بحث امروز درباره «دیگری» و نسبت آن با هویت «ما» است. مفهوم «دیگری» بسیار کلی و کلان است و آن را در بسیاری حوزهها میتوان دنبال کرد، ولی مطالعات فعلی نشان میدهد که «دیگری» مقولهای اصلی در حیات اجتماعی است و زندگی انسان بهواسطه ارتباطش با «دیگری» شکل میگیرد. این «دیگری» ممکن است یک انسان، یک حیوان یا حتی جهان طبیعت باشد و هرکدام از اینها پیامدهای خاصی دارد. از یک منظر میتوان گفت که زندگی، نظام اخلاقی، نظام اجتماعی و سنتهای فرهنگی برمبنای مفهوم «دیگری» شکل میگیرد. اما در بحث فعلی، تأکید بیشتر بر «انسانهای دیگر» است، چه بهصورت فردِ انسانی و چه بهصورت گروههای انسانی.
نکته اول در بحث حاضر این است که اصولاً معنای «من» یا «ما» دررابطهبا «دیگری» ساخته میشود. بنابراین، «من» اصولاً بدون وجودِ «دیگری» امکانپذیر نیست. هویت «من» یا «ما» منوط به دیگریهایی است که هر انسان با آنها ارتباط- چه ذهنی و چه عینی- دارد. لذا، مسئله «دیگری» نقشی کلیدی در فهم خویشتن و هویت و نظام اخلاقی انسان دارد. درباره این بحث مطالب فراوانی در فلسفه و علوم اجتماعی و روانشناسی و سایر علوم مطرح شده است. اما برای شروع میتوان به این سخن باختین[۱] اشاره کرد که «تو هستی… پس من هستم.» یعنی، دیگری آنقدر اهمیت دارد که هستیِ «من» منوط به هستی «تو» یا «دیگران» است. رویکردهای مختلفی نسبتبه این «دیگری» وجود دارد. مثلاً، سارتر[۲] دیگران را «دوزخ» میداند و یاسپرس[۳] ظهور هستیِ آدمی را منوط به «دیگری» میداند.
نوشتههای مرتبط
تعریف «دیگری» دو وجه مهم دارد که یکی در سطح اخلاق است و یکی در سطح هویت. بحث امروز حول مفهوم هویت است، اما بهدلیل پیوستگی این دو، به بحث اهمیت «دیگری» و نسبت آن با بحث اخلاق نیز اشاره خواهد شد. اخلاق و هنجارها دررابطه با «دیگری» تحقق پیدا میکند. برای اینکه انسان سوژه اخلاقی باشد، باید با «دیگری» ارتباط پیدا کند و چیزی به نام «دیگری» وجود داشته باشد. «دیگری» ممکن است یک گروه، یک فرد، یک جامعه و حتی یک فرد انتزاعی باشد. اما در ابتدا تعریفی از «دیگری» را مطرح کرده و بعد، متناسب با آن تعریف، رویکردهاییی برای مواجهه با «دیگری» و کنش مقابل با او را به بحث خواهم گذاشت. این کنش ممکن است پیامدهایی برای «ما» و «دیگران» داشته باشد و این چرخه همچنان ادامه دارد. از طرف دیگر، چون تعریف از «دیگری» صرفاً تعریف ذهنی و نظری نیست و به عرصه عمل پیوند میخورد، بار اخلاقی خاصی نیز خواهد داشت.
گاهی این دیگری ها، تخیلی و حتی ترسناک هستند، و در قالب هیولاهای انتزاعی ترسیم میشوند. در فرهنگ ما کتابهایی مانند عجایبالمخلوقات و گرشاسبنامه وجود دارد که موجودات عجیبی را در سرزمینهای دوردست تعریف میکند. در بسیاری از این کتابها، وقتی قهرمان کتاب به سرزمینهای دوردست میرود، با موجوداتی عجیب برخورد میکند. همه این منطقی را که میتوان از دیگریهای عجیبوغریب تا دیگریهای مطلوب و آرمانی دنبال کرد، برای این است که انسان بتواند ساحتهای مختلف وجودیاش را به نظامهای کنش و اخلاق پیوند دهد. گادامر[۴] بحث خوبی درباره رابطه «من» و «تو» یا «ما» و «دیگری» دارد. گادامر میگوید که سه نوع رابطه با «دیگری» وجود دارد. اگر از بحث او در اینجا استفاده کنم،میتوانم این تعبیر شخصی از نظریه او را مطرح کنم که در این الگوهای سه گانه رابطه من با دیگری، در حالت اول میتوان «دیگری» را یک شیء بیجان دانست که قادر به صحبت نیست. همچنین، این دیگری ممکن است خود این جهان باشد که انسانها هرطور میخواهند، با آن رفتار میکنند. نمونه برجستهای از این «دیگری» قبایل بدوی آفریقا یا اقیانوسیه است که اروپاییها در قرنهای هجدهم و نوزدهم آنها را به شهرهایی مثل پاریس میآوردند و بهعنوان موجوداتی عجیبوغریب در قفس بهنمایش میگذاشتند. این باعث میشد که آن «دیگری» از ساحت انسانیاش خارج شود. درواقع، وقتی چیزی از ساحت انسانی خارج شود، انسانها به خود اجازه میدهند- یا خود را آزاد میدانند- که هرطور میخواهند، با آن رفتار کنند و هیچ عذاب وجدانی نداشته باشند. در حالت دوم،انسان گاهی این دیگریها را به سوژههایی تقلیل میدهد که نمیتوانند خودشان را تعریف کنند و باید کسی بهجای آنها حرف بزند و آنها را معرفی کند. در این حالت، معمولاً رابطه از نوع قدرت است و اولی بر دومی کنترل دارد و تعیین میکند که دومی کیست و چهکار باید بکند و چهکار نباید بکند. در اینجا، «دیگری» منفعل است و تحت سلطه انسان، و گاهی ممکن است بهراحتی حذف شود.
درنهایت، «دیگری» ممکن است بهمثابه یک سوژه فاعل مطرح میشود. در این حالت است که «گفتوگو» (دیالوگ) مطرح میشود. گفتوگو فقط در جهانی امکانپذیر است که در آن، «دیگری» نیز یک سوژه فعال باشد. کسانی که در فلسفه و علوم اجتماعی به مسئله «دیگری» پرداختهاند، درنهایت میخواستند امکان همزیستی مسالمتآمیز را فراهم کنند. آنها عمدتاً بر مقوله گفتوگو تأکید داشتند و اینکه بتوان دیگری را طوری تعریف کرد که امکان گفتوگو با او وجود داشته باشد. باید آماده بود تا صدای «دیگری» را شنید و از هرگونه خشونت خواسته یا ناخواسته فردی یا ساختاری نسبتبه «دیگری» پرهیز کرد. مسئله این است که در واقعیت زندگی، «دیگری» معمولاً در قالب تقابلهای دوگانهای مثل مقدس و نامقدس، خوب و بد، پاک و ناپاک، غالب و مغلوب، و فاعل و منفعل تعریف میشود. انسانها با همین دوگانهها ساحتهای فردی و جمعی و اجتماعی یا حتی تمدنی را شکل میدهند. نمونه خوبی از این قضیه را ادوارد سعید در بحث شرقشناسی نشان میدهد و میگوید که نظام معرفتی غرب «دیگری»هایی مثل شرق را ساخت تا آنچه را در خودش نمیخواست ببیند، به آن «دیگری» فرافکنی نماید و خودش را درمقابل آن «دیگری» تعریف کند. بنابراین، «شرقی»های فرودست و ناپاک و نامقدس درمقابل «غربی»های عقلائی و فرادست و متمدن و پاک تعریف میشوند.
این نوع تعریف صرفاً از نوع معرفتی نیست، بلکه نوعی الزام اخلاقی ایجاد میکند که وضعیت دو طرف را طبیعی جلوه دهد و آن را به امری عادی و هنجاری تبدیل کند. این موضوع در بحث تمدن بهصورت غربی درمقابل بربر یا مثلاً بهصورت عرب درمقابل عجم درمیآید یا در هند بهصورت افراد برترِ متعلق به کاستها درمقابل نجسها مطرح میشود. بنابراین، گاهی این تعریفها آنقدر جدی و طبیعی تلقی میشود که افراد آن را حالتی زیستی و وراثتی میپندارند. یکی از کاربردهای این منطق اخلاقی یا منطق تعریفِ «دیگری» این است که نابرابری بین انسانها طبیعی جلوه کند و وجود فرودستان درمقابل طبقات غالب پذیرفتنی نماید. اما برعکس این موضوع- یعنی از فرودستان به فرادستان- نیز ممکن است مطرح شود. درنتیجه، فرودستانی که وجود طبقات غالب را طبیعی میدانند، خودشان را نیز مستحق فرادستی میپندارند و برای غلبه بر انسانها و طبقات دیگر تلاش میکنند.
بحث دیگری که دراینزمینه مطرح میشود، دیگری و هویت است. وجود «دیگری» همیشه به مسئله تعریف هویت منجر میشود. هویت اصولاً بدون حضور «دیگری» بیمعنا میشود. این «من» ممکن است فردی باشد (مثلاً، درمقابل اعضای خانواده، دوستان و اعضای جامعه) یا جمعی (مثلاً در قالب ملت، قوم، تمدن، ساکنان یک قاره یا حتی ساکنان کره زمین). در همه اینها، «هویت» مهمترین مسئلهای است که در مواجهه با «دیگری» مطرح میشود. در حوزه انسانشناسی، این موضوع را در قالب اصطلاحاتی مانند «مرز» مطرح میکنند. یعنی، هویت نوعی فرایند مرزگذاری است بین «ما» و «آنها» یا بین «من» و «دیگری». این فرایند تعیینکننده سیاست هویت است و مرز آنجایی است که بین آنچه دیگران به «ما» منتسب میکنند و آنچه «ما» از خودمان انتظار داریم، تعادل برقرار میشود. برایناساس، فردریک بارث معتقد است که نظام هویتی یعنی نوعی سازمان اجتماعی برای ایجاد تفاوت بین خودیها و دیگریها. اما این مرزها و تعریف خودیها از خودشان و دیگران و نحوه مواجهه آنها با یکدیگر ثابت نیست و برحسب شرایط زمانه تغییر میکند. بنابراین، مسئله هویت و دیگری را نباید امری ثابت و ایستا دانست. اینها موضوعاتیاند که تعاریف و مصادیق آنها طی زمان تغییر میکند.
از طرف دیگر، چون گروههای مختلف مطالبات و اهداف خاصی برای خودشان تعیین میکنند و حالتی چندلایه دارند، موضوعی به نام هویتهای چندگانه در گروههای مختلف شکل میگیرد. درواقع، انسان همیشه فقط با یک «دیگری» مواجه نیست و در ساحتهای مختلف زندگی با هویتها یا درواقع با دیگریهای مختلفی روبهرو میشود. بنابراین، هویت نوعی راهبرد عملکردیِ سیال درمقابل دیگران و باهدف تعامل با آنها در عرصه اجتماعی است. برمبنای این هویت است که انسان میتوان هویت خود را بفهمد. یعنی، هویت «من» معطوف به راهبردهای عملکردی است که دررابطهبا «دیگری» های مختلف شکل میگیرد.
قدرت و سلسلهمراتب جزو مسائل مهمی است که از این موضوع منتج میشود. اینطور نیست که دیگریها همیشه در موازنه برابر و صفر باشند. درواقع، دیگریها همواره در قالب سلسلهمراتبیاند که خودش به مجموعهای از نابرابریها میانجامد. میزان دسترسیها و ممنوعیتها و محدودیتهایی که هر گروه درقبال گروههای دیگر اِعمال میکند یا حتی محرومیتهایی که گروهها برای یکدیگر درنظر میگیرند، موجد انواع نابرابریها است. بنابراین، مواجهه با دیگری یا راهبردهای هویتی را میتوان بهعنوان اموری تعریف کرد که هدف نهاییاش رفع یا بازتولید نابرابریها بین «ما» و «دیگران» است. بازتولید نابرابری یعنی اینکه فرد یا گروهی بخواهد با ایجاد نابرابری بین خودش و دیگران، آنها را پایین بکشد یا خودش را ارتقا دهد و این نابرابری را طبیعی بنمایاند. چالشی ضمنی و دائمی که از این فرایند منتج میشود، این است که فرد یا گروه چگونه وضعیت خودشان را تعریف کنند.
در جهان ادبیات و فلسفه و بحثهای فرهنگی، همیشه از یک «دیگری» صحبت میشود. گویی، هر انسان با یک «دیگری» مواجه است. منطق بنیادینِ این «دیگری» ممکن است در یک مفهوم انتزاعی و استعلایی تعریف شود، اما اینکه هر انسان با یک «دیگری» مواجه است، او را غافلگیر میکند. این دیگری اصولاً مفهومی یکدست و فراگیر نیست که بتوان آن را به همه اطلاق کرد. دیگری تنوع درونی فراوانی دارد. انواع دیگریهایی که در ساحتهای اصلی زندگی انسان وجود دارد، این شناخت را به او نمیدهد، چون فقط یک نوع دیگری یا فقط یک نوع مواجهه وجود ندارد. انسان به برخی دیگریها علاقه دارد و از برخی دیگریها فرار میکند. انسان دوست دارد به برخی گروهها بپیوندد، چون برایش جذاب و ارزشمندند و درمقابل، میخواهد از برخی گروهها دوری کند، چون به آنها علاقهای ندارد. برخی دیگریها نیز وجود دارند که هرگز دیده نمیشوند، زیرا نظامهای شناختی و گفتمانهای فرهنگی اجازه دیدهشدنشان را نمیدهند.
نکته دیگری که در این بحث مطرح میشود، این است که «دیگری» ازطریق کدام سازوکارها ساخته میشود. نمیتوان دیگری را از ساحتهای زندگی حذف کرد. هویتها و تعاریفی که از هر فرد و گروه و نظام اجتماعی وجود دارد، منوط به وجود «دیگران» است. به این دلیل، پرسش مهم این است که این دیگریها چگونه ساخته، تعریف و مجسم میشوند و مختصاتشان چگونه مشخص میشود. ارتباط با «دیگری» بهواسطه این تعاریف و مختصات امکانپذیر میشود. بنابراین، با شناخت راهبردهایی که خودِ فردی یا خودِ جمعی برای ایجاد «دیگری» استفاده میکند، بهتر میتوان وضع موجود را درک کرد و سیاستهایی برای حلوفصل آن ارائه داد.
اینکه دیگرانِ مختلفی وجود دارند، بسیار مهم است. درواقع، دیگریها را میتوان براساس قدرت، منزلت، ثروت، طبقه، نژاد، قوم، محل سکونت و غیره یا جایگاهشان بهعنوان بالادست و فرودست تعریف کرد. تعریف جنسیتی بهعنوان زن و مرد نیز در همین مقوله میگنجد. تفکیک انسانها به زن و مرد نیز نوعی طبقهبندی است که رابطه با دیگری را براساس هویت جنسیتی تعریف میکند. نظامهای دینی و شناختی و زبانی نیز در تعریف هویت نقش دارند و میتوانند شاخصی باشند برای تفکیک گروهها از یکدیگر. براساس این نظامها میتوان دیگریهای قومی، فردی، زبانی، فرهنگی، دینی، نژادی، اقتصادی، سیاسی و غیره تعریف کرد. به این دلیل، شناخت سازوکارها و راهبردهایی که انسانها، گروهها و نظامهای اجتماعی ازطریق آن، «دیگری» را میسازند، تعریف میکنند و با آن تعامل دارند، بسیار مهم است. از این طریق بهتر میتوان فهمید که بنیانهای اخلاقی و معنایی و هویتی در جامعه چگونه عمل میکنند.
اما پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که آیا همه دیگریها موقعیت یکسانی در زندگی انسان دارند؟ ظاهراً اینطور نیست. دیگریها سلسلهمراتبی در زندگی انسان دارند. قبلاً گفته شد که برخی از این دیگریها اصلاً دیده نمیشوند. مثلاً، گروههای حاشیهای زیادی در جامعه وجود دارد که کمتر کسی آنها را میشناسد. بسیاری از این گروهها هنوز ناشناختهاند و آن تعدادی هم که شناخته شدهاند، بهواسطه پژوهشهای دانشگاهی و سازمانی بوده است. مثلاً، تا چند سال پیش، کسی به کودکان کار توجه نداشت. اما الآن مدتی است که فعالان مدنی به این گروه میپردازند و آن را در رسانهها مطرح میکنند. بنابراین، دیگریها اصولاً یکسان نیستند و جایگاه یکسانی ندارند. گویی، برخی دیگریها وزن بیشتری دارند و بیشتر بهچشم میآیند. باید این موضوع را بررسی کرد که هر گروه با چه نوع «دیگری» خودش را تعریف میکند و آن «دیگری» را چگونه ساخته است و چه تعاملی با آن دارد و هویت خود را چگونه نسبتبه آن «دیگری» مشخص میکند.
حال، باید پرسید که جامعه امروز ایران چگونه «دیگری»هایش را ساخته، مهمترین «دیگری»اش کدام است و آن را با چه مختصاتی تعریف کرده و پیامدهای اخلاقی و فرهنگیِ تعامل با این دیگری چیست. درواقع، همان طور که هر شخصی در پسِ ذهنش، آدمهایی دارد که دائماً خودش را نسبتبه آنها تعریف میکند و میکوشد به آن آدمها نزدیک شود یا از آنها فاصله بگیرد (یعنی، نسبتی سلبی یا ایجابی با آنها برقرار کند)، جامعه نیز همین طور است. ازاینرو، این دیگریها هم در سطح فردی اهمیت دارند و هم در سطح جمعی.
انواع دیگریها را میتوان در یک محور سهبُعدی طبقهبندی کرد که سه شاخص قدرت و منزلت، خوبی و بدی، و جذابیت و عدم جذابیت این سه بُعد را تشکیل میدهند. از این طریق میتوان دریافت که کدام دیگریها مهمترند و نقش مؤثرتری دارند. اینکه دیگریها موقعیت فرادست دارند یا فرودست، مهم است، زیرا مهمترین دیگریها همیشه موقعیت فرادست دارند، نه فرودست. در بهترین حالت میتوان از وجود دیگریها مطلع بود، چون معمولاً نسبتی با آنها وجود ندارد و هدف فقط حفظ فاصله با آنها است. اگر این فرادستی و فرودستی در محور عمودی باشد، محور افقی را نیز میتوان به موقعیت خوب یا بد اختصاص داد. یعنی، آیا آن دیگریِ بهظاهر خوب در موقعیت بالادستی است یا فرودستی. هرچه موقعیت آن دیگری بالاتر باشد، مطلوبتر خواهد بود و قاعدتاً شاخص جذابیت نیز با آن همراه خواهد شد. محور سوم را میتوان به موضوع جذابیت و مطلوبیت اختصاص داد. با استفاده از این سه محور میتوان فهمید که دیگریهای موردبحث چه موقعیتی دارند و درواقع، دیگریهای اصلی از نظر جامعه کدامند.
دیگریهای اصلی معمولاً همانهاییاند که قدرت بالاتر و برتری دارند و بسیار خوب و جذابند و نوعی هدف محسوب میشوند. یعنی، شخص یا جامعه تلاش میکند به این دیگران برسد و خودش را نسبتبه آنها تعریف کند. کنشگران فرهنگی نیز سعی میکنند بهسمت این دیگران بروند و برمبنای آنها، طبقهبندیهایی ایجاد کنند. گروههای مرجع نمونه ساده آن است. قشرهای مختلف جامعه یا حتی افراد گروههای مرجع شخصیت مرجع خاص خودشان را دارند و این شخصیتهای مرجع همانهاییاند که جذاب و خوب بهنظر میرسند. در جهان جدید، معمولاً سلبریتیها چنین ویژگیهایی دارند. درمقابل، گروههایی وجود دارند که نامطلوب و غیرجذاب و بد تلقی میشوند. چنین گروههایی نهتنها دیده نمیشوند، بلکه اغلب افراد از آنها فرار میکنند. گروه جنایتکاران و تبهکاران نمونهای از این گروههای مطرود است. هیچکس دوست ندارد به چنین گروههایی بپیوندد.
نمونههای فوق مثالهایی عادی است. اما اگر گروههایی در این طبقهبندیها گنجانده شوند که درواقع جایشان آنجا نیست، آنگاه نوعی نظام سرکوب غیراخلاقی شکل میگیرد. مثلاً، اینکه گروههای مرجع یا دیگریها باید شامل چهکسانی باشد یا شامل چهکسانی نباشد، معمولاً خودش موقعیتی نابرابر در جامعه ایجاد میکند و اینجا است که بحثهای انتقادی ممکن است مؤثر باشد. با این بحثها میتوان نشان داد که جامعه چگونه بهواسطه سازوکارهایی خاص، برخی افراد را به «دیگری» تبدیل و آنها را سرکوب یا حتی حذف میکند. مثلاً، وقتی نهادی اجتماعی درزمینه بهداشتودرمان ساخته میشود که فقط مبتنی بر پول است، طبیعتاً آدمهایی که پول ندارند، خودبهخود به «دیگری»های نالایقی تبدیل و از حق اساسی بهداشت و سلامت محروم میشوند. این یعنی اِعمال خشونت ساختاری بر این افراد. همچنین، اگر در نهادی خاص، موقعیتهای بالادستی مبتنی بر مقولات جنسیتی باشد، آنگاه مثلاً زنان نمیتوانند در آن موقعیتهای بالادستی حضور داشته باشند و سرکوب میشوند. موضوعاتی مانند قومیت و زبان نیز همین طور است.
وجود چنین تقسیمبندیهایی باعث میشود که موقعیتهای سادهای که هر انسانی میتواند از آن بهره ببرد و خودش را در آن ارتقا دهد و به مراتب بالاتر و مطلوب برسد، ناگهان باعث طرد و سرکوب عدهای میشود و مثلاً جنسیتها یا قومیتهایی خاص را از این موقعیتها محروم میکند. افراد و گروههایی که محروم میشوند، درواقع به «دیگری» تبدیل میشوند و امکان ورود به عرصه «خودیها» را پیدا نمیکنند. وجود قدرت در سطوح مختلف است که چنین تقسیمبندیهایی ایجاد میکند و افراد و گروههایی خاص را بهعنوان «دیگری» مینمایاند. اینکه برخی مذاهب نمیتوانند در عرصه عمومی حضور داشته باشند، به همین دلیل است. بنابراین، نظامی که دیگریها یا سلسلهمراتب دیگریها را تعیین میکند، در اینجا نقش مهمی دارد. اینکه هرکس بتواند وارد هستههای قدرت شود، نشان میدهد که یا با آنها بسیار سخاوتمندانه برخورد شده است یا طبقهبندی نسبتاً برابری برای آنها وجود دارد. اما غالباً موانع سختی وجود دارد که باعث میشود «دیگری»ها دائماً غربال شوند و کنار بروند تا تعداد خودیها کمتر شود. ازاینرو، این ساحتها میتوانند نظم اجتماعی را تعیین کنند و زمینه را برای تشکیل جامعهای پایدار و مطلوب یا جامعهای ناپایدار و نامطلوب فراهم نمایند.
اما راهبردهای کلیِ تفکیک خودیها از دیگریها در جامعهای مانند ایران دو نوع است. نوع اول با یک مثال مشخص میشود. میگویند در سردر آرامگاه ابوالحسن خرقانی نوشته شده است که «آنکه در این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید.» یعنی، اینطور نیست که اگر کسی به اینجا آمد، حتماً باید دین خاصی داشته باشد تا شایستگی غذاخوردن کسب کند. این مانند همان تعبیری است که میگوید: «آنکس که به درگاه خدا به جان ارزد، بر خوان ابوالحسن به نان ارزد.» بنابراین، هر نوع سلسلهمراتبی که باعث محرومیت و طرد و سرکوب افرادی شود، باید کنار رود. این نوعی دیدگاه فراگیر است که تعبیر مذهبیاش را میتوان در قالب رویکرد تولا بیان کرد: اینکه در جهان هستی، مقام همه موجودات برابر است و افراد بهواسطه رابطهای که با آن ارزش برتر دارند، برابرند (نسبت مخلوقات با خداوند و نسبت ما در این سلسله رابطه با خداوند). اگر این دیدگاه پذیرفته شود، آنگاه رویکردی عادلانه برای مواجهه با دیگران اتخاذ میشود و درنتیجه، دیگریها سرکوب و محروم نمیشوند و از ساحت اخلاقی کنار نمیروند. این دیدگاه بر مدارا با دیگران تأکید دارد و امکان حضور همه دیگریها را فراهم میکند. برایناساس، همه در موقعیتی برابر قرار میگیرند و از موقعیتی برابر، با یکدیگر مواجه میشوند. با این رویکرد، آدمها پیشاپیش طرد نمیشوند و صدای همه دیگریها شنیده میشود یا خداقل آنها امکان داشتن صدا و سخن گفتن خواهند داشت. بنابراین، مسئله اصلی این است که امکان گفتوگو در جامعه فراهم شود. البته، طبیعی است که رقابت همیشه وجود دارد و آدمها برای دستیابی به موقعیتهای بالاتر نزاع میکنند یا حتی به سازوکارهای غیراخلاقی متوسل میشوند. ولی مهم آن است که بنیانها یا منطق بنیادی از ابتدا نباید طوری باشد که برخی گروهها از هستی ساقط و برخی گروهها ناپاک تلقی شوند. نظامی که خودبهخود و از همان ابتدا، قبل از هرگونه گفتوگو، برخی افراد و گروهها را حذف کند، موجد نابرابریِ ذاتی خواهد بود. الگوی عرفانی یا الگویی که ابوالحسن خرقانی ارائه میدهد، فراگیر و جامع است و بر پذیرش تعامل و گفتوگو با دیگری تأکید دارد. درواقع، طبق این الگو، همه دیگریها باید حق مساوی برای حضور در عرصههای مختلف داشته باشند. این لزوماً بهمعنای آن نیست که همه آنها خوب و مطلوبند، بلکه صرفاً از پیشداوری درباره آنها و سرکوب و طرد بیدلیل آنها جلوگیری میکند.
اما الگوی دوم همان چیزی است که «بنیادگرایی» نامیده میشود و البته مردم خاورمیانه بسیار با آن مواجه میشوند. در این الگوهای بنیادگرایانه، یک خودِ متعالی و مقدس وجود دارد که هرکس با آن باشد، رستگار خواهد شد. منطق این رویکرد منطق پاک و ناپاک و مقدس و نامقدس است. هرکس از آن خود متعالی دور شود، به ساحت دیگری درمیآید و درنتیجه، مطرود و ناپاک و نامشروع تلقی میشود و مستحق سرکوب و خشونت، و حق حضور در عرصههای مختلف را نخواهد داشت. داعش نمونه افراطی این رویکرد است. داعش بهراحتی آدمها را حذف میکرد، زیرا «دیگری»ها را از ساحت انسانی تهی کرده بود و درنتیجه، به خودش اجازه میداد هرطور که میخواهد، با دیگریها برخورد کند. منطق بنیادگرایانه منطقی است مبتنی بر سلب و حذف دیگری. طبق این رویکرد، یا باید بتوانید دیگری را حذف و نابود کنید یا اگر نمیتوانید آن را حذف کنید، از آن فاصله بگیرید، چون دیگری ناپاک است و اگر وارد ساحت پاک شود، آن را آلوده میکند. درنتیجه، هر نوع «دیگری»- چه فرد باشد و چه جمع و چه نوعی مذهب باشد- به امری هراسناک تبدیل میشود که مستحق حذف و نابودی است. این رویکرد دوم اغلب در موقعیتهای بنیادگرایانه و ایدئولوژیک بهکار میرود تا حالت فرودستی و ناپاکی و سرکوب را امری طبیعی جلوه دهد. در سنت فرهنگی ایران نیز برخی گروههای مذهبی ناپاک و نامشروع تلقی میشوند و این به تبار آنها نیز بسط مییابد و حتی خون آنها ناپاک دانسته میشود. در این حالت، الگوی اصلی ارتباطی،نفی دیگری یا نفی هرگونه رابطه با آنهاست. منطقی از تبری برای فاصله گرفتن از دیگری یا حتی نفی دیگری.
بنابراین، یک دیدگاه آن چیزی است که شیخ ابوالحسن خرقانی در قالب محبت و عاطفه مطرح میکند. طبق این رویکرد، باید همه انسانها را تا وقتی که کار بدی نکردهاند، دوست داشت و اگر هم کار بدی کردند، مجازاتشان باید فقط در حد همان کار بد باشد. در این رویکرد، هیچکس بهواسطه اینکه «دیگری» است، پیشاپیش مستحق سرکوب و طرد و حذف و محرومیت تلقی نمیشود. این الگو بر گفتوگو با دیگریها تأکید دارد. معمولاً نظامهای پویا و خلاق و قدرتمند ازلحاظ فرهنگی و اجتماعی بر این الگو تکیه دارند. این الگو را میتوان به وضعیت کلان جامعه ایران نیز تعمیم داد. در دورههایی که تمدنهای ایران یا شبهقاره هند در اوج بودهاند، چنین رویکردی وجود داشته است و امروزه نیز کشورهای توسعهیافته بر چنین رویکردی تأکید دارند. آنها تکثر را پذیرفتهاند و به همه دیگریها حق حضور در عرصههای مختلف میدهند و با آنها گفتوگو میکنند و درمقابل آنها تساهل و مدارا دارند.
بنابراین، منطق بنیادین در اینجا آن است که همه آدمها حق حضور دارند. البته شاید برخی گروهها یا اشخاص خاص از ابتدا موقعیتی بالاتر داشتهاند، اما این رویکردی غالب برای همه گروهها نیست. به این دلیل، تمدنهایی که بر رویکرد تساهل و گفتوگوی فراگیر مبتنی بودهاند، همواره سیاستهای فرهنگی باز و رویههایی برای گفتوگو با دیگریها داشتهاند و برمبنای این شاخص میتوان پیشبینی کرد که آیا یک موقعیت تمدنی خاص درحال فروپاشی است یا درحال اوجگیری و تعالی. این رویکرد باعث میشود که تکثر و تنوع دیگریها مشروع و مطلوب باشد و هریک از دیگریها امکان حضور در عرصههای مختلف را پیدا کند. درواقع، رابطه گفتوگو بین این دیگریها به پویایی فرهنگی و سیاسی جامعه کمک میکند. آقای محسن ثلاثی در کتاب جهان ایرانی و ایران جهانی نشان میدهد که وقتی ایران در اوج شکوفایی است، رویکردی گشوده و فرهنگی بسیار متکثر دارد و بهخصوص نسبتش با دیگریها کاملاً باز و پذیرنده و مبتنی بر گفتوگو است.
اما الگوی دوم را میتوان در موقعیتهای فروپاشی تمدنها یا کشورهای فروبسته و درحال افول مشاهده کرد. در این نمونهها، سیاست اصلی از نوع سلبی و مبتنی بر تبرا و سرکوب است و البته، عامل اصلیاش چیزی نیست جز ترس. مهمترین چیزی که سیاست هویتی در این جوامع تعریف میکند، ترس است. چنین جامعهای همیشه درحال اضطرار زندگی میکند، گویی همواره با تهدید بزرگی مواجه است. درنتیجه، سیاست اصلی چنین جامعهای مبتنی بر طرد و سرکوب دیگری یا درصورت امکان، حذف آن است. هدف نهایی آن نیز این است که ترس را بهمثابه وضعیت عاطفی غالب تلقی کند و نوعی سازوکار اصلی برای خودش انتخاب نماید. درواقع، در اینجا، «دیگری» همواره یک تهدید محسوب میشود. اما در مدل پویا و مبتنی بر گفتوگو، «دیگری» همواره یک فرصت تلقی میشود که امکان تعامل و سازش با آن وجود دارد.
نظامهای فرهنگی و اجتماعی و تمدنهای فروبسته و ضعیف همواره در بلندمدت رویکردی را انتخاب میکنند که مبتنی بر مواجهه با دیگری است، نه گفتوگو و تعامل با آن. این نوع نظامها دائماً بستهتر میشوند و تماس با دیگری را بهعنوان خطر آلودگی و ناپاکی مینمایانند. آنها میخواهند دیگریها را دائماً در مظان اتهام نگه دارند. اگر بخواهیم از مثال های کلی بدون توجه به جزییات تاریخی آنها استفاده کنیم میتوان گفت که حکومت مغولان در هند دقیقاً همین موضع را داشت. جایی که سرکوب «دیگری»ها شروع میشود، همین است. اما دوران صفویه اول دوران پویایی در تمدن ایرانی بود که نهتنها دیگری را قدر میدانست، بلکه به هر نحو که میتوانست، این دیگریها را وارد بستر اجتماع میکرد. اما صفویه متأخر بهسمت سرکوب «دیگری» رفت و این در دوره قاجار نیز ادامه پیدا کرد. در این موقعیتِ فروپاشی است که سیاست اصلی برای مواجهه با «دیگری» منجر به افول تکثر در جامعه میشود و درنتیجه، مهاجرت یا تغییر کیشهای اجباری گسترش مییابد. این وضعیت نیز درنهایت به افول فرهنگ و اقتصاد و سیاست میانجامد.
بنابراین، موضع جامعه نسبتبه مسئله تکثر و مواجهه با دیگریها را میتوان شاخص خوبی برای فهم اوضاع آن جامعه درنظر گرفت. البته، همان طور که قبلاً گفته شد، اصولاً هر جامعهای دیگریهای خوب و بدی دارد و در هر جامعهای بههرحال مقداری سرکوب دیگریها وجود دارد. حتی کشورهای توسعهیافته نیز درونشان این سیاست را درقبال نظام جهانی دنبال میکنند و سازوکارهای جدید و خلاقانهای برای خودشان دارند. درواقع، چون «دیگری» همیشه و برای همه وجود دارد و اخلاق آرمانی لزوماً در ساحت زندگی اجتماعی تحقق پیدا نمیکند، نظامهای مختلف عرصههایی برای خود تعریف میکنند و هرکس یا هرچیزی را که در آن عرصه نباشد، سرکوب میکنند.
اما راهبرد اصلی هر نظام یا جامعه ممکن است به تناقض منجر شود. وقتی در یک موقعیت سلبی، «دیگری» طوری تعریف شود که همه میخواهند از آن فاصله بگیرند تا به آن آلوده نشوند، اما همان «دیگری» از نوع دیگریِ فرادستی است که افراد در درونشان به آن علاقه دارند، تناقض ایجاد میشود. در اینجا میتوان استعاره «معشوقه شیطانی» را بهکار برد. یعنی، جامعه از وجودی شیطانی حرف میزند، اما عاشق همان شیطان است. این وضعیتی بحرانی است که جامعه امروز ایران با آن سروکار دارد. درواقع، اگر تعامل با «دیگری» مدیریت نشود، منجر به فروپاشی سازمان اجتماعی و فرهنگی جامعه میشود و اختلالهایی بنیادین ایجاد میکند. نمونه این تناقض آن است که در نظام فرهنگی امروز ایران، مفهوم استکبار آمریکا و غرب بهمنزله موضوعی بهشدت منفی و نماد فروپاشی اخلاقی و انحطاط اجتماعی معرفی میشود، اما عملاً شیفتگی زیادی به ارزشهای غربی در جامعه وجود دارد. این تناقض بهدلیل وجود یک «دیگری» است که درعین طرد و سرکوبشدن، برای بسیاری از افراد جامعه بهشدت جذاب است. این چیزی است که وضعیت امروز ایران را شکل میدهد و بهتعبیر برخی، نوعی اسکیزوفرنی فرهنگی است؛ یعنی، چیزی که بهشدت نفی میشود، اما همگان به آن عشق میورزند. این بیماری فرهنگی،ناشی از تناقض های نظام های فرهنگی و نظام های ارزشی است. شاهد مثال ساده آن هم اینست که طبق گزارشها، پنجهزار نفر از فرزندان مسئولان کشور در آمریکا زندگی میکنند، مسولانی که شعار کلیدی آنها برای کسب مقام،ضدیت با آمریکای استکباری است.
بنابراین، گرچه فرهنگ رسمی کشور بهشدت بر نفی سلطه و استکبار غربی تأکید میکند، مردم میل فراوانی به حضور در همان سرزمینهای بهاصطلاح مطرود دارند. این تناقض آزاردهندهای است که از این فرهنگ نشئت میگیرد و تأثیر منفی زیادی بر جامعه دارد و آن را با وضعیتی شبیه اسکیزوفرنی مواجه کرده است. این وضعیت باعث ایجاد اختلال در نظم و سلسلهمراتب نظام اخلاقی جامعه ایران و تعریف هویت آن میشود. از یک طرف، مهم است که دیگریِ اصلی جامعه مشخص و تعریف شود، اما اگر این دیگریِ اصلی باعث تمرکز جامعه بر راهبردهای سلبی شود، نوعی نظام سرکوب بسیار شدید شکل میگیرد و بهعلاوه، اگر آن دیگری که سرکوب میشود، درعینحال بسیار جذاب نیز باشد، جامعه را به نوعی اختلال اسکیزوفرنی مبتلا میکند. جامعه در این حالت نمیداند چهکار باید بکند و بین دو قطب «طرد» و «جذب» درگیر میشود. اما نظامهای پویا اصولاً دنبال چنین سیاستهایی نیستند و نمیتوانند باشند، چون این سیاست ماندگار نیست و فرهنگ را مختل میکند. نظامهای فرهنگی اصولاً بهسمت یک «دیگریِ» مطلوب حرکت میکنند که ممکن است در زمان حال باشد، در گذشتهای آرمانی باشد یا در آینده تحقق پیدا کند. کار متفکران اجتماعی این است که دیگریهای مطلوبی بسازند تا موتور محرک و انگیزه پیشرفت اخلاقی و فرهنگی جامعه باشد.
جمعبندی بحث را میتوان از همان نقطه کلیدیِ اولیه شروع کرد راجع به اینکه «دیگری» عنصری اساسی در تعیین هویت اجتماعی و اخلاقی جامعه و افراد آن است. این بحث در سطح جمعی اهمیت بیشتری دارد و نشان میدهد که هر جامعهای از چه سازوکارها و سیاستهایی برای تعیین و تعریف «دیگری»هایش استفاده میکند. درواقع، پرسش این است که دیگریهای اصلی که جامعه خودش را طبق آنها تعریف میکند، چیستند یا کیستند و چگونه شکل گرفتهاند. همین مسئله درمقابل طبیعت نیز وجود دارد، زیرا انسان طبیعت را یک دیگریِ فرودست میداند و به خودش اجازه میدهد که هرطور میخواهد، با طبیعت رفتار کند. درواقع، انسان آزادی عمل نامحدودی برای خودش درقبال طبیعت قائل است. به همین دلیل است که طبیعت امروز ایران با فجایعی وحشتناک روبهرو شده است.
دیدگاه دیگری که از آن صحبت شد، دیدگاه فراگیر است که به نمونهاش در سنت عرفانی ایران اشاره شد. بهعلاوه، دیدگاههایی نیز وجود دارد که بهسمت بنیادگرایی میل میکند. هریک از این دیدگاهها تأثیر متفاوتی بر نظامهای فرهنگی دررابطهبا دیگری و هویت اخلاقی و اجتماعی دارد. یک دیدگاه ممکن است نظام اجتماعی را بهسمت شکوفایی ببرد و دیدگاه دیگر بهسمت فروپاشی. همان طور که گفته شد، هرچه بر دیگریهای ناامن و خطرناک و ناپاک تأکید بیشتری شود و انعکاس بیشتری در رسانهها پیدا کند، احتمال فروبستگی هویتهای اجتماعی بیشتر میشود. هرچه ترس از دیگریها در جامعه بیشتر باشد و این ترس به عواطف مردم راه پیدا کند، جامعه بیشتر دچار فروبستگی خواهد شد. اگر بهجای اتخاذ رویکردی باز نسبتبه جهان طبیعت و سایر موجودات و انسانها، منطق اصلی جامعه مبتنی بر ترس و نفرت از دیگریها و تجسم موقعیتهای هراسانگیز باشد، جامعه دچار فروبستگی خواهد شد. موقعیت ترس درواقع موقعیت تدافعی است و وضعیتی که امروز در ایران وجود دارد، شبیه اختلال اسکیزوفرنی چندلایهای است که در آن، جامعه گرچه بهشدت از دیگریهای شیطانی میترسد، بهشدت نیز شیفته آنها است.
نتیجه این وضع چیست؟ مرزهای درونی فرهنگ و جامعه تضعیف میشود و انسجامش را ازدست میدهد، چون دچار تناقض است. بهعلاوه، این تناقض ممکن است بهشدت گسترش یابد. گزارشهایی که در چند دهه اخیر راجع به حوزههای درونی مراکز قدرت ارائه شده، بیانگر همین موضوع است. گزارشهایی که از حضور فرزندان مسئولان کشور در دنیای غرب وجود دارد، بیانگر این تناقض است. مشکل اصلی این نیست که آیا این آقازادهها باید به دنیای غرب بروند یا خیر، بلکه مسئله این است که وقتی چنین سیاستی بر کشور غالب شود، امکان گفتوگوی فرهنگی در جامعه ازبین میرود و نیروهای پویای جامعه تضعیف میشوند. آمارهایی که درمورد اقلیتهای قومی و مذهبی ایران در چهار یا پنج دهه اخیر وجود دارد، بیانگر حجم بالای مهاجرتِ این اقلیتها است. این اقلیتها نیز نه اقلیتهای نامشروع، بلکه اقلیتهای مشروع و قانونیاند و این نشان میدهد که تکثر و تنوع جامعه درحال نابودی است. این وضعیت بسیار خطرناک مینماید و این یکسانسازی جامعه مقدمه منطق بنیادگرایانهای است که «دیگری» را امری هراسناک تلقی میکند. درنتیجه، پویاییها و سازوکارهای توسعه فرهنگی و اجتماعی مختل میشود و درنهایت، وضعیتی مانند امروز ایران پدید میآید که از آن بهعنوان اسکیزوفرنی فرهنگی نام برده شد. اما هرچه «دیگری»ها به دایره «خودی»ها نزدیکتر شوند، ترس از آنها کمتر میشود و این به توسعه و انسجام اجتماعی کمک میکند.
پرسشوپاسخ
پرسش: بهنظر میرسد خودِ دیگریها نیز با همین هدف وارد بازی رقابتی میشوند تا «دیگری»های دیگر را کمرنگ کنند. آیا باید سیاست جامعه مبتنی بر ایجاد این دیگریها باشد یا اینکه رقابت آزاد در اینجا جریان دارد؟
پاسخ: اگر هدف سیاستگذاری باشد، مسئله اصلی این است که رابطه بین دیگریها رابطه اخلاقی باشد، عدهای بیدلیل سرکوب نشوند و عدهای نیز بیجهت ارتقا پیدا نکنند. درواقع، نابرابری وقتی موجه است که فرصت برابر برای نابرابری وجود داشته باشد. باید پذیرفت که مفاهیم آرمانی هیچگاه در جامعه تحقق پیدا نمیکند و همیشه نقاط آسیبزایی وجود خواهد داشت که عدهای برای حفظ آن تلاش میکنند. هرچقدر امکان گفتوگو و ایجاد موقعیتهای باز در جامعه بیشتر باشد، امکان سرکوبهای نظاممند نیز کمتر میشود. در سرکوب نظاممند، تخلف یک نفر یا چند نفر مطرح نیست، بلکه نظام نظاممند و نهادینهشدهای برای سرکوب و تحقیر و طرد وجود دارد که افراد و گروهها را از حقوق اولیهشان محروم میکند. تمرکز بحث حاضر بر سرکوب نظاممند است. باید سازوکارهایی وجود داشته باشد که از سرکوب نظاممند جلوگیری کند، وگرنه امکان تخلف یا وجه آسیبشناختی همیشه وجود دارد. وظیفه نخبگان جامعه است که این سرکوبهای نظاممند را رصد کنند تا بتوان از آن جلوگیری کرد.
پرسش: باتوجهبه اینکه وجود «دیگری» برای تعریف هویت ضروری است، آیا میتوان نوعی سبک تربیتی ارائه کرد که تأثیر «دیگری»، ازنظر نگاه غیراخلاقی که افراد به آن دارند، کاهش یابد؟
پاسخ: دیگری اصولاً حذفشدنی نیست. افراد و گروهها همیشه برمبنای دیگریها خودشان را تعریف میکنند. اینکه آیا الگوهای تربیتی امکان آن را فراهم میکنند که افراد و گروهها به دیگریها سوءظن نداشته باشند و آنها را سرکوب نکنند و با آنها مواجهه اخلاقی داشته باشند، بستگی به رشد افراد دارد. در حالت انتزاعی یا وقتی که دیگریها حضور نداشته باشند، ایجاد سوژه اخلاقی امکانپذیر نخواهد بود. فقط با حضور دیگریها و در مواجهه با دیگری است که افراد به سوژههای اخلاقی تبدیل میشوند و میتوانند اخلاقی عمل کنند. آنچه اهمیت دارد، راهبردهای افراد و گروهها درمقابل دیگریها و تعریف کنشی است که آنها درمقابل این دیگریها خواهند داشت.
پرسش: کدام دیگریها در تعریف هویت ایرانی نقش مؤثرتری داشتهاند؟
پاسخ: حداقل در سده اخیر و بالاخص در نیمقرن اخیر، جامعه ایران بیش از هر دوره دیگری غربزده شده و جغرافیای فرهنگی ایران عمیقاً با دنیای غرب- بهخصوص، کشورهای اروپای شمالی و غربی و آمریکای شمالی- پیوند خورده است. قبلاً پیشنهاد شده بود که پیمایشهایی برای سنجش دانش مردم کشور درباره منطقه و همسایگان ایران انجام شود که البته هیچوقت با آن موافقت نشد. مثلاً، بسیاری از مردم و حتی تحصیلکردهها نمیدانند که سمرقند و بخارا که اینقدر در متون ادبیات فارسی از آنها نام برده شده است، در کدام کشورها یا حتی در کدام جهت- شمال شرق، شمال غرب، شرق و غیره- قرار دارند. درواقع، غربزدگی حتی ازنظر جغرافیایی نیز ایرانیان را دچار اختلال کرده است. کوچکترین تحولات دنیای غرب در ایران دنبال میشود. انتخابات اخیر در آمریکا نشان داد که مردم ایران بیش از آنکه محلات شهر خودشان را بشناسند، ایالتهای آمریکا را میشناسند. چرا اینطور است؟ چون منطق سرکوب «دیگری» در اینجا باعث تمرکز بر آن میشود. لذا، سیاستهای فرهنگی در چند دهه اخیر باعث شده است که ایرانیان بهشدت از ساحت خود ایران و دیگریهای نزدیک به ایران غافل شوند و بر دیگریهای دورتری مانند دنیای غرب توجه کنند. به این دلیل، بهندرت پیش میآید که مقصد گردشگری ایرانیان مثلاً سمرقند و بخارا باشد. در تاریخ ایران چند شهر مهم و فرهنگی وجود داشته است مانند سمرقند و بخارا و نیشابور و خراسان. برخی از این شهرها در ایران امروز نیستند و آنهایی هم که هستند، مثل نیشابور و خراسان، بهندرت بهعنوان مقصد گردشگری انتخاب میشوند. این وضعیت نتیجه جریانی نظاممند است که غرب را بهعنوان دیگریِ شیطانی معرفی میکند، اما نتیجهاش چیزی جز شیفتگی عمیق به همان غرب شیطانی نبوده است. این درواقع نوعی اسکیزوفرنی فرهنگی است که قبلاً به آن اشاره شد.
پرسش: آیا میتوان گفت که هرچه دیدگاه فرد فقهیتر و ایدئولوژیکتر باشد، نگاه او غیراخلاقیتر میشود؟
پاسخ: این درواقع نگاه غیراخلاقی به دیگری نیست، بلکه دیگری اصولاً اخلاقزدایی میشود تا او را راحتتر بتوان طرد کرد. مثلاً، همان طور که از اشیای نجس دوری میشود، وقتی دیگری نجس شمرده شود، همه وادار به دوری از آن میشوند. بنابراین، در اینجا چیزی غیراخلاقی وجود ندارد، بلکه موضوع اخلاقزدایی از دیگری مطرح است.
پرسش: آیا از این صحبتها میتوان چنین برداشت کرد که دیدگاه تولا یا عرفانی «دیگری» را پایینتر از خود نمیبیند؟
پاسخ: لزوماً پایینتر یا بالاتر نیست، بلکه این دیدگاه مواجههای برابر با دیگری دارد و آن دیگری را از ساحت اخلاق خارج نمیکند و بهدنبال طردش نیست. ازنظر تاریخی، دورههایی که ایران توسعه فرهنگی بالایی داشته است، همان دورههایی بوده که همه مردم یکدیگر را میپذیرفتند و هرچند شاید حلقههای بستهای از قدرت (مثل دربار) وجود داشته، گروههای مختلفی از افراد در جامعه زندگی میکردند و اینطور نبوده که برخی افراد یا گروهها از حق حضور در جامعه محروم شده باشند. در این دورهها، آدمهایی از ساحتهای مختلف میتوانستند به منابع مادی و غیرمادی جامعه دسترسی داشته باشند. اما در دورههای فروپاشی سیاسی و اجتماعی، دایره دسترسیها محدودتر میشده است و دیگریها سرکوب میشدند. بنابراین، ضروری است که این دورههای تاریخی شناسایی و تحلیل شود تا بتوان راهحلهایی برای اختلالات فعلی جامعه و ازجمله همان اسکیزوفرنی فرهنگی ارائه کرد. این چیزی است که در بحثهای روشنفکری، ازخودبیگانگی (الیناسیون) نامیده میشود. ازخودبیگانگی یعنی وقتی آنقدر شیفته چیزی میشوید و برای رسیدن به آن تلاش میکنید که از خودتان تهی میشوید. ازخودبیگانگی نیز ناشی از تصور «دیگری» بهعنوان چیزی آرمانی و مطلوب و جذاب است که هدف نهایی زندگی را تشکیل میدهد. اما دیگریِ اصلی سیاستهای فرهنگی در ایران امروز همان چیزی است که در سیاستهای کلان کشور بهعنوان موجودی شیطانی معرفی و طرد میشود.
پرسش: دیگری نوعی دورِ مبتنی بر توهم است و نسبت ما را با هویت جمعی و سازوکار اجتماعی مختل میکند. آیا دیگری نوعی جهل نظاممند است؟
پاسخ: بحث «دیگری» جهل نظاممند نیست. نکته این است که سازوکارهای فرهنگی و منابع باید طوری سازماندهی شود تا به هدف خاصی برسد. اگر این هدف ایجابی باشد، یعنی موقعیت برتری وجود دارد که افراد و گروهها میخواهند به آن دست پیدا کنند. اما اگر این هدف سلبی باشد، یعنی چیزی وجود دارد که همه میخواهند از آن دور شوند و آن را طرد کنند. حداقل در سهچهار قرن اخیر، منطق تبرا در جامعه ایران باعث شده است که سرکوبهای نظاممند بسیاری درمورد دیگریها انجام شود. اما برای اینکه جامعه پویا و سرزنده باشد، باید امکان حضور دیگریها را فراهم و از این فرصت بهخوبی بهرهبرداری کرد. اگر دیگریها همواره تهدید محسوب شوند، نابرابری و سرکوب نظاممند در جامعه رواج پیدا میکند. بهعلاوه، دیگری دورِ مبتنی بر توهم نیست. بحث در اینجا تعریف دیگریها است. بحث درباره یک نظام تعریفی و شناختی است حول اینکه دیگری کیست یا چیست و چه نسبتی با آن وجود دارد. اینها توهم نیستند. دیگری تعریف مشخص و آگاهانهای دارد. این تعریف شاخصهای ذاتیِ دیگری را نشان نمیدهد و درستی یا نادرستی خودِ تعریف نیز مشخص نیست، اما بههرحال به تعریف هویت افراد و گروهها کمک میکند. در شرقشناسی گفته میشود که شرق جایی است که به طبیعت و عاطفه و غریزه نزدیکتر است. انسان غربی بهواسطه این تعریف میخواهد دنیای غرب را بهعنوان جایی عقلانی و متمدن بشناساند. نکته مهم این است که افراد و گروهها با این تعاریف کلی میخواهند هویت خودشان را مشخص کنند. درواقع، این تعاریف تاحدی ذهنیاند و هدف در اینجا تفکیک دیگریها از خودیها است. این تعاریف ممکن است به نظام کنش و نظامی هنجاری منجر شود و ازطریق آن، اخلاقیات را شکل دهد و به زمینهای تبدیل میشود که افراد برمبنای آن، اخلاقیبودن خودشان را تجربه میکنند.
[۱] Bakhtin
[۲] Sartre
[۳] Jaspers
[۴] Gadamer
نوشته متن سخنرانی در موسسه رحمان است و اکنون توسط سخنران به انسانشناسی و فرهنگ ارسال شده و بازنشر میشود.