“جماعتهای تصوری” نام مشهورترین اثر “بندیکت آندرسون”، متخصص مطالعات آسیای جنوب شرقی است که توسط “محمد محمدی” به فارسی ترجمه شده و نشر “رخداد نو” آن را منتشر کرده است. آندرسون در این کتاب نظریهی سیاسی خود در مورد ملیتخواهی را ارائه داده است و با بهرهگیری از حجم عظیمی از اطلاعات تاریخی به تشریح فرآیندهای شکلگیری ملیتخواهی در دهههای آخر قرن هجدهم میپردازد و این پدیده مدرن را از ورای ریشههای تاریخی و فرهنگی آن تبیین میکند.
این کتاب شامل ۱۱ فصل است که فصل دهم و یازدهم در چاپ دوم به آن اضافهشده است. همچنین در پیشدرآمد نویسنده بر چاپ دوم کتاب، وی به کاستیهای نسخهی اول و اصلاح برخی بخشهای آن میپردازند.
نوشتههای مرتبط
فصل اول: مقدمه
در فصل اول نویسنده باوجود قاعده ستیزی مفهوم ملت در پی ارائهی تعریفی از آن است. آندرسون ملیتخواهی را فراتر از هر سنت فکری سیاسی و بیشتر ماهیت آن را به دین و خویشاوندی نزدیک میداند. او ملت را جماعتی سیاسی-تصوری تعریف میکند، تصوری هم به دلیل محدودیت و حدومرزهای ذاتیاش و هم به دلیل بیچون و چرایی و قدرت مطلقی که دارد. ملت مفهومی خیالین و تصوری است که بهصورت ارتباطی افقی و عمیق بین افراد آن ملت درک میشود و این در حالی است حتی اعضای کوچکترین ملتها هم بیشتر هممیهنان خود را هیچگاه نمیشناسند یا هرگز با آنها مواجه نمیشوند اما در اذهان هرکدام تصوری از یک پیوند زنده است. چنین احساس برادری قوی و درعینحال خیالین است که باعث شده در دویست سال گذشته میلیونها انسان بیشتر از اینکه میل به کشتن داشته باشند میل به مردن داشته باشند. چه چیزی باعث میشود تا این تصورات منقبضشده تاریخ متأخر (بهندرت بیشتر از دویست سال) چنین ازخودگذشتگی عظیمی را ایجاد کند؟
فصل دوم: ریشههای فرهنگی
آندرسون این فصل را با مثالی باریکبینانه شروع میکند؛ بهراستی چه نمادی بهاندازه بناهای یادبود و آرامگاه سربازان گمنام میتواند معرف قدرت فرهنگ مدرن ملیتخواهی باشد؟ آرامگاههایی که باوجود تهی بودن از مردگانی که قابلشناسایی باشد، با تصورات معنوی ملی اشباعشدهاند. در این فصل نظامهای پادشاهی و جماعتهای مذهبی بهعنوان بسترهای فرهنگی موردبحث قرار میگیرند که در پی زوال آنها ملیتخواهی ظهور کرده است. جماعتهای مذهبی پیش از مدرنیته، مانند مسیحیت، اسلام و بودیسم قلمروهای فرهنگی گستردهای بودند که اعضایشان با زبانهای مقدس خاصشان به هم مرتبط میشدند و خود را مرکز عالم تصور میکردند. زبانهای لاتین در مسیحیت، عربی در اسلام و چینی فنی در بودیسم، زبانهایی متصل به حقیقت الهی تصور میشدند و زبان خود جزئی از آن حقیقت بود. این انگاره باعث ایجاد اخوت فرا قارهای عظیم جهان مسیحیت، اسلام و بودیسم بود؛ اما این جماعتهای تصوری مذهبی در اواخر سده میانه بهسرعت رو به افول میگذارند؛ که یک دلیل آن اکتشافات غیراروپایی که افق دید جغرافیایی و فرهنگی اروپاییان را گسترش داد و دیگری تنزل درجهی زبان مقدس بود که صنعت چاپ تجاری در قرن ۱۶ و پیروزی زبانهای ورناکولر (محلی) بر سلطهی کلیسایی زبان لاتین نقش بسیار پراهمیتی در آن داشتند.
قلمروهای دودمانی پادشاهی، بر این باور استوار بودند که جامعه بهطور طبیعی در اطراف شاهانی سازمان مییابند که از دیگران متمایزند و جایگاهشان منشائی الهی و کیهانشناختی دارد و مانند نوشتار مقدس، وفاداری انسان سلسله مراتبی و متمایل به یک مرکز مقدس به نام پادشاه بود. مسئله مهم دیگری که آندرسون به آن اشاره میکند “ادراک زمان ” و گسست میان کیهانشناسی و تاریخ است. درک مردم از زمان در دوران سلطهی کلیسا، درکی مسیحایی و کیهانشناختی بود و مردم میپنداشتند که احتمالاً به آخر زمان نزدیک هستند آنها زمان را در قالب سیطرهی خداوند و تقدیری میپنداشتند. درحالیکه مردم در عصر مدرن میتوانستند خود را درزمانی تقویمی، همزمان و همگون تصور کنند؛ رشتهی ارتباطی که افراد را به هم متصل میکرد و ارتباطی تصوری را شکل میداد. در ایجاد چنین درکی از زمان، آندرسون به نقش روزنامهها و رمان ها که در پی چاپ تجاری توسعهیافته بود تأکید میکند. ملیتخواهی در بستری ظهور مییابد که این سه مفهوم بنیادین فرهنگی (زبان نوشتاری متصل به حقیقت، جایگاه قدسی سازمان پادشاهی، مفهوم قدسی زمان) سلطه خود را ازدستدادهاند.
فصل سوم: خواستگاههای آگاهی ملی
در این فصل آندرسون به ریشههای آگاهی ملی میپردازد و در این مسیر همگرایی صنعت چاپ با تنوعی از زبانهای ورناکولر و سرمایهداری را عاملی مهم در ایجاد شکل جدیدی از جماعتی تصوری معرفی میکند که مقدمات ظهور ملت به معنای مدرن را آماده میکند.
بازارهای اولیهی صنعت چاپ محدود به جمعیت اندک به اسودانی بودند که توانایی خواندن به لاتین را داشتند. زبان لاتین درواقع زبان افرادی بود که به دو زبان صحبت میکردند و تعداد کسانی که لاتین زبان مادریشان باشد محدود و اندک بود، اما این بازار خواص مسلط به زبان لاتین کمکم اشباع میشود و این منطق سرمایهداری است که حکم میکند صنعت چاپ جهشی رو بهسوی بازار عظیم تودههای تکزبانه بنهد، بنابراین حدود اواخر قرن شانزدهم به دنبال اشباع بازار چاپ لاتین، زبان چاپی غالباً از لاتین به زبانهای محلی سوق مییابد. این جهش با تغییر سه عامل باعث ظهور آگاهی ملی میشود؛
۱-تغییر در حروف الفبای زبان لاتین؛ با کوشش اومانیستها برای احیای ادبیات گستردهی پیشا مسیحایی و ترویج آن از طریق صنعت چاپ، زبان لاتینی که افراد در آن دوره سواد خواندن و نوشتن آن را داشتند هر چه بیشتر از زبان لاتین کلیسایی و زندگی روزمره جداشده و ازنظر شیوایی به سبک سیسرونی نزدیک میشود. بهاینترتیب لاتین کیفیتی رمزگونه مییابد و بهطور کامل از لاتین کلیسایی سدههای میانی متمایز میشود.
۲-تأثیر اصلاحات دینی که تا حد زیادی موفقیتهای خود را مدیون صنعت چاپ و نشر بود. پروتستانیسم از بازار نشر درحالتوسعهی زبانهای محلی در مسیر جنگها تبلیغاتی خود در مقابل قدرت کلیسا استفاده میکند، بهطوریکه بسیاری از آثار مارتین لوتر در آن دوره نه به زبان لاتین بلکه به زبان آلمانی چاپ و نشر میشود و به زبانهای محلی دیگر نیز ترجمه میشود، درحالیکه کلیسای کاتولیک همچنان از برج و باروی زبان لاتین دفاع میکند.
۳-گسترش تدریجی زبانهای محلی عامل سوم است که نقش بسیار مهمی در فروپاشی جمعیتهای تصوری مسیحایی داشت، چراکه این زبانهای محلی کمکم به زبانهای درباری یا به عبارتی زبانهای قدرت سیاسی تبدیل شد و توانست در رقابت با زبان لاتین که اقتدار مذهبی داشت، پیروز جریان باشد.
امروزه همه ملتها زبان چاپی ملی دارند و زبان به حیطهی مفهوم قدرت ملی تعلق یافته است.
فصل چهارم: پیشگامان کریول
در فصل چهارم آندرسون این پرسش را مطرح میکند که چرا و چطور جماعتهای کریولی مفهوم ملت بودن را قبل از کشورهای اروپایی توسعه بخشیدند و چطور این ایلات مستعمراتی که معمولاً شامل جوامع بزرگی از مردم تحت ستم غیر اسپانیایی بودند جماعتهای کریولی را تولید و بهصورت آگاهانه آن را بهصورت هم ملیت بازتعریف کردند؟ آندرسون در پاسخ به این معما به نقش عوامل اقتصادی و همچنین رشد عقاید روشنگری و آزادیخواهانه در نیمهی دوم سدهی هجدهم اشاره میکند که قدرت رژیمهای باستانی را به چالش کشیده بود درحالیکه راه برای شکلگیری جمهوری در این کشورها بهجز برزیل در حال هموار شدن بود.
فصل پنجم: زبانهای قدیم، نمونههای جدید
در این فصل آندرسون مجدداً به مبحث جنبشهای ملیتخواهی و شکلگیری دولت-ملت در کشورهای اروپایی در ۱۸۲۰-۱۹۲۰ برمیگردد. محور تحلیل او در این فصل زبان مورداستفاده در چاپ و نشر است و بهطور گسترده الگوبرداری از مفهوم تازه ظهور یافتهی ملت از فرانسه و آمریکا که نقش بسیار تعیینکنندهای در این جنبش داشته است. کشف تمدنهای قدیمی چین، مصر و … که دارای زبانهای کهن بودند ادعای زبانهایی مانند لاتین یا عبری مبنی بر منشأ الهی و اتصال به حقیقت را بیاعتبار کرده بود، از طرفی نویسندگان، فرهنگنامه نویسان، زبان شناسان، نویسندگان و فولکلور شناسان در این دوران به توسعهی زبان محلی که بهتدریج در جایگاه زبانهای رسمی کشورها قرار میگرفتند کمک بسیار زیادی کردند، از طرفی آنان تولیدکنندگانی در خدمت صنعت چاپ تجاری بودند و مخاطبان آنها طبقات اهل مطالعه بودند که شامل طبقات مرفه جامعه میشدند. پیوستگی طبقهی اشراف در عصر ماقبل بورژوا در اروپا بر اساس عواملی غیر از زبانهای چاپی استوار بودند و بیشتر بر مبنای توارث، ازدواجها و روابط ماکیاولی قرار داشت و سواد ملاک محسوب نمیشد بلکه روابط خویشاوندی عامل تعیینکنندهی اشرافیت بود. درحالیکه قشر بورژوا با بنیانهایی اساساً تصوری پیوستگی خود را از طریق نشر و زبان چاپی متصور میشد. در نیمهی دوم سدهی نوزدهم با رشد و توسعهی میزان باسوادی، بهموازات کشف این احساس افتخار از سوی تودهها که زبانی که همیشه فروتنانه صرفاً به آن تکلم میکردند به زبان چاپی و انتشاراتی ارتقا یافته، زمینه برای جلب پشتیبانی تودهها بسیار آسانتر شده بود. با وقوع انقلاب فرانسه و جنبشهای استقلال خواهانه ی آمریکای شمالی و جنوبی عملاً در نیمهی دوم سدهی نوزدهم یک نمونه از دولت ملی مستقل برای الگوبرداری در دسترس قرار گرفت که ترکیب پیچیدهای بود از عناصر فرانسوی و آمریکایی؛ که البته این الگوها درعینحال معیارهایی را نیز تحمیل میکردند؛ بهاینترتیب حتی اشراف واپسگرای مجاری نیز مجبور بودند نمایشی پوپولیستی دعوت به خانه (حتی اگر منظور پستوی خانه باشد) برای جلب حمایت تودهها و فراخواندن آنها به عرصهی تاریخ اجرا کنند.
فصل ششم: ملیتخواهی رسمی و امپریالیسم
در نیمه اول سدهی نوزدهم همه پادشاهان اروپایی از نوعی زبان بومی و محلی بهعنوان زبان رسمی دولتی استفاده میکردند، این تحول بههیچوجه باانگیزههای ملیت خواهانه نبوده است بلکه هدف نهایی حفظ پایگاه قدرت بود و همچنین به سبب وجهه و اعتباری بود که بهطور فزاینده در سراسر اروپا به داشتن ایده و تصوری ملی تعلق میگرفت. سرانجام این بومی شدن خانوادههای سلطنتی اروپایی منجر به برآمدن پدیدهی “ملیتخواهی رسمی ” شد. این نوع ملیتخواهیها برمبنای تاریخ فرانسه و آمریکا الگوبرداری شده بود و درواقع عکسالعمل گروههای صاحب قدرت در برابر افزایش شدیدی جنبشهای ملی تودهای در اروپای بعد از ۱۸۲۰ بود که از این وحشت داشتند که در جماعتهای تصوری همگانی و مردمی جایی برایشان وجود نداشته باشد. بهعبارتیدیگر چنین ملیتخواهیهای رسمی، سیاستگذاریهایی محافظهکارانه بودند که از نمونههای ملیتخواهیهای مردمی و تودهای که ماهیتی خودجوش داشتند و پیش از ملیتخواهیهای رسمی ظهور یافته بودند نمونهبرداری شده بودند. از طرفی آنها دیگر در اروپا و سرزمینهای شرق مدیترانه محدود نبودند بلکه در مناطق بسیار گستردهی آسیایی آفریقایی که طی سدهی نوزدهم تحت سیطرهی اروپاییها درآمده بود به نام سیاست توسعهی جهانی و امپریالیسم سیاستگذاریهای مشابهی کردند و سرانجام با انکسار و انتشارشان در تاریخها و فرهنگهای غیراروپایی، گروههای حاکم مناطقی مثل ژاپن و تایلند که از مستعمره شدن مستقیم رهایی یافته بودند آنها را جذب کرده و مورد تقلید قرار میدهند. تقریباً در همهی موارد ملیتخواهی رسمی همواره بر آن بود تا تعارض بین ملت و ساحت شاهی را مخفی نگه دارد، پس تضادی جهانگستر شکل میگیرد؛ اسلواک ها مجبور بودند مجار مآب، هندیها انگلیسیمآب و کرهایهای ژاپنی مآب بشوند. این بومیان خارجی مآب شدهی مستعمرات همیشه به سفرهای دعوت میشدند که هیچوقت غذایی در آن نبود و علت آن صرفاً نژادپرستی نبوده است بلکه واقعیت این است که هستهی مرکزی ملیتهای این امپراتوریها (مجاری، انگلیسی و ژاپنی بودن) خود نیز در حال شکلگیری بودند.
فصل هفتم: موج آخر
در این فصل به رشد ملیتخواهی پس از جنگ جهانی دوم در قلمروهای استعماری پرداخته میشود که اصالتاً پاسخی بود به شیوهی جدید امپریالیسم جهانی که دستاوردهای سرمایهداری صنعتی آن را ممکن ساخته بود. او به نقش سیستمهای آموزشی استعماری در ترقی و توسعهی ملیتخواهی در مستعمرات تأکید میکند. این سیستمها درواقع از طریق تعلیم و تربیت اروپایی باعث ظهور نسل جدید از روشنفکران دوزبانه میشدند، دوزبانه بودن به معنی دسترسی داشتن به فرهنگ اروپایی و به تعبیری خاص دسترسی داشتن به الگوها و نمونههای ملیتخواهی که درجایی دیگر در سدهی نوزدهم به جود آمده بودند. باید در نظر داشت که قلمروی این جوامع خیالی منطبق با مراکز اداری نقشهی استعماری بود.
فصل هشتم؛ وطندوستی و نژادپرستی
این فصل رجعتی دارد به سؤالی که در فصل اول مطرح شد: چرا مردم حاضرند جان خود را برای چنین ابداعاتی به خطر بیندازند؟
ملتها الهامبخش عشقی اغلب بسیار از ایثارگرانه هستند که آمیخته با ترس و تنفر از غیراست، این تأثیر را میتواند در محصولات فرهنگی ملیتخواهی مثل شعر و داستان و سرود ها مشاهده کرد. درواقع مفهوم ملت کمکم در کنار پدیدههای طبیعی و اجتنابناپذیر قرار میگیرد مانند رنگ پوست، جنسیت، اصل و نصب و… و در این پیوند های طبیعی، انسان نسبتی از نوع خویشاوندی را با دیگر هممیهنان خود احساس میکند. درواقع ساختار قدرت در مفهوم ملت مدلی شبیه به مفهوم خانواده دارد، در چنین ساختاری فداکاری امری غیرانتخابی تلقی میشود چون همچون اعضای یک خانواده، نوعی عشق بیغرضانه به تصور درمیآید و موضوع همه این تعلقات و وابستگیها “تصوری ” است! همچنین نژادپرستی بر خواسته از ملیتخواهی در این فصل موردبحث قرار میگیرد؛ درواقع ملیتخواهی در چارچوب مقدرات تاریخی رشد یافته، درحالیکه نژادپرستی نوعی پلیدی و آلودگی ابدی را تصور میکند که خارج از گردونهی تاریخ و درواقع ریشه در بیگانه ترسی کهنه و ریشهدار انسان دارد. درواقع سوداهای نژادپرستانه بیشتر از اینکه ناشی از ایده ئولوژی های “ملت محور ” باشد در ایده ئولوژی های “طبقه محور ” ریشه دارد، پس تعجبی ندارد که نظریهپرداز و پدر نژادپرستی مدرن، آرتور دو گوبینو، شخصی از طبقهی اشراف است نه فردی از میان خردهبورژواهای ملیتخواه. در این میان ملیتخواهی رسمی پاسخی است از سوی طبقهی فرادست و اشراف به رشد روزافزون ملیتخواهی تودهای زبان محور، برای حفظ منافع و قدرت.
فصل نهم: فرشتهی تاریخ
درواقع این فصل از کتاب نتیجهگیری آندرسون در نسخهی اولیه این کتاب محسوب میشد، بنابراین همچنان شامل استدلال اولیهی کتاب است و دو فصل بعدی تنها دو مسئله که آندرسون احساس میکرد بهاندازه کافی به آنها نپرداخته است را پوشش میدهد. در این بخش او به مثالی بازمیگردد که در ابتدای کتاب آورده است (جنگ بین چین، ویتنام و کامبوج) تا نشان دهد که چگونه دیدگاه او به ملیتخواهی میتواند در توضیح موقعیتی که در ابتدا ابزورد به نظر میرسید کمک کند، او به نقش الگوبرداری از یکدیگر در سرنوشت ملتها تأکید میکند و نیز نقش آن در شکلگیری انقلابها را موردبحث قرار میدهد و به این نتیجه میرسد که ملیتخواهی نیز در وضعیتی مشابه قرار دارد؛ ملیتخواهی معاصر که وارث دو سده تغییرات تاریخی است، این مواریث ازنظر او چهرهای ژانوسی دارد؛ یعنی درعینحال که رو به گذشته دارد چهرهای رو به آینده نیز دارد؛ ملیتخواهی رسمی همواره سیاستی آگاهانه جهت حفاظت از طبقهی حاکم بوده است و با رسمی شدن ملیتخواهی، این به پدیده به چیزی قالب رؤیت و الگویی قابل نسخهبرداری مبدل شده. رسمی بود این نوع ملیتخواهی این نکته را یادآور میشود که از دولت نشأت گرفته است و قبل از هر چیزی در خدمت منافع دولتی است. بر اساس این الگو ملیتخواهی رسمی بیش از هر چیزی خود را برای لحظهای مناسب میبیند که انقلابیون با موفقیت دولت را به دست میگیرند و در موقعیتی قرار میگیرند که میتوانند از قدرت دولتی برای پیگیری ذهنیات خود استفاده کنند، بهاینترتیب انقلابها در سطح کمتر آشکارا دستگاههای دولتی، سازوکارهای ارتباطی و اتصالاتی دولت قبل را به ارث میبرند. ملیتخواهی رسمی وارد شیوههای رهبری انقلابی میشود و از درون آن همواره ” ماکیاولیسم دولتی ” بیرون میآید. آندرسون درنهایت این جنگها را “جنگ صدراعظمها ” مینامد که همواره ملیتخواهی تودهای را به نام دفاع از خود تحریک و بسیج میکنند.
فصل دهم؛ سرشماری، نقشه، موزه
این فصل که در جریان تأملات بعدی آندرسون نوشتهشده، در توضیح شکلگیری ملیتخواهی مستعمراتی به نقش سه نهاد مهم وابسته به قدرت میپردازد، این اصطلاح نوعی تناقض در خود دارد چراکه بین ملیتخواهی و دولت مستعمراتی نوعی ضدیت دیده میشود. برای توجیه صحت این تبارشناسی باید از پس ایده ئولوژی ها و سیاستهای استعماری به قوانین و مقرراتی که از اواسط سدهی نوزدهم در این مناطق گسترشیافته بود نظر داشت. قواعد و مقرراتی که در سه نهاد موزه، سرشماری و نقشه نمایانگر میشدند. نهاد هایی که توانستند بر شیوه و طریقهای که دولت مستعمراتی قلمروی فرمانرواییاش را تصور میکرد، تأثیری عمیق بگذارد.
فصل یازدهم؛ خاطره و فراموشی
در این فصل به وضعیت ملتها در جهان معاصر پرداخته میشود و این مسئله که چطور ملتها خود به روایت تاریخ میپردازند تا فهم شهروندان از خودشان و جایی که در آن زندگی میکنند را شکل دهند و روایتهایی از هویت را در این بستر شکل میدهند و با طرحریزی مفهوم ملت درگذشته آن سرزمین، آن را بهعنوان چیزی که همیشه در لایههای عمیق هویت وجود داشته است به مردم منتقل میکنند، با تیتر “فضای جدید و فضای قدیم ” آندرسون این سؤال را طرح میکند که چرا اروپائیان شروع به نامگذاری مکانها با پیشوندها “نو ” کردند؛ مثل نیویورک، نیوزلند و… نسخهی جدیدی از مکانها. در بیشتر نقاط جهان اینکه چیزی را بعد از نابودی نسخهی قدیمی آن ” نو ” نامید، عادی بود، اما در این موارد، قدیمی و جدید همزمان وجود دارند، درزمانی متجانس و تهی. این به این دلیل است که مفهوم زندگی به تناظر یا موازات با دیگران در دوران استعمار امکانپذیر شد. در عنوان بعدی “زمان جدید، زمان قدیم ” به انقلابات و استقلال ملتهای تحت سلطهی استعمار پرداخته میشود که خود گامی برای انتقال از زمان قدیم به زمان جدید بود. آندرسون در این بخش به نقش تأسیس کرسی های دانشگاهی تاریخ اشاره میکند که به تصورات ملیت خواهانه در بستر گذشته عمق میبخشد و تاریخی با روایتی نو ارائه میدهد.