بازاری شناور در شهر مکزیکو است که با قایق روی کانال رودخانه آن داد و ستد می کنند. این بازار در محله “خوچی میلکو” (Xochimilco)است و بازار هم به همین نام نامیده می شود. بازاری که امروز بر روی این کانال آبی و در کنار آن قرار دارد با نام “کوئمن کو” (Cuemanco) هم شناخته می شود که شاخه ای از “کانال ناثیونال” (Canal Nacional)است. تاریخ این محله و کانال آن به دوران پیش از ورود اسپاانیولی ها در زمان ازتک باز می گردد. کانال این رودخانه که داد و ستد بر روی آن انجام می شود بخشی از پارک بزرگی در جنوب شهرمکزیکو است و دارای بناهای تاریخی است. این پارک بعد از پارک چپول تپک (همانجایی که استادیوم و موزه انتروپولوژی قرار دارد) بزرگترین پارک مکزیک است.
در این بازار، تولید کنندگان محلی که در ابتدا به طور سنتی در کنار این کانال بوده اند، فراورده های خود را عرضه می کرده، اما اکنون نه تنها فراورده های محلی بلکه انواع نیازمندی های روزانه از میوه و گل و شاخه های کاکتوس و رستوران و ساندویچ و لباس و کفش و دست سازها و اشیاء زینتی و روتختی های رنگی و بسیار مواد دیگر را در این بازار عرضه می کنند. جایگاه فروش کالا و رستوران و میوه و غیره، هم بر روی آب کانال در درون قایق های سقف دار و بی سقف و هم بر روی زمین در دو سوی سکوی های رودخانه انجام می شود. قایق های موتوری بر روی این کانال دیده نمی شود و اگرچه قایق های بزرگ را پارو و چوب های بلند نمی شود متحرک ساخت با این حال قایق های بزرگ دارای موتورند تا در زمان های اضطراری بشود آنها را جا به جا کرد. قایق های کوچک از چوب های بلند و ستبراستفاده می کنند و چوب را به کف کانال فشار داده و موجبات حرکت قایق را به وجود می آورند. کار قایق های کوچک معمولاً داد و ستند کالاهای روزانه است که در کنار یکدیگر می ایستند و به خرید و فروش با خود و یا خرید و فروش با افرادی که در خشکی ایستاده اند می پردازند. بیشتر قایق های بزرگ سقف دارند و کار رستورانی و اغذیه و انواع خوراک ها را بر روی میز و نیمکت ارائه می دهند. این قایق های بزرگ شبانه روز همانجا لنگر انداخته و شب ها که فعالیت خرده فروشان سنتی تمام می شود به کار و کاسبی خود ادامه می دهند و این بخشی از جاذبه های توریستی شهرمکزیکو است. این قایق ها در زمان های اضطراری می توانند مکان را ترک کنند.
نوشتههای مرتبط
آب این کانال چندان متحرک به نظر نمی آید و اگرچه من بوی بد از آن احساس نکردم و رنگ آن را هم چندان تیره ندیدم، با این حال دست فروشان محلی و قایق های بزرگ، همه می بایست پسمانده های خود را در درون قایق جمع آوری کنند و از این بابت هرگز تفاله ای یا حتی برگ سبزی یا میوه یا شاخه های گل بر روی آب کانال دیده نمی شود. به نظر می رسد کسانی که بر روی این کانال یا بازارهای اطراف آن کار می کنند، باید به دقت، بهداشت و مقررات محیط زیست را رعایت کنند.
نوع کسب و کار بر روی و اطراف کانال بر دو گونه متحرک و ثابت است. گونه متحرک آن همان است که گفتیم دست فروشان روستایی صبحگاهان میوه و سبزیجات و گل و سایر فراورده ها را با قایق به کانال می آورند و گونه ثابت آن بر دو نوع است: آنها که با قایق های بزرگ ثابت بر روی آب کار داد و ستد و رستوران داری می کنند و آنها که در سطح خشک دو جانبه کانال به فروش فراورده ها مشغول اند. در نگاه اول، می توان نوع فراورده های روستایی با چهره های متفاوت صاحبان آنان را از فروشندگان دائمی شهرنشین که در قایق های بزرگ یا در محوطه خشک اطراف در فعالیتند تشخیص داد. اگرچه در قسمت خشکی فعالیت هایی مانند آرایشگاه و فروش وسایل الکتریکی و فروش لباس هم دیده می شود، اما بیشتر صحنه را فروش میوه و گل و خوراک و ساندویچ و رنگ سبزی های گوناگون می پوشاند.
بازار خوچی میلکو یک بازار سنتی است که بیش از پانصد ششصد فعالیت داد و ستد در آن جای دارد. خوچی میلکو در اصل یک واژه ازتک است و معنی باغ گل را می دهد. انواع فلفل ها از سیاه و سبز و سفید و سرخ و انواع ذرت های زرد و سرخ و سبز و سیاه و ارغوانی و انواع موزها، انگشتی های زرد تا موزهای بزرگ های پوست کلفت سبز، از پاپایا و منگو و سیب با رنگ های متفاوت، پرتقال ریز و درشت با رنگ های متفاوت، گوجه و خیار و انواع پیازها و رنگ های گوناگون، سیب زمینی سبز و زرد و یام (سیب زمینی شیرین) و انواع کدوها با رنگ های فراوان و چندین میوه استوایی و سبزیجات با همه رنگ ها، فراورده گل ها، خوراک های دریایی که می شود زمانی طولانی را به تماشای آنها ایستاد، محتوای داد و ستد بازار را به وجود آورده اند.
من چند باری به خوچی میلکو رفتم، اما یک روز از دوست السالوادری ام (جان) خواستم با هم به آنجا برویم و روز را آنجا بگذرانیم و چندعکس هم از بازار و محیط آنجا بگیریم. من پیشتر نمونه این بازارهای شناور را در کشمیر و در بازاری کنار روخانه ای در رانگون (برمه یا میانمار) و در بانکوک هم دیده بودم که هرکدام خصوصیات فرهنگی و بازاری خود را دارند که در زیر مختصر به آنها اشاره می کنم. وقتی با دوستم به خوچی میلکو رسیدم به دقت اطراف بازار را مشاهده کردم. من روی پلی که کانال را قطع می کند ایستادم. در قسمتی که این پل بر روی کانال زده شده و قایق های بزرگ دیگر نمی توانند از آن بالاتر بروند دو سکو به جانب دو سمت بازارهای کناری دیده می شود که اگر کسی بخواهد، می تواند به سمت هرکدام از دو بازار که در زیر هستند، برود.
هوا با این که در آفتاب مقداری آزار دهنده بود اما هوا در سایه خنک می شود. روزی که با دوستم به خوچی میلکو رفتم احساس کردم هوای آنجا شرجی است. روی پل ایستادم تا به دقت موقعیت بازار را از بالا تماشا کنم. بازار روی رودخانه و بازارهایی که در خشکی در دو طرف هستند را به خوبی می دیدم. از بالا که نگاه می کردم، تصورم این بود که بازار سمت چپ پل بزرگتر است و از پله های کناری به این قسمت رفتیم. بازار دارای سقف نسبتن بلندی است و فروشگاه ها هرکدام نسبت به فراورده ای که می فروشند در رده هایی شبیه خیابان رو در روی یکدیگر فعالیت می کنند. فاصله رده ها به اندازه کافی فضا دارد. آنچه از همه دیدنی تر است بازار گل ها است که نمونه های فراوانی از آنان با رنگ های چشم نواز و زیبا آماده فروشند. بعد از گل ها بازار میوه ها بسیار دیدنی است. انواع میوه، مخصوصن آن زمان که فصل تابستان بود و فراوانی میوه ها از هرنوع به چشم می خورد. بعد از آنجا بازار ماهی فروشی ها جلب توجه می کند. ماهی های تازه و بزرگ را از “اکاپولکو د خوارز” (Acapulco de Juarez) و سایر شهرهای بندری به شهرمکزیکو می آورند. ماهی های دودی نیز در این بازار به فروش می رسد. رستوران های ساندویچی فراوان است و زمان تهیه غذا و ترکیب آنها که اغلب بر روی گریل در جلو دیدگان انجام می شود، توجه را جلب می کند. استفاده از فلفل های گوناگون مواد اصلی غذاها است. زنان، جمعیت بیشتری از کارکنان را نسبت مردان دارند. در بیشتر حرفه هایشان پیش بندهای سفید می بندند.
جمعیت بازار نسبت به زمان و تقاضای خرید به چند دسته اند. اول همسایگان و آنهایی که روزانه برای خرید نیازمندی های خانه صبح به اینجا می آیند و مواد مورد نیاز خود را تهیه می کنند. دوم کسانی که از راه های دور برای تماشا و یا توریست هستند به خوچی میلکو می آیند. دیگر جماعتی که در اطراف آنجا کار می کنند و ظهرها برای نهار به رستوران های اینجا می آیند. نیمکت و میز برای نشستن کسانی که خوراک می خورند در کنار رستوران ها تدارک دیده شده.
اشاره کردم که مشابه این بازار را هم پیشتر (در سال ۱۹۷۹) در میانمار (برمه) و بانکوک و در سرینگار کشمیر دیده بودم. در رانگون پایتخت میانمار (برمه) رودخانه بسیار عظیم و شتابان “ایراوادی” (Irawaddy) را در همان سال ۱۹۷۹ دیدم که فروشندگان با قایق ها از این سو به آن سو می روند و کالاهای خود را داد و ستد می کنند و من در یک غروب با قایق به آن سوی رودخانه رفتم و برگشتم و هنوز وحشت آن در خاطره ام برجای مانده. قایقی که من سوار شدم مثل همه قایق ها کوچک بود؛ وقتی از این سوی رودخانه حرکت کردیم، به علت تلاطم و تیزآبی مواج و طولانی بودن پهنای رودخانه بعد از نیم ساعت به آن سمت رسیدم و آن هم در مسافتی حدود دویست متر پائین تر از نقطه مقابل. در آن سو، در تاریکی شب تنها فروشند هایی که عازم کلبه هایشان بودند را دیدم. دوباره با ترس و وحشت به سوی دیگر رودخانه حرکت کردم. قابل یادآوری است که نمونه های دیگری از این بازارهای شناور در تایلند و اندونزی و ویتنام و سریلانکا و بنگلادش و هند وجود دارد که من تنها و نمونه آن در بانکوک و سرینگار را دیده ام.
دریاچه “دال” در سرینگار کشمیر، دریاچه ای است که بر روی آن گذشته از کار داد و ستد، کلبه هایی را برای اجاره توریستی ساخته اند. هنگامی وارد شهر سرینگار شدم، چند نفر از دلالان جلو من آمدند و از من خواستند که از آن واحدها که بر روی دریاچه است کرایه کنم. من با آنها رفتم و آنها یک “کلبه” به من نشان دادند که البته من در میانه راه پشیمان شدم و در قایق با خود فکرکردم که با این ترتیب ارتباطم از قدم زدن در شهر قطع خواهد شد و آنجا را انتخاب نکردم. در لحظاتی که بر روی دریاچه به سوی “کلبه” می رفتیم، چشم انداز ورا دریاچه را می دیدم که سلسله کوه های بلند هیمالیا آن را در خود محصور ساخته و نسیم خنک آن بر دریاچه می وزید. من در شهر خانه گرفتم و نزدیک یک هفته ای که آنجا بودم بازارها و محله های قدیم و رستوران های سنتی را می دیدم. یکروز کسی در رستورانی با من فارسی صحبت کرد و از من خواست که کتاب “پرتویی از قرآن” نوشته آقای سید محمود طالقانی را برای او بفرستم که از بد روزگار آدرس او در مسیر سفر گم کردم. وقتی روزی از بازار کهنه با دوستم می گذشتم، خرده فروش ها از همه چیز در کنار خیابان گذاشته و کنار آنها نشسته بودند که کثیری از فروشنده ها زن بودند.
این تصویری از بازار شناور در دریاچه “دال” در شهر سرینگار کشمیر است:
چند بازار دیگر در شهرمکزیکو \ بازارهای دیگر در شهرمکزیکو مانند “مرکادو د سن خوان” و بازار کویاکان” و “مرکادو سونورا” و “یکشنبه بازار” که آنرا با همین واژه “بازار” ایرانی می نامیده اند، اکنون هر سه تای آنها بسته شده. اما یکروز به تماشای بازاری عمده فروشی رفتم. در این بازار کیسه های بزرگ از فراورده ها مانند پیازهای سفید و ارغوانی و انواع موزهای خیلی کوچک که به آنها موزهای انگشتی (finger banana) می گویند دیده می شد؛ این موزها به حدی ریزند که صدها از آن بر یک شاخته روئیده می شود. در مقابل، موزهای بسیار بزرگی هم بودند که قطر آنها به اندازه یک بطری و طول آنها بیش از نیم متر و پوست آنها بسیار زمخت که به حالت طبیعی قابل خوردن نیستند و آنها را می پزند و در سینی می گذارند و می فروشند. انواع لوبیا که از غذاهای عمده مکزیکی هاست در این عمده فروشی دیده می شد.
دست فروش های خیابانی \ روزی دست فروشی کنار خیابان دیدم که تصور کردم کدوی حلوایی پخته در سینی گذاشته بود و آن را قطعه ای می فروشد. وسوسه شدم تا یک تکه از آن بخرم؛ وقتی تکه ای خریدم و مقداری از آن را خوردم برایم بسیار بد مزه بود. از او پرسیدم که این چیست؟ یادم نیست که گفت این ریشه درختی است تا درون تنه درختی است که آنرا می پزیم و می خوریم. هرچه بود برای من خوش مزه نبود. پرسشی هست و آن این که آیا امکان دارد این گونه خوراکی ها بازمانده نمونه غذاهای مردم ازتک بوده باشد؟
یکروز غروب از کنار مغازه شیرینی فروشی عبور کردم. لحظه ایستادم و به شیرینی ها نگاه کردم که گونه ای دیدم مانند کلوچه های گیلانی. این شیرینی ها به اندازه کف دست است و مقداری هم قطور و چند نقطه رنگی که گویی آنرا با زعفران رنگ کرده اند، دکور داده بودند. این مغازه های کلوچه فروشی، دکان های مرغ فروشی هم هستند که مرغ ها را به سیخ می زنند و آنها را با شعله گاز به حالت چرخان بریان می کنند و می خورند. من پشت ویترین هم کلوچه ها را دیدم و هم مرغ های بریانی. با این حال وارد مغازه شدم و مقدار حدود نیم کیلو از کلوچه ها را خریدم و به بیرون مغازه آمدم. وقتی در بیرون مغازه یک تکه از آنها را خوردم احساس تهوع به من دست داد، انگار مرغ پخته بد مزه می خوردم. خوب که توجه کردم دیدم این دستگاه هایی که مرغ ها را با آن بریان می کنند، روغن آن که در کف طشت می ریزد، از همین روغن برای درست کردن کلوچه هم استفاده می کنند. بسیار بد مزه بود و بد بو
عکسی که زیر می بینید میدان گودالوپه است. همانگونه در عکس هم دیده می شود، بازار از دو قسمت درست شده، یکی گستره میدان باز که فروشندگان کالاها را کف خیابان می ریخته و داد و ستد می کنند و دیگر بازار سرپوشیده است که سقف دایره گون بلند آن در سمت چپ دیده می شود که صلیبی هم بر فراز آن گذاشته اند (ارشیتکت این بازار شبیه بازاری در تاشکند، ازبکستان است که من آن را در تابستان ۸۵ دیده ام). از سایه مردمان می توان تشخیص داد که ساعت نزدیک به ظهر است و هنوز جمعیت در بازار پرسه می زنند و البته من هم در کنار بساط کیف فروشان این میدان دیده می شوم. کالاهای مشابه کالاهای بیرون را در بازار مسقف می فروشند با تفاوتی که تنوع فراورده ها بیشتر است. رو تختی های رنگ در رنگ که واقعن می توان گفت ترکیب آن رنگ ها مختص مردمان مکزیک است در این بازار به فروش می رسد. کالاهای این بازار بیشتر کالاهایی هستند که اقشار پائین جامعه به آنها نیاز دارند. تضاد طبقاتی گسترده و فقر نسبی چشم گیر را می توان از این بازارها مشاهده کرد. پوشش لباس ها و سر و وضع مردمان این بازارها ساده و دور از تکلف است. درون بازار مسقف، فاصله راهروها تنگ است و تراکم جمعیت کار رفت و آمد را مشکل می سازد.
زیارتگاهی در نزدیکی این بازار است که به آن “فاتیما” می گویند و اغلب مردمان کم بضاعت آنجا می آیند و شمع روشن می کنند و طلب بخشش دارند. افسانه فاتیما که به آن “بانوی مقدس ما، روزماری فاتیما” هم می گویند عنوانی است که برای حضرت مریم عذرا به کار می برند. این افسانه بعد از جنگ جهانی دوم در پرتغال ساخته شد. و این گونه بود که سه کودک با نام های لیسا سانتوس، و دو عمو زاده اش فرانسیسکو و خاسینتا وارتو رو، چهره مریم مقدس را می بینند و مردم در آن شرائط جنگ به آن باور می کنند و موضوع در سراسر جهان مسیحیت کاتولیک گسترش پیدا می کند. اینجا در شهرمکزیکو، اگر چه توریست های ثروتمند هم به دیدار این زیارتکده می آیند، اما این جا دیدارکنندگان این زیارتکده بیشترمردم تهیدستند و من خود یکروز که در آنجا بودم مراسم دعا و استغاثه جماعت تهدیستان ژنده پوش را می دیدم. وجود این زیارتگاه در کنار کلیساهای فراوان و حضور مردم برای دعا، نشان از باور مردمان مکزیکی به کلیسا، مخصوصن به کلیسای کاتولیک است. جماعت تهیدست مکزیک یکبار به کلیسا می روند و یکبارهم روزهای تظاهرات در کنار سازمان ها و احزاب چپی در “دمونستراسیون” شرکت می کنند. این جماعت تهیدست مورد کارافزاری نهادهای دینی و سیاسی قرار می می گیرند. اگرچه تباهی و فساد اقتصادی در کشور های آمریکای لاتین بیداد می کند، اما همیشه رؤسای جمهور آنان کوشش می کنند که وانمود کنند طرفدار طبقات میانه جامعه هستند و خود یا نمایندگانشان در دوره انتخابات از رفع فقر و مشکلات اجتماعی سخن می گویند. من یک نمونه از دمونستراسیون های کارگری دهقانی حزب چپ را در این شهرمکزیکو دیدم که شرحش را در پائین می آورم.
بازار خرده فروشان پراکنده در شهر \ آن چه در زیر مشاهده می کنید، بساط دست فروشی در شهرمکزیکو است که می خواهد فراورده های داروهای گیاهی را با تبلیغ به فروش برساند. چندین ریشه گیاه متفاوت با چند محصول دیگر را جلو چشمان رهگذران با یکدیگر ترکیب می کند و به اهمیت کارساز آن می پردازد. تا جایی که به یاد دارم، یکی از تبلیغات دارویی او برای تقویت امور جنسی بود که البته گمان می کنم این یکی از ترفندهای همگانی است که این گونه دوره گردهای دست فروش در همه جا از آن استفاده می کنند. البته یک سری درد را هم فهرست می کنند که مثلاً ترکیب این داروها برای کمر درد یا برای مارزدگی یا برای افسردگی و یا برای جلوگیری از سرطان است. چند نشریه و دفترچه راهنما را هم کنار بساط گذاشته که در پایان توضیحاتش، نوشته آنها را گواه بر تائید گفته هایش نشان می دهد. این گونه پراکنده فروشی ها در خیابان های خلوت در قسمت های فقیر نشین شهر فعالیت می کنند و گاه اتفاق می افتد که به طور دوره گردی هر روز در محله متفاوتی بساط پهن می کنند. در اینجا من در کنار فردی که کلاه دارد و دیگری با پیراهن قرمز ایستاده ام و کنجکاوم تا از بازی ها و رفتار و نحوه داد و ستد او سر در بیاورم و از طرف دیگرکنجکاوم تا عکس العمل اطرافیان را بدانم و بدانم که مرد فروشنده چگونه و با چه ترفند کالایش را آب می کند و به خورد تماشاچی می دهد.
چندین خیابان آن طرف تر، چهارراه کهنه ای که بیشتر به متروکه می ماند، پیرزنی دستگاه آب پرتقالی گیری می گذاشت و من با او احوالپرسی می کردم هر وقت از آنجا می گذشتم چون مرا می شناخت من هم یک لیوان آب پرتقال از او می خریدم. البته به اجبار یک تخم مرغ هم در لیوان آب پرتقال من می شکاند و من هم به اجبار آنرا “می نوشیدم” (به قول حافظ: “هرچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم”). گمانم بعضی از مشتریان تنها استطاعت خرید آب پرتقال را داشتند و آنرا بدون تخم مرغ سفارش می دادند. پیشتر ندیده بودم که تخم مرغ را به طور خام در لیوان آب پرتقال بشکنند، هرچه بود این کار را برای همه مشتریان نمی کرد. روشن است که نظافت و بهداشت لیوان و دست و بال آنها چندان مناسب نبود، اما وقتی چهره های صمیمی و انسانی آنها را می دیدم، با خودم می گفتم راستی سرمایه ناچیز این پیر زن از دوجعبه پرتقال و چند تخم مرغ تشکیل می شود، در این جهان به دنبال چیست و به کدام نیک خواهی ها می اندیشد؟ با خودم می گفتم دست های کسانی آلوده است که دنیای بشریت به اندوه نشانده و همین خستگان مکزیکی هم از زمره قربانیان شرارت آنانند.
درعکس زیر در آن گوشه چهارراه دکه کوچک آب میوه گیری آن پیر زن دیده می شود که من هم در کنار آنان ایستاده ام. اینجا از محله های کهنه شهرمکزیکو است و همانگونه که مشاهده می شود مدل ساختمان کهنه و بافت آن فرسوده است. مدل و معماری این گونه ساختمان های کهنه بیشتر با ذهنیت معماری مکزیکی سازگار است. این بدان معنا است که، دست کم، بافت کهنه شهرهای قدیمی نشان می دهد که با نیاز ذهنی مردمان همان فرهنگ بنا شده اند و از طرف دیگر بافت کهنه شهرها با نیاز فرهنگی مردمان سازگار بوده، راه چندان دوری نرفته ایم. من ناحیه های قدیمی شهر بالتیمور و واشنگتن را فراوان دیده ام، محله هایی که “سیاه پوستان” (یا به قول خودشان آفریقایی های آمریکایی) دیده ام که میزان جرائم بالا است و به حدی که درهشت نه سالی که آنجا راننده تاکسی می راندم، در شب و گاه در روز هم نمی خواستم از آنجا عبور کنم و نوع ساختمان ها همه دو طبقه و یکسان با اطاق های کوچک و درون آنها تاریک است. در مقایسه با شهر “مدینه” در شهر فاس (fez) در مراکش که قدمتی چند صد ساله دارد با کوچه های تنگ و باریک که با فرهنگ آن مردمان همخوانی دارد. محله های قدیم تهران یا کراچی یا بمبی و کلکته با الگوهای فرهنگ کهنه همان مردمان خوانایی دارد (این بحثی است که نیاز به نشان دادن تصاویر محله های کهنه این شهرها و توضیح فرهنگ دارد).
بهرجهت، همان گونه که مشاهده می کنید، اینجا یکی از محله های فقیر نشین شهرمکزیکو است. من به آرامی و اعتماد در این محله ها قدم می زنم و با مردمان آنان سخن می گفتم، اما کمتر کسی این جرئت دارد که با این آزادی و راحتی در محله های فقیر نشین بالتیمور و فیلادلفیا و نیویورک و شیکاگو گام بردارد. اینها را برپایه تجربه ام می گویم با این حال، علاقه زیادی به دیدن زندگی آدمیان در محله های فقیر نشین دارم و هر وقت هم در هرجا که سفر رفته ام، گذشته از این که از این محله ها به دقت دیدن کرده ام، ترجیح می دادم تا در کنار این محله ها مکانی برای هتل پیدا کنم. حتی یکبار هم که به هونولولو و وای کی کی به هاوایی رفته بودم در محله های پائین درآمد مانند (YMCA) با شبی پنج دلار سر می کردم. در وای کی کی با رفتگر ساحل و پیرمرد دائم الخمر پا برهنه ای دوست شده بودم که درساحل کنار من می نشست و چون دکان مشروب فروشی به او مشروب نمی فروخت از من می خواست برایش شراب بخرم (البته با پول خودش). او از آن رفتگر ساحل می ترسید و ترسش این بود که مشروب او را از او می گرفت و می خورد. در مراکش و مصر و حتی در “ریک یاویک” (آیسلند) هم همین احساس را داشتم. من معتقدم بازارها و آنجا که انبوه آدمیان درگذرند، دانشگاه هایی هستند که درس های خوبی به ما خواهند داد. من در کودکی در بازار خرم آباد که علوفه برای نیاز حیوانات می گذاشتند تا آش و دلمه و ماست و پنیر و سبزی های کوهی و انواع میوه های محلی و گذر مرشد خوانان و منقبت گویان (که من از آنان اشعار فراوان را یاد گرفتم) وصحنه های مارگیران و پرده دراویش و پهلوانان را می دیدیم و می دیدم که هربار پاسبان محله، بساط آنها را به هم می زد، چگونه کودکان با شعارهای موسیقایی و الفاظ اسافل، پاسبان مادر مرده را به رگبار ناسزا می بستند. اینها را گفتم تا آموزش اجتماعی در بازارها و در محله فرو دستان جامعه را یاد آور شوم.
روزی تظاهرات دهقانان و کارگران وابسته به حزب چپ مکزیک بود. من از جایی نخوانده بودم اما صبح که از هتل بیرون آمدم و یک دو خیابان آن طرف تر رفتم توده های عظیمی از مردم را دیدم که به سوی میدان سوکالو می آیند. زمان نزدیک ساعت نه و نیم بود و من در پیاده رو ایستاده بودم لحظه ای به خودم آمدم که این جمعیت را پایانی نیست. تیر برقی کوتاهی در پیاده رو در کنارم بود که به اندازه نیم متر پایه قطوری داشت بر بالای آن پایه رفتم و با دستم بدنه تیر را گرفتم. کشاورزان با لباس های پانچو و کلاه های حصیری بزرگ با چهره های سوخته و اندام های لاغر و کشیده که ابزار کشاورزی مانند آشیر و چنگگ و بیل را دست داشتند به سوی میدان سوکالو می رفتند. شعارعمده آنها: “پوئبلو، اونیدو، خاماس سرا بنسیدو” (pueblo unido jamas sera bensido) “توده های مردمان متحد شوید، شما هرگز شکست نخواهید خورد” بود. تا ساعت دوازده این جمعیت موج موج در حرکت بود و جمعیتی که به قول فردوسی “چو دریا کرانه نبینم همی” به سوی میدان می رفتند. من هرگز شکوه انسان تاریخی را این گونه به چشمم ندیده بودم اما این بار می دیدم که چگونه ژنده پوشان و تهی دستان با فریادهای بلند در گلویشان، در دست های فشرده شان، در چهره های سوخته شان، در گام های استوارشان، از اراده و از وحدت سخن می گفتند. از زندگی سخن می گفتند و در گام هایشان تاریخ را می ساختند. آنها رنج هایشان را با یکدیگر گره می زدند. آنها برای مبازه مردم فلسطین در آنسوی کره خاک شعار می دادند. موج موج، فریاد می زدند “پوئبلو، اونیدو”؛ صدای آنان در تنگه خیابان و در گنبد کله ام می پیچید. باورم نمی شد، دنیا این قدر جمعیت دارد. میدان سوکالو پر از جمعیت شد و خیابان های اطراف هم پر. از حرکت ایستاده بودند و سخن رانان شعار می دادند. وقتی می خواستم دستم را از بدنه تیر برق رها کنم و به پائین بیایم، دستانم و تمام بدنم بی حس شده بود. اشک های ماسیده بر صورتم لایه ی خشکی بر گونه هام بسته بود. نه خستگی، نه تشنگی و نه گرمای آفتاب بر توفان اندیشه ام کار ساز نبود. بارها به خودم می گفتم، زنده ماندم اگر به این قیمت بود که فریاد تاریخی این توده ها را در میدان سوکالو بشنوم، همین برایم کافی است. با خودم می گفتم این سرنوشت بشر را درگذرگاه سختی هایش دیده ام. برای آنان دست تکان می دادم که ابر اشک جلو دیدگانم را گرفته بود.
موضوع مطالعه بازارها از جنبه فرهنگ و جامعه شناسی و تاریخ بسیار مورد توجه پژوهشگران بوده است با این حال اگر به موضوع تنوع “رنگ” در بازار توجه کنیم، سرفصل دیگری برمطالعه انسان شناسی ما افزوده خواهد شد. آنهایی که به بازارهای زیر زمینی “کانات” (Kanat Place) در دهلی رفته اند و تنوع رنگ های ادویه یا پارچه های “ساری” یا دودهای رنگی همراه با عطر را در تنوع نورها دیده اند و یا هر بازاری که تنوع رنگی خود را دارد، به حیرت فرو می رود. رنگ ها در بازار “خوچ میلکو” یا “خان خلیلی” در قاهره با پارچه های رنگی آویزان از سقف درجلو دکان ها یا میدان جامعه فنا درمراکش یا حتی بازار اصفهان و بازار تجریش تهران متفاوت است. مسئله رنگ ها، به رنگ میوه ها و سبزی ها و فراورده های طبیعی هرسرزمینی مربوط می شود. به طور نمونه رنگ ذرت های مکزیکی که از آبی و سرخ و سبز و زرد و ارغوانی و یا رنگ فلفل ها و سبزیجات به آب و هوای اقلیم سرزمین ها هم مربوط می شود. رنگ پارچه وعلاقه مردمان در انتخاب تنوع آنان که نمونه آن را در رنگ “پانچو” ها و روتختی ها یا در تنوع رنگ گل های بازار خوچی میلکو می توان دید، اصلی است که با نماد شادی انسان در ارتباط است.