انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با دکترعبدالحسین نیک‌گهر: طبقه متوسط فروپاشیده

هوشنگ اعلم

اشاره: با دکتر عبدالحسین نیک‌گهر قرار ملاقات دارم. جامعه‌شناس و مترجم و استاد جامعهشناسی که سالهاست امکان تدریس در دانشگاه از او گرفته شده اما او همچنان از طریق ترجمه کتابها به کارآموزش در گسترهای وسیعتر مشغول است.

قرارمان ساعت یازده صبح است. در دفتر مجله و درست رأس ساعت یازده زنگ در را میزند با کیسۀ نایلونی پر از کتاب در دست. به محض این که مینشیند کتابها را یکی یکی بیرون میآورد میگوید برای آزما آورده. اول آخرین کتابی که ترجمه کرده و اخیرا منتشر شده است «خاطرات دوجلدی ریمون آرون» استاد و دوستش و بعد «اروپا از اسطوره تا واقعیت نوشته «هانری دلر سنجر» و کتاب بعدی، «غرق شدن تمدنها» نوشته امین معلوف. عنوان کتاب یاسآور است، اما اثر ارزشمندی است. امین معلوف یک «عرب مسیحی لبنانی‌تبار فرانسوی است» و پیش از این هم چند اثرش به فارسی منتشر شده و در آخر کتابی دیگر. «روش تحقیق در علوم اجتماع» نوشتۀ «ریمون کیوی. لوک وان کامپنهود».

میهمان شمالیام میگوید با زندگی حرفهایام آشناست. میگوید سابقۀ شما در عرصۀ مطبوعات را میدانم و اینکه چه خون دلی خوردهاید در طی کردن مسیر حرفهای پنجاه‌وچند ساله و همین باعث شد که دعوت شما را برای گفتگو قبول کنم. دوستان دیگری هم میخواستند گفتگو کنند اما من زیاد اهل گفتگو نیستم به هر حال حالا اینجا هستم برای گفتگو با مجلهی آزما و … اولین پرسشم از دکتر نیک گهر این است.

 

بعد از ماجراهایی که در شهریور ۱۴۰۱ اتفاق افتاد به نظر می‌رسد جامعۀ فرهنگی و هنری به نوعی رخوت دچار شده. شما فکر می‌کنید بعد از این سکوت در عرصۀ هنر و اندیشه شاهد شکوفایی خواهیم بود یا همه چیز طبق روال گذشته پیش خواهد رفت. بی هیچ تغییری!

نه حتماً تغییر خواهد کرد. یعنی من امیدوارم چون شرایط فعلی نمی‌تواند بدون تغییر بماند. البته پیش بینی کار من نیست ولی می‌شود با توجه به شرایط موجود انتظار تغییر را داشت و این تغییر اتفاق خواهد افتاد و حتماً شاهد شرایط بهتری خواهیم بود.

در ناآرامی‌های چند ماه گذشته شاهد حضور خانم‌ها در شکل متفاوتی بودیم درواقع رفتار آن‌ها به نوعی تصورات قبلی در مورد (زن) را در جامعۀ ما به هم ریخت.

خب. این جسارت باید پیدا می‌شد و دخترها و زن‌های ما سال‌هاست که در جامعه نقش جدی دارند اما در عین حال همچنان طی چند قرن اخیر مردهای ما زنان و دختران را عروسک‌های پرده‌نشین می‌دانستند و از زاویۀ همین نگاه بود که به زن به عنوان موجودی ظریف، قابل ترحم و نیازمند حمایت مردانه نگاه می‌کردند و عنوان‌های زشتی که در ادبیات مرد سالارانه به کار گرفته می‌شد مثل ضعیفه و … اما خانم‌ها همشه نشان داده‌اند که جسور و پیشتازند.

متأسفانه ما ایرانی‌ها چه مرد و چه زن جسارت بیان خود واقعی‌مان را نداریم، هیچ‌وقت نداشته‌ایم، حتی  در روابط اجتماعی‌مان هم معمولا به شکلی ظاهر می‌شویم که نیستیم و همه‌مان چهرۀ اجتماعی‌مان با آن چهرۀ واقعی که در زندگی خصوصی و ذاتی داریم فرق می‌کند و این توانایی بیان خود آغاز یک همگرایی جمعی است و این که ما باور کنیم. چیزی به اسم جنس مخالف نداریم. ما همه انسانیم و با ویژگی‌های خودمان و می‌توانیم فارغ از مسئله جنسیت در جامعه در کنار هم باشیم و با هم کار و زندگی کنیم.

نظرتان به عنوان یک پژوهشگر علوم اجتماعی دربارۀ شرایط فعلی جامعه چیست؟

ببینید گفتم که من اهل پیش‌بینی نیستم. اما ذاتاً آدم خوش‌بینی هستم و امیدم به من می‌گوید. شرایط بهتر خواهد شد. و این پیش‌بینی نیست بلکه به این امید دارم که شرایط تغییر می‌کند و بهتر می‌شود. چون شرایط اقتصادی فعلی قابل دوام نیست. مگر مردم چه می‌خواهند یک زندگی معمولی یک رفاه نسبی و آرامش و امنیت خاطر همه جانبه و همۀ امکانات هم برای رسیدن به این خواسته‌ها وجود دارد. پس چرا نباید فکر کنیم شرایط در آینده بهتر خواهد بود بنابراین باید امیدوار باشیم.

اگر بخواهید وضعیت طبقات اجتماعی را در یک نمودار ترسیم کنید ما در این نمودار چه می‌بینیم؟ وضعیت طبقاتی جامعۀ امروز ما چگونه است؟

در هر جامعه‌ای نقش طبقۀ متوسط در تغییر و تحولات اجتماعی، اساسی‌ترین نقش است. متأسفانه ما الان طبقۀ متوسط با تعریف جامعه‌شناسانه آن نداریم. مثلا من و یا شما ظاهرا جزو طبقۀ متوسط هستیم. اما واقعیت این است که قبلا بودیم، درحالی‌که از نظر شرایط مادی و زیستی امروز چنین نیست مثلا خود من یک ماشین دارم که ایرانی هم هست و سال ۸۲ خریده‌ام و از نظر من عمر مفید آن تمام شده، اما توانایی عوض کردنش و خرید یک ماشین نو وطنی را ندارم. خوشبختانه یک خانۀ کوچک هم دارم که سال‌ها پیش خریده‌ام و اگر این نبود. با حقوق بازنشستگی و حق‌التألیف کتاب‌هایی که ترجمه می‌کنم هرگز نمی‌توانستم با قیمت‌های امروز حتی یک خانه اجاره کنم.

طبقۀ متوسط باید از بهداشت مناسب، آموزش پرورش مناسب و محیط زیست سالم و مناسب برخوردار باشد که متأسفانه امروز نیست. الان همین طبقۀ به اصطلاح متوسط از عهدۀ پرداخت هزینۀ درمان یک بیماری ساده برنمی‌آید. درواقع ما الان یک طبقۀ مرفه در جامعه داریم و یک طبقۀ فرودست که هر روز هم فاصلۀ این دو طبقه از هم بیشتر می‌شود. یعنی هر روز از طبقۀ متوسط عده‌ای به سمت طبقۀ فرودست می‌روند. طبقۀ مرفه هم درواقع طبقۀ مصرف‌کننده است و معمولا نقشی در تغییرات اجتماعی ندارد.

برگردیم به کار شما در عرصۀ جامعه‌شناسی. شما از ترجمه و انتشار کتاب خاطرات ریموند آرون که اخیرا منتشر شده خیلی راضی به نظر می‌رسید، علت چیست، علاقۀ شما به آرون …

اولا که من شاگرد ریمون آرون بودم و در مدتی که به عنوان یک شاگرد با او در ارتباط بودم متوجه شخصیت متفاوت و ارزشمند او شدم.

درواقع یکی از بخت‌های من در زندگی این است که در سن بیست و دو یا سه سالگی یعنی سال‌های ۱۹۶۱ و ۱۹۶۳ در سوربون در کلاس‌های درس آرون شرکت داشتم و به باور من او یکی از بهترین استادان سوربن بوده است. آرون از آن استادانی نبود که در کلاس راه برود و خاطره تعریف کند همیشه سروقت می‌آمد و کلاس‌هایش معمولا در یکی از آمفی تئاترهای سوربن برگزار می‌شد با گنجایش حدود ۳۰۰ نفر و این آغاز آشنایی من با آرون بود و بعد هم با او دوست شدم.

در دوره‌ای که دانشجوی دورۀ دکترا بودم. دوره‌های درسی «هجده درس دربارۀ جامعه صنعتی» و «مراحل اساسی اندیشه در جامعه‌شناسی» را با آرون گذراندم که هنوز به صورت کتاب منتشر نشده بود.

آرون برخلاف سارتر و بسیاری دیگر از روشنفکران آن زمان که به مسایل و رویدادها نگاه می‌کردند و نمی‌دیدند! یا می‌دیدند و سکوت می‌کردند گره‌ها را می‌دید و با صدای بلند و قلم رسا افشا می‌کرد او واقعا استادی آگاه و یک شخصیت دوست‌داشتنی بود و من ترجمۀ خاطرات او را در یک فضای خاص عاطفی که نشان‌دهندۀ علاقه و ارادت من نسبت به او بود انجام دادم. روی این ترجمه خیلی کار کردم و فکر می‌کنم این کار یادگار ماندگاری از من برای آیندگان است. می‌گویند ویکتور هوگو وقتی بینوایان را تمام کرد گفت: من وظیفه‌ام را انجام دادم و خوشحالم و من هم فکر می‌کنم با این ترجمه وظیفه‌ام را انجام داده‌ام.

از زندگی خودتان راضی هستید؟

من در زمینۀ حرفه‌ای آن چه را که درست می‌دانستم انجام دادم. چه در مورد دانشجویانم چه در عرصۀ مطالعه و پژوهش و ترجمه و در زمینۀ زندگی شخصی هم آدم قانعی هستم. هیچ‌وقت زیاده‌خواه نبوده‌ام و همین که توانسته‌ام زندگی‌ام را در حدی بسیار معمولی اداره کنم راضی هستم.

هرچند حالا واقعا قناعت هم جواب مشکلات را نمی‌دهد. می‌گویند هزینۀ درمان انسان در یک یا دو سال آخر زندگی برابر با هزینه‌های درمانی و پزشکی‌اش در طول هفتاد یا هشتاد سال زندگی است و من همین الان با وجود این که به نسبت زندگی سالمی دارم. به هر حال مشکل  دارم برای تهیۀ دارو و پزشک و به همۀ این دلایل می‌گویم طبقۀ متوسط امروز جامعۀ ما طبقۀ متزلزل است و این شرایط دیگر قابل دوام نیست. و من و بسیاری از آدم‌های مثل من دلمان می‌خواهد کارها درست پیش برود و مردم از آن چه در حداقل انتظار حقشان است بهره‌مند شوند. الان که با شما صحبت می‌کنم یکی دو نفر از دوستان من که مترجم‌ها و نویسندگان معروفی هستند برای گذراندن زندگی واقعا با مشکل روبه‌رو هستند. هرکدام از این ها آدم‌های کوچکی نیستند و شاید من حق نداشته باشم این‌جا این حرف‌ها را بزنم ولی این‌ها حقیقت است که می‌گویم، این دوستان واقعا دچار افسردگی شده‌اند.