دربارهی کتاب “قدرتهای جهان مطبوعات” – اثر مارتین واکر با ترجمهی محمد قائد
علی صدر
ویلیام شرمن –فرمانده نظامی در زمان جنگهای داخلی قرن نوزدهم امریکا- زمانی گفته بود اگر امکانش را داشت تکتک خبرنگاران دنیا را سربهنیست میکرد اگرچه یقین داشت خبرش فردا صبح پیش از صبحانه همهجا پخش میشد. به دشمنی و بددلی به روزنامهنگاران مشهور بود اما حرفش بازتاب ناتوانی از هماوردی با یکی از خصیصههای بنیادین آدمیست که به ماندگاری روزنامهنگاری انجامیده: کنجکاوی و شوق دانستن. اگرچه از دیرباز هرکس به هر بهانه و با هر شیوه صبحش را با سردرآوردن از آخرین اخبار آغاز میکند، شاغلین حرفهی خبررسانی نه خیلی خوشناماند و نه خیلی قابل اعتماد.
گیلبرت چسترتن – نویسنده و منتقد انگلیسی- که دستی بر قلم روزنامهنگاری داشت میگفت این حرفه در بسیاری مواقع رساندن خبر “مرگ آقای فلان” به کسانیست که اصلا نمیدانستند “آقای فلان” زنده است. با اینحال، جامعهی انسانی را نمیتوان بدون شکلی از خبررسانی تصور کرد پیشتر دهان به دهان، بعدتر بر روی کاغذ و امروز به شیوههای دیجیتال بدون آنکه هیچیک از فرمهای قبلی به کل منسوخ شده باشند. ارتباط و رساندن پیام از یکی به دیگری به نظر برآرودنِ نیازی عمیقا انسانی و فردیست اما وقتی در ابعادی وسیع و گسترده انجام شود چنان مینمایاند که گویی به جامعه شکل میدهد و روزنامهنگار تنها خبررسان نیست، “خبرساز” است. جریانها را بازتاب نمیدهد، خود عامل و مسبب جریانهاست.
چنین عباراتی را کسانی امتیاز و دیگرانی اتهام قلمداد میکنند اما فارغ از طرز فکر ناظر، واضح است این مجادلات ناشی از اهمیت مطبوعات در چشم مردم است؛ خواه به دیدهی ستایش، خواه تردید. در چنین بستریست که کتابِ “قدرتهای جهان مطبوعات” برای کسی که کنجکاو است دربارهی سازوکار برخی از معتبرترین بنگاههای مطبوعاتی دنیا بیشتر بداند، حاوی اطلاعات ارزشمندی است. از آن مهمتر، خوانندهی ایرانی این فرصت را خواهد داشت تا مهمترین واقعهی تاریخ معاصر خویش را از منظر دوازده نشریهی جهان ببیند: مقایسهای یگانه برای فهم بهتر مطبوعات و نقششان در برههای مهم از تاریخ ایران و خوارمیانه؛ خواه در مقام متهم، خواه در مقام شاهد.
از انتشار این کتاب به قلم مارتین واکر نزدیک به چهار دهه میگذرد. او روزنامهنگار و نویسندهای برجسته بود و سالها در گاردین و برخی دیگر از مطبوعات صاحبنام جهان قلم زد. از انتشار نخستین ترجمهی این کتاب به قلم محمد قائد که خود نیز از روزنامهنگاران برجستهی معاصر است هم نزدیک به سه دهه میگذرد. چاپ سوم کتاب، امسال و پس از هجدهسال در ۵۲۵ صفحه با بازنگریِ ویراست قبلی و یادداشتی جدید توسط نشرنو با شکل و شمایلی مناسبتر و دلنشینتر به چاپ رسید. اگر خود را مجاز به خلاصهکردنِ کتابی پانصد صفحهای در یک جمله بدانیم میتوان گفت: نویسنده تلاش کرده نشان دهد دوازده روزنامهی برجستهی جهان چرا برجستهاند و با تمام امتیازات و افتخاراتشان چگونه همه با هم در بازتاب و پیشبینی وقایع منتهی به سقوط آخرین شاه ایران شکست خوردند. با همین مجوز مقدمهی چهل صفحهایِ مترجم را میتوان تلاشی برای شرح پیچیدگی دنیای مطبوعات و رابطهی نشریه و خواننده دانست، در جهان به طور عام و نیز در ایران به طور خاص. در ادامه کمی از مقدمهی وزینِ قائد خواهیم گفت و بیشتر از کتاب واکر و چند نقد و تحلیل در موافقت و مخالفت با طرزفکر نویسنده.
مقدمهی محمد قائد –کمابیش مانند تمامیِ مقدمههای دیگرش- خواندنی، پرملات و دقیق است. با نگاهی به کارنامهی ترجمههای قائد، حدسِ اینکه او معیارهایی شدیدا شخصی برای انتخاب کتاب دارد به هیچ عنوان دشوار نیست. شخصی به این معنا که متاثر از بازار کتاب یا حال و هوای روزگار نیست، طرز تلقی و سلیقهی خودش را دارد. و نیز واضح است –حتی اگر آشکارا نگوید- هر کتاب را برای هدف گرفتن مسئلهای در جامعهی ایران در دست میگیرد و مقدمههایش را که از نظر کمیت و کیفیت کم از فصول کتاب ندارند به گونهای مینویسد که ارتباط اثر را با جامعهی فارسیزبان آشکارتر و درکپذیرتر کند. مقدمهی کتاب حاضر هم در همین راستاست. کوششیست برای یاری رساندن به خوانندهی فارسیزبان که از متنِ کتاب بهرهی بیشتری ببرد و همزمان فرصتیست تا در آن، مترجم به هیات یک مولف، خواننده را با جنبههای بیشتری که منحصرا به او مرتبط است و احتمالا از متن کتاب غائب، بیشتر آشنا کند.
نوشتههای مرتبط
امضای دیگرِ مقدمههای قائد، حضورِ چند جملهی کلیدیست که به خواننده اعلام میکند حرف حسابِ کتاب پیشِ رو چیست. شاید یکی از گویاترین نمونهها در نخستین پانویسهایِ ابتدایی مقدمه باشد، آنجا که به مکالمهای با یکی از ویراستاران ارشد گاردین اشاره میکند. نظر آن ویراستار در شهریور ۱۳۵۷بر آن بود که تنها تیر بیخطای یک تروریست ممکن است تغییری در وضع شاه ایران ایجاد کند؛ درست پنج ماه پیش از سقوط کاملِ رژیم. به زعم قائد: “تفاوت در این است که روزنامهنگاران ناگزیرند هر روز دربارهی اوضاع جهان نظر بدهند و نظر آنها به عنوان سند باقی میماند، در حالیکه بسیاری دیگر از مردم هر گاه از فهم چیزی در بمانند خیلی راحت میتوانند سکوت کنند”. اهمیت این کتاب شاید بیش از هر چیز بررسی دقیق و موشکافانهی یکی از نمونههای آن “ناگزیری” است.
به بیان قائد در بررسیِ نشریات گذشته به مطالبی برمیخوریم که از شدت نادرستی، بیربطی، بیانصافی یا گمراهکنندگی اسباب حیرتاند، با این وجود اعتبار مطبوعات کماکان پابرجا مانده و لازم است پرسیده شود منشا این اعتبار کجاست؟ مترجم در ادامه به دو اصل کلی استناد میکند: یکی اهمیت نشریات به عنوان منبع اصلی مجموعهای از اطلاعات و دومی بینش سیاسی-اجتماعی و منافع طبقاتی خوانندگان. به زبانی دیگر، نشریات طراز اول جهان هراندازه پر خطا یا مستعد جهتگیری، همچنان گردآورندهی نقطهنظرات، نقدها و اخبار ریز و درشتیاند که برای قانعکردنِ بخش قابل توجهی از جامعه کفایت میکند. همچنین، هر خوانندهای بر اساس تمایلات و گرایشات طبقاتی و فرهنگیِ خویش به نشریهای متمایل است که همان طرز فکر و دیدگاه را نمایندگی میکند.
طبق نظر قائد، گله و شکایت و حرف و حدیث پشت سر نشریات به تمامی یا دستکم در اغلب اوقات مربوط است به امور سیاسی. در واقع امر هم کمتر کسی مدعیست ضمیمههای ادبی، صفحات هنری، اخبار علمی و تحلیلهای اقتصادی نشریات معتبر دنیا از بضاعت و اعتباری شایسته برخوردار نیستند. به صفحهی سیاست که میرسیم گرفتاریها آغاز میشود. میتوان در پاسخ به این نظر گفت اهمیت نشریاتِ پر سر و صدای دنیا و پرخواننده بودنشان هم به همین بخش باز میگردد، و الا برای خواندن نقدی بر آخرین آثار سینمایی یا کتب منتشرشده و گرایشات هنر مدرن، به قدر کفایت نشریات تخصصی در دسترس است. فرض خوانندگان بر آن است که نیویورکتایمز، لوموند یا اشپیگل با اهل سیاست مرتبطاند، خبرنگاران ارشدشان در پارکینگ هتل یا بارِ خیابانی دنج -به صورت نیمهرسمی یا غیررسمی- در جریانِ اطلاعاتی قرار میگیرند که فردایش با جملاتی نظیر “از یک منبع معتبر” و “از قول دیپلمات برجسته” در صفحات مربوطه نقل میشوند. به بیانی دیگر، اهمیت نشریات صاحبنام جهان دقیقا در همان بخشیست که بدنامیشان هم درآن نهفته است. به این نکته بعدتر باز میگردیم.
بررسی و شکافتن این مسئله که چرا مطبوعاتِ معتبر، خبرنگاران خبره و سردبیران کارکشته تا این حد در امور سیاسی خطا میکنند، به بیراهه میروند یا سمتوسوی “نادرست” را انتخاب میکنند، نکتهی قابل توجه دیگر در مقدمهی قائد است. او توضیح میدهد اگرچه تلاش هیات تحریریه آن است که بیطرف باشد و هرآنچه میبیند و میشنود را بازگوید اما همیشه معذوراتی وجود دارد که مانع میشود این اصل بتواند کاملا و سراسر اجرا شود. از طرفی دیگر، توجه میدهد در انعکاس وقایع و نظرات نمیتوان جهانبینی و طرز فکر خوانندگان دائمی را یکسر نادیده گرفت. از ویلبر شرام –پژوهشگر امریکایی- نقل قول میآورد که اگر قرار است با آدمهای دیگر رابطهی موثری برقرار کنیم باید مراقب بود مستقیما با طرز تلقی آنها از اوضاع دنیا مخالفت نکنیم. بنابراین، ذره ذره درمییابیم که که انعکاس “واقعیت” یا “حقیقت” در صفحات نشریات -به عنوان یگانه انتظار دائمی و قطعیِ خوانندگان- خود مختصات و چهارچوب معینی دارد و نمیتواند از محدودهای مشخص فراتر رود. شاید در بیانی کلیشهای بتوان گفت مطالب منعکسشده تا جایی از سوی مخاطبان واقعیت انگاشته خواهد شد که با تلقی آنها از “واقعیت” همخوان باشد.
مترجم اضافه میکند که خوانندهی جدی عموما حاضر است تا حدی در افکار خود تجدید نظر و آرای متفاوتِ مطرح شده در نشریات را در طرز فکر خویش لحاظ کند اما این تغییر نمیتواند بنیادین باشد. در واقع این هنر نویسنده است که بتواند خواننده را قانع کند او در جاهایی درست میاندیشیده تا “رشتهی ارتباط و تفاهم” میان نشریه و خواننده قطع نگردد. قائد معتقد است نویسنده میتواند در تحلیلش اشتباه کند و به اشتباهش معترف باشد و خواننده کماکان وفادارانه با او بماند، به این شرط که آن ارتباط و تفاهم پابرجا باشد.
از مهمترین نکاتی که مترجم به آن اشاره میکند خصوصیتِ ارتباطی نشریات معتبر است. کانال یا مسیری دوطرفه مابین حکومتگر و حکومتشونده، بین طبقهی کوچک اما قدرتمند و لایههای وسیع، متفاوت و پرشمار جامعه. آنچنانکه قائد توصیف میکند، معتبرترین روزنامههای دنیا هم نظام مستقر و هم مخالفان را به رسمیت میشناسند و بدین ترتیب نظر حاکم را به حکومتشونده میرسانند همچنان که نظر مخالفان را به دولت و صاحب قدرت. به تعبیر مترجم، چنین نگرش و شیوهای را نباید به معنای تایید هیچیک از طرفین گرفت، بل تلاشیست برای ارائهی تصویری در حدامکان دقیق از تضادها و مخالفتهای جامعه.
خواندن چنین نشریهای، قاعدتا برای هر دو طرف سودمند خواهد بود، به ویژه برای آن طبقهی کوچک. با در دست گرفتن و مرور صفحات میتوان دریافت چه مسائلی در حال حاضر برای جامعه و افکار عمومی از یکسو و زمامداران و سیاستمداران از دیگر سو اهمیت دارد. به بیان قائد “تصویری که نشریهای جاافتاده در اخبار و مقالههایش از اوضاع دنیا به دست میدهد پر است از ریزهکاریهایی که جهان را روشنتر و شفافتر در برابر خواننده میگذارد”.
در همان حال، در نگاهی به مطبوعات روزانهی ایران، مترجم معتقد است از نظر روزنامهنگارانِ شاغل در این بنگاهها چیزی به نام “حقیقت” وجود دارد که باید هرچه سریعتر از آن پرده برداشت “اما نتیجهای که در عمل عاید میشود این است که به سبب نارسایی در اسلوب و قواعد، اطلاعات ناکافی یا نادرست و شتاب بیش از حد روزنامهنگار در ابلاغ حقیقت مورد نظر، بسیاری از خوانندگان گرفتار این بدگمانی میشوند که سروصدای ممتد و بیامان مطبوعات در واقع پردهی دودی است برای پوشاندن پارهای نکات و مسائل”. از اینرو میتوان نتیجه گرفت که در نظر مترجم، روزنامهنگاری که تصور میکند یا ادعا میکند به طور روزانه در حال پردهبرداری از “حقیقت” است در نهایت چنین دستاوردی نخواهد داشت حتی اگر نیتاش به درستی همین باشد. و از آن بدتر، تلاش دائمیاش در نظر مخاطب وارونه جلوه خواهد کرد.
امروزه کم نیستند کسانی که استدلال میکنند زمانهی نشریات و مطبوعات گذشته و مردم اطلاعات خود را از به اصطلاح “شبکههای اجتماعی” میگیرند. این ادعا البته یکسره اشتباه نیست اما باید توجه داشت به هیچ عنوان به معنای تخته شدنِ دکان نشریات و خبررسانیِ حرفهای نیست. گرایش افراطی و سرسختانه به برخی صفحات در همان پلتفرمها تفاوت چندانی با اشتراک دائمی نشریات در قالب پیشین ندارد و از همان اصول پیروی میکند: اطلاعات “درست” کجاست؟ چه کسی دیدگاه مرا نمایندگی میکند؟ و الیآخر. و فراموش نکنیم هنوز خبر مهم حتی در همان شبکههای اجتماعی این است که “در گزارش نیویورک تایمز”، ” به نقل از گاردین” و نظایر آن، آمده است که چنین و چنان. نویسندهی کتاب پیش از پرداختن به مسئلهی سقوط شاه، کوشیده است بگوید چرا آن مطبوعات مهماند.
مارتین واکر برای تحقیق و نوشتن کتاب سه سال وقت صرف کرد. معتقد بود وقایع و شهرتها در دنیای مطبوعات زودگذرند و می نویسد وقتی ریچار هیوز -به تعبیر او بهترین روزنامهنگاری که در حوزهی چین کار کرده- چکیدهی کارهایش را به او میداد در جملهای که نه گوینده و نه شنونده قرار نبود جدی بگیرند گفته: “کار ما فقط به اندازهی روزنامهی فردا ارزش دارد”. می گوید روزنامهها بزرگتر از مجموع جزئیات خویشاند و دوامشان بیشتر از مدتِ کار سردبیران و نویسندگان. این مطلب شاید درباره ی بسیاری “مجموعهها” مصداق داشته باشد، این که یک گروه، تیم یا هر مجموعهای که ماهیت حقوقی مییابد چیزی فراتر از اجزا تشکیل دهندهاش (افراد حقیقی) دانسته شود.
نویسنده توضیح میدهد که اهمیت مطبوعات در درجهی نخست به آن است که بازتاب دهندهی افکار بخشی موثر از جوامعاند. نوام چامسکی –فیلسوف و زبانشناس معاصر- میگوید کنترل افکار در نظامهای دموکراتیک اهمیت دارد چون افکارِ عمومی در آن جوامع میتوانند به تغییراتی منجر شوند. در جوامع استبدادی یا دیکتاتوری به عکس، مسئلهی اصلی کنترل فکر نیست چون از روشهای دیگری برای کنترل جامعه استفاده میشود. گذشته از نظر چامسکی در باب وجه کنترلیِ افکار، باید دانست که آگاهی از چند و چون افکار از طریق مطبوعات رخ میدهد. جامعه متوجه افکار نظام مستقر میشود و از سوی مقابل همان حکومتگران با خواندن مطالبی دیگر در همان مطبوعات متوجه طرز فکر و نگاه طبقاتی از مردم خواهند شد. واکر به گفته ای از سالینجر مشاور مطبوعاتی کندی اشاره می کند که هیچ سیاستمدار درجه اولی در واشنگتن روزش را بدون خواندن نیویورک تایمز شروع نمی کند.
واکر با توضیح و تشریح از یک سو و برشمردن موارد متعدد تاریخی به عنوان گواه از سویی دیگر، در تلاش است نشان دهد مطبوعات میکوشند تصویری کمابیش دقیق و منسجم از وقایع به دست دهند و این تلاش مستمر، طولانی و منسجم در گذر زمان به اعتبار آنها میانجامد حتی اگر در بسیاری جزئیات تلاششان با شکست مواجه شود، حتی اگر دچار محدودیت باشند، رهاییِ تام و تمام خبرنگاران و ویراستارانشان از تربیت اجتماعی و قضاوتهای شخصی ناممکن، و گاه پای منافع ملیشان در میان باشد و نیز ملزم باشند برای حفظِ رابطهی میان مخاطب و روزنامهنگار و همچنین هویت نشریه، چیزهایی را بازتاب ندهند یا برجسته کنند.
واکر –دستِکم در این کتاب- نه مدافع مطبوعات است و نه منتقد صرف، در نظر او کوششی درازدامن و گاه دشوار و طاقتفرسا شایستهی احترام است اگرچه باید مراقب بود این کوشش را هرگز پیشاپیش موفق ندانیم. و کتاب او سرگذشت یکی از آن شکستهاست. در توصیف پیچیدگی امور از آدولف آکس بنیانگذار نیویورک تایمز نقل میکند: “خوانندهی روزنامهی من هرگز نباید غافلگیر شود”، از نظر واکر، روزنامهی بزرگ در گذر زمان میبایست چنان تصویر یکدست و منسجمی به خوانندهی ثابت بدهد که به قول او “در مفهومی کلی برای تیتر درشت فردا آماده باشند”. اما حفظ چنین انسجامی گاه به قیمت تضادهایی عجیب و شاید نامعقول باشد: از واشنگتنپست مثال میآورد که تفاوت گزارشها و سرمقالهاش چشمگیر بود و به طعنه مینویسد گویی سرمقالهنویسان نشریه گزارش خبرنگاران خود را هم نمیخوانند. و گاه به قیمت سردرگمی و اعتراف به آن: وقتی در بررسی تایمز نشان میدهد نشریه تلاش کرده مطالب به هر دو گروه موافقان و مخالفان تعلق داشته باشد و سرمقالهها خونسرد و در تعادل نوشته شوند اما در نوامبر ۱۹۸۷ روزنامه عملا اعتراف کرده که نمیداند در ایران چه میگذرد.
در بحثی کلی دربارهی اتهام عدم صداقت مطبوعات و با کمی فاصلهگرفتن از متن این کتاب، باید اذعان کرد دو مسئله عموما یکی انگاشته میشوند یا به جای هم به کار میروند: یکی اینکه روزنامهنگار عامدانه و از روی غرض واقعیت را وارونه یا متفاوت نشان میدهد، و دیگر آنکه روزنامهنگار سهوا، از روی طبیعت امور و یا ساختار نظام مطبوعات مسایل را متفاوت از آنچه هستند منعکس میکند. تفاوت میان ایندو ممکن است از دید آدمی که سرسری با مسئله مواجه میشود موضوعی پیش پاافتاده باشد و صرفا در حیطهی نیات فردی؛ شکلِ اول از روی قصد و غرض است و صورتِ دوم از سر بیدقتی یا جهالت. برای تحلیلگر و ناظر دقیق اما تفاوتی کلیدی میان آن دو است: اولی به موضوعی شخصی و فردی کاسته میشود، دومی موضوعی ریشهای، عمیق و سازمانی است.
در دوران معاصر کسانی به نقد شکل دوم پرداختند. نگاهی بیاندازیم به دو نفر از برجستهترینهاشان که البته با هدف و کیفیاتی متفاوت به مسئله نگریستند: جرج اُرول و نوام چامسکی. اُرول در مقالهی آزادی مطبوعات که به شکلی به تجربهاش در چاپ و انتشار داستان مزرعهی حیوانات مربوط است، به اجمال به این نکته میپردازد که در مطبوعات و همچنین کتابها مطالبی گفته نمیشود و این نه به دلیل سانسور مستقیم دولتی که به دلیل محافظهکاری و هراس روشنفکران و اهل قلم از واکنش افکار عمومی است. تمرکز او در اینجا منحصر به جامعهی برتانیا بود. در این نقد منظور ارول از افکار عمومی نه اکثریت جامعه که مخاطبان آن نشریات و کتابهاست. ارول معتقد بود نوعی سانسور داوطلبانه در جریان است که نه از وحشت و نگرانی از بابت مجازات کیفری –همچنانکه در برخی کشورها متداول است- بل ناشی از مراعات کسانی است که آن نشریات را در اختیار دارند. ارول میگفت مطبوعات اصلی در اختیار تعدادی مردان قدرتمند و متمول است که از هر نظر دلیل کافی دارند برخی مطالب صادقانه منعکس نشود. به زبانی دیگر، منافعشان در تضاد با شفافیت و فاشگویی در “برخی امور” است. نتیجتا به تعبیر وی “برخی واقعیتهای ناخوشایند” در تاریکی میمانند بیآنکه سانسوری مشخص یا رسمی آنها را هدف قرار داده باشد.
نوام چامسکی متفکر دیگری است که در ابعادی وسیعتر و جامعتر به تحلیل و نقد مسئلهای پرداخت که ارول به اختصار به آن اشاره کرده بود. چامسکی موضوع را از جنبههای مختلف دید و با توجه به مهارتاش در نظریه پردازی، نقدش را در سطحی بالاتر از یک انتقاد ساده صورتبندی کرد و البته بارها در مصاحبهها و مقالاتش به نظر ارول ارجاع داد. چامسکی معتقد است کار و فعالیت در نشریات قدرتمند که از امکانات مالی و لجستیکی وسیعی برخوردارند نیازمند رشد اجتماعی، تحصیلی و تجربی فرد است و این “رشدِ تدریجی” در عمل به شکل یک سانسور عمل میکند. گزارشگری، مقالهنویسی، سردبیری و دیگر موقعیتهای شغلی در این بنگاهها زمانی برای فرد میسر میگردد که پیشتر نشان داده باشد با طرز فکر حاکم بر فضای آن نشریهی عریض و طویل و صاحب هویت همراه، و با معیارهای آن مجموعه آدم مستعدی است. چامسکی به بیانی ساده میگوید کسی به مقالهنویس نیویورک تایمز یا واشنگتن پست نمیگوید چه بنویسد یا چه ننویسد، بل او در بیان عقاید و افکار و تحلیل کاملا آزاد است، اما مسئله اینجاست: او همان چیزی را مینویسد که از مقالهنویس تایمز انتظار میرود، اگر قرار بود چیز دیگری بگوید، اساسا پشت آن میز نمینشست.
پرداختن به تئوریِ پشتِ تحلیل چامسکی از محدودهی این یادداشت خارج است اما همینقدر بگوییم که از نظر او بنگاههای مطبوعاتیِ قدرتمند خوانندگانی از طبقات مشخص جامعه دارند و آن خوانندگان مهمترین داراییِ یک نشریه به حساب میآیند، نه به دلیل بهایی که برای خرید نشریه میپردازند بل به این سبب که درآمد اصلیِ آن نشریه از جیب صاحبان تبلیغات و مطالبیست که آن گروه مخاطبان را هدف میگیرند. پس حفظ طبقهای مشخص از مخاطبان مهمترین هدف نشریه است و مطالب نمیتوانند حاویِ تصاویر، یا به تعبیر اُرول “واقعیتهای ناخوشایند”ی باشند که برای آن دسته از مردم درکناشدنی، عجیب و یا ناپذیرفتنی بنمایند.
نقدهایِ کسانی نظیر ارول و چامسکی تاحدودی به ساختار مطبوعات برمیگردد، گاهی به مسئلهی منافع طعنه میزنند و گاهی تلنگری به حفظ ارتباط میان نشریه و مخاطب. اما اینها یگانه بدنامیهای مطبوعات نیستند. از نظر واکر مطبوعات ناگزیرند ساده باشند و از این رو مواردی همچون شورش و اعتراض، واقعیتی ساده و عکسهایی مناسب برای مطبوعات فراهم میکنند و اضافه میکند مثلا سیاستهای لیبی تحتِ حکومت قذافی تفاوت شگرفی با سیاستهای الجزایر نداشت اما آدمهایی نظیر قذافی برای رسانهها جذابند و در نتیجه گاهی بیجهت برجسته میشوند. رفتارهای پیشبینیناپذیر این آدمها مهمترین تمایزشان با رهبران دیگر است که به آنها جایگاه مناسبی در میان تیترها میدهد؛ تیترهای جنجالی که برای شهرت و دیدهشدن دائمی مطبوعات لازماند. برتراند راسل زمانی در پاسخ به این سوال که شما مخالف تعصبید پس چرا از کمپینهای ضد سلاح هستهایِ شما گاهی رفتارهایِ متعصبانه سر میزند پاسخ داد: “هرکار معقول و آرامی که انجام دهیم یکسره توسط مطبوعات نادیده گرفته میشود، در نتیجه تنها راهی که باقی میماند کارهاییست با ظاهر متعصبانه و جنونآمیز”.
مارتین واکر در نهایت و پس از شرح و مقایسهی نگاه آن نشریات دربارهی سقوط شاه -در بیانی کمی مبهم و شاید متظاهرانه و مناسب کلماتِ قصار- تلاش میکند کتاب را در یک جمله خلاصه کند: “روزنامههای ما و روزنامهنگاران ما به طور سنتی به آزادیها و حقوق قانونی خویش بیشتر خدمت کردند تا به درک خوانندههایمان از جهانی که پیرامون آنهاست” و ادعا میکند این کافی نیست و نباید یکی به خاطر دیگری جا بماند.
دونالد جانستون –عضو دپارتمان روزنامهنگاری دانشگاه کلمبیا و مدیر بخش رسانه و ارتباطات- در فصلنامهی علوم سیاسی (زمستان ۱۹۸۴) نقدی کوتاه بر کتاب نوشت و کتاب را اثری ارزشمند برای فهم نقشِ مطبوعات در جامعه و شیوههای عملکرد آن معرفی کرد. جانستون شیوهی پرداختن واکر به موضوع را موردی نادر از پرداخت و مقایسهی نشریات نخبه دانسته است. از نظر او، این نشریات در حقیقت تعیینکنندهی دستور بحث برای دیگر رسانهها اعم از رادیو و تلویزیوناند، همچنانکه خود سیاستمداران هم از طریق خواندن آن نشریات درکی از حال و هوای موجود به دست میآورند. جانستون در همان مرور کوتاهش بر کتاب، به نتیجهگیریِ واکر اشاره میکند و آنرا قابلِ بحث میداند، با این حال کتاب را اثری مهم تلقی میکند که “حتی میتوانست مفیدتر باشد اگر این اندازه به گذشته نمیپرداخت”.
کالین لگام، روزنامهنگار و نویسندهی اهل آفریقای جنوبی با اصالت انگیسی که سالها در آبزرور مینوشت در همان سالهای چاپ کتاب واکر در متنی مفصل و با نگاهی به چهار کتاب مختلف، نقد خویش به وضع مطبوعات را تشریح کرد. لگام مقالهاش را با آمار مختصری آغاز میکند که بیانگر نوعی زوال در تنوع مطبوعات است. حذف بسیاری نشریات خوب و متمرکز شدن اخبار در چند بنگاه اصلی که به افراد قدرتمند متعلق است. روندی که بعدتر هم ادامه یافت. او تاکید میکند این حال و روزِ کشورهای آزاد است، وضعیت مطبوعات در نظامهای سرکوبگر از این هم بدتر است.
یک بخش کلیدی از تحلیل لگام پرداختن به مسئلهی نفوذ و تاثیرِ مطبوعات است. معتقد است اگرچه میتوان استقلالِ مطبوعات را با معیارهایی اندازه گرفت اما تقریبا محال است بتوان چنین ادعایی در بابِ زوال نفوذ مطبوعات داشت چراکه مشکل بتوان ثابت کرد پیشتر چه اندازه نفوذ داشتهاند که اکنون کمتر یا بیشتر شده باشد. در نظر وی، مطبوعات اگرچه در گسترش و اطلاعرسانی دربارهی عقاید و جنبشهای سیاسی نقش داشتهاند اما هرگز عامل و مسبب آن نبودهاند، و اضافه میکند اگرچه بر افکار تاثیر میگذارند اما هرگز از لذتِ برخورداری از قدرت تعیین امور بهره نبردهاند. در تایید نظر خویش مثالهایی میآورد: “کسی توضیح دهد اگر مطبوعات تعیینکنندهاند چگونه با وجود موضع ضدِ حزب کارگر در بریتانیا از سوی غالب نشریات، این حزب توانست به قدرت بازگردد؟ یا چگونه هری ترومن (رئیسجمهور آمریکا) توانست با وجود تنها ۴درصد حمایت از سوی مطبوعات در انتخابات پیروز شود؟
لگام معتقد بود مطبوعات تنها زمانی بر افکار عمومی موثرند که آن افکار در جهتی مشخص در حال حرکت باشند و در زمانیکه برخی ایدهها در اذهان مردم در خانهها یا میخانهها، سفت و صلب جاافتادهاند از مطبوعات کار چندانی ساخته نیست. و بعد در سخنی نیشدار مینویسد در بریتانیا، میخانهها به مراتب بیشتر از مطبوعات بر افکار مردم دربارهی سیاست داخلی تاثیر میگذارند. لگام نتیجه میگیرد مطبوعات دوست دارند “قدرت مطبوعات” (طعنهای به عنوان کتاب واکر) را به خودشان و دیگران بقبولانند، اما چنین ادعایی را نباید چندان جدی گرفت.
در رابطه با خوانندگان، لگام معتقد است مطبوعات دو نوع کارآیی موثر دارند: اطلاعرسانی و سرگرمکردن. با ارائه یا خودداری از ارائهی اطلاعات میتوانند سبب ترویج یا انسداد درکی دقیق از مسائل اصلی شوند. اما وقتی به رابطهی میان نشریات و نظام مستقر میرسد آشکارا در برابر نظر واکر –آنچنانکه خود میفهمد- میایستد. معتقد است واکر با نقل قولی از شرام که “روزنامههای طراز اول با آنچه سیاستمداران میخواهند بدانند و دانسته شود شکل میگیرند، همچنان که آن سیاستمداران با آنچه مطبوعات به آنها میگویند” عملا ایدهی توطئهای را تقویت میکند که مدعیست بین سیاستمداران و سردبیران رابطهی بازخوردیِ پیچیده و بیپایانی وجود دارد. بعد در ادعایی -شاید گزاف- میگوید در عمر ۴۶ سالهی روزنامهنگاریام هرگز شاهد موردی نبودهام که ایدهی شرام-واکر دائر بر وجود “یک نوع تبانی خودمانی بین نظام و مطبوعات” را تائید کند، این تلقی –به بیان او- از همان افسانههای محبوب مردم دربارهی مطبوعات است.
نقد لگام به موضع مارتین واکر در کتابش به نظر بیش از حد سختگیرانه میآید و گویی یک حرف نویسنده را عمدا برجسته میکند تا نتیجه و ایراد دلخواهش را بگیرد. واکر بر اهمیت نقش روزنامههای بزرگ انگشت میگذارد تا بعدتر بگوید این مجموعههای عظیم از آدمهای نخبه هم “وقتی عقلهایشان را روی هم میگذارند” باز هم در بسیاری موارد اشتباه میکنند و گاه مانند تایمز در بیشتر مواقع.
از آن طرف خلاصهی حرف لگام این است که نمیتوان گفت “مطبوعاتِ طراز اول” چیزی را میگویند که سیاستمداران میخواهند بدانند یا دانسته شود، اگرچه برخیشان گاهی چنین میکنند و اگر هر دورهای را در نظر بگیریم، همیشه یکی از آن نشریات چیزی را گفته و دیگری خلافش را. بعد میپرسد اگر قرار بر ادعای بالاست چگونه نیویورک تایمز دست به افشاگریِ اسناد جنگ ویتنام بر خلاف نظر سیاستمداران واشنگتن زد؟ به عقیدهی من اگر پرسش لگام را از چامسکی بپرسید پاسخ خواهد داد چون ادامهی جنگ دیگر موجه نبود و مخالفتهای داخلی به قدری بود که برخی در واشنگتن به این نتیجه رسیده بودند باید برای توقف جنگ، فکری فوری کرد.
در چنین مجادلاتی نمیتوان به نتیجهای قطعی رسید، اگر اساسا چنین چیزی وجود داشته باشد. اما موارد فوق نشان میدهد چه اندازه این امور در همتنیده، چندوجهی و ناهمگوناند. اگرچه تصویر ساده و به همین دلیل مطلوب مردم این است که بگویند دست همه در یک کاسه است اما وقتی به تشریح “دستها” و آن “کاسه” پرداخته شود، همچنانکه واکر با بررسیِ دوازده نشریه در بازهای چند ساله و حول یک مسئله انجام داده، میبینیم نه اشتراکی میان دستها دیده میشود نه آن کاسهی فرضی میتواند محل گردآمدن آن همه تنوع باشد.
متیو اینگرام، سردبیر ارشد نشریهی دانشگاه کلمبیا، نوشت رادیو در دههی ۱۹۳۰ برای فرانکلین روزولت ابزاری انقلابی بود که اجازه میداد او مستقیما با مردم صحبت کند، همچنانکه تلویزیون چنین نقشی برای جان اف کندی داشت، برای دونالد ترامپ در دههی دوم قرن بیست و یکم توییتر چنین نقشی داشت و او را رئیسجمهور ۱۴۰ کاراکتری نامید (اشارهای به محدودیت یک توییت). او جنگی علنی علیه روزنامههای اصلی به راه انداخت و آنها را دشمن مردم نامید، بسیاری تصمیمات اصلیاش را شخصا و با توییتزدن اعلام میکرد، به خبرنگاران زبدهی آن “مطبوعاتِ طراز اول” مصاحبه نمیداد یا با جوابهای سربالا از زیر پرسشهای دشوارشان طفره میرفت. دورهی او هم مانند پیشینیان فعلا به سرآمده است و مطبوعات کماکان به کارشان ادامه میدهند. اسکار وایلد روزگاری به طعنه گفته بود در آمریکا رئیسجمهور چهارسال ریاست میکند اما حکومت روزنامهنگاری همیشگی است، هرچند مفهوم و مصداق رونامهنگاری، دیگر همچون زمانهی او نیست.