ندا عابد
موسی بیدج برای اهل خواندن نامیاست آشنا، مترجم آثار زیادی از زبان عربی، پژوهشگر و شاعر. او بیش از سی عنوان کتاب از شعر و ادبیات معاصر ایران را به زبان عربی و برعکس از آثار زبان عربی به فارسی ترجمه کرده است. در این مورد و دربارۀ حال و هوای این روزهای خودش با او به گفتوگو نشستیم.
نوشتههای مرتبط
شما در زمینههای مختلف ادبی فعالیت کردهاید، شعر، داستان و ترجمه و پژوهش در کدام زمینه بهتر توانستید حرف خودتان را بیان کنید؟
هر حرفی را باید با ابزار خودش بیان کرد. در جای دیگری هم گفتهام وظیفۀ هنر کمکردن از غربت و تنهایی انسان است در هر قالبی که اقتضا کند. مهم مفید بودن کاری است که انجام میشود.
موسی بیدج در طی سالهای فعالیت اش با ناشران متعددی کار کرده که هر کدام به لحاظ دیدگاه و گرایشهای سیاسی و اجتماعی با دیگری متفاوت بودهاند. از حوزۀ هنری و سوره مهر تا نشر نگاه و ثالث و … چرا؟ چرا مثل بسیاری از نویسندگان و شعرا یک یا دو ناشر نداشتید؟
این مسئله، از یک منظر کار اشتباهی است، درست میگویید، الان به خودم میگویم کاشکی کتابهایم را پیش یک ناشر چاپ میکردم. البته نمیدانم ناشری هست که این همه کتاب از یک نفر چاپ کند؟ با این حال من منظر دیگری هم برای کار داشتم. به این معنی که هر جا امکانی هست باید از آن استفاده کرد. نمیخواهم پراکنده کاری خودم را توجیه کنم ولی این ایده برایم مهم است که اگر جایی توانستم به ادبیات خدمتی کنم اصلا نگاه نمیکنم که چه کسی روی این صندلی نشسته است. فقط به این فکر میکنم آیا فرصت برای انجام کاری مفید وجود دارد یا نه؟ و اصلا مهم نیست که کدام نشرو کدام اتاق و کدام وزارتخانه و کدام شخص. بر همین اساس با همه جا کار کردم – ولی با شرایط خودم – اگر حوزه هنری پیشنهادی داده، من به این پیشنهاد فکر کردهام. در حوزۀ هنری فرصتی فراهم شد که بخشی از طرح ذهن من جامه عمل بپوشد. من در آن سالها مجلهای به نام شیراز به زبان عربی راهاندازی کردم (شیراز در ادبیات عرب یک آرمانشهربه شمار میآید) فرصتی پیش آمد و من برای معرفی ادبیاتمان استفاده کردم.
اما مخاطب که این نکته را متوجه نمیشود و مثلا وقتی ناشر را نمیپسندد نمیخرد.
این البته اشتباه است قرار نیست که یک ناشر همۀ کارهایش خوب یا بد باشد.
موضوع کیفیت نیست، موضوع تفاوت ایدئولوژیهای ناشرانی است که با آنها کار کردهاید.
البته، اما در این مُلک همۀ کارهای ما سیاسی و ایدئولوژیک شده، متأسفانه آب خوردنمان هم سیاسی شده. اما من این طور فکر نکرده و نمیکنم. من برای آینده کار میکنم. اگر فلان ناشر یا مؤسسه میتواند فرصت انتشار مجلهای مثل شیراز را به من بدهد طبعا استقبال میکنم چون میدانم این کار مفید است. شیراز ۱۲۰ صفحه بود و کلا ۲۲ شماره منتشر شد و الان مجله شیراز منبعی است در جهان عرب که ادبیات معاصر ایران را از طریق آن میشناسند. از بعضی دانشگاههای کشورهای عربی برای مجله تقدیرنامه فرستادند. آنها این مجله را به عنوان یک منبع تدریس قراردادهاند. چون مطمئن شدهاند که ترجمهها امانتدارانه است. استادان ادبیات فارسی در دانشگاههای مصرمرتبط شده بودند. دانشگاه بغداد هم همین طور تقدیرنامه فرستادند و خواهان تمام شمارههای مجله شدند. در کلاسها قصه یا شعری را از این مجله برمیدارند و با اصل آن تطبیق میدهند و تدریس میکنند.
این یک طرف ماجراست. مسلما جمع و جور کردن چنین کاری از عهدۀ یک نفرخارج است، باید عدهای مترجم همکاری کنند، خُب اینها نیاز به صرف هزینه دارد. ما با استفاده از امکانات ناشر این کار را کردیم. همان زمان هم من گفتم که معتقد نیستم قصهنویسان و شاعران امروز و نسلهای جدید به صورت خود به خودی و از زیر بته عمل آمده باشند. آنها وامدار نسلهای پیشین هستند و از زیر کت صادق هدایت و هوشنگ گلشیری و جمال زاده و آل احمد و نیما و اخوان و سپهری و … درآمدهاند، لذا ما نمیتوانیم در مجلۀ شیراز یک عده را مطرح کنیم و از کنار یک عده بگذریم. بنابراین الان که شما مجله را ورق میزنید میبینید که عکس و مطلب دربارۀ همه نسلها و همه گرایشها در آن هست. برای من ادبیات انسانی و مترقی مهم بوده نه این طیف و آن دسته. در کندو کاوی که در حیطۀ ترجمه ادبیات ایران به عربی داشتم برای من کاملا روشن شد که ادبیات معاصر اصلا کار نشده است. وقتی انتشار مجلۀ شیراز جدی شد، قرار گذاشتم که شعر از نیما به بعد و داستان از جمالزاده به بعد در مجله باشد. و این کار را کردم ناقص هم بوده قبول دارم. من برای تکمیل چشمانداز ادبیات معاصرمان به یکصد شماره چشم دوخته بودم اما طی این سالها ۲۲ شماره بیشتر منتشر نشد، قرار بود فصلنامه باشد اما سالی دو شماره بیشتر منتشر نمیشد. من با هر خون دلی بود این کار را کردم چون فرصتی بود برای معرفی ادبیاتمان.
من به بسیاری از کشورهای جهان عرب سفر کردهام به جز مصر که نتوانستم به آن جا سفر کنم و از میان شاعران و نویسندگان و استادان ادبیات فارسی دانشگاههای این کشورها دوستان بسیاری دارم. دو تا کتاب هم در مصر منتشر کردهام یکی دفتری از شعرهای خودم و یکی شعر امروز ایران است. همچنین چند کتاب از شعر و داستان امروز ایران در کویت منتشر کردهام. البته به واسطه دوستم دکتر ارشدی که استاد ادبیات فارسی دانشگاه کویت است. کتابهای شعر فروغ را (ایمان بیاوریم و تولدی دیگر) را فرستادم کویت و در انتشارات سعاد الصباح منتشر شد. کویت معمولا کتابها را در تیراژ بالا چاپ میکند. در مراکش به من گفتند ۲۰۰ نسخه در نمایشگاه عرضه شده ولی تمام شده شما ندارید؟ خب این سود من است. یعنی سود ادبیات ما نه سود شخص من. مجلۀ شیراز هم رفته به آنجا و باعث شده آنها با قصه نویسان همۀ نسلها و شاعرانی چون شاملو و اخوان و آتشی و آزاد و صفار زاده و قیصر و هراتی و … آشنا شوند. من معتقد به دستهبندی ادیبان و طرفداری از این ناشر و آن اداره نیستم. زندگی من ادبیات است. من خارج از ادبیات زندگی را نمیبینم. سیاست که زندگی نمیسازد. ادبیات است که زندگی میسازد.
اما ادبیات غیرسیاسی نداریم.
بله ادبیات کلا مقاومتی است. ادبیات در ذات خودش با ناهنجاریها تعارض دارد، حرفش را میزند و مطالبات خود را دارد و من کارم را از این طریق انجام میدهم. در کل سوال شما درست است، اما از دید کسی که از بیرون به ماجرا نگاه میکند و نه مقصود من. در همین مجلۀ شیراز شما یک کلمه خارج از ادبیات نمیبینید، ادبیات انسانی، تلاش کردهام وجهۀ صلح طلب ایرانیها را منعکس کنم ادبیات، نه ادبیات جنگ که مقوله دیگری است.
ولی در این حوزه کتاب ترجمه کردهاید.
بله، ادبیات مقاومت ترجمه کردهام. ادبیات مقاومت مرز نمیشناسد. متعلق به همه جاست. من در مقدمۀ کتابها آوردهام که بحث جغرافیا مطرح نیست و سخنی که دربارۀ ظلم گفته میشود، همه جا کاربرد دارد. فقط این نیست که در بخشی از جهان کاربرد داشته باشد. من حرفم را در لباس ادبیات میزنم. این موضعگیری کلی است نه شخصی.
البته این نمیتواند صد درصد درست باشد، چون بالاخره هر کسی یک موضع شخصی حتی در حوزۀ سیاست و ادبیات دارد.
بله، من هم دارم ولی قصدم این است که من دار و دستهای نیستم. من حرفم را با کارم میزنم. اگر خواننده دقت داشته باشد این حرف را درمییابد. من همه جا کار کردم و عمرم را گذاشتهام، پشیمان هم نیستم چون وجدانم کمیآسوده است. ۲۰۰ شاعر و ۲۰۰ نویسنده از ایران را به جهان عرب معرفی کردهام. این کاری بود که در این فرصت عمر از دستم برمیآمد. سخنرانی کردهام، معرفی کردهام و … اتفاقا عربها بیشتر مرا دیدهاند، تا ایرانیها، این جا البته جایزۀ کتاب سال و جایزۀ فارابی هم به من دادهاند. در مقابل، بابت معرفی ادبیات ایران و عرب، در جشنواره بینالمللی بابل عراق، و در مرکز فرهنگ و ترجمه قطرتقدیر شده است. همچنین، فصلنامۀ شیراز درهمایش جاده ابریشم موسسه العربی کویت به عنوان مجلهای تاثیر گذار شناخته شد.
این اتفاق خوبی است، ترجمه وظیفه اش پیوند فرهنگهاست ولی وقتی کسی با هدف این کار را میکند. ماجرا متفاوت است. مثلا یک نفر قصد میکند شعر عاشقانه ترجمه کند، حالا ایرانی باشد یا ترک با یونانی و فرانسوی فرق نمیکند. اما زمانی هست کسی مانند شما قصد میکند آثار ادبی یک کشور خاصی را برای یک کشور دیگر ترجمه کند به قصد معرفی، آن وقت گزینش و انتخاب و همه چیز فرق میکند. از کی به این نتیجه و برنامهریزی رسیدید؟
من ابتدا در دهۀ شصت به عنوان مترجم رفتم به روزنامۀ اطلاعات، آن جا گفتند مترجم ادبی نمیخواهیم و من شروع کردم به ترجمه سیاست خاورمیانه. ولی در کنارش کار دلیام ترجمۀ ادبی بود. کم کم ترجمه میکردم آن زمان هنوز به فکر این نبودم که چشماندازی درست کنم از ادبیات ایران در جهان عرب و برعکس. شاید بشود گفت از دهۀ هفتاد کم کم به این فکر افتادم که کارهای خوب را ترجمه کنم. ابتدا آنچه را خودم دوست داشتم ترجمه میکردم. بعدها فهمیدم که نه این درست نیست و مثلا ما در جهان عرب کسی مثل آدونیس را داریم که برای خودش وزنه ایست ولی من شعرش را دوست ندارم، حتی در جهان عرب هم مصاحبهای کردم و این حرف را زدم آنها خیلی تعجب کرده بودند. ولی من کتاب آدونیس را ترجمه کردهام. چون نمیتوانستم حذفش کنم. یعنی به این نتیجه رسیدم که ترسیم این چشمانداز در هر دو سو نیازمند برنامهریزی و چینش درست است و نمیتواند سلیقهای باشد. من در شعر ایران هم همه را دوست ندارم. ولی هرکس تأثیرگذار بوده و اسم و رسمی دارد کارش را ترجمه میکنم. چون برای خودم یک وظیفه تعریف کردهام. از حدود دهۀ هفتاد شروع کردم. و الان رسیده به ۲۰۰ شاعر و نویسندۀ ایرانی و در مقابلش ۲۰۰ نویسنده و شاعر عرب. ولی این بسیار اندک است. در مورد عربها بیشتر شعر ترجمه کردهام تا قصه.
به جز آدونیس و غاده السمان، محمود درویش و نزار قبانی و … که در ایران معروف هستند، بازخورد ترجمۀ شعرعرب به فارسی در ایران چگونه است یعنی چه قدر با استقبال مخاطب روبرو میشود؟ و این شرایط در کشورهای عربی چگونه است یعنی آنها از شعر فارسی چه قدر استقبال میکنند؟
همین اسمهایی که گفتید و چند نفردیگر، سران و طلایهداران شعر امروز عرب هستند. ما هم طلایهدارانی چون شاملو و سهراب و فروغ و اخوان داریم. اجازه بدهید همین جا پرانتز باز کنم و بگویم. میان این چهار نفرفروغ و سهراب بیشترو راحت تر ترجمه شدهاند. شاملوبه دلیل پیچیدگی در زبان کمتر ترجمه شده است. اخوان هم همینطور. الان اگر بخواهم پاسخ روشنی به سوال شما بدهم باید بگویم به همین اندازه که آدونیس و محمود درویش و … در ایران مشهور هستند، سهراب سپهری و فروغ و شاملو در آن طرف شهرت دارند.
منظورم شهرت نیست، منظور میزان فروش این کتابها و استقبال مخاطب ایرانی از شعر عربی و بالعکس است. چون در ناخودآگاه برخی از ایرانیها گه گاه نوعی عرب ستیزی وجود دارد و به جز پژوهشگران، خریدار عادی ممکن است کتاب شاعر عرب اولویت خریدش نباشد. در مقابل علاقه به شعر معاصر ایران در آن سو نیز مطرح است.
نوع نگرش تفاوتی ندارد درواقع همان قدر که ما آنها را دوست داریم. آنها هم ما را دوست دارند یا برعکس همان قدر که ما دوستشان نداریم آنها هم ما را دوست ندارند. چون زندگی در این منطقه قبیلهای است وتعداد فرهیختگان نسبت به جمعیت زیاد نیست.
با این میزان از استقبال، چرا رفتید سراغ چنین کاری؟
چون من زبان عربی میدانستم، در دبیرستان به من میگفتند اگر میخواهی فارسیات خوب بشود کتابهای کلاسیک فارسی بخوان. خب این کتابها هم همگی یا پر از واژگان عربی است یا اصلا بخشهایی از آن به زبان عربی نوشته شده است پس باید اینها را هم یاد میگرفتم. وقتی زبان عربی من در حد قابل قبولی شد و توانستم زیباییهای ادبیات دو طرف را لمس کنم بر آن شدم که این زیباییها را برای دیگران ترجمه کنم. تازه ما هنوز هم مترجم خوب ادبیات عرب در مقایسه با زبانهای دیگر خیلی کم داریم ومترجم ادبیات فارسی به عربی بازهم کمتر. در هر حال من تلاشم را میکنم و کاری ندارم به حب و بغضهای دیگران. به نظر من دوست داشتن و نداشتن بیشتر در قلمرو سیاست است نه ادبیات، بخصوص ادبیاتی که برای وصل کردن آمده است.
گفتم آثار گذشتگان ما با زبان عربی آمیخته است. همینجا اضافه کنم که به عقیدۀ من بزرگان ما که آثارشان را به زبان عربی نوشتهاند به دلیل نقص در زبان فارسی نبوده بلکه آنها دنبال مخاطب وسیع تر میگشتند. جغرافیای عرب گسترده تر از قلمرو فارسی است. البته اگر بخواهیم دقیق ترنگاه کنیم میبینیم که ستونهای ادبیات کهن عرب ایرانیها هستند، نه این که من از روی عِرق ایرانی این را بگویم، نه، واقعیت این است. کتابهای قرن چهارم و پنجم و ششم را که بررسی میکنیم میبینیم که چقدر شاعر ایرانی به عربی شعر گفتهاند، کتابهایی مثل یتیمه الدهر ثعالبی، و خریده القصر عماد اصفهانی، و دمیه القصر باخرزى و … هستند که وقتی حساب میکنی میبینی بیش از دویست شاعر ایرانی به عربی شعر گفتهاند.
ما اینها را نمیشناسیم چون به عربی شعر گفتهاند. جز چند نفر استاد ادبیات یا افراد خیلی علاقه مند کسی این شاعران را نمیشناسد. عربها هم آنها را نمیشناسند چون ایرانی هستند این دورۀ یک دوره مبهم و مطالعه نشده در تاریخ ادبیات است. جلوتر ازاینها کسی مثل بشار بن بُرد اهل تخارستان است، ابونواس اهوازی است، مهیار دیلمیاست، طغرایى اصفهانى است و دیگران مثل ابن مقفع و ابوعلی فارسی و سیبویه و خیلیهای دیگر. اینها تاریخ ادبیات درست کردند برای عربها. کارشناسان با وجدان، اعتراف میکنند که ایرانیها پایه و ستون ادبیات عرب را گذاشتهاند.
البته این نیاز به وجدان ندارد، یک حقیقت تاریخی است.
چرا، مگر خلیج فارس را با لجاجت خلیج عربی نمینامند!
اصلا فکر کردهاید در مورد این مقطع تاریخی کاری انجام بدهید یا همچنان علاقهمندید در زمینۀ ادبیات معاصر کار کنید؟
ادبیات پیشین ما مثل حافظ، مولوی، سعدی، ناصر خسرو، جامیو … ترجمه و کار شدهاند. ولی در مورد دیگران، مثلا ابن مقفعی که حرفش را میزنیم کم کاری شده. من دلم میخواهد ولی تنها و بدون پشتوانه و کمک نمیتوان کاری بزرگ انجام داد. این کار تیم میخواهد، نه یک نفر. و البته موضوعات بسیاری هست که روی آن کار نشده یکی مسئلۀ شعر ملمع در ادبیات فارسی است که بسیار جای کار دارد، بسیاری از شعرای ما شعر ملمع دارند (بیتی یا ابیاتی در شعرشان به زبان عربی است) حتی حافظ که خارج از ایران نرفته چنان ابیات عربی دارد که من وقتی برای عربها میخواندم میگفتند آیا این شاعر دوران عباسی است؟ مثلا میگوید:
سلیمیمنذ حلت بالعراق/ الاقی من نواها ما الاقی
الاای ساروان منزل دوست/ الی رکبانکم طال اشتیاقی…
و من میگفتم ما به این میگوییم شعر ملمع از سعدی تا حافظ و مولانا و مسعود سعد سلمان و جامیو بسیارشاعران دیگرشعر ملمع دارند. اگر نهاد دلسوزی حمایت میکرد حتما آدمهایی بودند که چنین پروژههایی را به سامان برسانند.
موضوع شعر ملمع که وسیع است ولی همان دو-سه قرن اول و نگاهی به شعر آنها و تأثیر آنها در ادبیات عرب.
بله کار عالی است و دلم میخواهد این اتفاق بیفتد. اثبات نقش ادیبان و شاعران ایرانی در پا گرفتن ادبیات عرب بسیار لذت بخش است. اما من برای ترجمه ادبیات معاصر هدایت شده ام! که ماموریت مهمیاست. البته کاری که شما میفرمایید هم مهم است.
موضوع دیگری که جای تأمل دارد این است که در جهان عرب کمتر میگویند ابوعلی سینا ایرانی است، یا فارابی و خوارزمیو فلان و بهمان را میگویند پزشک و فیلسوف مسلمان و به این ترتیب از ماجرا عبور میکنند. حق است که این مورد کار شود. این کار یک تشکل لازم دارد. من وجدانم کمیآسوده است که دویست شاعر و نویسنده ایرانی را به جهان عرب معرفی کردهام. چرا؟ چون به من برمیخورد وقتی در اتحادیۀ نویسندگان عرب از من میپرسیدند: شما ادبیات معاصر هم دارید؟ یا خانمهای نویسنده و شاعر دارید؟ یا سوال ابتدایی تر که خانمها رانندگی میکنند؟! مثلا من میگفتم چند رمان نویس و شاعر مهم داریم. آن وقت میگفتند آثارتان کجاست؟ تصمیم گرفتم این کار ترجمۀ دو طرفه را انجام بدهم که پاسخ کوتاهی به سوالهایشان داده باشم. متأسفانه ما کار نکرده ایم و گویا تصمیم هم نداریم در این زمینه کارچمعی کنیم. وقتی من میروم به الجزایر در غرفۀ ایران در نمایشگاه کتاب آن کشور و میبینم فقط چند بروشور از آثار باستانی ایران و کتابهای کانون پرورش فکری به فارسی که اصلا برای مخاطب قابل استفاده نیست گذاشتهاند دلم میشکند و به من برمیخورد من خودم دو کتاب شعر امروز ایران و داستان امروز ایران در الجزایر چاپ کردم که با همین هدف معرفی ادبیات معاصر ایران صورت گرفت. و این فقط در الجزایر نبود و خیلی تکرار شده در مراکش، تونس، سودان و کشورهای اطراف ایران، کشورهای حوزۀ خلیج فارس رفتهام سخنرانی کردهام، حرف زدهام، از ادبیات معاصر گفتهام. اما با عرض معذرت از شیخ اجل باید بگویم به عمل کار براید به سخنرانی! نیست. چند بار اتفاق افتاده که فرصتی مثل نمایشگاه کتاب و غیره فراهم شده و من پیشنهاد کردهام که مسؤلان فرهنگی مساعدت کنند که کارشناسان صد کتاب انتخاب کنند یک تیم مترجم اینها را به پنج زبان ترجمه کنند و در این صورت ما یک قفسه کتاب ترجمه شده خواهیم داشت و هرجا نمایشگاه و نشستی بود عرضه کنیم. اگر ما این کار را انجام میدادیم الان از ما نمیپرسیدند شما ادبیات دارید؟
میگویند اگر میخواهید به عمق فرهنگ یک ملت پی ببرید به تیراژ کتابهایش نگاه کنید. الان ناشر برند به من میگوید ۲۰۰ نسخه چاپ میکنم. و این اسفبار است.
آن چه از ادبیات کهن ایران به عربی ترجمه شده، مثل حافظ و سعدی و شاهنامه و … و البته خیام که به کرات ترجمه شده آیا نیازی ندیدید که اثری دوباره به عربی ترجمه بشود؟ ایا آن ترجمهها همه خوباند؟
ببینید! حال که اشاره به ترجمههای مکرر خیام کردید، خوب است این نکته را بگویم که خیام شاعر و انسانی پرسشگراست، سوال میکند و فلسفهای پدید میآورد. اما در جهان عرب اغلب یک بعدی به خیام نگاه شده است. آنها “این دم را غنیمت دان” را از او گرفتهاند. در کشورهای عربی سینما خیام وکاباره خیام و باده فروشی خیام میبینیم. بوستان خیام و خیابان خیام هم هست.
این یعنی او را در قامت یک پرسشگر نمیبینند و جهان بینی خاص او دیده نشده بلکه جنبۀ دم غنیمت دانی و خوشباشی اش را دریافت کردهاند. بر همین اساس تا به حال شصت بار رباعیات خیام به عربی ترجمه شده است. عربها خیام را بهواسطه زبان انگلیسی و فرانسه ترجمه کردهاند تعداد کمیهم از فارسی مستقیم به عربی برگرداندهاند. بعضی از این مترجمها ده تا رباعی و بعضی صدتا رباعی ترجمه کردهاند. کسی مثل صافی نجفی که میتوان گفت یکی از بهترین ترجمههای خیام را انجام داده، بعد از چاپ وقتی متوجه شد که مخاطبان با رباعیات باده گساری میکنند، پشیمان شد و اجازه نداد که ترجمه او بار دیگرمنتشر شود. بد نیست همینجا اضافه کنم که من معتقدم شعر حافظ هم شعر مقاومت است، «بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت». شعر مقاومت فقط نباید از مسلسل بگوید. وقتی شاعر از هجران صحبت میکند دارد مقاومت میکند. منطقۀ خاورمیانه از عاطفه لبریزاست، وقتی سخن عشق در میان باشد، خب به دل مینشیند حتی اگر درصدی از مقبولیت شعر حافظ را منتقل کند. در غرب هم گوته از روی ترجمه، حافظ را استاد خود میداند. اما آن چه که یک فرهیخته عرب از حافظ در مییابد بیشتر از یک غربی است، چون به لحاظ فرهنگی با ما اشتراکات بیشتری دارند. از گلستان و بوستان سعدی محمد الفراتی شاعر سوری ترجمه خوبی ارائه کرده، مثنوی معنوی همینطور… .
این کتابها وقتی به زبان عربی ترجمه میشود ایا در تمام جهان عرب منتشر میشود یا فقط مثلا ناشر کویتی برای کشور خودش چاپ میکند؟ آیا همه کشورهای عربی امکان دسترسی دارند از طریق نمایشگاهها و …
در این سالها حداقل از بیست سی سال پیش ناشران کشورهای مختلف در نمایشگاه کتاب کشورهای دیگرعربی شرکت میکنند. مثلا ناشران مصری و لبنانی و سوری در کشورهای حاشیه خلیج فارس حضور دارند … نمایشگاههای کتاب بزرگی برگزار میشود تیراژها هم بالاست و امکان دسترسی خوب است. مثلا کتاب من در کویت چاپ شد در نمایشگاه کازابلانکا به من گفتند ۲۰۰ نسخه آوردهاند این جا و تمام شده.
در حوزۀ زبان فارسی در کشورهای فارسی زبان چنین اتفاق را شاهد نیستیم.
نه چندان، ولی در این چند سال اخیر بین افغانستان و ایران شاهد چنین شرایطی هستیم که کتابهای افغانستانی در ایران و کتابهای ایرانی در افغانستان چاپ میشوند. اما وسعت این انتشار در جهان عرب خیلی بیشتر است. در جهان عرب در چند سال اخیر کنجکاوند که ببینند در این کشور (ایران) چه میگذرد. ویترین ما مدام حرفهای خشن و مبارزه و دشمن و … است و عربها هم فکر میکنند نکند ما به آنها حمله کنیم برای همین سعی دارند دربارۀ ما بیشتر بدانند. من در مصاحبهای گفتم که شعرای عرب فکر میکنند ما شاعران ایرانی لابه لای شعرهایمان توپ و تفنگ پنهان کرده ایم. مسلما آدمهایی هستند که چوب لای چرخ انتشار ادبیات ایران در جهان عرب بگذارند. کشورمصر بیشترین خدمت به ادبیات کلاسیک ایران کرده، حدود ۷۰ سال است که کرسی زبان فارسی دارند در اغلب شهرها، فارغ التحصیل زبان فارسی دارند تا درجۀ دکترا. در کل ادبیات ایران در جهان عرب وجهۀ خوبی دارد. خواندگانش اندک هستند ولی نزد آنها وجهۀ خوبی دارد. یعنی ادبیات کلاسیک ما برایشان شکوهمند است.
واقعا هم شکوهمند است، شنیدهام شاهنامه را خیلی دوست دارند.
بله. ۶۰۰ سال پیش بنداری اصفهانی که شاعری ایرانی بوده شاهنامه را به حاکم شام تقدیم میکند. حاکم میپرسد این چیست؟ و او میگوید بهترین کتاب به زبان فارسی. حاکم میگوید ترجمه اش کن که بتوانم بخوانم و او این کار را میکند. یک سال و نیم طول میکشد و حاکم میپسندد، کتاب در کتابخانۀ آن حاکم میماند و فراموش میشود تا ۹۰ سال پیش عبدالوهاب عزام دانشمند و ادیب مصری این کتاب را پیدا میکند و افتادگیهایش را تکمیل میکند و درهمان سالها در مصر چاپ سنگی میکند. دوباره این چاپ میماند و فراموش میشود تا حدود ۲۰ سال پیش این بارمرحوم جمال الغیطانی رمان نویس مصری این ترجمه را آماده میکند و در اختیار انتشارات سعاد الصباح شاعرکویتی قرار میدهد. فقط توجه کنیم چند نفر کار کردهاند تا شاهنامه فردوسی امروز به دست علاقه مندان در جهان عرب برسد، این کار ارزنده و ستودنی است.
یک شاعر مصری به نام احمد فواد نجم که شاعر اعتراضی و عامیانه سرا بود به من گفت شما ایرانیها گوهری دارید که قدرش را نمیدانید. پرسیدم چیست؟ گفت: شاهنامه او میگفت این کتاب در کتاب فروشیهای مصر با جلد گالینگور و در لابه لای زرورق قرار دارد و همه حسرتش را میخورند، ما مصریها فقیر هستیم بیایید این کتاب را با کاغذ روزنامه چاپ کنید. ببینید چه طور فروش میرود. گفتم من کارهای نیستم فقط میتوانم این را بنویسم که نوشتم و هیچ کس هم توجهی نکرد!
هر جایی دیگر از دنیا بود از این فرصت برای تبلیغ فرهنگ آن کشور نهایت استفاده میشد. یا حافظ را شواربی ترجمۀ کرده که ترجمۀ خوبی است. به نثر است ولی خوب است. ترجمۀ دیگر از حافظ هم داستان جالبی دارد. یک روزنامهنگارلبنانی در اوایل جنگ ایران و عراق برای تهیه گزارش به جبهه عراق میرود و به وسیله نیروهای ایران اسیر میشود. او ۱۷ سال در ایران اسیر بوده، در این جا فارسی یاد میگیرد و شعر حافظ را ترجمه میکند، موزون و مقفی در دو جلد. او در مقدمه نوشته است که بیت به بیت را از نگهبان و محافظان زندان و هرکس که پیدا میکردم میپرسیدم.
او بیتهای مشکل را میپرسیده، که محافظان هم گاهی نمیتوانستند در فهم آن کمک کنند. این ترجمه، در حد و اندازۀ خودش کاری مهم است. او به ادبیات ایران عشق داشته و در روزگار اسارت این کار را کرده. ترجمه شواربی از دیوان حافظ هم در زمان جنگ جهانی دوم انجام شده، جالب این که حافظ که شاعر صلح است هر دو بار در زمان جنگ به عربی ترجمه شده. شواربی وقتی این کتاب را ترجمه میکند، طه حسین وزیر معارف مصربوده و کتاب را برای چاپ به او میدهند. او حرف جالبی میزند و میگوید: ادبیات عرب جز با ادبیات ایران کامل نمیشود. این کتاب مهمیاست اما الآن که جنگ است بودجه نداریم و بعد از جنگ منتشر میکنیم و بلافاصله بعد از جنگ کتاب را چاپ میکنند.
تا حالا مجموعا چند کتاب از ادبیات فارسی ترجمه کردهاید به عربی؟
تا به حال ۱۵ کتاب از ادبیات فارسی به عربی ترجمه کردهام که در کشورهای کویت، لبنان، الجزایر ومصر منتشر شده است و حدود چهل کتاب از زبان عربی به فارسی ترجمه کردهام.
به عنوان یک شاعر میپرسم، آیا شما هم معتقدید که شعر دیگر جایگاه قدیم را ندارد؟ و هنر اولی نیست و به همین دلیل است که در سراسر جهان تیراژ شعر کم شد و آیا مثل بعضی شاعران معتقد هستید که شعر امروز برای دیده شدن نیازمند رویاهای دیگر است؟
بله مسئولیتهای شعر آهسته آهسته کم شده، سیاست، حکمت، داستان، فلسفه دیگر سوار بر شعر نیست. الان دیگر مخاطب شعر فقط شعر میخواهد. و بدون این موارد قد شعر کوتاه میشود. چون تطوری در روزگار ایجاد شده و عقلانیت بیشتر حاکم شده و بر عاطفه میچربد. همه چیز تخصصی شده و شعر به تنهایی باقی مانده، آدمها سطحی نگر شدهاند. در همه جای دنیا با آمدن مدیاهای مختلف کتاب خوانی کم شده. بسیاری که شعرشان را در رسانههای اجتماعی قرار مید هند علت اش بُرد وسیع تر این ابزار مدرنیته است. تا یک کتاب با تیراژ ۲۰۰ نسخهای. حتی در جهان هم که تیراژها زیاد است همین طور است.
امروز میگویند روزگار رمان است و روزگار شعر نیست. آیا مقصر شعر است؟ نه. به نظر من اگر شعر خوب باشد خواننده هم دارد. ما بحران شاعر داریم. چون شاعر ما هم مثل سابق مطالعه ندارد ادبیات کلاسیک نمیخواند، که اگر بخواند یقینا شعرشان متفاوت میشود این قضیه مثل دوی امداد است.
از ادبیات کلاسیک باید تغذیه شوی تا بتوانی امروز شعر بگویی و بنویسی. در روزگار ما این دوی امداد قطع شده. شعر امروز ما ادامۀ شعر قدیم ما نیست. در هیچ جای دنیا هم نیست. چون مردم در همه جای دنیا خستهاند این افسردگیها و خستگیها در ادبیات بیشتر دیده میشود. شعر هم در این روزگارکم سو شده واز طرفی اشعار عمیق طرفدار کمتر دارد و در سطح عامه هم عمق تفکر کم شده مردم شعر لطیفی را که وصف یک حالت عاشقانه باشد و تلطیف روحیهای باشد تا برای لحظهای روحشان هوایی بخورد میپسندند و چنین شعری هم مسلما ماندگاری اشعار سابق را ندارد.