ذِن در هنر نویسندگی، ری برادبری، ترجمه پرویز دوائی، تهران نشر جهان کتاب، ۱۳۸۹
نویسنده در مقدمه کتاب می نویسد: «…یک علت نویسنده شدنم آن بود که از نومیدی و تلخی و اندوه دنیای واقعی به درون امیدی بگریزم که با تخیل ام می توانستم بیافرینم…»
این روزها نویسندگی بیشتر تفنن تا یک پروسه درونی تعریف می شود؛ آخر اغلب فکر می کنند با یاد گرفتن چند تکنیک و تکرار مکررات نویسنده شده اند.
نوشتههای مرتبط
اما این کتاب خیلی ساده توضیح می دهد که نوشتن در راستای شناخت فردی شکل می گیرد؛ البته این نکته به هدف نوشتن مربوط می شود. رویکرد نویسنده در ارتباط با نوشتن در این کتاب این گونه نشان داده می شود که باید برای نویسنده شدن از سدهای تجمل گرایی هم چون شهرت، پول گذشت و به خودشناسی رسید. ما که در کشوری شرقی زندگی می کنیم این واژه ها برای مان آشنایی تاریخی (ادبیات و عرفان) دارند؛ در همین بین وارد اقتصاد بازار جهانی هم شده ایم که دچار مشکلات متعدد اقتصادی هستیم؛ ممکن است هنگام خواندن این کتاب در یک سو دچار حسی نوستالژی شویم و حرف هایش باورکردنی بیایند و از سوی دیگر وقتی واقعیت زندگی اقتصادی مان را حس کردیم بگوییم دل نویسنده خوش بوده چون نادیده گرفتن و پشت سر گذاشتن شهرت و پول حتما باید به معنای حل شدن مسایل اقتصادی باشد نه حذف ذهنی آن ها برای نوشتن. به این موضوع که فکر می کنم متوجه می شوم امر نوشتن در جهان سوم که افراد دچار مشکلات معیشتی هستند؛ کاری بس شگرف باید باشد وگرنه باید قلم دست گرفت و تکرار مکررات برای نان یا بالا رفتن رتبه ی علمی کرد تا پول بیشتری به جیب از خلال به شهرت رسیدن زد. متاسفانه نوشتن در این وضعیت ما را دچار مشکلات شناختی دیگر هم می کند؛ چون باور می کنیم نوشتن تفنن است و یافته های خود را واقعی می شمریم و یادمان می رود مثلا در کودکی به چه موضوعاتی علاقمند بودیم و هدف مان از زندگی چیست؟ نکته ایی که دی برادبری برای نوشتن تاکید می-کند که تجربیات زندگی از کودکی تا به امروز باید در یک ساختار درونی درک شوند. خود نویسنده از خاطرات کودکی اش می-گوید که عاشق کتاب های «تارزان»، «جان کارتر از کره ی مریخ» و سری قصه های مصور «باک راجرز»(قهرمانی از اعصار آینده) بوده و هنوز هم آن ها را دوست دارد. نویسنده می گوید: اگر در ۱۲ سالگی کتاب ها تارزان را از من می گرفتند، می مردم! خیلی ها می کوشند که روح آدم را بکشند: «تو تارزان می خوانی و باک راجرز جمع می کنی؟ ای بدبخت عقب مانده ی بی سواد» کشتن روح آدم، یعنی کشتن همه ی وجود او. می شود هم برنارشا خواند و هم جیمز.
هنگامی نویسنده کتاب از علاقه های کودکی اش می گوید می خواهد آن-ها را به این نکته پیوند بزند که اگر بخواهیم نویسنده باشیم باید احساس درونی مان برای لذت بردن از کودکی تربیت شده باشد و در نوشتن آن را به خواننده انتقال بدهیم. او انتقاد می کند و می گوید اشکال روشنفکر این است که در جوامع ما به احساس شک دارد. برادبری هم گلایه های خاص خودش را از مردم جامعه اش همانند نویسندگان کشورهای جهان سوم دارد: آدم-هایی در این دنیا هستند که اگر لذت خودت را از مشاهده ی یک غروب آفتاب زیبا بیان کنی، از تو بدشان می آید، چون که خودشان هرگز غروب را به این صورت ندیده اند!
شاید نویسنده شدن به این شکلی که برادبری از آن یاد می کند و آن را با خودشناسی کنار هم قرار می دهد همان قدر در کشورهای توسعه یافته مشکل باشد که برای ما هست؛ به هر حال کشورهای غربی دارای چارچوب های ساختاریافته اقتصادی هستند که به قول این نویسنده به راحتی احساس را زیر سوال می برند.
به هر حال این کتاب راه حل دارد و یک سری تکنیک را یاد می-دهد که نیازی نباشد یکدفعه دچار تحولات عظیم در سراسر وجود همچون نویسندگان شرقی (ناصر خسرو، عطار، مولانا و…) شد. شاید اگر یادگرفتن تکنیک برای نوشتن با احساس درونی لذت نه برای رسیدن به پول و شهرت، همراه باشد؛ فرشته الهام یا ذِن هم ما را همراهی کند تا کم کم خلاقیت را درک کنیم و با ساختار درونی لذت از کودکی مان تا به امروز برسیم؛ تا تجربیات زندگی به صورت یک کل درک نشوند از لذت واقعی و خلاقیت برای نوشتن خبری نخواهد بود.
مراحل این تکنیک: ا- کار کردن، خود را رها کردن(به خود فشار نیاوردن) و ۳- فکر نکردن.
باید ابتدا به خاطرات خوش کودکی مروری داشت و بعد به جنبه کمی کار برای نوشتن توجه کرد، مثلا نوشتن ۱۰۰۰ کلمه در روز. برادبری می گوید: «کار به صرف پرداختن به آن، بعد از مدتی ضرباهنگی به خود می گیرد؛ «گارد» انسان باز می شود. بعدش چه پیش می آید؟ خود را رها کردن… و پس از آن نویسنده با شادمانی شروع به پیروی از آخرین پند من می کند؛ فکر نکردن که نتیجه اش باز خود را بیشتر رها کردن است و کمتر فکر کردن و بیشتر به خلاقیت رسیدن.»
اگر می خواهید بدانید برادبری درباره ی نوشتن به عنوان یک پروسه ی درونی چی می گوید کتابش را بخوانید اما در پایان برای کسی که در کشورمان می خواهد بنویسد باید گفت برای این که مشکلات اقتصادی و نبود زبانی مشخص برای گفت وگو نابودت نکنند و بتوانی در این بحران به خلاقیت برسی بهتر است زمانی در شبانه رزو سعی کنی خودت را رها کنی و به مسایل اقتصادی فکر نکنی و تمرین نوشتن کنی شاید در این میان توانستی ارتباطی بین خاطرات کودکیت که از مولانا می خواندی و امروز که از اقتصاد بیشتر می شنوی یک ساختار درک کردی که خلاقیت نام داشته باشد. البته باید امیدوار بود نویسنده جهان سومی در دام ذهن گرایی یا تقلید کردن از نویسندگان غربی نیفتد؛ چون نبود گفت وگو خود یک معزل است که سدی در راه نوشتن است.