فصل ششم؛ مدرنیته : مارکس، وبر و هاروی
- مدرنیته، مارکس و وبر (ادامه از قبل): لوویت دربارۀ این جهد و کوشش منزه طلبانۀ وبر نسبت به «علمی بودن علم» میگوید: «این سعۀ صدر دقیقاً به آن معنایی “علمی” است که مارکس از رویکردی”علمی”بهمثابۀ رویکردی “انتقادی” سخن میراند و هر دو را حقیقتاً “انسانی” میداند…. وبر شأن حقیقی انسانی را دقیقاً در آن رویکردی میبیند که نتایجی اثباتی از آنچه” معلوم” نیست میگیرد. در نتیجه کار او فاش سازی مبسوط “مقصود نهایی”، یعنی فرضهای ارزشیِ راهنما در تحقیق علمی، خادم هدفی دو گانه است: نه تنها حضور و اهمیت این فرضها را ثابت میکند و آن گاه آنها را به خود وامینهد، بلکه مقصود بسیار معینتر و قطعیتر ابهامزدایی از محتوای آنها را نیز دارد» (همان : ۸۴ ، تاکید از من است).
نوشتههای مرتبط
عقلانیت افسونزدا و رهاییِ وجودی (اگزیستانسیال):
بجاست روی عبارت «به خود وانهادن» لوویت اندکی تأمل کنیم. چرا که به نظر میرسد همین عملِ وبر ، در به خود وانهادن، کشف محمولۀ ارزشیِ گزاره علمی است که مسیر وی را به سمت گرایشهای اگزیستانسیالیستی باز میکند. او با این عملِ بازاندیشانۀ علمی خویش (ابهام زدایی از علم)، در واقع انسان مدرن را در برابر فقدان سرنمونهای هنجاریِ عام درسرشت علمی قرار میدهد که پس از بیرون راندن خدا از جهان، با آن روبروست: «… این کمبود ناشی از خصایص آن عصر فرهنگی خاصی است که تقدیرش آن بوده که از [میوه] “درخت دانش “بخورد تا بر این امر وقوف یابد که ما باید “خودمان قادر باشیم” “معنای” تاریخ را “خلق کنیم”….»(وبر ، ۱۳۸۵ : ۸۲). خلق معنای تاریخیِ خود، بر اساس جهان بینیها، ارزشها و آرمانهای متفاوت انسانهای معاصر که جایگزین ارزشهای عام و همگانی جهان سنت شده است، نزاع بینِ ارزشها را در پی دارد. اینکه من در عصر عقلانیت، چگونه معنایی برای زندگیام بسازم، تماماً به خودم واگذار میگردد. انسان مدرن، از نگاه وبر انسانی است که تقدیرش به خود وی وانهاده شده است: نگرشی که با فلسفه نیچه خویشاوندیهایی دارد. به هر حال از نگاه وبر با علمی مواجهایم که مبتنی بر عقلانیتی است که ادعای توهمزدایی از جهان را دارد در چنین وضعیتی دیگر به انسان مدرن اجازۀ داشتن پیش داوریهای بَرین نسبت به وجود رابطه انسان با چیزی بیرون از وی درمقام امری متعالی نمیدهد (همان : ۱۱۰). بنابراین آنگاه که گفته میشود، جامعهشناسیِ وبر، فردیتگراست، از همین روست. زیرا به دیدۀ او عصر مدرن مترادف است با عقلانیتی که گسستی عمیق بین انسان و جهانش برقرار کرده است. به اعتقاد او آنچه وجود دارد و حقیقی و واقعی است، شخص منفرد خود بسندهای است که در جهانی عقلانی محبوس شده است. «جهان ـ عقلانیتی» که به دلیل ظهور تقسیم کارِ اجتماعی با فردیت تخصصیِ انسانها سروکار دارد. از دید چنین عقلانیتی او یا کارمند است یا خیاط یا کارگر یا دانشمند و یا…؛ و مسئولیت وی در حیطۀ تخصصیاش تنها محدود میشود به مسئولیت در قبال سازمان یا موسسهای که در آن کار میکند. به عنوان مثال کارمند یک موسسه در برابر ارباب رجوع خود، آن زمان که به وی نه میگوید، هیچگونه مسئولیتی شخصی درقبال پاسخی که میدهد ندارد. شأن انسانی او در اینجا عقب میکشد و فقط مبدل به کارمندی بینام و نشان، و یا مأمور و معذور میگردد…
وبر در برابر این قفس آهنین بوروکراتیک، نگرانی اگزیستانسیالیستی خود را بروز میدهد: «تو گویی که ما در واقع، دانسته و عمداً، خواستهایم به انسانهایی بدل شویم که نیازمند “نظم” اند و نه چیزی دیگر، انسانهایی که اگر این نظم، لحظهای متزلزل شود میترسند و نگران میشوند، و انسانهایی که اگر سازگاری منحصر به فردشان با این نظم قطع شود مأیوس میگردند…. مسئله اساسی….آن چیزی است که برای مخالفت با این دستگاه در اختیار داریم، مخالفتی بدین منظورکه شأن انسانیت از این گسیختگی روح، از این سلطۀ مطلق آرمانهای بوروکراتیک زندگی محفوظ ماند» (لویت ، ۱۳۸۵: ۱۰۹).
اما چگونه میتوان شأن یا نشان انسانیت را در چنین وضعیتی حفظ کرد. اصلا آیا وبری که عقلانی شدن جهان را تقدیر انسان مدرنی میداند که از میوه درخت دانش خورده است، راه برون شدی از این نظم آهنین سراغ دارد!؟ آری، اما به صورت فردی؛ به عبارتی رهایی از طریق راهی وجودی (اگزیستانسی) در شرائطی عقلانی. به اعتقاد وبر، همین نظام عقلانیت است که راه را برای رستگاری فردی باز میکند. اما نخست میباید آن را به تأئید رساند تا بعد بتوان برای آزاد سازیِ فردی نفیاش کرد. به بیانی نفی آن در گروی تأئیدش در وهلۀ نخست است. وی در نظام عقلانی، آزادیای تناقضدار میبیند که از قضا همان را پیش شرط رهاییِ فردی از قفس آهنین میداند …
برای توضیح مطلب، دوباره مثال کارمند بی نام و نشان را بکار میگیریم. همان گونه که در آنجا دیدیم کارکرد نظام عقلانی به گونهای است که به جای انسان با فردِ متخصص سروکار دارد و از فرد در مقام موقعیت تخصصیاش، توقع مسئولیت در قبال سازمانی دارد که در آن کار میکند و نه بیشتر. اما از سویی دیگر مسئولیت فردی وی در قبال خودش به عنوان «انسان» را به خود او واگذار میکند. به بیانی از آنجا که عقلانیتِ بوروکراتیک مدرن، بر اثر توهمزدایی از جهان و نشاندن عقلانیت علمی به جای آن، نه با انسان بلکه با فرد متخصص سروکار دارد، قلمرو ارزشهای فردیِ افراد در مقام انسان را به خود آنها واگذار میکند. اینکه کارمندی در قبال نه ای که به ارباب رجوع خود میدهد، دچار بد وجدانی شود یا نه، کمترین ارتباطی با نظام بوروکراتیک عقلانی و علم زدۀ مدرن ندارد. و وبر برای رهاییِ وجودی، به همین حیطۀ ارزشیای تکیه میکند که به خود فرد واگذار شده است. انسان مدرن مجبور است خود ارزشهایش را بیافریند و مسئولیت آنها را به عهده گیرد. این امکان پرخطیری که فرد در آن به لحاظ وجودی دچار تناقض میشود، (زیرا ازیکسو میباید چشم بر مشکلات ارباب رجوع خود ببندد و به وی نه گوید، و ازسویی دیگر در مقام انسانی که ارزشهایش مبتنی بر شأن انسانی است، میباید آنها را ببیند، درک کند و از خود همدردی نشان دهد)، از نظر وبر جایگاه آزادی تناقضآمیز فردی در عصر مدرن است. همین نگاه دوم است که او را بیرون از قفس آهنین قرار میدهد و در همین فضای ارزشهای شخصی و فردی است که میتواند یا نظام عقلانیت را به صورت پنهان دور بزند و ارزشهای انسانی را به صورت پنهان فرا دست قوانین بروکراتیک قرار دهد و یا در مقام پژوهشگر و متفکر آنها را در قلمرو عمومی به نقد گیرد.
(ادامه دارد …)