انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نزدیک‌تر از دوست، بی‌رحم‌تر از دشمن

تصویر: تابلوی ندیمه‌ها اثر ولاسکوئز نقاش اسپانیایی

“انسان همیشه تغییر می‌کند،مگر در زندگی‌نامه‌ای که بد نوشته شده باشد.”

“برای خوشایندِ بعضی خویشاوندان و یاری طلبیدن از برخی قدیسان، به هنگام غسل تعمید نام او را «والنتین لویی ژرژ اوژن مارسل» گذاشتند”. این نخستین عباراتِ شرحِ زندگی مارسل پروست است به قلم ویل دورانت. و بعد اضافه می‌کند رسم بوسه‌ی پیش از خواب که در داستان‌هایش تکرار می‌شود، از خاطره‌ی شیرین عادت مادرش و ارتباط تنگاتنگ عاطفی‌شان سرچشمه می‌گرفت. برتراند راسل در نخستین صفحات زندگی‌نامه‌اش نوشت پدرش شاگرد و از دوستان جان استوارت میل[۱] بود و اعتقاد به تنظیم خانواده و حق رای برای زنان، که پدر و مادرش هر دو از مدافعان سرسختش بودند، نتیجه‌ی تاثیر و آموزه‌های میل بود. کمی بعد اضافه می‌کند پدرش کرسی خویش در مجلس را بر سر همین عقاید از دست داد و از یادداشت‌های مادرش دریافته او زنی قوی، نکته‌سنج و بی‌پروا بوده که یک بار بر سر همین عقایدِ رادیکالش –و در یک مهمانی رسمی و شاهانه- از  سوی دوشس کمبریج چنین خطاب شده: بله می‌دانم شما عروس ما هستید، اما عجالتا می‌شنوم به رادیکال‌ها و آمریکایی‌های کثیف علاقه‌مندید، باید نگاهی بیاندازم نکند لباس‌های زیرتان هم کثیف باشند.

بخش ابتداییِ نقل قول راسل، تاریخچه‌ی مفیدی به دست می‌دهد از عقایدی که او نیز به ارث برد و سال‌ها بعد به همراه همسرش پی گرفت. وقتی در نظر آوریم چند دهه بعد او نیز از رفتن به مجلس به دلیل دفاع از حق رای زنان بازماند، و در میتینگ‌های پرشور انتخاباتی به سوی‌شان تخم‌مرغ گندیده پرتاب شد، گوشی دستمان می‌آید افکارِ پیش‌رو در زمانِ سربرآوردن، تا چه اندازه در اقلیت و زیر ضربه‌هایِ بی‌رحمِ سنت‌گرایان و طرفداران وضع موجود و گاه بخش اعظم همان مردمی‌اند که آن افکار در دفاع از ایشان است.

عبارت خشم‌آلود و توهین آمیزِ دوشس کمبریج اگرچه چیزی به دانش ما نمی‌افزاید اما باعث شگفتی‌ست. کسی شک ندارد اشراف و ساکنینِ کاخ‌های سلطنتی از مهمترین موانع تغییر هرچیزی بودند که نظم کنونی را به هم می‌زند، اما این حد از تنفر و بی‌نزاکتی در یک مهمانی و در برابر مدعوین بر سر عقاید یکی از اهالی خانواده، چیزهایی درباره‌ی روابط میان آدم‌ها و نیروهای اجتماعی می‌گوید.  نقل قول دورانت درباره‌ی عادت مادر و ریشه‌ی نامِ طولانیِ پروست و این نکته از راسل که از عکس‌ها برمی‌آید مادرش زنی زیبا بود، و پدرش بی‌توجه به دنیا، کج‌خلق و از خود راضی، ممکن است موضوعاتی بی‌اهمیت به نظر آیند، اما حکم طعم‌دهنده به غذا دارند، بدون آن‌ها با مقداری مواد اولیه مواجهیم که در عین اهمیت و ارزش، به زحمت قابل تحمل‌اند؛ مهم نیست چه اندازه گرسنه باشید.

ز‌ندگی‌نامه‌ها سرشار از نکات، وقایع و روایت‌هایی اینچنینی‌اند. شرح احوال و مرور زندگی کسی به کمک توضیح آنچه برسرش آمده و یا او بر سر دیگران و جهانِ خویش آورده. با کمی افزایش و کاهش در طول تاریخ، ژانری پرطرفدار است و همیشه خواننده دارد. برخی نمونه‌هایش در زمره‌ی آثار کلاسیک و ارزشمند ادبیات‌ گنجانده شده‌اند و بسیاری دیگر در صدر جدول پرفروش‌ها، حتی اگر بعد از مدتی یکسره فراموش شوند.

زندگی‌نگاری یا همان بیوگرافی‌نویسی انواع مختلفت دارد و با اینکه هدف تمامی‌شان –یا دست‌کم ادعایشان- نوشتن شرح ماوقع بر اساس فکت‌های تاریخی‌ست، در طول زمان به گونه‌های مختلفت تقسیم شده و در سبک و روش به تغییراتی گاه ژرف تن داده اند. کرگ کریدل[۲] از دانشگاه کارولینای جنوبی که عمری را صرف تحقیق در زندگی‌نگاری کرده می‌نویسد این ژانر از نوشتن، قالب‌های گوناگونی دارد اما رویهمرفته می توان آن ها را در پنج دسته دید: دانشنامه‌ای[۳] (مبتنی بر تواریخ علمی)، ‌زندگی‌نگاری فکری[۴]، نوشتن تاریخچه‌ی زندگی[۵]، زندگی‌نگاری مبتنی بر خاطرات یا خاطره-زندگی‌نگاری[۶] و زندگی‌نگاری روایی[۷].

در فرم نخست، تمرکز نویسنده بر ارائه‌ی سیمایی تاریخی از زندگیِ فرد است، بر مبنای ترتیب زمانیِ امور اما با تاکید بر وقایعی که به شکل‌گیری آن طرح اصلی و مد نظر نویسنده می‌انجامد. در زندگی‌نگاریِ فکری، ترتیب زمانی امور کنار گذاشته شده واغلب با پرداختن به تحلیل مفاهیم و پرو بال دادن به انگیزه‌ها و باورهای شخصی فرد در جهانِ ایده‌ها، زندگی وی ترسیم می‌شود. کریدل معتقد است در این شیوه از نوشتنِ زندگی‌نامه، نویسنده بر “ترس از تفسیر” که در پژوهشگران وجود دارد غلبه می‌کند، همان هراسی که سبب می‌شود صفحه‌ها مصاحبه و شرح و توصیف بر هم انباشته شوند اما حرفی از احساسات یا انگیزه‌های سوژه در میان نباشد. به عکس، در زندگی‌نگاری فکری، محقق این شیوه‌ی “تهاجمی” اما توجیه‌شدنی را به کار می‌برد. در شکل سوم یا همان نگارش تاریخچه‌ی زندگی، نویسنده عملا به اصول و سنت‌های تاریخ شفاهی در علوم اجتماعی وفادار مانده و در راستای نظریه‌های جامعه‌شناسی و روان‌شناسی پیش می‌رود. در شکل چهارم که به نسبت جدیدتر است (و آن را باید متمایز از خودزندگی‌نگاری[۸] و خاطره‌نگاری[۹] دانست) به انگیزه‌های نویسنده در ارتباط با سوژه‌ی زندگی‌نامه هم توجه می‌شود، هم‌چنان‌که بر سبک بیان تاملات و بینشِ نویسنده در باب وقایع و فکت‌های ارائه شده. نوع پنجم یا همان زندگی‌نگاری روایی توصیف‌گرِ سیمایی دینامیک از زندگیِ سوژه است بدون آن‌که الزاما و یکسره خود را وقفِ وقایع‌نگاریِ صرف و جامع از زمانِ تولد تا لحظه‎ی مرگ کند. وقایعی بازشناخته و تفاسیری بیش از بقیه برجسته می‌شوند، در همان حال، زندگی‌نگار از عواطف و واکنش‌های خویش به سوژه آگاه است و پنهان‌شان نمی‌کند.

کریدل می‌گوید نمی‌توان خط تمایز آشکاری میان این شیوه‌ها کشید اما باید توجه داشت هر یک امتیازات و نقاط قوت مشخصی دارند که به متنِ نهایی خواهند بخشید.  در نتیجه، نویسنده ممکن است در طول کار خویش، و بر اساس طرز نگاهش به موضوع، از مرزها گذر کرده و از یک شیوه به دیگری بغلطد، و نیز تفسیر و صدای نویسنده به اندازه‌ی زندگی سوژه‌ ممکن است در متن نهایی حضور یابد. این فهرست نهایی نیست، و خوشبختانه شیوه‌های نو ظهور یافته و به این موارد اضافه می‌شوند. کریدل حتی پیشتر می‌رود و معتقد است در نگاهی محتوامحور[۱۰] می‌توان زندگی‌نگاری فمینیستی[۱۱] و زندگی‌نگاری سیاهان[۱۲] را برشمرد که بر هویت متمرکز‌اند و روایت سوژه‌های نامرئی.

فیلیپ گوادالا[۱۳] –نویسنده و حقوق‌دان انگلیسی- زمانی نوشت زندگی‌نگاری به سه‌گونه است: یکی به هیات یک هنر، دیگری که متاسفانه بسیار است به شکل ساختگی و جعلی، و در نهایت آن‌هایی که به سرعت نوشته می‌شوند، به سرعت فروش می‌روند و با همان سرعت فراموش می‌شوند. اعتقاد داشت این باور که کسانی تاریخ را عمیقا تغییر می‌دهند چندان درست نمی‌نماید و جریان رودخانه سهمگین‌تر و بزرگ‌تر از نیروی کسانی‌ست که در آن غوطه می‌خورند. به بیان گوادالا آن آدم‌ها و وقایع بیشتر در خدمت نشان‌دادن جهت جریان‌اند. با این وجود، هستند موارد نادری که در آن‌ها فرد برای مدتی کوتاه، جریان رود تاریخ را تغییر داده است. از نگاه او، خواه آن افراد حقیقتا جریان‌دهنده باشند یا بخشی از جریان، زندگی‌نامه‌ها ارزش مطالعه دارند چون خواندن تاریخ در آن فرم، مسایل بسیاری را توضیح می‌دهد. جوانیِ غفلت شده، تحصیلِ ناتمام، غروری غیرطبیعی در بیان، و مواردی از این دست که جزو خصایل بشری‌ست، چیزهای بسیاری را در باب وقایع اجتماعی و جریان امور آشکار می‌کنند؛ مطالعه‌ی آن چیزها اهمیت دارد، همان چیزی که مشغله‌ی زندگی‌نگار است.

در توصیف وضعیتِ زندگی‌نگار در هیات مورخ، گوادالا می‌گوید اگرچه می‌توانید از راننده‌ی تراموا بخواهید با یک پیچ منحنی به مقصد برسد اما برآوردن خواسته‌ی شما از او ساخته نیست چون مجبور است به همان راهی برود که ریل می‌گوید. یک سوی وظیفه‌ی او، وفادار ماندن به فکت‌هاست، یعنی همان ریل. در همان حال، باید خوانندگان را با حداقلِ رنج و سختی در این مسیر به پیش برد، یعنی وفاداری به وجه هنری و ادبی کارش. چنین تعهد تقسیم‌شده‌ای به هر دو سو دشوار است و گاه بسیار دشوار.  گوادالا نقل می‌کند روزگاری نویسنده‌ای کهنه‌کار به او که جوانی تازه‌کار بود توصیه کرد سوژه‌ی زندگی‌نامه‌اش را “بسانِ گلدانی، با انحنا بتراشد[۱۴]“. گوادالا به اعتراض می‌نویسد اگر فرد به مرور و رو به انتهای زندگی دست از سیاست بکشد، آرد را بیخته و الکش را بیاویزد، و مشغول سروکله‌زدن با نوه‌هایش باشد، می‌توان به چنان تراشیدن و انحنایی دست زد، اما اگر سالیان آخرش سرگرم سودای نخست‌وزیری و جدال سیاسی با این و آن باشد چگونه می‌توان به چنان پیچشی دست زد؟ در جدال میان فکت‌ها و ظرافت ادبی کار، گوادالا تاکید دارد که دوری از هر یک به جانب دیگری یا نوشته ‌را به متن ناب تاریخی اما تحمل‌ناپذیر مبدل می‌کند که گویی به جای قلم با تبر نوشته شده، و یا سیاحتی ادبی که همانا تبدیل دولت‌مرد انگلیسی به گلدان است.

در ادامه نوشت برای نسل‌های پیشین، خواندن زندگی‌نامه‌ای مملو از دستاورهایِ شخصی و اجتماعی و سرگذشتی بی‌عیب و نقص راضی‌کننده و پذیرفتنی بود، اما خواننده‌ی امروز (نیمه‌ی اول قرن بیستم) با چنین چیزی راضی نمی‌شود. ما می‌خواهیم بدانیم چرا شخص چنان کرده، چگونه به آن راه کشیده شده و “برخی از ما هم مشتاق‌اند سردرآورند فرد با انجام دادن بعضی کارها در واقع قصد خودداری از چه کارهای دیگری داشته؟” و بلافاصله در پرانتزی کوتاه می‌افزاید: این دیگر روان‌شناسی است.

گوادالا پس از مقدمه‌ای طولانی در باب پیشینه و زمینه‌ی زندگی‌نگاری، دست به ارائه‌ی چند توصیه در خصوص اصول این ژانر می‌زند. به زعم او، نخستین قاعده‌ی مهم، نگریستن به گذشته از منظری هم‌تراز است. نه نگاه از بالا و نه از پایین، نه از موقعیت برتری‌جویی و با لحنی تحقیر‌آمیز، و نه از منظر ستایش و حماسه‌سازی. به بیان گوادالا، زندگی‌نگار پرتره‌تراش است، نه تمثال‌ساز یا مامور کفن و دفن. لازم است احترام خود، سوژه و گذشته حفظ گردد اما نه آنقدر محترمانه که حقیقت ناگفته بماند یا پایمال شود. و اضافه می‌کند: همه می‌دانیم حقیقت همیشه هم محترمانه نیست.

برای صداقت در زندگی‌نگاری ارزش بسیار قائل است و می‌نویسد وقتی به تحقیق و بررسی در باب افکار و احساسات سوژه برسید، گاه در می‌یابید مدارک و شواهد در حال ته‌کشیدن است و نتیجتا باید متوقف شد. اگر نشوید، آنچه از پی می‌آید بیشتر نوول است تا زندگی‌نامه. و ادامه می‌دهد از دو بنگاه مختلف دو پیشنهاد رسید: “می‌توانی زندگیِ ملکه الیزابت را بنویسی؟”، “حاضری زندگی‌نگاری هنری هشتم را به عهده گیری؟”. در پاسخ به هر دو گفتم سوژه از محدوده‌ی دانش من خارج است و در هر دو مورد شنیدم “مگر زندگی‌نگار نیستی؟” و به اعتراض می‌نویسد: “واقعیت این است که این همان شیوه‌ی عجیبی‌ست که بسیاری زندگی‌ها با آن نوشته شده‌اند”. از این‌رو، در نگاه او زندگی‌نگاری یک تکنیک نیست که کسی آن را بلد باشد و بتواند زندگیِ هرکسی را روی کاغذ بیاورد، چیزی فراتر از مهارت در نوشتن نیاز است.

در ادامه‌ی توصیه‌هایش، گوادالا می‌نویسد: زندگی‌نگار بهتر است به سوژه بیشتر از خودش علاقه داشته باشد و دائما خود را در صحنه به نمایش نگذارد. “ولاسکوئز[۱۵] یک‌بار به خود امتیاز حضور در گوشه‌ای از تابلوی خانواده‌ی سلطنتی[۱۶] را داد، زندگی‌نگاری که در هر گوشه از اثرش چهره‌ی خود را هم گنجانده باشد، ممکن است خودزندگی‌نگار یا رمان‌نویس خوبی باشد اما قطعا زندگی‌نگار بدی‌ست”. و اضافه می‌کند بدیهی‌ست انتخاب موضوع زندگی‌نامه خود معرف نویسنده است و نیز فاصله‌ی میان او و سوژه‌ی تاریخی‌اش هم قاعدتا با حضور ذهنیات وی پر می‌شود. می‌توان نتیجه گرفت از نظر نویسنده‌ی انگلیسی، بهتر است حضور نویسنده در زندگی‌نامه، نامحسوس و ضمنی باشد و دائما همه‌جا رخ ننموده و فریاد نکشد.

توصیه‌ی مهم دیگر وی، تصویر چرخش و تغییر در زندگی سوژه است. به بیان گوادالا، هر آدمی در طول حیات خویش خواسته ناخواسته به تغییراتی تن می‌دهد یا دچار چرخش‌هایی می‌شود. با نگاهی به اطرافیان خویش درمی‌یابیم هیچ آدمی در تمام زندگی خویش بد یا خوب نبوده.  اسکار وایلد می‌گفت هر گناه‌کار را آینده‌ای‌ست و هر قدیسی را گذشته‌ای و گویی تاکید گوادالا هم بر چنین طرز تلقی از زندگی آدمیان است. مصرانه تاکید دارد که نشان دادن تغییرات در منش و شخصیت سوژه‌ی اصلی، انکارناشدنی است و در جمله‌ای کوتاه اما پرصلابت می‌گوید “انسان همیشه تغییر می‌کند، مگر در زندگی‌نامه‌ای که بد نوشته شده باشد.”

زندگی‌نگاری اما، فراتر از سبکی در ادبیات یا تکنیکی در نوشتن و حرفه‌ای در جهان قلم، از زوایایی دیگر هم بررسی شده و مورد توجه متخصصان بوده ‌است. به ویژه از منظر روان‌شناختی و جامعه‌شناختی، چراکه با تاریخ در ارتباط است و با انسان. با وقایع و سرنوشت‌ها. گاه سرنوشت یک نفر، و گاه هزاران و میلیون‌ها نفر. آشکار شدن زوایایی پنهان از کودکی، برملا شدن ارتباطی هر اندازه مختصر، روایت جمله‌ای خصوصی و محرمانه گاهی بیش از صدها تحلیل و گمان‌زنی و سند و مدرک، به روشن شدن رویدادهایی تاریخی کمک می‌کند، هم‌زمان که در برخی موارد دیگر به پرسش‌ها و شگفتی‌های بیشتر می‌انجامد. از آن مهم‌تر، صداقت و درستی در روایت یا انعکاس مطالب، به چنان هزارتوی مبهمی مبدل می‌شود که زندگی‌نگاری را در زمره‌ی موضوعاتی شدیدا پرمجادله قرار می‌دهد.

فروید در یکی از پرشمار نامه‌هایش به آرنولد زوایگ[۱۷] نوشت: “برای زندگی‌نگاری می‌بایست خود را در میان دروغ، پنهان‌کاری، دورویی و آراستن‌های کاذب محصور کرد”. کلمات ظاهرا بدبینانه‌ی فروید ناشی از نگاه او به روان آدمی بود، ریشه‌ی بسیاری وقایع را در ناخودآگاهی ژرف می‌دید که نه تنها از دید دیگران که از ادراک درونیِ شخص هم پنهان است. در نامه‌اش ادامه داد که حقیقت دست‌نیافتنی‌ست و آدمی نه سزاوار به چنگ آوردنش. و از هملت نقل کرد: “اگر نصیب هرکس به قدر لیاقتش باشد، چه کسی را از تازیانه گریزی خواهد بود؟” برای فروید گویی هرآنچه در زندگی رخ می‌دهد ابری متراکم است برای پوشاندن آنچه در کودکی رخ داده، پس با گردآوریِ آن‌چه زان‌پس بر او گذشته، حتی به دقت و صداقت، نمی‌توان انتظار داشت تصویری واقعی از زندگی به دست آید.

جوزف اپستین[۱۸] -نویسنده و مقاله‌نویس مشهور آمریکایی- می‌گوید حتی آنهایی که تا با نگاه فروید موافق نیستند هم می‌پذیرند یک زندگی‌نامه هر اندازه دقیق و معتبر، هرگز کاملا قطعی و نهایی نیست. اپستین معتقد است زندگی هرکس الگو و طرحی دارد –که گاه شفاف و گاه مستور- همچون نقشه‌ی فرش ایرانی، به آن زندگی کیفیت و شخصیت می‌دهد.

در نظر اپستین، کارِ خودزندگی‌نگار از آن‌هم سخت‌تر است چون می‌خواهد راویِ حقایقی درباره‌ی زندگی خویش باشد. از جرج ارول نقل می‌کند: “به خودزندگی‌نگار تنها زمانی می‌شود اعتماد کرد که چیزهای شرم‌آوری آشکار کند” و نتیجه می‌گیرد کسی که شرح نیکویی ازخویش ارائه دهد به احتمال بسیار دروغ می‌گوید. به زعم اپستین، اگرچه “خود را بشناس” نخستین پند فلسفی است، اما به‌زبان آوردنِ حقایق درباره‌ی خویش داستان دیگری است. ویلیام مکسول[۱۹] –نویسنده‌ی آمریکایی- هم می‌گفت “در صحبت از گذشته، با هر نفسی که می‌کشیم دروغی همراه است”.

با این حال، اپستین می‌پرسد چگونه است که هم‌چنان به خواندن زندگی‌نامه‌ها و خودزندگی‌نامه‌ها ادامه می‌دهیم؟ و بلادرنگ پاسخ می‌دهد چون موضوعش جذاب‌ترینِ موضوعات است و در آن‌ها طبیعتِ آدمی در قالب مردان و زنانی شگفت‌آور نمود می‌یابد. با خواندن زندگی‌نامه، فرد درمی‌یابد پشت سیمای اجتماعی فردِ مشهور، چه چیزها نهفته است، رمز و رازهای زندگی او چه بوده و چه چیزهایی وی را به مسیری کشانده که از آن  مطلعیم. در همان حال، با خواندن آن جزئیات ممکن است دست به مقایسه بزنیم، از برخی رویدادها الهام بگیریم و به کمک تخیل خویش، فرض کنیم چه خصوصیات مشترکی میان زندگیِ مکتوبِ پیشِ رو و زندگی در حال گذر خود به چشم‌مان می‌آید، و آن آدم‌ها چگونه توانستند بر موانع و مشکلات چیره شوند یا به شکلی تراژیک و ناباورانه به ورطه‌ی تباهی سقوط کنند.

اَلن هیبِرد[۲۰] –محقق و استاد ادبیات- در مقاله‌ی مفصلی[۲۱] درباره‌ی زندگی‌نگاری و رابطه‌ی نویسنده و سوژه نوشت هر ژانری بر اساس انتظاراتی که از آن می‌رود شکل می‌گیرد، انتظارات خواننده، منتقد و خودِ نویسندگان. زندگی‌نگاری هم به عنوان ژانر تابع همین قاعده است. با این وجود، نظر به آن‌که توقع داریم در زندگی‌نامه روایتی صحیح، دقیق، منسجم و منطبق بر ترتیب تاریخیِ وقایع از سرگذشت سوژه داده شود، این ژانر در مقایسه با دیگر اشکال ادبی، دستخوشِ کم‌ترین تغییر و ابداعات بوده است. هرمایونی لی[۲۲] –نویسنده و منتقد بریتانیایی- در فصل ابتدای زندگی‌نامه‌ی وولف در بیانی نه‌چندان ادیبانه نوشت “زندگی‌نگار قرار است بگوید می‌شود یک زندگی را شرح داد، خلاصه و بسته‌بندی کرد و فروخت”. از نظر هیبرد اگر کتابِ خریداری شده نتواند این روایت تروتمیز و منسجم را در اختیار بگذارد در اغلب مواقع خواننده احساس می‌کند سرش کلاه رفته و اثر را ناقص و ضعیف ارزیابی خواهد کرد.

از منظر بسیاری منتقدین، زندگی‌نگاری بسیار به تاریخ‌نگاری شبیه است، و عده‌ای حتی این‌دو را هم‌جنس یکدیگر می‌دانند. از دیدگاه این دسته از منتقدین، زندگی‌نگار در عمل مورخی است که حدود کارش را آغاز و اتمام زندگی یک آدم مشخص می‌کند، و او هم‌چون مورخ باید به ثبت دقیق وقایعی بپردازد که در گذر زمان و به ترتیب امور در زندگی او یا توسط او رخ داده‌اند. اما –و البته امایی مهم- یک تفاوت آشکار وجود دارد. زندگی‌نامه، به فراخور آن‌چه می‌نمایاند و آن‌چه ناگفته می‌گذارد و لحنی که از آن برخوردار است، حاوی تصویر یا شاید بتوان گفت حال‌وهوایی است که به خواننده منتقل می‌شود. آن تصویر کلی، آن صدای واحد که از زندگی‌نامه شنیده می‌شود در بسیاری موارد توسط مخاطب به مثابه‌ی رای نهایی گذاشته خواهد شد و نیز معیار سنجش خواهد بود. از این رو، معیار کار مورخ انطباقش با آثار و شواهد تاریخی دیگر است، اما کارِ نهایی زندگی‌نگار، آن لحن و تصویر نهایی، با تصویری که پیشتر در ذهن خواننده وجود داشته سنجیده می‌شود. پس ممکن است خواننده‌ای که از ناپلئون، ویرجینیا وولف یا ونگوگ، دریافتی در ذهن دارد با خواندن زندگی‌نامه‌ای با لحنی یکسره متضاد خرسند نشود، فارغ از اینکه چه اندازه اثر تازه منطبق بر شواهد تاریخی باشد.

پائولا بَکشایدر[۲۳] –پژوهشگر، نویسنده و استاد ادبیات انگلیسی- در توصیفی از موقعیت زندگی‌نگار نوشت “او هم نزدیک‌ترین دوست و هم تندترین دشمن سوژه است. برای درک رنج‌ها، دشواری‌ها و کلنجارهای زندگی او باید بیش از هر دوست، همسر، همراه و حتی والدین، به سوژه نزدیک شود تا بتواند در جایگاه او و از چشم او جهان را ببیند. در همان حال، بدتر از هر دشمنی به پنهان‌ترین رازهای او سرک بکشد و نهانی‌ترین جنبه‌های زندگی او را آشکار کند. ما چنین می‌کنیم و مهم نیست چه اندازه سوژه را شخصا دوست داشته یا در چشم‌مان محترم می‌داریم”. آن‌روی کلام بَکشایدر این است که برای دادن تصویری واقعی از زندگی باید هر دو بود: متحدی نزدیک‌تر از هر دوستی، و نیز رقیبی بی‌رحم‌تر از هر دشمنی. اینکه ماحصل کار چه باشد و سنگینیِ فکت‌ها به کدام سو میل کند نویسنده را در چشم مخاطب دوست یا دشمن سوژه به حساب خواهد آورد. و شاید بتوان گفت هدف مطلوب هر زندگی‌نگاری حفظ چنان توازنِ آرمانی و مطلوبی است که او را هر دو و هیچکدام بنمایاند. این که چنین چیزی ممکن باشد هم البته به دید مخاطب و موقعیت تاریخی سوژه در چشم خوانندگان و داوریِ تاریخ بستگی دارد: دادن تصویری کاملا متعادل یا منصفانه از جوزف منگله یا ایدی امین ممکن است کمتر مورد اقبال قرار گیرد تا مریلین مونرو یا سالوادور دالی.

آیرا بروس نِیدِل[۲۴] –جویس‌شناس، منتقد ادبی و زندگی‌نگار آمریکایی- شیوه‌ی روایت در زندگی‌نگاری را به سه گونه تعریف کرده: نمایشی/بیانگرانه[۲۵] (دراماتیک/اکسپرسیو)، عینیت‌نگر/نظری[۲۶] (آبجکتیو/آکادمیک) و در نهایت تفسیری/تحلیلی[۲۷] (اینترپرتیو/آنالیتیک). در بیانی خلاصه از این تقسیم‌بندی، نِیدِل توضیح می‌دهد در فرم دراماتیک، حضور و شخصیت راوی ملموس است و خصوصیات او به وجه دراماتیک روایت رنگ و بو می‌دهد. حال آن‌که در فرم آبجکتیو، راوی در تلاش است خود را از روایت و رویدادها بزداید. در شکلِ آنالیتیک، نویسنده در باب وقایع تحلیل خویش را در میان می‌گذارد، رفتارها را تفسیر می‌کند و تاملات خویش را درباره‌ی مفهوم و معنای زندگی سوژه به متن می‌افزاید. هیبرد به عنوان نمونه معتقد است درقرن بیستم و در سنت آنگلوساکسون شیوه‌ی آبجکتیو/آکادمیک دست بالارا داشت و اغلب زندگی‌نگاری‌ها در این دسته جای می‌گرفت: زندگی جویس به قلم ریچارد المن[۲۸]، هنری جیمز به قلم لئون ادل[۲۹]، مارسل پروست به قلم جرج پینتر[۳۰] نمونه‌هایی از این مجموعه‌اند.

از نظر هیبرد، آن‌چه او نفوذ مولف می‌نامد گاه چنان است که تمرکز متن را از سوژه به خود نویسنده منتقل می‌کند و از چنین اتفاقی غالبا استقبال نمی‌شود. لیندا واگنر مارتین[۳۱] – شاعر، منتقد ادبی و یکی از مشهورترین زندگی نگاران معاصر- از جمله موافقین چنین نظری است و موکدا معتقد است در زندگی‌نامه‌ی خوب تمرکز و توجه مخاطب باید مستمرا بر روی سوژه‌ی کتاب باشد نه نویسنده‌اش. در ادامه زندگی‌نامه‌ی جوزفین هربست[۳۲] –نویسنده، روزنامه‌نگار و فعال سوسیالیست آمریکایی- به قلم النور لنگِر[۳۳] را مثال می‌زند و به طعنه می‌گوید در بسیاری مواقع نمی‌توان تشخیص داد داستان درباره‌ی هربست است یا لنگر. نیدل هم نقد مشابهی درباره‌ی زندگی‌نامه‌ی آلدوس هاکسلی[۳۴] به قلم سیبیل بدفورد[۳۵] دارد، به بیان نیدل در کتاب به نظر می‌آید بیشتر زندگی مولف است که پیش ‌می‌رود تا سوژه‌ی زندگی‌نگاری.

مسئله این‌جاست که حضور مولف به هرحال انکارناپذیر و قابل درک است. همان‌طور که پیشتر از گوادالا نقل کردیم خود انتخاب سوژه‌ی زندگی‌نگاری بخشی از شخصیت نویسنده را می‌نمایاند. اما علاوه بر آن، سبک نگارش، ادبیات و شیوه‌ی بیان، نوع نگاه به موضوع و انتخاب مواد تشکیل‌دهنده‌ی روایت و بستر فرهنگی، حتی تفسیرها و تحلیل‌هایی که از رویدادها و روابط میان آدم‌ها به دست می‌دهد؛ آن‌چه انجام پذیرفته و آن‌چه نادیده‌انگاشته شده، همه و همه بازتابی از شخصیت و طرزفکر مولف است. و شاید به همین دلیل باشد که زندگی‌نگارانی بر آن می‌شوند این جنبه‌ها را آشکارتر کرده و مستقیما وارد روایت شوند. دی گریسون[۳۶] –مورخ و نویسنده‌ی آمریکایی- زمانی نوشت زندگی‌نگار پیوسته با این هوس دست‌به‌گریبان است که در میانه‌ی روند نوشتن زندگی‌نامه‌ی دیگری، داستان زندگی خویش را هم تعریف کند.

ویرجینیا وولف در زمره‌ی نویسندگانی‌ست که فراتر و پس از نوشتن رمان و نقد ادبی، به زندگی‌نگاری هم علاقه نشان داد و بخت خود را آزمود؛ نخست در چند مقاله در باب زندگی‌نگاری و سپس با نوشتن زندگی‌نامه‌ی دوست خود راجر فرای[۳۷]، نقاش مشهور بریتانیایی و از اعضا حلقه‌ی بلومزبری[۳۸]. وولف نوشت زندگی‌نگاران و رمان‌نویسان مشغولیت‌های ذهنی مشابهی دارند و تخیلات زندگی‌نگاران همیشه مستعد برانگیختگی‌ست تا مهارت‌های داستان‌نویسی‌شان را در دادن ترتیبات و جلوه‌های دراماتیک به یک زندگیِ شخصی به کار برند. سپس ادامه می‌دهد “پیش‌رفتن در خیالات اگر از حدی بگذرد، این واقعیت است که نادیده گرفته‌ خواهد شد، و حتی اگر در نظر گرفته شود به شکلی ناهم‌گون خواهد بود. بدین سان، نویسنده هر دو جهان را از دست خواهد داد: نه آزادیِ جهان داستان و تخیل و نه جوهرِ واقعیت”. با توجه به هرآن‌چه تا آن زمان خوانده بود نتیجه گرفت هیچکس نتوانسته به تعادل از هر دو جهان بهره ببرد اما امیدوار ماند “نسل تازه بتواند جهان زندگی‌نگاری را با آویختن آینه‌ها در نقاطی غریب وسعت دهند” و استدلال کرد چنین ابتکاری به یک کلِ یکپارچه و غنی خواهد انجامید و نه طغیانی از آشفتگی. از نظر وولف زندگی‌نگار باید صنعتگر باشد، نه یک هنرمند.

مسافرت، مصاحبه با بازماندگان، سرک کشیدن به مکان‌ها، زیر و رو کردن آلبو‌م‌های عکس، شنیدن همان موسیقی‌ها، قدم‌زدن در کوچه‌ها، پایین و بالا کردن کتابخانه‌های عمومی و شخصی و صفحات مطبوعات و هزارها سند و مدرک و شاهد دیگر تلاشی‌ست برای به‌دست دادن روایتی “واقعی”. اما، ارزیابیِ آن تصویر، یکسره به آنچه در در برابر چشم خواننده قرار می‌گیرد متکی نیست، بل پای انتظارات خواننده و بستر فرهنگی-تاریخی هم در میان است. خواننده‌ای که فقر را فضیلت و ثروت‌اندوزی را رذیلت بداند از آشکارشدن اموال و املاک پنهانِ سوژه‌ی زندگی‌نامه خرسند نخواهد شد و ممکن است آن‌ها را اتهاماتی جهت بدنام کردن متوفی بداند، حال آن‌که خواننده‌ای دیگر آن‌را نشانی بداند از رندی و ذکاوتِ شخصیت مورد بحث. فاش‌کردنِ روابط عاشقانه‌ی پنهان هم همیشه با روی باز پذیرفته نخواهد شد حتی اگر با ولع و جزء به جزء خوانده شوند.

از اسکار وایلد نقل است که “زندگی‌نامه، به مردن وحشتی مضاعف می‌دهد”. نویسنده‌ی ایرلندی و صاحب‌نام، زندگی آسوده‌ای نداشت و به خاطر گرایش جنسی‌اش در جامعه‌ی سنتی آن روزگار، در گردابی از بدنامی و رسوایی فروغلطید که زندگی‌اش را کوتاه کرد. در جدالی دائم میان زندگی خصوصی و چهره‌ی عمومی، چه بسا نگران بود بعد از مرگ چگونه داوری خواهد شد و درباره‌اش چه‌ها خواهند نوشت. با تمام آن نگرانی‌های به‌جایش، در زمره‌ی خوش‌نامان تاریخ است، بسیاری دیگر آن اندازه خوش‌اقبال نبوده‌اند. شکسپیر از زبان لیدی مکبث نوشت: “مردگان نقوشی بر دیوارند”. این دلمشغولیِ دائمی با آن نقوش با آدمی بوده و ظاهرا خواهد ماند، شاید چون می‌داند تصویر او نیز روزی به دیوار آویخته خواهد شد.

 

 

[۱] John Stuart Mill

[۲] Craig Kridel

[۳] Scholarly chronicles

[۴] Intellectual biography

[۵] Life history writing

[۶] Memoir biography

[۷] Narrative biography

[۸] Autobiography

[۹] Memoir

[۱۰] content-related

[۱۱] feminist biography

[۱۲] black biography

[۱۳] Philip Guedalla

[۱۴]  اشاره‌ای به انحنایِ جام یا گلدان که به سمت بالا و گلوگاه باریک‌تر می‌شود.

[۱۵] Diego Velázquez

[۱۶] اشاره به تابلوی ندیمه‌ها یا (Las Meninas) از مشهور‌ترین آثار نقاشِ اسپانیایی

[۱۷] Arnold Zweig

[۱۸] Joseph Epstein

[۱۹] William Maxwell

[۲۰] Allen Hibbard

[۲۱] Biographer and Subject: A Tale of Two Narratives

[۲۲] Hermione Lee

[۲۳] Paula Backscheider

[۲۴] Ira Bruce Nadel

[۲۵] Dramatic/Expressive

[۲۶] Objective/Academic

[۲۷] Interpretive/Analytic

[۲۸] Richard Ellmann

[۲۹] Leon Edel

[۳۰] George D. Painter

[۳۱] Linda Wagner-Martin

[۳۲] Josephine Herbst

[۳۳] Elinor Langer

[۳۴] Aldous Huxley

[۳۵] Sybille Bedford

[۳۶] Dee Garrison

[۳۷] Roger Fry

[۳۸] Bloomsbury Group