲).
پاس پایی :
واژه ی پاس پایی که امروز نیز در برخی موارد در گیلان بکار می رود به نگهبان به طور کلی و نگهبانان شب به ویژه اطلاق می شد:« و دونفر که در آن مقام پاس پایی مشغول بودند، فوت شدند»(مرعشی،ص۴۵۴).
خلابر وخلابران :
معنی و مفهوم دقیق خلابر وخلابران تاکنون مشخص نشده است لیکن بی تردید آنان از مستخدمان دولتی بودند زیرا از دولت «مرسوم» می گرفتند وکار آنان نیز درارتباط با نظامیان بود. منوچهرستوده تصحیح کننده ی کتاب مرعشی ،آنان را «سربازان خاصه ی سلطان» می داند و رابینو می گوید که آنان« خدمتگزارانی[بودند] که خوراک و خوابگاهشان را امیران کیائی تامین می کردند»(رابینو، ۱۳۶۹،ص۱۱۲). و کسانی نیز گفته اند که طایفه ی خلعتبری امروزی در تنکابن از گروه خلابران بوده اند. در هرحال ما می دانیم که آنان در یک نهاد وابسته به حکومت کار و حقوق دریافت می کردند:« وموضعی که[در نزدیکی رانکو] گوراب وخلابران [را] مقام است ، برنجار[بیجار] ومزارع مردم می بود، آنجا را [سید محمد کیا حاکم رانکو] خشک فرمودندساختن و درختها بر گرداگرد آن میدان فرمودند نشاندن و جهت خلابران صومعه های مرغوب به گرداگرد آن میدان بفرمود تا تمام کردند وخلابران را آنجا نقل نمود»(مرعشی،صص ۱۴۰-۱۴۱). « وآنها[اسیران جنگی] را، خلابران لاهجان دست وگردن بسته، به رانکو بردند وبه حضرت اعلی[حاکم رانکو] رسانیدند. این معنی را موجب اتفاق حسنه دانسته، شکر حضرت تعالی شانه به تقدیم رسانیدند وخلابران را تحسین نمودند وبر ازدیاد مرسوم[حقوق] هر یک امر کردند»( مرعشی، ص۲۰۱). « برفور خلابران رانکو را بفرمود تا مجموع جبه و جوشن بپوشند»( همان ،ص۲۲۷). « مولف حقیر[ظهیرالدین مرعشی] را امر کردند که با خلابران تنکابن و دویست نفر دیگر از لشکر لشتنشاه و پاشیجا و گوکه به قریه بیورزن رود و آن مقام را تالان نموده از راه بالا، موازی معسکر همایون [که]متوجه خرزویل[هرزویل] بودند ، برود»( همان،ص۲۶۱).
خنادهان:
به گفته ی استاد ستوده وبه نقل از برهان قاطع «خناده» بفتح اول در زبان گیلکی به کسی گویند که فرمان سپهسالار را به لشکر بر ساند:« بعد از هفت روز بعضی از عساکر شکور[اشکور] به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان بود ، رسید وبه ضبط قزوین اشتغال رفت»( مرعشی، ص۳۳۰).« لشکر دیلم به سرداری کیا تاج الدین که مهتر خنادهان ایشان بود هم رسیدند اما تا آمدن قاصد ورسانیدن جواب، بزرگان آن ولایت صلاح چنان دیدند»( همان، ص۳۳۹).
منقلا لشکر:
این واژه ترکی و به معنی پیشقراول لشکر بود:« در این اثنا خبر رسید که منقلای لشکر جرار حضرت پادشاه سعید سلطان بوسعید تیموری به سمنان رسید»(مرعشی، ص۳۳۱ ). « بر پشته آن موضع مزرعه، سه قوشون سواران آراسته پیدا شدند اما معلوم نبود که همین سه قوشونند یا خود منقلای لشکرند که دیگر در عقب خواهند آمد»(مرعشی، ص۴۳۷).
خاصگیان:
خواص ونزدیکان حاکم بودند:« وصد نفر از خاصگیان خود را همراه گردانیدند»(مرعشی، ص۱۷۱). « [سلطان محمد کیا] واکثر خاصگیان را اسبهای تازی با زین ولجامهای[لگام های] زرین وسیمین ببخشید»( همان، ص۲۷۱).
جاسوسان:
گروه جاسوسان که گاهی از آنان به نام مفتن نیز نام برده می شود، وظیفه داشتند از دشمنان حاکم اطلاعات جمع آوری کرده و به نظامیان و حاکم اطلاع دهند:« ملک کاوس را از قلعه نور، جاسوسان که در کار بودند، خبر دادند واو بگریخت» (مرعشی، ص۲۸۴).
کدخدازاده :
ما دقیقاً نمی دانیم که کدخدا در این دوره در گیلان برای چه وظایفی انتخاب می شد و نحوه ی انتخاب آن چه بوده است. می توان حدس زد که او در هر ده وروستا رابط اصلی رعایا با حاکم محلی ویا مالک بوده است . اما این که آیا او مباشر حاکمان محلی و صاحبان ملک در ضبط حاصلات ویا بهره مالکانه نیز بوده است یا خیر، چیزی مستندی نداریم؟ متاسفانه هر سه منبع ما در خصوص روابط و مناسبات بین تولید کننده و مالکان هیچ نکته ی مشخصی ارائه نمی کنند. گویی این روابط، امر جا افتاده ای بوده ونیازی به بیان آن به عنوان یک موضوع مورد اختلاف ویا سوژه ای برای بیان یک مسئله ی اجتماعی در هیچ موردی وجود نداشت. با این حال کدخدایان به عنوان یگ گروه اجتماعی مشخص ویا شغلی وجود داشته است :« ومادر آن سید از کدخدازاده های بیه پس بود که اینجا[بیه پیش] آورده[ واز اهل تسنن] نقل مذهب فرموده، در حباله زوجیه خود در آورده بودند» (مرعشی، ص۱۷۸). « وفرزندی دیگر، کارگیا بازی کیا نام[داشت که] از عورت[زن] دیگر که دختر کدخدازاده ای بود، بوجودآمد»(همان ، ص۱۸۸). «فرود آمدند وبه خانه کدخدای نزول نمودند وآن خانه را زیر وبالا خانه بود»( همان ، ص۲۵۱).
نقاره چی و طبال:
نقاره چی ها و طبال ها عموماً در خدمات نهادهای نظامی ودولتی بودند.به نظر می رسد که در دو مراسم ، نقاره چی ها وطبال های حضور داشتند. یکی در مراسم جشن و شادی وپیروزی بود که نقاره ی نشاط زده می شد ودیگری نقاره ی عزا وسوگواری: « چون سید مرتضی از آن فتح با خبر گشت، بفرمود تا نقاره های نشاط[را] فروکوفتند»( مرعشی،ص۱۵۲). همچنین: « طبل نشاط را غلغله به فلک اعلی رسید»( همان، ص۱۷۴). در برخی موارد اعلام حکومت وقیام نیز با نقاره اعلام می شد: « لشکر بسیار از ارباب شقاوت و ادبار بر سر خود حاضر ساخته و نقاره بنام خویش زده و امیره دوباج ملقب و موسوم گشت»(عبدالفتاح، ص۶۱).
متولیان وقف:
وقف در سنت اسلامی بسیار متداول بود ولی در منابع مورد بررسی ما در این دوره چندان از آن یاد نشده و تنها در یک مورد مشخص عبدالفتاح فومنی از وقف یک روستا در ولایت فومن توسط مظفر السلطان(امیره دباج) برای همسر شاهزاده ی خود(که خواهر شاه اسماعیل بود) پس از مرگش یاد کرده که مقرری آن روستا وقف «مقبره صفویه در اردبیل» و برای این کار متولی تعیین شده بود:« و قریه«واقعه دشت» من محال فومن را که هر ساله مبلغ یکهزار تنکه[سکه ی رایج این دوره] نو مقرری قریه مذکوره بود، وقف مزار مرحمت آثار آن صفیه روزگار[خیرالنسا بیگم] نموده، وقف نامه را بمهر و نشان سادات و قضات و اصول واعیان گیلان رسانیده وبه آستانه متبرکه فرستاده، قریه مذکوره را بتصرف متولیان آستانه واگذاشت» (عبدالفتاح، ص۳۷). مرعشی هر چند از متولیان وقف یادی نمی کند لیکن در یک مورد از اتفاقی سخن می گوید که در همین رابطه چند نکته ی مهم دارد. وقتی کارگیا حسام الدین عموی کارگیا سلطان محمد حاکم بیه پیش در سال ۸۵۲هجری فوت کرد ، او به قول مرعشی هیچ«خلفی» نداشت. در نتیجه در خصوص ارثیه ی باقیمانده ی او، سلطان محمد حاکم بیه پیش دستور زیر را صادر کرد:« و مِلک او را به عمال اشارت کردند که جهت دیوان اعلی ضبط نمایند و اموال[منقول] را آنچه بعد از ادای دین مظالم مانده بود، وقف مشهد مبارک او کردندتا مِلک خریده، منافع آن را صرف فقرا و مساکین کنند»(مرعشی، ص۲۶۹).
علما وفقها وصلحا وحفاظ :
این گروه اغلب در نوشته های این دوره به صورت یکجا از آنان نام برده می شود ونشان می دهد که قشر معین و متحدی را از نظر کارکردی تشکیل می دادند:« واز لاهجان ، علما وفقها وصلحا وحفاظ و خواجگان معتبر، مجموع لباس سوگواری در برکرده، با انواع صدقات و موهبات روان گشتند»( مرعشی،ص۹۵). همچنین هنگامی که سید علی کیا از سادات امیر کیایی موفق به تسخیر رانکو وشکست ناصرودیان شد:«به اتفاق اصحاب و اعیان و فقها و صلحا و مفتیان شرع شریف و موافقان آن دولت دین حنیف از تنکابن ورانکو، ظفر بر یمین وسعادت بر یسار، با تکبیر و تهلیل وترویج امور دین، متوجه تسخیر لاهجان گشتند»(همان، ص۴۰). آنان در مشروعیت دادن به یک حکومت نیز از اهمیت برخوردار بودند. به عنوان مثال هنگامی که بیه پیش به دست سید علی کیا از دست ناصرودیان بیرون آمد و سید علی کیا برای نخستین بار به لاهیجان آمده و جای ناصرودیان نشست، آنان که در زمان حکومت ناصرودیان دراین شهر صاحب نفوذ بودند، به گفته ی مرعشی نقشی فعال دراین مراسم ایفاء کردند و برای سید علی کیا به رسم زیدیان شرایط امامت قائل شدند مگر یکی از آنان که به حالت قهر به رشت رفت که در آن زمان شهری بود درناحیه ی اهل تسنن وحنبلی مذهب :« وحضرت هدایت شعاری[سید علی کیا] به لاهجان نزول اقبال فرمودند وفقها و صلحا وداعیان شرع شریف و مفتیان دین حنیف، مجموع، مقدم شریف آن حضرت را مغتنم شمردند وبیعت کردند و امام و مقتدای خود دانستند و مجموع برآن قائل شدند که آنچه شرط امامت است در مذهب زید بن علی علیه اسلام[بنیانگذار زیدیه] که خصایل خمسه است، در او موجود است. مگر فقیه یحیی بن محمد صالحی که طرف نقیض[را] گرفته، بگذاشت وبه رشت رفته، امیره محمد تجاسبی[حاکم رشت] را دید و توصل به اذیال دولت او نمود و[درآنجا] ساکن گشت…غرض که مجموع اهل ادیان روپیش گیلان، به امامت سید اید[سید علی کیا] اعتراف نموده، او را مفترض الطاعه و نافذ الحکم اهل اسلام دانستند» (مرعشی، ص۴۱).
حفاظ:
حفاظ همان حافظان قرآن بودند که تلاوت قرآن را با صوت وصدای خوش می خواندند و به ویژه در مراسم عزا و سوگواری از صاحبان عزا دستمزد دریافت می کردند:« حفاظ را وظایف تعیین نموده تا شب وروز به تلاوت قرآن مجید مشغول باشند[در سال ۸۲۰هجری] واکنون[ زمان نوشتن کتاب ] نیزهستند»( مرعشی، ص۱۴۲).
وعاظ:
وعاظ نیز یک گروه اجتماعی مشخص بودند که وظیفه ی موعظه ومنبر داشتند. این گروه اغلب با گروه «حفاظ» نام برده می شوند:« [ناصر کیا]هفت روز پای برهنه، بر سرِخاک وخار وخاشاک می نشست وحفاظ و وعاظ را به ختم قرآن و گفتن نصایح و مواعظ امر فرمود»( مرعشی، ص۲۵۳).
مردم صنعت کار:
هر چند مرعشی از انواع صنعت کاری در این دوره نامی نمی برد ولی می توان حدس زد که این گروه باید شامل آهنگران، مسگران، داس و چاقو وشمشیر سازان و همچنین در ساختن ابزار وآلاتی نظیر بیل وکلنگ ونظیر آن دست داشتند:«وبر سر آن گوراب[بازار]، [سید محمد کیا حاکم رانکو]دکانهای چند فرمودند ساخت و مردم صنعت کار از هر نوع آنجا بنشاندند» (مرعشی،ص۱۴۲).
بقال وبزاز:
از این گروه تنها در یک جا نام برده شده و آن زمانی است که حاکم رانکو تصمیم گرفت که شهرک کوچکی در تیمجان در نزدیکی رودسر بسازد و درآن از جمله محوطه ی بازاری بنا کرد که به نظر او خیلی مناسب بود اما مرعشی می نویسد که اصناف و بازاریان که بدانجا منتقل شده بودند، از آن استقبالی به عمل نیاوردند:« و[به] بقال و بزاز تیمجان را امر شد که رخت خود را بدانجا برند…وقتی که [ساخت بازار] تمام شد، مولف حقیر[مرعشی] را بر خاطر است که مردم تیمجان که بدان بازار نقل کرده بودند، بسیار تضرع و زاری می نمودند»(مرعشی، ص۱۴۱).
توشمالان:
این واژه توسط لاهیجی بکار برده شده و مربوط به مراسمی است که میرزا علی حاکم بیه پیش درسال۸۹۴هجری در روستای «کیسم» در کناره ی سفیدرود برپا کرده بود وعلاوه بر این که حکام بیه پس و بیه پیش به آن دعوت شده بودند، مردم زیادی نیز به مراسم آمده بودند:«و در آن مجلس بهشت آئین که مجلس انس انعقاد یافت وبزم صحبت آرایش پذیرفت، ساعتی به تفرج کشتی گیران، اوقات به مراد گذرانیدند وپیشکش ها از هر گونه تحف عرض کردند. بعد از این توشمالان[آشپزان] چرب دست مواید اطمعه گوناگون کشیدند»(حسین لاهیجی ،ص۵۰). پیداست که آشپزی به عنوان یک شغل در این دوره بیشتر در خدمت دولت و نهادهای وابسته به آن ویا طبقات مرفه بود. البته در بازار نیز احتمالاً در عرضه «انواع اطمعه واشربه و قنادی و حلواها» نیز آشپزان فعال بودند.
صراف:
صرافان نیز دراین دوره فعال بودندولی در منابع ما از فعالیت و یا گستردگی آن چیزی دیده نمی شود:«و از جانب برادر خود کارگیا سید احمد، خواجه[ی] مکرم، خواجه حاجی محمد صراف را صلاح دانستند»( مرعشی، ص۲۰۲). یاد آوری کنیم که شیخ نجم الدین مسعود رشتی از زرگران به نام رشت بود که به محض ورود اسماعیل(به گیلان بیه پس) او را در خانه ی خود در رشت جای داد وبعدها ها یکی از عناصر پرنفوذ در دولت شاه اسماعیل محسوب می شد.
حمامی، دلاک و سر تراش و آبکش:
حمام در شهرهای جوامع اسلامی از اهمیت مهم برخوردار بود و اغلب نیز درکنار مساجد ساخته می شد ودر آن چند گروه مشخص شغلی فعال بودند. یکی حمامی بود که اداره ی حمام و بر پا نگهداشتن آن به عهده ی او بود:« چون حمامی اعلام سیادت مآبی[حاکم لاهیجان] گردانید که انوز روزی بدان حمام رفت» ( مرعشی، ص۵۰). دلاکان نیز درحمام وظیفه تنظیف مشتریان را داشتند و علاوه بر دکان های خود درشهر ، در حمام نیز کار می کردند:«چون انوز از حمام بیرون رفت، چهار من ابریشم به حمامی داد و دو من به دلاک بخشید»( همان، صص۵۰ -۵۱). واژه ی سرتراش تا سالهای اخیر نیز در گیلان رواج داشت و کار او تراشیدن سر وصورت بود لیکن تعمداً تنها لقب سر تراش به او داده بودند:« ودو[من] به سرتراش هبه نمود»( همان، ص۵۱). آبکش وظیفه استخراج آب از چاه حمام و پر نگهداشتن همیشه ی خزینه ی حمام را به عهده داشت:« ودو من[ابریشم] به آبکش که از جهت حمام لاهجان آب از چاه می کشید عطیه فرمود»( همان ، ص۵۱).
صناع وتجار:
صناع( صنعت گران) وتجار به گونه ای که مرعشی از آن در داخل شهر لاهیجان نام می برد نشان از اهمیت این صنف در این شهر دارد. میرزا علی حاکم بیه پیش در سال ۸۹۱ هجری به هنگام برگزاری عروسی خواهرش با امیره اسحاق فومنی حاکم بیه پس، دستور برگزاری جشنی در شهرلاهیجان داده وصناع و تجار را موظف کرده بود که بخشی از هزینه ی برگزاری آذین بندی شهر را از جانب خود تقبل کنند:« اصحاب و ارکان دولت جمع شدند و بنیاد سور وسرور کرده ،شهر[لاهیجان] را بفرمود تا آذین ببندند وهر یک از صناع و تجار به آلات و اسباب صنعت خود آرایش شهر وبازار کردند»(مرعشی، ص۴۵۶). لازم است دراین خصوص دقت شود که وقتی از اهمیت این صنف در شهر لاهیجان صحبت می کنیم، باید بلافاصله تاکید شود که اهمیت در مقیاس شهر لاهیجان در این تاریخ مد نظر است که به باور نگارنده تنها مرکز جمعیتی در گیلان بود که با تساهل می توان آن را شهر نامید و طبق برآورد نگارنده احتمالاً در این زمان بین ۵تا ۷هزار نفر جمعیت در خود جای داده بود.
بنا:
بنایی وبنایان به ویژه بنایان ماهر از اهمیت مهم برخوردار بودند:« بفرمود تا بنایان ماهر برسرکارآیند و در رانکو طرح قصری بغایت خوب فرمود انداختند واز آجر وصاروج بساختند» (مرعشی،ص۱۴۰). « به موضعی که مشهور است به ُسمام،استاد اجل، استاد پیر علی بنا را به سر کار داشته، قلعه مرغوبی از خشت پخته بفرمودند ، ساخت»(همان ، ص۱۴۵).
مزارعان:
به رغم این که این گروه از تولید کنندگان یعنی دهقانان و کلیه ی تولید کنندگان روستایی بسیار پرشمار و به سبب غلبه ی کامل اقتصادی کشاورزی ،اهمیتشان در تولید زیاد بود لیکن نام و پیشه ی آنان در متون محلی این دوره بسیارکم انعکاس یافته است ولی چنان که مرعشی از آنان یاد می کند، گویا در روابط معینی که همان مزارعه باشد تولید می کردند. مزارعه قراردادی است که مالک، زمین خودرا به زارع می دهد وبخشی از تولید را بین یک پنجم تا نصف به تناسب سهمی که در عوامل تولید تقبل می کند از زارع دریافت می نماید. حصه ی مالک بنا به سهمی که در عوامل پنجگانه ی تولید یعنی زمین, آب، تخم، گاو و کار (زارع)، تامین می کند، متفاوت است. هرچند هیچ سندی در خصوص میزان دریافت سهم مالک دراین دوره درگیلان در دست نیست لیکن بر اساس اسنادی که در قرن نوزدهم دردست داریم، عموماً در کشت برنج یعنی کشت اصلی گیلان، بیشتر از یک سوم محصول ، به مالک تعلق می گرفت: «وبر آن رودخانه سدی بسته از آنجا بگذرانیدند وبه رودخانه ولیسارود آوردند وتقسیم آب نموده… ومردم دیار ومزارعان آن مقام را از آن با بهره و نصیب ساختند» (مرعشی، ص۱۴۳) .
رعایا:
در منابع این دوره در موارد اندکی از رعایا به مفهوم رعیت ها و کسی که روی زمین مالک کار می کند نام برده شده است. جالب است که در همین موارد از جابجایی رعیت سخن رفته است ونشان می دهد که این امر معمول بوده است:«فرمودند که بعضی ملک ملکی مرا عمال او تصرف نموده اند وبعضی رعایا را دلالت کرده از هر بلوک به رودبار نور برده اند وآنجا اقامت دادند»(مرعشی، ص۳۰۲). «[سلطان محمد] برادر ارشد خود شاه یحیی را به انواع عنایات و عطوفات مستمال ساختند واملاک و قرای چند که از عم مرحوم ایشان کارگیاحسام الدین [که فرزندی از او باقی نمانده] در رودبار لمسر بود، بدیشان دادند و در لاهجان و رانکو هر جا که ارادت داشتند، از شهری وروستایی ، رعیت چند بدو بخشیدند» (مرعشی، ص۲۷۳).
باغبان:
باغبان دراین نوشته، نه باغداران تولیدکننده ی محصولات کشاورزی(که دراین زمان احتمالاً به صورت باغداری تخصصی آن گونه که در فلات مرکزی ایران عمل می شد، در گیلان یا وجود نداشت ویا بسیار اندک بود) بلکه بیشتر باغبان گیاهان زینتی است که آن هم نه به صورت تولید تجاری بلکه در زیارتگاهها ویا درمحوطه ی خانه و باغ حاکمان، شاهزادگان ویا اکابر واعیان مشغول به کار بودند. موردی که مرعشی بدان اشاره می کند مربوط به بقعه ای است در «روستای سرلیل» در جنوب لاهیجان که مرعشی آن را قشلاق دیلمان می نامد و میرزا علی حاکم بیه پیش دستور داده بود درختان مثمر و زینتی در آن بکارند وباغبان استخدام کنند:« از جمله نزاهت و لطافت آب وهوای آن بقعه مبارکه که یکی آنکه اول شکوفیدن گل که از تحویل آفتاب به جوزاست[خرداد] تا آفتاب به میزان[ مهر]بلکه در سالهایی که هوا به اعتدال گذرد تا اوایل عقرب[آبان] در آن بستان همیشه گل سرخ می باشد. چنان که دسته دسته[گلها را]باغبان چیده می آورد وآن قدر نیز گاهی می شکوفد که در فصل خزان، گلاب می کشند وبه تحفه وهدایا نزد احبا واخوان ارسال می دارند»(مرعشی، ص۴۲۸).
کِشتی بان(موخداوند):
در گیلان بیه پیش وبیه پس که دارای سواحل طولانی دریای خزر بود، کِشتی ران و کِشتی بانی شغل شناخته شده ای بود. از کشتی، گاه برای فرار افراد مهم از دست دشمن( عموماً به مازندران یا شیروان در قفقاز جنوبی ) و همچنین برای جنگ به ویژه درنوار ساحلی استفاده می کردند. اما در زندگی روزمره نیز برای حمل بار تجاری ویا غیر تجاری و افراد نیز از نقطه ای در ساحل به نقطه ای دیگر کاربرد داشت.:« به تخصیص فرضه های مازندران ، کشتی بانان بسیار بدانجا[رودسر] آمده، کشتیهای بزرگ بنیاد کرده، به تمام رسانیدند»(مرعشی، ص۱۴۳). کشتی بان در این دوره در گیلان بیه پیش، «موخدواند» نامیده می شد:« با کیا جلال مازندرانی که از تخمه جلال ازرق بود و در هنگام خروج سادات مازندرانی و دفع کیایان، جلال که ایشان بقیه السیف بودند فرار نموده، به گیلان اقامت داشتند ودر فرضه[بندر] لنگرود به کشتی بانی مشغول بودند[و] از آن سبب او را«موخداوند جلال» می گفتند»( همان، ص۱۶۳). استفاده از کشتی و کشتی رانی تنها به سواحل دریای خزر محدود نمی شد بلکه به ویژه در سفیدرود نیز کشتی بانی البته با قایق های کوچکتر اهمیت داشت.زیرا پل زدن بر روی این رود با تکنولوژی آن زمان مستلزم هزینه ی بسیار و شاید ناممکن بود و از این رو سفیدرود مرز جداکننده ی بزرگی از نظر فرهنگی وسیاسی به حساب می آمد که تاثیر خود را در تمایزات فرهنگی دو بخش ازگیلان یعنی شرق و غرب این رودخانه برجای گذاشته است:« آب سفید رود را دراین موسم عبور بجز کشتی میسر نیست ومن کشتیها را خواهم شکافتن وسر راه ایشان را گرفتن، چنانکه یک تن از ایشان بدر نروند»(مرعشی، ص۱۷۲). همچنین درجنگی که بین بیه پیش و حاکم رشت در سال ۸۶۳هجری در گرفت، لشکریان بیه پیش تنها از طریق کشتی توانستند از ساحل غربی( در روستای کیسم) به ساحل شرقی آن برسند:« چون به کنار آب[سفیدرود] رسیده آمد، عبور عساکر بجز به کشتی میسر نشد»(همان، ص۲۹۰). در برخی موارد از کشتی بانان با نام ملاحان و از کشتی با نام «ناو» نام برده شده است: « وجمعی را با کیا محمد سپهسالار شکور[اشکور] همراه کردند واشارت شد که ملاحان، گذر آب رودخانه گوارود را پیدا کنند تا یک طرف کیای مذکور از آب بگذرد و پشت گیر نماید و…» (مرعشی، ص۲۴۴). همچنین:«خودرا به ساحل بحر رسانید وبه ناوی که ملاحان جهت شست اندازی به دریا تردد می نمودند، نشسته بایک نفر نوکری که ملاحی می دانست به رستمدار رفت»(همان،۲۵۳). فرارحاکمان گیلان از طریق کشتی به شیروان به ویژه از اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم بسیار متداول شده بود. به عنوان مثال مظفر السلطان (امیره دباج فومنی) در سال ۹۴۲هجری با روی کار آمدن شاه تهماسب مجبور شد از گیلان فرار کند:« ازسیاه رودبار[رشت] روانه «سیاه رودگان» و «پیر بازار» شده بخانه میر عمر نزول میکند و در منزل مذکور داعیه رفتن شیروان نموده به تهیه اسباب کشتی و کرجی ها پرداخته در عرض یکهفته احمال و اثقال خود را به کشتی در آورده …متوجه شیروان گردید»(عبدالفتاح ، ص۳۹).
شکارچی وصیاد:
در گیلان به سبب وجود جنگل و مراتع پر پشت ، چرندگان و پرندگان برای شکار از اهمیت بسیار برخوردار بودند .این شغل بازمانده ی دوران جمع آوری و شکار در دوران عصر سنگ در گیلان است که بیش از نواحی دیگر در ایران دوام آورد و به دلیل وفور صید و شکار یکی از راه های تغذیه ساکنان این دیار بدون نیاز به کشاورزی محسوب می شد. با این حال درنوشته های این دوران کمتر بدان پرداخته شده است:« واسطلخی[استخری] عظیم در پایان قریه کله دره[در نزدیکی رودسر] بنیاد کرده، به اندک مدت ، تمام فرمودند که مرغابیان بسیار از آنجا صید[شکار] می کردند» (مرعشی، ص۱۴۴). نخجیردر گیلان نیز شکار شاهانه بود که توصیف آن را مرعشی به نیکوترین وجه بیان کرده است:«روز نخجیر واقع شد وجانور چند صید شدند»(همان،ص۴۲۵).
شاعران ومداحان:
شاعران و مداحان در نوشته ی مرعشی یکجا نام برده شده است. ظاهراً در شهرهای کوچک دیگر کار شاعری نمی توانسته خارج از دایره ی قدرت و مداحی باشد:« و چون نسق اساری فرمودند به کام دل باز گشته، به هشتبر لاهجان فرود آمدند وشاعران در اوصاف و مداحان در مدایح آن حضرت[کارگیا امیر سید محمد]رطب اللسان گشتند»( مرعشی، ص۱۷۴).
مطر بان وسازنده ها:
گروه مطربان که در گیلان به ویژه آنان را تا همین اواخر «سازنده» یعنی زننده ی ساز می گفتند، شامل گروهی می شدکه برای مواقع جشن وسرور وعروسی کارشان بالا می گرفت: « و کارگیا یحیی جان با اکابر و اشراف الموت استقبال نمودند و با دف و چنگ و نی و مطربان خوش الحان به خیر مقدم تشریف دادند»(مرعشی، ص۳۸۵). همچنین: «فرمودند که «سازنده ها» از هر قسم که در اردو حاضر بودند ، سازها بنوازش در آوردند وبدستور او آئین عیش و سرور از لاهیجان تا کیا باغ به استقبال خان احمد خان مبادرت نمودند» (عبدالفتاح ، ص۵۴).
کُشتی گیران:
کُشتی یکی از ورزشهای گیلانیان در این دوره بود اما کشتی شغل محسوب نمی شد و دستمزد های ناشی از کشتی گرفتن برای کشتی گیران نیز به صورت انعام و آن هم زمانی که کشتی می گرفتند و در کشتی پیروز می شدند توسط افراد تماشاگر داده می شد. بنابراین اگر از کشتی دستمزدی هم حاصل می شد به صورت مداوم نبود و معمولاً چون کشتی محلی می باید در فضای آزاد صورت گیرد، مراسم کشتی گرفتن عموماً محدود به فصل تابستان بود.با این حال آنان به صورت یک گروه مشخص اجتماعی و از نظر فرهنگ حاکم ، در گروه های اجتماعی طفیلی در جامعه شناخته می شدند. به عنوان مثال هنگامی که حاکم بیه پس فوت کرده وفرزند بزرگش حاضر به جانشینی او نمی شد و علاقه به کشتی و کشتی گیری نشان می داد، لحن مرعشی در خصوص او مشخص کننده ی ارزش و منزلت پایین اجتماعی این گروه نزد فرهنگ حاکم است:«خیال فاسد او[امیره دباج فرزند حاکم بیه پس] بر آن جاری گشته بود که [با] کُشتی گیران و مردم زور گر در آویزد وکشتی بگیرد»(ص۳۸۹).« وکُشتی گیران را چون امر شده بود که با او مساهله کنند همچنان می کردند ومی افتادند واو از آن شادمان وفرحان می شد»(همان ،ص۳۹۰ ). همچنین: «بفرمودند تا جوانان زورگر کشتی بگیرند»(همان، ص۴۲۵).
درویشان:
ازگروه درویشان چندان سخن نرفته است لیکن موردی که مرعشی بدان اشاره کرده، نشان می دهد که این گروه به صورت یک گروه مشخص اجتماعی وجود داشته ونزد حاکمان دارای منزلت و نفوذ اجتماعی بودند:«او[امیره محمد رشتی حاکم رشت] را فرزندی بود به سن پنج شش سال(تجاسپ نام)، آن را با جمعی از درویشان رشت همراه ساخته، نزد نظام الدین یحیی به التماس تمام فرستاد»(مرعشی، ص۲۹۲).
اوباش واراذل:
در فرهنگ حاکم بر این دوره ،این گروه از منزلت اجتماعی طفیلی برخوردار بود ومطرود تلقی می شد. به تعبیر امروزی جزو گروه لمپن ها محسوب به حساب می آمد:« وچون سلطان حسین را مزاج بر قرار نبود وبا مردم اوباش و اراذل مصاحبت می کرد وبه شرب خمور وفسق وفجور اشتغال می نمود ونصیحت مشفقانه را قبول نمی کرد»(مرعشی، ص ۱۹۶). مرعشی در یک مورد حتا این گروه را همراه با شاعران نام برده است:«از کثرت تناول مسکرات و ارتکاب به مناهی و معاصی پروای گفتگو با خلایق نداشت و با اوباش و اراذل وشاعر پیشه و مسخره طبع و مثل هذا روز وشب مداومت می نمود»( مرعشی، ص۳۷۷).
جراحان:
گروه جراحان ارزش واعتبار زیادی به ویژه در مواقع جنگ پیدا می کردند. آنان همیشه همراه لشکر بودند وبه هنگام زخمی شدن ویا تیر خوردن سربازان، به آنان ابتدا شربت های بیهوش کننده می خوراندند وسپس تیرهای بدن را بیرون می کشیدند وزخم ها را پانسمان می کردند: « زخمیان را شربت دادند و پیکانها که مانده بود، بفرمودند بیرون آورند»(مرعشی، ص۱۵۱). همچنین: «و کسانی را که زخمی شده بودند، جراحان ماهر را که بر سر کرده ، بفرمودند تا هر که پیکان مانده باشد، بیرون آرند… ومجموع مجروحان را علی قدر مراتب جراحتهم شربت ومرهم بها دادند..»(مرعشی ، ص۲۱۷). و گاه که زخم زخمیان شدید بود آنان را در پشت صحنه ی جنگ به صورت سر پایی مداوا می کردند وسپس برای مداوای بیشتر به شهر می فرستادند:«کسانی که زخمی بودند، ملاحظه رفت. هرکرا پیکان مانده بود، جراحان را گفته شد تا بیرون آوردند وزخمهای مجموع[زخمیان] را به مرهم نهادن ومعالجه کردن امر رفت و آنها را که جراحت سخت بود ، روانه[شهر که امکانات بیشتری بود] کرده آمد» (مرعشی، ص۲۸۲). «زخمیان را هر که پیکان داشت فرمودنه شد تا بیرون آوردند وبه مراهم مداوا کردند وآنها را که جراحت سخت بود بیرون[از معرکه جنگ] فرستاده شد»(همان، ص۳۴۰).
اطبا :
اطبا معمولاً به پزشکان غیر جراح اطلاق می شد که درمان بیماری های عمومی را به عهده داشتند:« واطبای ماهر وحکمای حاذف آنچه ممکن بود در معالجه تقصیر نکردند»( مرعشی، ص۲۲۳). «و سایر اطبا که هر یک در آن زمان خود از حکمای دوران در طبابت سبق برده بودند،آنچه دانستند وتوانستند[در معالجه ی ناصر کیا حاکم لاهیجان] تقصیر نمی کردند»( مرعشی،ص۲۶۵). مرعشی در یک مورد یکی از طبیان لاهیجان را به بقراط دوم حکیم معروف یونانی تشبیه کرده است:« جناب حکیم زمان علامه دوران ابقراط ثانی، مولانا نعمت الله طبیب که در جمیع علوم خصوصاً در علم طب وعمل آن یگانه عصر خود بود»(همان، ص۴۱۲).
خیاطان:
بدون تردید خیاطی یکی از پیشه های متداول در این زمان بود لیکن در منابع ما از آنان سخن زیادی نرفته است . دریک مورد مرعشی از خیاطی نام می برد که مردم اورا «دگمه بند» خطاب می کردند و جالب است که مرعشی می نویسد که او در کارخانه ی دولتی خیاطان مشغول به کار بوده است. بی تردید این گونه کارگاه های دولتی در خدمت جنگ ودوخت لباس برای سربازان لشگر بوده است:« یکی پاشیجایی[ روستایی نزدیک لشت نشا] الاصل که «حسن شاه دگمه بند» نام داشت ومدتی بود که در رودسر صنعت آموخته، در کارخانه خیاطانِ دیوان[در رودسر] کار می کرد»(مرعشی، ص۲۳۰).
یهودیان:
از یهودیان در مواردی نادر نام برده شده است. دریک مورد در جنگی که بین کارگیا میر احمد و حاکم بیه پیش درگرفته بود، مرعشی می نویسد که در این جنگ برخی از یهودیان طرفدار کارگیا میر احمد در جنگ دستگیر شدند: « چنانکه سه نفر را یهودی از یهودیان قریه چاکان از ناحیه جیر کشایه شکور[اشکور] بگرفت واسب وسلاح ستانده، به درگاه اعلی[ناصر کیا] آوردند»(ص۲۴۵).
عورت:
نیمی از جامعه یعنی زنان را عورت یا عورات می نامیدند. عورت در لغت به معنی عضوی که شخص بسبب شرم آن را می پوشاند(فرهنگ معین). همچنین « عورت در فقه هر چیزیست که نظر کردن اجنبی بدان جایز نباشد»(دهخدا) . به نظر می رسد که کاربرد واژه ی عورت برای زنان نیز از همین مفهوم برخاسته باشد:« دخترش همچنان که ذکر رفت در حباله زوجیه او بود واز او فرزندی از آن عورت پیداشد»(مرعشی، ص۲۵۲).
کنیز وغلام:
داشتن کنیز وغلام درخانه ی درباریان و همچنین ثروتمندان این دوره معمول و خرید و فروش آن نیز در بازار های شهری متداول بود لیکن در نوشته های منابع ما مشخص نیست که غلامان و کنیزان شهر لاهیجان از کجا خریده و یا به عنوان هدیه از طرف کدام حکام دیگر پایشان بدانجا کشیده شده بود. لازم است تاکید شود که از کار وخدمات کنیزان و غلامان تنها در خانه استفاده می شد و ما سندی در اختیار نداریم که از آنان در کار تولید محصولات کشاورزی و صنعتی نیز استفاده می شده است:« چون عروس را [از رشت]به لاهجان رسانیدند، «درر و لآلی» بسیارنثار کردند و کنیزان وغلامان پیش کش نمودند»(مرعشی، ص۲۶۴). در جایی مرعشی از آزاد کردن کنیزان سلطان محمد توسط پسرش که به تازگی به قدرت رسیده بود سخن به میان آورده است. میرزا علی حتا برای کنیزان و غلامان آزاد شده، بر طبق گفته ی مرعشی، مرسوم ومواجب تعیین کرده بود:«[سلطان علی میرزا حاکم جدید]غلامان زرخریده غفران پناهی[سلطان محمد پدرسلطان علی میرزا] را[در سال ۸۸۳هجری] خط آزادی داده، جهت هریکی مرسوم و مواجب نسق فرمودند»( همان، ص۴۱۵). اما در سال ۹۱۱هجری در جایی که لاهیجی، حادثه ی قتل سلطان حسن را با فرمان سلطان میرزا علی توصیف می کند، می نویسد که میرزا علی همراه غلامان خود منتظر اجرای حکم بوده است::« ومیرزا علی[حاکم لاهیجان] با ملازمان وغلامان خود به آن طرف رودخانه منتظر بود»(لاهیجی،ص ۲۱۴). در اینجا البته ممکن است واژه ی غلامان به مفهوم عام آن یعنی چاکران و نوکران حاکم نیز به کار رفته باشد.
جانوردار وجانورداری:
ظاهراً در گیلان نیز تربیت برخی جانوران نظیر قوش وشاهین وباز برای شکار متداول بوده و در این دوره برخی بدان اشتغال داشتند. البته مرعشی موردی را که ذکر می کند به تفریحات سلطانی مربوط می شود که از روی تفنن و علاقه انجام می شد:« وحضرت اعلی[سلطان محمد حاکم لاهیجان] بنفسه در علم جانور داری چون بی نظیر بود، هر ادنی قوشچی به تعلیم آن حضرت، شنغار و چرغ و شاهین وبحری می آموخت وبه عقار و کلینگ می پرانید وآن جانور[ان] از مخلب و منقار آن قوشها جان بدر نمی بردند» (ص۲۷۱).
شهری و روستایی:
در این دوره نیز جمعیت از نظر مکان جغرافیایی به دو گروه اجتماعی بزرگ یعنی شهری وروستایی تقسیم می شد:« [سلطان محمد] برادر ارشد خود شاه یحیی را به انواع عنایات و عطوفات مستمال ساختند واملاک و قرای چند که از عم مرحوم ایشان کارگیاحسام الدین [که فرزندی از او باقی نمانده] در رودبار لمسر بود، بدیشان دادند و در لاهجان و رانکو هر جا که ارادت داشتند، از شهری وروستایی ، رعیت چند بدو بخشیدند»(مرعشی، ص۲۷۳). هر چند ما می دانیم که شهر وجمعیت شهر نشین در گیلان قرون وسطا نسبت به فلات مرکزی ایران بسیار اندک بوده لیکن مفهومی که دراین دوره از شهر وشهری در گیلان وجود داشت این بود که به ساکنان مرکز ولایت که اغلب دارای گوراب یا بازار هفتگی نیز بود، شهر وساکنان آن را شهری می گفتند، بدون این که از نظر کارکردی آن مرکزِ جمعیتی واجد کارکرد شهر بوده و کاربرد واژه ی شهر در مورد آن دقیق بوده باشد. حتا در یک نوشته ی معتبر از اصیل الدین زوزنی در حدود سال ۶۵۰ هجری که درکتاب تاریخ اولجایتو(القاشانی) عیناً ذکر شده، آمده است که:« بازاریان را شهری و برزیگران را گیل» گویند(القاشانی، ص۵۸). در اینجا به خوبی روشن است که منظور از برزیگران همان روستائیان و روستایی است و با توجه به ویژ گی های اجتماعی گیلان در این دوره ، بازاریان تنها می توانستند در شهر حضور داشته و بنابراین، در متون این دوره در گیلان، بازاری معادل شهری بکار رفته است. لاهیجی نیز دست کم در دو مورد مطلبی را ذکر می کند که همین مفهوم یعنی مترادف بودن برزیگر با روستایی و بازاری با شهری را می رساند: «از وحشت بی اختیار عساکر بیه پیش وبی مقابله و محاربه ای از هزیمت یافتن ایشان اطلاع حاصل کرده با دهاقین و شهری در عقب مردم بیه پیش آمده»(لاهیجی، ص۱۷۱). همچنین:« ودهاقین وبازاریان رشت که سواران نامدار بیه پیش را دست بسته می آوردند»( لاهیجی ،ص۱۷۲) . پیداست که در این دو نقل قول چیزی که کاملاً روشن است این است که در اولی دهاقین یعنی همان برزیگران در مقابل واژه ی شهری قید شده ودر نتیجه معادل روستایی بکار رفته و همین طور در نقل قول دوم، بازاریان در مقابل دهاقین و معادل شهری بکار رفته است.لازم است بگوییم که فقدان شهر در تاریخ قدیم گیلان یکی از ویژگیهای اصلی تاریخ این بخش از کشور ماست.
این مقاله بخشی از کتاب در دست انتشار نگارنده تحت عنوان« گیلان در پویش تاریخ» است.