به بهانۀ ۱۴ آبان، روز مازندران، نگارنده: دکتر مهدی حسینی، پژوهشگر فرهنگ، هنر و ادبیات
یکی از شاخصهای شناختن جامعۀ زنده، تابآوری فرهنگ آن جامعه در نسبت با پدیدههای نوین است. با این پیشفرض، فرهنگ مازندران را بهمثابۀ یک جامعۀ زنده میتوان سنجید. مازندران، بیرون از فلات ایران واقع شده است و پیآمد این وضعیت برای هر سرزمینی مانند تیغ دولبه است. دقیقا به همین سبب، مازندران منطقۀ مهمی است. این جدا افتادگی، تأثیر بزرگی بر سرنوشت تاریخی، فرهنگی و اجتماعی منطقه داشته است. رشتهکوههای البرز به خصوص از زمان حملۀ اعراب تا قرن دهم هجری، همچون حصاری طبیعی بارها در برابر یورش دشمنانی که از سمت جنوب سر میرسیدند، مانع ایجاد کرده است. این مسئله مردم و مناسبات منطقه را از دانستهها، رخدادها، تغییرات و تحولات مهم فلات مرکزی ایران دور نگه داشت. بخشی از پیآمد آن، رشد دیگرگونۀ فرهنگی و اجتماعی و عقبافتادگی از تغییرات رسمی حاکمیت یکپارچۀ وقت و نیز حفظ و دست نخوردگی بخشی از میراث هزاران ساله است. مطالعات فرهنگی بر اساس رویکرد «تاریخِ فرهنگی»، همیشه در پی کشف زوایای پنهان روایتها است؛ روایتهایی که از منظر تاریخنگاری رسمی، نادیده انگاشته شدند. از این نظرگاه، در واقع انسانها، خودِ تاریخاند و خرده روایتهای انسانی، پیشبرندۀ کلانروایت فرهنگی است. جدا افتادگی طولانی از پیکرۀ اقوام ایرانی و پیآمد حیات اجتماعی و فرهنگی متفاوت از فلات مرکزی ایران، میتوانست به فروپاشی و اضمحلال فرهنگی منجر شود اما به نوعی از خودبَسَندِگیِ فرهنگی منجر شد. این خودبسندگی، گونۀ خاصی از تاریخ فرهنگی را پی افکند که بود و نمود آن را در نوع حکمرانیهای محلی و زبان و گویشهای منطقۀ البرز و ناحیۀ جنوبی کاسپین میتوان یافت. به همین سبب، فرهنگ مازندران از روایتهای اجتماعی مردم غنی و از ناگفتهها و نانوشتهها سرشار است. فرایند این خودبسندگی فرهنگیِ ناخواسته، در نهایت به گفتگوی با خود منجر شد که در یکی از ابزارهای گفتگوگری یعنی زبان، پدیدار شده است. زبان تبری از قدیمیترین زبانهای ایرانی است و در آن حتی میتوان کلمات پارسی باستان را یافت. زبان تبری به روایت شفاهی محدود نماند بهطوری که تا قرن هفتم هجری به زبان تبری کتاب مینوشتند و حتی آثار فارسی و عربی به تبری ترجمه میشده است. از این منظر، مازندران فرهنگی، یکی از پایگاههای مهم سنت روایت شفاهی شمرده میشود. روایتهای شفاهی بهترین شیوه برای پاسبانی از سنتها و آداب و رسوم و هنجارهای جوامع انسانی پیش از اختراع خط، بود که در فرم شعر و داستان و افسانه و اسطوره و حماسه و در روایتهای اساطیری و سرودههای باستانی پدیدار میشد. اما پیش از سنت روایت شفاهی، بدویترین شکل گفتگو با خود در تاریخ فرهنگی مازندران را در لالاییها، نواجشها و موریهای زنان این سامان میتوان جست. زنان، نخستین افسانهگویان سرزمین مازندران هستند. زنان تبرستان به سبب نقش حساسی که در تولید و تقسیم کار داشتند همپای مردان در اندیشیدن و ساختن مؤثر بودند. در تاریخ آمده است که : زنان تپوری لباس سفید میپوشیدند و موهایشان کوتاه بود. سیمای زنان تپوری نشانگر نقشپذیری پر رنگ آنان به عنوان عنصر فاعل و فعال در خانواده است. ابن اسفندیار در واقعۀ «ونداد هرمز» از همیاری زنان آزمودۀ مازندرانی سخن میراند که با طراحی نقشهای مشخص، سپاهیان خلیفه را شکست دادند. در واقعۀ تاریخی دیگری نیز آمده است: «همگام بودن زنان با مردان مازندرانی همراه با طبیعت سرسخت شمال باعث میشود که یعقوب با تلفاتی حدود چهل هزار نفر، تبرستان را ترک کند». در کنار نقش محوری زنان در پیشینۀ تاریخی مازندران، که هویت دوران مادرسالار در آن چشمگیر است، نقش نجواگری یکی از مهمترین و پیوستهترین آنهاست. زنان و مادران و مادربزرگها قصههای کهن و داستانهای گذشتگان و تجربۀ زیستۀ روزمرۀ خود را به شکل سحرآمیزی به واژههایی ساخته و پرداخته کرده و با نغمه و آهنگ آمیخته ساخته و در گوش فرزندان و نسلها نواختهاند. در کهن الگو، مادر، دانندۀ اسرار زندگی، زیستبخش و گرما آفرین، زایا و پرورشدهنده است. با نگاهی اسطورهای، مادر، «متداعی با اصل حیات، تولد، گرما، پرورش، حمایت، باروری، رشد و فراوانی است». این ویژگی سرشتی در ابتداییترین شکل گفتگوی تاریخ فرهنگی است که با ابزار زبان و موسیقی، کسی با دیگری که از درون خود اوست سخن میگوید؛ گویی کسی با خود سخن میگوید. این کنشِ موقعیتمند در بنیان، دستاوردی گفتگوگرایانه دارد.
جغرافیای فرهنگی مازندران، تفاوت اساسی با جغرافیای سیاسی کنونی مازندران دارد. مازندرانِ فرهنگی محدودۀ بزرگتری را در بر میگیرد که شامل دو بخش کوهستانی و جلگهای است. در یکی از قدیمیترین آثار جغرافیایی، سراسر کرانۀ جنوبی دریای کاسپین یا دریای مازندران، دیلمان نامیده شده است که به چهار بخش جداگانۀ «گرگان»، «تبرستان»، «دیلمان خاصه» و «گیلان» تقسیم میشد. بنابراین محدودۀ مازندران فرهنگی، گسترۀ بزرگی شامل استانهای کنونی گلستان، مازندران، تهران، سمنان و بخشی از قزوین و گیلان را شامل میشود که میتوان ردپای آثار فرهنگی گذشتگان را در آن جست. در حوزۀ شمالی البرز به ویژه مناطقی که بومیان سه استان گلستان، مازندران و گیلان سکونت دارند، در گذشتههای نه چندان دور، نقلهای فراوانی با زمینهها و مضامین مختلف رواج داشته است. روایت شفاهی به زبان و موسیقی وابسته است، بنابراین امتداد سنت روایت شفاهی مازندران را باید در نقلهای موسیقایی، منظومههای غنایی و سوتهای تبریزبانان پی گرفت. خنیاگران، از نخستین راویان فرهنگ شفاهی فلات ایران هستند که بخش مهمی از میراث هزارههای دور را با خود حمل کردند. این شاعران و موسیقیدانان دورهگرد و راویان داستانهای ملی ایران، سنت گوسان پارتی را ادامه دادند و در پی تغییر جوامع، زوال و فروپاشی حکومتها، تبدیل ساختارهای سیاسی، محدودیتها و ممنوعیتهای دینی و تحول فرهنگ شفاهی، به فراز و فرودهایی دچار شدند. در این مسیر هزاران ساله، گاهی در پی از دست دادن قدرت رسمی، به لایههای فرهنگ عامه فرو رفته و گاه با تغییر وضعیت، رفتهرفته قدرت و تأثیر خود را باز یافتند. خنیاگران در دوران رونق و شکوه، قصهها، داستانها، افسانهها و حکایتهای کهن را به موسیقی و شعر هجایی و ایقاعی و بعدها عروضی و موزون و مُقَفّا روایت میکردند. گویی پیامبَرانِ دورهگرد، به تنبور و به حلق، مشغول رساندن پیامها به خلق بودهاند. یکی از پایگاههای گوسان پارتی و خنیاگران ایران، مازندران فرهنگی است. مهمترین نقلهای خنیاگران تبری که تا کنون ثبت شدهاند «طالبا»، «نجما و رعنا»، «حیدربیک»، «صنمبر»، «امیر و گوهر»، «مَشتی پَلوِری»، «هُژَبر سلطان»، «حسینخان»، «مَمزِمون/محمدزمان»، «رشیدخان»، «عشقعلی یاغی» و «حجت غلامی» است که با تفاوتهایی در بیشتر مناطق مازندران روایت میشود. خوشبختانه هنوز نام و نشانی از سنت خنیاگری در میان قوم تبری پابرجاست. «شِرخونی/شِرخوانی» یا «شِر دَوِسِن/شِربَندی» در مازندران ناظر به رفتاری تعاملی است. این کار در جنوب ایران بنام «شَروهخوانی» شناخته میشود. خنیاگر در هنگام اجرای برنامه، نفس به نفس مخاطب داده و این مواجهه حس و حال اجرا را تحت تأثیر خود قرار میدهد. در واقع مخاطب در اجرای خنیاگر مشارکت میکند تا جایی که او بسته به حال مخاطبش محتوای تازهای ارائه میکند که از پیش معین نشده است. در این سنت، گاهی خنیاگر با انتخاب یکی از مردمانی که گرد او جمع شدهاند، شعری را به اقتضای ظاهر یا حال و احوالش به صورت بداهه میسازد و همانجا در حضور همهگان به آواز اجرا میکند. این رفتار تعاملی که نوعی از کنش تجربهمحور را تداعی میکند در اجرای اُوسَنِهها با روایت «شِرخون»ها در منطقۀ کومش/سمنان مشاهده شده است. آنها در محافل و شبنشینیها یا مراسم سرورانگیز، این منظومهها را با نقل، روایات، احادیث و یا اشعار ناب همراه ساخته و ساعتها شنوندگان خود را سرگرم میکنند. وقتی ادراک زیباییشناختی در فرآیندِ کنش مستقر شود، قدرت فهم و میزان تأثیرگذاری آن بیشتر میشود. بنابراین تجربۀ زیسته در حضور افراد و امکان تأثیرپذیری و تأثیرگذاری حاضران، به مبادلۀ پیام منجر شده و رسانه، نقش تعاملی به خود میگیرد. این ویژگی تجربهمحوری در سنت روایی گوسانهای پارتی تا امروز پیوسته وجود داشته است. این تجربۀ کنشمحور نتیجۀ گفتگوگری فرهنگ مازندران با خود است. گویی در هزاران سال پیش، یک رسانۀ شفاهی، مشغول تولید محتوا و رساندن پیام بوده است و این رسانه همچنان در حال گفتگوگری با مخاطب امروزی است. بنابراین فرهنگ مازندران کهن، سرشار از رویدادهای درونفرهنگی است که در یک کنش و واکنش دائمی با هم در حال گفتگو هستند.
بخش دیگری از تاریخ فرهنگی مازندران، وجوه خاصی از خنده و طنز عامیانۀ کوچه و بازار است که مورد بیمهری قرار گرفته است. جشنهای مردمی همواره دارای محتوایی عمیق و پرمعناست. جشنوارههای مردمی چهرۀ غیر رسمی، گاه غیر مذهبی و غیر سیاسی انسان و روابط انسانی را ارایه میدهند و دنیای دیگری را، ورای جهان رسمیِ متعارف میآفرینند که تجربۀ زیستۀ تقریبا همۀ مردم در روزهای معینی از سال را در درون خود حفظ کرده است. این شکل از جشن و پایکوبی مردم که در تاریخ فرهنگی مازندران فراوان است منجر به کارناوالیزه شدن فرمها و شکلها و لحنها شده، و گاه با شکل طنز و فکاهه در مقابل لحن جدی تاریخ رسمی، قد علم میکند. جلوۀ کارناوالی پدیدههای تاریخی و فرهنگی در مازندران، با وجود نادیده انگاری و گاهی حذف، بسیار مشهود است. در این میان اگرچه ویژگیهای خاص زمان و مکان، در گفتگوگری و کارناوالیزه شدن دخالت دارند اما سرشت فرهنگها، آنها را به پدیدههای فرا زمانی تبدیل میکند. آنگاه که گفتگو مبتنی بر زبان و به وسیلۀ مردم منتقل شود واژهها، شعرها، ترانهها، نغمهها، افسانهها، زبانزدها، باورها، آیینها و یا نقشمایههایی که در درازنای این سرزمین، ردی به جا نهادهاند، انسان امروزی را به گفتگو با خود وا میدارند. آیینهای جشن نوروز(بهارِ جشن)، جشن تیرماه سیزده شو(تیرِ جشن)، جشن هشت و هشت(میر روز)، جشن مردگان(بیست و شش عیدماه)، وَرفِ چال، بارانخواهی و آفتابخواهی، گَهرِهوَندی و … مانند زبانی پویا برای تعامل بیشتر با خود و آیندگان تلقی میشود. زبان، بهمثابۀ رویدادی پویا، ویژگی فرا زمانی این پدیدهها را حفظ کرده و به عنوان بخشی از تاریخِ فرهنگی مازندران، این امکان را فراهم میسازد تا گفتگوگرایی میان انسان هزارههای پیشین و امروزی رخ دهد. البته این رابطه در نهادِ خود گفتگومند نیست. بنابراین ایجاد این رابطه، منوط به «گشودگی» طرفین به موضوع است. رابطهای که این رویکرد میسازد، به «دیگری» اعتبار میبخشد تا دو سوی رابطه ارزش یکسانی داشته باشند و صدای یکدیگر را بشنوند. در واقع درگیر شدن در فرایند فهم «دیگری» معنای گشودگی را کامل میکند. گشودگی تنها به شخصی که سخن میگوید محدود نمیشود بلکه هر کس که گوش میسپارد به طور بنیادی گشوده است. بنابراین تاریخِ فرهنگی مازندران، بهمثابۀ یک موجود زنده، پس از خودبسندگی فرهنگی و گفتگوگری با خود، اکنون امکان گفتگوگری با دیگری را دارد. او دارای ابزار ارتباطی پویاست که صدای دیگری را میشنود و به او اجازۀ سخن گفتن میدهد. میراث مانای تبرستان کهن، نمونۀ مغتنم و ارزندهای از حیات تاریخ فرهنگی اقوام ایران است که میتوان مبتنی بر منابع موجود و پژوهشهای معتبر، بار دیگر به آن نگاه کرد و دریچههای جدیدی را به این منطقۀ مهم و سرزمین کهن گشود و با نگاه نو، از راز هزارهها، پرده برداشت.