فصل پنجم : روانکاوی فروید
- فروید، فرهنگ و تمدن (ادامه از قبل)
نوشتههای مرتبط
و اما در بُعد دوم، وی در مقام روانکاو، همان گونه که از او انتظار میرود، علاقه به بررسی گرایش بی حدّ و حصر فرهنگ بر چیرگی و دگرگون کردن غرایز جنسی و پرخاشگری دارد، تا بدین طریق به انحصار درآمدنشان از سوی فرهنگ را نشان دهد: “رفتار فرهنگ در برابر روابط جنسی همچون رفتار قبیله یا طبقهای از جمعیت است که قبیله یا طبقهای دیگر را مورد استثمار و بهرهکشی قرار میدهد” (همان: ۶۵) و یا میگوید: “فرهنگ مجبور است برای محدود ساختن غرایز پرخاشگری آدمیان، هر آنچه ممکن است بسیج کند و تجلیّات این غرایز را از خلال واکنشسازیهایی در ذهن و روان آدمی ضبط و مهار کند” (همان ۷۴).
اما چرا فرهنگ مبتلا به چنین میل و گرایشی است؟ به باور فروید ناگزیری فرهنگ در اتخاذ چنین روشی به دلیل محافظت از حیاتاش است. فرهنگِ پسِ پرده، به اجتماعی از آدمیان نیاز دارد که در آن ضمن همکاری و همسانسازی، به گسترش حیات فرهنگ یاری رسانند. حیاتی که نقطه مقابل بدویت است و فرهنگ میباید تا جایی که ممکن است فاصلهاش را با آن حفظ کند.
بنابراین غرایز جنسی و پرخاشگری در دیده فرهنگ به مثابه دو عامل خطرساز و جدیاند که همواره این استعداد و آمادگی را دارند که حیات فرهنگ را از طریق مهار از دستدادگی انسانها مورد تهدید قرار دهند. از اینروست که بنا بر باور فروید فرهنگ به قربانی کردن این دو غریزه برمیآید (همان: ۷۷). با این حال غرایز جنسی و پرخاشگری در نظر فروید اموری نیستند که فرهنگ بتواند آنها را به طور کامل رام و مطیع گرداند. بنابراین به خدمتشان میگیرد: یکی بهمثابه منبع تکثیر آدمیان و دیگری بهمنزله دفاع از حیات فرهنگی. فروید طرفدار نظریه هابزی است که انسان را گرگ انسان میداند. بنابراین اصل پرخاشگری در کنه وجود آدمی جای دارد اما فرهنگ در جهت مهار کردن و به انحصار درآوردن در درون حلقه حیاتی خویش با شعار همسایهات را دوست بدار، عمل میکند. و به قول فروید امیدوار است “از سختترین جنایات مبتنی بر خشونتی وحشیانه جلوگیری کند و حق اعمال زور بر جنایتکاران را از آنِ خود سازد” (همان: ۷۴). از سویی دیگر میل غریزی پرخاشگری را به بیرون ایستادگان حلقه فرهنگی پرتاب میکند: “همواره امکان آن وجود دارد که شمار بزرگی از انسانها را بر مبنای مهر و علاقهشان به یکدیگر گرد هم آورد و متحدشان ساخت، فقط و فقط مادامی که دیگرانی به عنوان تجلی و تحقق پرخاشگری آنها باقی بمانند” ( همان: ۷۶).
فروید سرمنشاء این دو غریزه را به پدیده حیات نسبت میدهد و بدین ترتیب اروس (عشق، لیبدو، غریزه جنسی) را در خدمت غریزه بقایی میداند که همزمان در تقابل و تعاون با غریزه مرگ و خدمتگزار آن، یعنی پرخاشگری و تخریب به سر میبرد (همان :۸۱). از اینرو میگوید: “فرهنگ فرآیندی است در خدمت اروس که قصد دارد تک تک افراد انسانی، سپس خانوادهها، بعد قبایل، اقوام و سرانجام ملل را در هیئت واحد بزرگتری گرد هم آورد… لیکن رانه پرخاشگریِ نهفته در سرشت آدمی، یعنی دشمنیِ یکی با بسیاران و بسیاران با یکی، مخالفخوان این فرهنگ است. این رانه، فرزند خلف و نماینده اصلی رانه مرگ است، یعنی همانی که در کنار اروس یافتهایم و شریک او در سلطه بر جهان است” (همان: ۸۵).
اکنون این پرسش برایمان مطرح میشود که چه نوع تعاونی میتواند بین اروس و پرخاشگری، در کارکرد پدیده حیات وجود داشته باشد. فروید این تعاون را در مهار و بیضرر ساختن میل پرخاشگری فرد از سوی فرهنگ میبیند (همان: ۸۶). بنابراین تعاون بین اروس و پرخاشگری را میباید در درونفکن کردن پرخاشگری دید که از ناحیه فرهنگ صورت میگیرد. در وضعیت درونفکن شده پرخاشگری، حس گناه جانشین پرخاشگریِ به سمت دیگری میشود که این امر به همان نسبت که سبب رشد فرهنگ میشود، به قیمت آسیب زدن به به حس سعادت و شادمانی فرد نیز تمامی میشود (همان: ۱۰۰).
فروید ماهیت فرهنگ را غریزه حیاتی میداند که سعی در تعدیل و توازن دو نیروی متضاد از هم را دارد. حس گناه قادر است پرخاشگری به سوی دیگری را درونفکنی کند و از راه نبردی درونی شده همکاری با دیگری را به جای آن بنشاند. در چنین وضعیتی، سعادت فردی معطوف به خود (همان اصل لذت تماماً فردی و مغایر با رشد و توسعه فرهنگ)، جای خود را به دیگر خواهی (مؤثرترین ابزار شکوفایی فرهنگ) میدهد. به گفته فروید “این نبرد به معنای وجود نزاع و دعوایی میان اهل خانه لیبیدو است، امری قابل قیاس با جدال بر سر تقسیم لیبیدو میان اگو و ابژهها؛ این امر سرانجام نزد فرد به توازنی نهایی دست مییابد، همان گونه که امید تحقق آنرا در آینده فرهنگ داریم، هر چند در حال حاضر ممکن است حیات فرد را همچنان به دشواری اندازد” (همان: ۱۰۸).
اکنون هنگام آن رسیده تا به بررسی انتقادی بپردازیم. آنچه فروید از فرهنگ ارائه میدهد، سازکار استعلایی فرهنگ در مواجههاش با سعادت و آزادیِ فردی است. همان گونه که دیده شد، فروید با وضعیت پارادوکسی فرهنگ در مقام ابزار یا تکنیکِ تعدیلکننده نیروهای پرخاشگری و اروس از یکسو و مورد تهدید قرار گرفتن سعادت و آزادیهای فردی روبهرو بود و با ناباوری، باز همچنان امید آن داشت روزی این تناقض بساطش برچیده شود (همان: ۱۱۴، ۱۱۵). اما آیا جدا از چنین خواستهایی، میتوان بر این تناقض چیره شد؟ پارادوکس موجود بین فرهنگ از سویی و سعادت و آزادیهای فردی از سویی دیگر چیزی نیست که بشر بتواند بر آن چیره شود. این وضعیت بخشی از ویژگیِ هستیِ اجتماعی بشر است که تماماً نشئت گرفته از رابطه هستیشناسانه انسان و فرهنگ است.
(ادامه دارد … )