فیلمنامۀ درخت زندگی نوشتۀ ترنس مالیک این قابلیت را دارد تا بتوان آن را از چندین منظر مورد بررسی قرار داد. شاید یکی از جذابترین پنجرههایی که فیلمنامه به روی مخاطب خود میگشاید مقولۀ روایت در فیلمنامه است. بعد دیگر اهمیت گفتوگونویسی است که میتوان جداگانه آن را مورد بحث قرار داد. نکات دیگری را نیز میتوان در این فیلمنامه یافت که به تنهایی مورد بحثی میان رشتهای را فراهم آورد. برای مثال وابستگی فیلمنامه به روایتهای ادبی بخصوص روایتهای سیال ذهن یکی دیگر از مباحثی است که میتوان در این فیلمنامه به آن توجه کرد.
اما آنچه بیش از همه توجه را به خود جلب میکند، بازی است که مالیک در این اثر با نشانههای زمانی دارد. فلاسفه مختلف تا کنون تعاریف متفاوتی را از زمان ارائه دادهاند. میتوان آنها را یک به یک مرور کرد و شیوۀ استفادۀ مالیک از زمان را در مقایسه با آنها به بحث نشست. اما فرصتی که این نوشتار در اختیار ما میگذارد اجازۀ پرداختن مفصل به این تعاریف را از ما میگیرد. تنها میتوان به اشارهای کوتاه به آنها بسنده کرد. اما پیش از آن ببینیم چه نکتهای در فیلمنامه وجود دارد که ما را به سمت بررسی زمان در این اثر راهنمایی میکند. جک در زمان حال گرفتار شده است. او توانایی گذار از این زمان و پیش رفتن را ندارد، بنابراین باید گذشته را مرور کند تا شاید بتواند رمز درماندگی امور را دریابد.
نوشتههای مرتبط
دکتر فرزان سجودی در مقالۀ نشانهشناسی زمان و گذر زمان، بررسی تطبیقی آثار کلامی و تصویری؛ به مقدمه الکساندر در کتاب مکاتبات لایب نیتس و کلارک دربارۀ مسئله زمان اشاره میکند و مینویسد که تا کنون چند مسئله دربارۀ زمان مطرح شده است نخستین آنها به این سئوال مربوط میشود: زمان و مکان چیست؟ لایب نیتس و کلارک به این سوال پاسخ دادهاند. سوال دوم: کدامیک از دو مفهوم زمان و مکان در فیزیک مفیدترند و نیوتون کوشیده به این سوال پاسخ دهد و مورد نهایی اینکه ما چگونه در مورد زمان و مکان شناخت پیدا میکنیم و این نکته را نیز کانت برای نخستین بار مورد مداقه قرار داده است. البته این تعاریف تنها به این افراد محدود نمیشود و فیلسوفانی همچون هایدگر نیز به تعریف زمان پرداختهاند و دازاین یعنی بودن در زمان را مورد اشاره قرار داده است. دکتر سجودی در مقالۀ مورد اشاره میکوشد تعریف تازهای از منظر نشانهشناسی را در مورد این مصادیق ارائه دهد. البته اشارهای به هایدگر نمیشود.
از سوی دیگر دکتر فرهاد ساسانی در مقالۀ زمان در فضای مجازی اشاره میکند که افلاطون هم اعتقاد دارد زمان تصویر متحرکی از جاودانگی است. فلوطین هم میگوید زمان زندگی و روح حرکت است و آگوستین نیز زمان را کنونهای از چیزهای گذشته، خاطره، کنونهای از چیزهای اکنون، رویت و کنونهای از چیزهای آینده و انتظار توصیف میکند. البته در این میان نقش تحلیل پل ریکور از زمان در حکایت را نیز نمیتوان از نظر دور داشت.
اما آنچه بعدتر سجودی مورد توجه قرار میدهد تعریف جورج لیکاف است. لیکاف تاکید دارد که زمان چیزی در حال حرکت است که ما آن را به کمک مکان و اشیاء بازنمود میکنیم .آنچه در این تعاریف مورد توجه بوده یک حرکت خطی از منظر زمان است. تعریفی که در سینمای کلاسیک بسیار اهمیت دارد و اصولا رازها و رمزها نیز در همین حرکت خطی گشوده میشود و نظم در توالی است که ذهن را به شناخت خط و ربط حوادث رهنمون میشود. اما فرض کنیم قرار است که این زمان در هم بریزد. یعنی اینکه نه تنها ما با یک فلاشبک طولانی روبهرو هستیم که به زمانی میرویم که در آن حضور نداشتهایم و آنچه از آن میشناسیم نه در حد درک ما از اشیاء که به تفکرات انتزاعی ما باز میگردد. یعنی نوعی زمان اسطورهای که نشانههای مخصوص به خود را دارد.
ترنس مالیک در فیلمنامۀ درخت زندگی نه تنها مبنای شناخت زمان را برای مخاطب عادی خود برهم میزند که ذهن شخصیتاش را نیز به چالش میکشد تا بتواند به تعریفی درست از آنچه در بازی با واژهها مد نظر دارد دست پیدا کند.
ما ابتدا در این اثر با دو واژۀ طبیعت (nature) و رضا به تقدیر(grace) روبهرو هستیم. دو واژهای که قرار است در رفتار پدر و مادر تجلی پیدا کند. اما نویسنده در این میان یک شخصیت واسطه یعنی پسر بزرگ خانواده – جک – را نیز به قضیه اضافه میکند تا بتواند به تفسیر آنچه رخ داده کمک کند.
جک امروز در دنیای اطراف خود محصور شده است. نوعی حصار بیرونی که در واقع بازتاب حصار درونیاش است. اینجا میخواهم نشانهشناسی دکتر سجودی را به یاری بگیرم. این حصار سبب میشود که او پیش نرود. دائم بر ساختمانهای بلندی اشاره میشود که جک را تسخیر کردهاند. گویا مکان که قرار است بازنمودی برای حرکت او باشد، راه بر او میبندد. او به نوعی میان درون و برون خود گرفتار آمده است. نیرویی نمیگذارد که جک به پیش برود. از سوی دیگر واژههایی ذهن وی را به خود درگیر کرده که او را نه به جلو که به عقب باز میگرداند. بنابراین ما با حرکت زمان روبهرو هستیم، اما حرکتی که رو به عقب دارد. او باید دنیایی را مرور کند که پیشتر در آن زندگی کرده است. این شیوه روایت و حضور زمان در روایت نوعی تفسیر ناخواسته را به همراه دارد. یعنی شخصیت آن چیزی را به یاد میآورد که در نهایت بتواند به نتیجهای برای فرار از حصار امروز آن را مورد توجه قرار دهد. پس ما از ذهن جک گذشته را مرور میکنیم. گذشتهای که در زمان خود تنها نوعی زندگی ساده بوده است و امروز با تفسیر دو واژه مهم همراه است. با اطلاعات زمان حال و آنچه مادر مد نظر داشته تفسیر زمان گذشته آغاز میشود. اما اینجاست که نویسندۀ فیلمنامه زمان دیگری را نیز به داستان خود اضافه میکند. یعنی برای رهایی از حصار باید به زمانی فراتر از گذشته زندگی جک و خانوادهاش رفت. به زمانی اسطورهای که به آفرینش انجامیده است. اما چرا مالیک تصمیم میگیرد بخش عمدهای از فیلمنامه خود را به این زمان اختصاص دهد؟ زمانی که تنها در ذهن بشری تجربه شده است و به تجربه زیسته مخاطبش باز نمیگردد. ما در کلیت اثر با دو واژه روبهرو هستیم که قرار است در کلیت فیلمنامه این دو واژه در ذهن شخصیت اصلی فیلمنامه یعنی جک بازتعریف شده و او در نهایت بتواند خود را با معنی و انتخاب آنها نجات بخشد. در اینجاست که ذهن نگارندۀ فیلمنامه فراتر از ذهن شخصیت میرود. او به زمانی میرود تا بتواند روح واژهها را در آن معنا کند. بنابراین ذهن زمانی مخاطب کلیت فیلمنامه به ذهن شخصیت اصلی متصل شده و نوعی ارتباط بیناذهنی شکل میگیرد. این سیالیت از سوی دیگر سبب میشود که ذرات نور اندک اندک از دل تاریکی آشکار شود. از سوی دیگر این حرکت بینا ذهنی ما را از دنیایی دیگر به دنیای تازه میآورد. گویا ما زندگی در دو جهان را از طریق غیرمستقیم تجربه میکنیم. از سویی با تکگفتارهایی که از زبان شخصیتها بر این سکانسها میشنویم، گویی ارتباط آنها نیز با این زمان حفظ شده و انسجام اثر از میان نمیرود. این حرکت موجب همان پیوستگی نیز که سجودی در مقالهاش در نظر داشته ایجاد میکند. بنابراین نویسنده شخصیت اصلی را جا میگذارد به جهانی دیگر میرود تا بتواند از دنیای معانی اندک اندک به دنیای فیزیکی دست یابد. پس پیوستگی و حرکت میان زمان اسطورهای و بعد تاریخی و بعدتر تقویمی کلیتی را پدید میآورد که میتواند همنشینی مفهومی ایجاد کرده و تمامیت ذهن را در درک اثر کامل کند. حال ذهن مخاطب میتواند نشانهها را معنا کند. اگر دایناسور پا روی سر دایناسور دیگر میگذارد این حرکت میتواند در رفتار متناسب با طبیعت پدر معنا شود. یا رفتار آرام مادر میتواند همان نوری باشد که در انفجار خود به زمان حال و پیدایش کرۀ زمین میرسد. بنابراین رفتار جک در نوجوانی برای دعواکردن و یا تشدید دعوای نوجوانان دیگر میتواند نشانهای از ادامۀ رفتار پدر باشد. بنابراین زمان از یک نقطه ایستا آغاز میشود. ما در زمان غور میکنیم و با بازخوانی دوبارۀ آن ریشۀ رفتار انسانی را باز میشناسیم.
در انتهای زمان فلاشبک اتفاق مهمی رخ میدهد که با زمان حال همنشین میشود. در انتها پسر از آنچه نزدیکی به رفتار پدر بوده است اعتراف میکند. حال آنها میتوانند مکان زندگی خود را ترک کنند. او میخواهد همانند مادر باشد اما میداند رفتار مادر نیاز به شناختی دارد که دنیای کودکی کفاف شناخت آن را نمیدهد. جک رفتار پدر را انتخاب میکند. آنها تغییر مکان میدهند و ما در یک سیر منطقی به زمان حال میرسیم. اما هنوز همه چیز کامل نشده است. بنابراین دوباره جک به زمانی دیگر میرود. زمانی که نشانههای آن فیزیکی و منطقی نیست. زمانی موازی با زمان حال که در جهانی دیگر تعریف میشود. او به دنیایی میرود که در آن سلوک روحی مادر را میبینید. این زمان نیز دوباره ما را به زمانی اسطورهای پیوند میدهد. گویا رفتار آمیخته با طبیعت پدر در این جهان و با تجربههای زیسته و نشانههای مکانی و زمانی آشنا با مخاطب تاویل میشود و رفتار مادر در زمان و مکانی نازیسته و انتزاعی که نوعی خلوص و زیبایی را به همراه دارد. پس تفکیک دو زمان مورد اشاره در فیلمنامه به این شکل کاملا آشکار میشود. این بار نیز نویسنده به ما و شخصیت فیلمنامهاش اجازۀ پیشرفت نمیدهد و ما را همچنان در زمان حال محبوس میکند. زمان مجازی تازه نیز همان دنیای معانی است که نشانههای آن با زمانی که ما به طریق عرف میشناسیم همخوانی ندارد. گویا با اینکه ما از گذشتههای دور تا به حال در حرکت بودهایم هیچ حرکتی انجام ندادهایم و همه چیز را از منظر ذهنی جک در دنیای اکنون نگریستهایم، اما نویسنده برای تعینبخشیدن به آن ناگزیر از روی آوردن به حرکت بوده است. پس ما با یک حرکت ذهنی روبهرو بودهایم که امکان درک زمان و وقایع را ممکن میکند و در عمل هیچ حرکتی رخ نداده است. با تکمیل شناخت جک و رسیدن به انتخاب نهایی او نیز از حصار آزاد میشود و حال میتواند بامهای بی یقینی را ترک کرده و قدم در دنیای آینده بگذارد. حال نویسنده به زمان اجازه میدهد تا دوباره حرکت کند. بنابراین مطابق با نشانهشناسی زمان که دکتر فرزان سجودی در مقالۀ خود به آن اشاره میکند ما برای درک زمان نیاز به حرکت داریم که ترنس مالیک آن را در اثرش رعایت میکند. اما در بازشناخت این زمان به نظریه فلوطین باز میگردیم که پل ریکور در کتاب مهمش حکایت و زمان آن را مورد اشاره قرار میدهد. آنکه ما زمان آینده و گذشته را نیز به واسطۀ زمان کنونی و آنچه امروز در آن واقع شدهایم مورد شناسایی قرار میدهیم.