جستارهایی دربارۀ اندیشههای هانا آرنت، زهره روحی، انتشارات نامه فرهنگ، مرداد ۱۴۰۲
مقدمه مولف: ویژهنامۀ پیشرو، به برخی از اندیشههای هانا آرنت میپردازد. او از متفکران مهم قرن بیستم است و به دورهای تعلق دارد که آلمان فاشیست و متحدان جنایتکارش، مست از ددمنشیِ نژادپرستانه و جهالتِ خودشیفتگی به سر میبردند. در چنین دورانی، آرنت و همچنین یاسپرس (استاد و دوست او)، همچون بسیاری از آزاداندیشان اروپایی، ناباورانه شاهد انحرافات اخلاقیِ حکومتهای فاشیستیای بودند که اروپا را به آتش و خون کشیده بودند… آنچه اندیشههای آرنت و یا یاسپرس را در آن دورۀ تاریخی با اهمیت میسازد، اندیشیدن به تصمیمگیریهای جنونآمیزِ سیاسی در آلمان بود. گرچه کارل یاسپرس، فیلسوف اگزیستانسیالیستِ آلمانی در کتاب «زندگینامه فلسفی من»، اینطور نقل میکند که بر اثر حوادث هولناک آن ایام، به یک باره خود را در برابر درک رابطهای مییابد که گرچه همواره بین فلسفه و سیاست وجود داشته، اما گویی برای او، در لحظهای خاص آشکار شده بود؛ و احتمالاً به همان اندازهای که به حیرت واداشته بود، بسیار دردمندش نیز ساخته بود (یاسپرس، ۱۳۷۴، ۱۴۳-۱۴۲)؛ در برابر چنین واکنش حیرتآور و اندیشمندانهای، اغراق نکردهایم اگر بگوییم که به نظر میرسد در بسیاری از کتابها و جستجوگریهای آرنت، با وجودی که بحثهایش همواره حول و حوش «آزادی» بوده و اصلاً برای آن آغاز و به انجام میرسیده است، این فاشیسم آلمان و تألمات ناشی از آن بوده که آگاهانه و یا ناخودآگاه، او را جویندۀ مسیر آزادی و آزاداندیشیای کرده بود که بتواند راهی بیابد، برای خروج از اسارت اجبارهای فکری…
نوشتههای مرتبط
او در کتاب «انقلاب» اگرچه مصرانه درصدد تفکیک امر «سیاسی» از «امر اجتماعی» و ارزشی فرادست به امر سیاسی و اخذ «آزادی» از آن است، و یا در کتاب «وضع بشر»، در تلاش برای بازخوانی «حیطۀ عمومی در برابر حیطۀ خصوصی» و نیز بازتعریف مفاهیمی چون «زحمت»، «کار» و «عمل» است و در انتهای پیجوییهایش عصر مدرن را درآمیخته با زندگیِ وقف عمل میبیند…، اما با وجود این باز هم در اندیشیدن به «آزادی» و در این کتاب ِ خاص (وضع بشر)، آزادیِ اگزیستانسیالیستی را چنان با قوت، ـ پیشاپیش ـ در ذهنش نگه داشته است که بیآنکه نامی از آن بَرَد، آن را بهمنزلۀ معیاری برای نقادیهایش بهکار میگیرد. نگاه او در این کتاب به «آزادیِ وجودی«ای است که آن را بهمنزلۀ «اصل شادکامی»، در نحوۀ زندگی و یا دستاوردهای انسان مدرن از دست رفته میبیند… چنانکه به گفتهاش، در نهایت «به پیروزیِ حیوان زحمتکش میانجامد». و ازاینرو، این پرسش را در برابر انسانِ مدرن میگذارد که «چرا با ظهور زندگیِ وقف عمل، دقیقاً فعالیت زحمت بود که به مرتبه اعلای قابلیتهای بشر برکشیده شد …» (آرنت، ۱۳۹۰: ۴۴۹).
و از سوی دیگر در اندیشهورزیهایش دربارۀ جنایات جنگیِ آیشمان، آنچه که از وی (آیشمان) در دادگاه ارائه میدهد، پیش و بیش از آنکه تصویری از سفاکی و ستمگریاش باشد، مفلوکی و درماندگیِ فردی است که با حذف کلیشهها و آداب قراردادیِ فاشیستی در دادگاه، به موجودی مضک و رقتانگیز بدل شده بود… که منشأ و خاستگاهی جز «بیفکری» نداشت. او میگوید: «همین غیاب تفکر بود که علاقۀ مرا برانگیخت. غیابی که تجربهای است بسیار عادی در زندگی روزمرۀ ما که در آن تقریباً هیچ فرصتی برای ایستادن و فکرکردن نداریم…» (آرنت، حیات ذهن، ۱۳۹۱: ۱۸).
بنابراین، چنانچه میبینیم، آرنت به طور جدی متفکری اهل تأمل است. و با فرض اینکه قادر به طبقهبندیِ فعالیتهای فکری او باشیم، شاید بتوان در دو حیطه آنها را جای داد؛ آرنت در مقام فیلسوف: چیزی که خود آن را نمیپسندید، و آرنتِ نظریهپردازِ سیاسی: چیزی که وی ترجیح میداد، اما از دید بسیاری از منتقدینش محل تردید بود…؛ از اینرو شاید بتوان گفت وی متفکری بود با دلبستگیِ بسیار عمیق به مقولۀ آزادی؛ که بنا به اقتضا، گاهی آن را میفلسفید و گاه مشتاق نظریهپردازیاش میشد. و شاید بتوان گفت تنها امری که میتواند از آرنتِ متفکر (در مراحل متفاوت فکریاش)، چهرهای منسجم ارائه دهد، همین دلمشغولی عمدۀ او به آزادی است که با توجه به مراحل و وضعیتهای فکریِ متفاوتی که تجربه کرده بود، در تفسیر و تأویلات متفاوتی هم بیان داشته بود…
او رسالۀ دکتری خود را به مفهوم «عشق از نظر آگوستین قدیس» اختصاص داده بود. فیلسوفِ دینمداری که به اعتقاد آرنت، عشق را همبستۀ مقولۀ بنیادیترِ «اراده» کرده بود، و بدینسان به ضرورت وجودیِ «اراده» برای فردیتِ معنوی دست یافته بود. آرنت در کتاب «میان گذشته و آینده» مینویسد:
«نزد آگوستین بحث آزادی، بهمنزلۀ آزادی اراده را مییابیم، و این بحث برای سنت فلسفی اهمیت تعیینکننده یافت. از این گذشته، در تنها نوشتۀ بهطور ویژه سیاسیِ او، شهر خدا، مفهوم کاملاً متفاوت از آزادی نیز پدیدار میشود. آگوستین در شهر خدا، بهطور کاملاً طبیعی، بیش از هر نوشتۀ دیگرش بر زمینۀ تجربههای بهطور خاص رومیاش سخن میگوید، و در آنجا آزادی را نه بهعنوان سرشت درونی آدمی، بلکه همچون ویژگی هستیِ انسان در جهان تصور میکند. انسان، صاحب آزادی نیست، از آن بیشتر یا بهتر، پیدایش او [انسان] در جهان بهمعنای پدیدار شدنِ آزادی در عالم است؛ انسان، آزاد است، چون او یک شروع است و پیش از اینکه عالم به وجود آید، چنین آفریده شده است» (آرنت، ۱۳۸۸: ۲۲۲، تأکید از من است).
تفکر آگوستین دربارۀ «آزادی»، گرچه با ادبیات مذهبی درآمیخته است، اما جنبهای فلسفی و اخلاقی دارد که تا حدودی شاید بتوان گفت، نمونههایی از این دست را میتوان به دیدگاه کانت و آزادیِ ارادهای اشاره کرد که برآمده از حیطۀ اخلاق است…؛ اما آرنت کارش را از جایی آغاز میکند که به لحاظ سیاسی و اجتماعی، در قلمرو روزمره میگذرد. پرسش این است که آیا به لحاظ عملی، در قلمروی زیستی و هر روزه، (از قلمرو روزمرۀ عصرِ آگوستین گرفته تا قلمرو روزمره معاصر)، انسانها، آنگونه که آگوستین توصیف میکند، خود را میفهمند…؟ آرنت برای پاسخدادن، متمرکز بر «محدودیتهای آزادی»ای میشود که در کتابهایش (با توجه به موضعگیریهایش)، آن را به انحا مختلف پرورانده است. و اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، باید گفت اشتغال ذهنیِ وی، در دورهای از زندگی فکرش «آزادیِ به تصرف درآمده» است و در دورهای دیگر «آزادیِ گریخته از هرگونه تصرفی….»؛ و این گریختگی از درجا زدنهای مکرر و یا قید و بندهای ناامیدکننده را آرنت در کتاب «حیات ذهن» است که میاندیشد:
«هر نسل تازهای، هر انسان تازهای، وقتی آگاه میشود که میان گذشتهای نامتناهی و آیندهای نامتناهی جای گرفته است، باید از نو راه تفکر را کشف کند و به آهستگی آن را هموار سازد…»
اصفهان، اردیبهشت ۱۴۰۲
برای دانلود جستارهایی دربارۀ اندیشههای هانا آرنت کلیک کنید.