معصومه علیاکبری
تاریخ یک انقلاب (گزیدهٔ مقالات، سخنرانیها و مصاحبههای عزّتاللّه سحابی). به اهتمام امیر طیرانی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۹. ۴۳۹ ص. ۸۹۵۰۰۰ ریال.
- به نظر بسیاری شاید این مجموعه تازگی نداشته باشد، از آن رو که مجموعهٔ سخنرانیها و گفتوگوهای عزتاللّه سحابی طی هفت دهه از آغاز جوانی و فعالیت سیاسیاش تا سالهای پایانی عمر درخشانش را در بر میگیرد. یعنی مجموعهای که پیشتر در مطبوعات به چاپ رسیده است. اما بهرغم دستاول نبودن این مجموعه، باید گفت که همچنان میتوان با خواندن دقیقتر و با تکیه بر چهار دهه تجربهای که پشت سر گذاشتهایم به نکتههای تازهای در فهم جریان انقلاب در سالهای نخستین رسید.
سحابی تقریباً تمامی عمر فعالش را، از آغاز جوانی تا لحظهٔ مرگ، در متن حوادث سیاسی و مبارزه گذراند و یکی از شخصیتهایی بود که با خواندن آثار و اندیشهها و عقایدش به چگونگی و چرایی هرچه بیشتر تنومند شدن مفهوم امر سیاسی و در ذیل آن جرم سیاسی در نیمسدهٔ اخیر رسید. تا جایی که حتی حوادث اجتماعی و امر اجتماعی نیز بیرون از چتر مفهوم امر سیاسی مورد ملاحظه قرار نمیگیرد. از آنهم جلوتر باید رفت و گفت که در ادامهٔ چنین روندی امر سیاسی نیز زیر چتر امر امنیتی قرار گرفت. تا حدّی که جامعهٔ امروز ما گرفتار وضعیت چنان بغرنجی شده که همهٔ امور اجتماعی، فردی، فرهنگی، هنری، مجازی و صنفی کارگران، هنرمندان، بازنشستگان، دانشجویان، معلمان و… همه امور امنیتی به حساب میآیند و جامعه را در انبوه فشارهای معیشت روزمره بیشتر خُرد و لِه میکنند. میتوان با خواندن دوباره و چندبارهٔ آثاری از این دست و نیز خاطراتی که به همین قلم نگاشته شده (نیمقرن تجربه، ج ۱ و ۲) سیر این چیرگی مفهومی و آن فروماندگی اجتماعی را تا حدودی بازشناخت. اهمیت این خاطرات و گفتهها و مصاحبهها در نقشی است که نگارندهٔ آنها به عنوان یک فعال سیاسی و حزبی و یک سیاستمدار اقتصادی درون قدرت (به طور کوتاهمدّت) و یک منتقد سیاسی در دههٔ آخر عمر بر عهده داشته است. نقشی که هرگز ریشههای مذهبی و ایمانیاش را انکار نکرد اما فاصلهٔ انتقادی ایمانش را با ایمان رسمی و تحمیلی همچنان حفظ کرد. نباید فراموش کرد که آثاری از این دست که امروز ما در واپسین سال سدهٔ چهاردهم خورشیدی و شاید هم آخرین روزهای این سده میخوانیم حاوی حوادثی است که در چهار دههٔ پیش خود درگیرش بودهایم. جزئی فعال یا ناظر یا حاشیهنشین آن رخدادها بودهایم. چهبسا با تبوتابهای تند ایدئولوژیک قادر به تشخیص بسیاری از جوانبِ پیدا و پنهان رخدادها نبودهایم و چهبسا هنوز هم بسیاری از جوانب ناپیدا و نادیده و نافهمیده باقی مانده باشد. آثاری از این دست فرصتی فراهم میآورد برای دیدن و فهمیدن غیر هیجانی آن ملغمهٔ مفهومی و تاریخیای که اکنون تبدیل به یک امر مفهومی امنیتی شده است.
- در ماهها، روزها و شاید هم ساعات پایانی قرن چهاردهم خورشیدی هستیم. قرنی که با یک انقلاب نسبتاً مدرن معطوف به غرب آغاز شد با طرح دو شعار اصلیِ «قانون» و «عدالتخانه» از سوی روشنفکران غربرفته یا غربشناخته، و با پیامدهای یک انقلاب اسلامی که در نیمهٔ دوم قرن رخ داد، در سمتوسوی غربستیزانه و ضد مدرنیته و حتی ضد علوم بیطرف. از حرکت لاکپشتوار به سمت دموکراسی و لائیسیته خارج شد و به سوی دینی کردن همهٔ ظواهر زیست اجتماعی و حقوقی مردم رفت و درنهایت به دام یک شرقزدگی مهارنشدنی (از جنس استعمار قرن بیست و یکمی) افتاد. شاید برداشت نابجایی نباشد اگر بگوییم که این انقلاب ریشههایش را در همان اوایل قرن و در همان جنبش مشروطه دواند. آنگاه که با مشروطیتِ سلطنت به مخالفت برخاست و مشروعیت را به جای آن نهاد. شیخ فضلاللّه نوری به دار آویخته شد اما اندیشههایش و نفوذش بارورتر و ژرفتر گشت.
این یک قرن همچون یک واقعیت پیچیدهٔ مرکب قابلیت خوانشها و روایتگریهای گوناگون را دارد، بی آنکه هرکدام به نفع یا ضرر دیگری قابلحذف باشد. این واقعیت تاریخی مثل هر واقعیت تاریخی دیگری مفهومی انتزاعی نیست. یک رخداد چندوجهی با خلأها و حفرههای فراوان است که هر خوانشی میتواند با تکیه بر آنها تصویر نسبتاً متفاوت اما درستی از آن به دست دهد. بهخصوص بعد از پشت سر گذاردن التهابات دمدستی و درگیری ذهنی و عینی درون رخدادها، بهتر میتوان به گرد هم آوردن روایتهای گوناگون درست و محق باور داشت. در داغی کوران حوادث، هیچ روایتگری تاب شنیدن روایت دیگری را ندارد تا چه رسد به باورمندی نسبی به آن و بخشی از حقیقت را در گرو آن دیگری دانستن. در واقع همهٔ این روایتهاست که با هم به یک واقعیت به عنوان یک امر بیرونی، چیزی اضافی میکند. شاید این «چیز» همان باشد که پل ریکور از آن به نام «ارزشافزودهٔ واقعیت» یاد میکند. واقعیت هیچگاه به طور خالص و ناب قابلدسترسی نیست. حتی واقعیتی به بزرگی و گستردگی یک انقلاب سیاسی که منجر به تغییر رژیم میشود. این تغییرات بزرگ، هیچگاه صرفاً مدیون یک ایده و اندیشه و شخص نمیتواند باشد. از زوایای گوناگون «واقعیت ناب» امری «کاسته شده» است با خلأها و حفرههای بسیاری که درون آن را فراگرفته است. به همین قیاس، واقعیت تاریخ معاصر ایران و واقعیت کوچکتر درون آن، یعنی انقلاب اسلامی ایران نیز حفرههای بسیار دارد اگرچه خود پرکنندهٔ خلأهای پیشین بوده است و به واقعیت قبل از خود چیزی افزوده است. این «ارزشهای افزوده» (به تعبیر پل ریکور) در عصر پهلوی از سویههای مختلف قابلانکشاف است. سویههای چپ مذهبی، چپ مارکسیستی، ملّیگرایانه، راست سنّتی، بنیادگرایی دینی، تشیع غالی، باستانگرایی و…
هرچه فاصلهٔ زمانی با یک رخداد عظیم بیشتر میشود، امکان تعدّد نگرهها و همجواری و همزیستی آنها در کنار هم در شناساندن دقیقتر ریشههای آن رخداد بیشتر فراهم میآید. چنین امکانی بهخصوص در جوامعی که فاقد تجربههای زیستهٔ دموکراسی هستند مهمتر است و بیشتر باید به آن توجه کرد تا از تکرار سیاستزدگی شتابان و افتادن به دور باطل دور ماند. کشور ما یکی از همین نمونههای فاقد تجربهٔ دموکراسی است. به دلیل این فقدان تاریخی، در هر جنبش خُرد و کلان مدام از امکان دستیابی به دموکراسی دورتر افتاده است. این دور افتادن آیا یک جبر تاریخی و یا یک جبر فرهنگی است؟ به این معنا که در هر جنبشی جامعه باید شاهد سازش از سر ضرورت و کاملاً موقتی و سپس تصاحب آن جنبش از سوی آن گروهی شود که دست بالاتر را داشته است؟ شنیدن روایتهای گوناگون میتواند به این پرسشها پاسخ دهد. شاید روایتهای گوناگون از زاویهٔ دیدهای مختلف به مشاهدهگر مجال بدهد تا آن صورت تکبُعدی را از وجوه گوناگون و دقیقتر مشاهده کند. آثاری شبیه این کتاب، چنین فرصتی را به خواننده و پرسشگر ماجرای پرپیچوخم تاریخ معاصرش میدهد تا با فراخی دید و سعهٔ صدر بیشتری تاریخ را مورد ملاحظه قرار دهد تا شاید به چرخهٔ باطل گهی زین به پشت و گهی پشت به زین ایمان نیاورد و گرفتار نشود. احتمالاً چنین انتظاری را نمیتوان از آن دسته از نظرورزان و منتقدان و مخالفان و مبارزانی داشت که یا درون قدرت و وابسته به آناند و حیات و مماتشان مستقیم و غیرمستقیم وابسته آن است و یا در نقطهٔ مقابل اینان، دستهای که در نقطهٔ کور دیگری اصرار بر یکه بودن روایت خود دارند. در حالی که هیچ روایت «یکه»ای وجود ندارد. البته همجواری روایتها به این معنا نیست که یک ناظر سکوی نظارتش را عوض کند. بلکه باید بر روی همهٔ سکوها برود و از بالای همهٔ آنها به رخداد نگاه بیندازد.
- شاید بشود گفت یکی از معدود سیاستورزانی که با اصرار بر سکوی خودش حقانیت دیگران را نفی نمیکند مهندس عزتاللّه سحابی است. مردی که تمام عمرش مبارز سیاسی و منتقد قدرت استبدادی بود و فقط کوتاهمدتی در قامت سیاستمدار اقتصادی وارد عرصهٔ قدرت شد و خیلی زود دامن خود را از آن بیرون کشید. در مجموعهٔ صحبتها و نوشتهها و مصاحبههایش، روحیهٔ مداراجویانه و غیرمستبدانهٔ او آشکار است اما به همان میزان هم اصرارش بر نگاه ملّی – مذهبیاش و منسوب کردن ریشههای انقلاب اسلامی به جنبشهای اسلامی معاصر مثل سیّد جمالالدین اسدآبادی و ملا احمد نراقی آشکار است. تقریباً میتوان گفت باورهای او در طول هفتادسال مبارزهٔ سیاسی کمابیش دستنخورده باقی مانده است. کلّیت نگاه او به تاریخ انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ عوض نمیشود اما در تحلیلهایش چنان انعطافی وجود دارد که هر خوانندهٔ منصفی آن را درمییابد.
در این کتاب دو نکته اهمیت ویژهای دارد که میتوان گفت تاکنون کمتر به آن اشاره شده است. نکتهٔ اول شیوهٔ انتقال از نظام سلطنت به نظام جمهوری اسلامی است. شیوهٔ انتقال در دورهای که اصطلاحاً به آن «دورهٔ گذار» میگویند اهمیت ویژهای دارد. دورهٔ گذار پُر از سراسیمگی و آشفتگی و بینظمی است. دورهای که «قانون» در آن بهکلّی فراموش میشود و فروپاشیدگی بهسرعت بر همهٔ امور گسترش مییابد. در دوران انقلاب سؤال این بود که آیا میشود با پیشبینیها و تدبیرهای پیشینیِ جمعی و با مشارکت همهٔ گروههای مؤثر پس از وقوع فروپاشی از هرجومرج مطلق، بهخصوص در مواجهه با نظام پیشین و امور حقوقی و اجتماعی، پیشگیری کرد؟ گاه این پیشگیری به صورت نظامی و در قالب کودتا رُخ میدهد. اما به غیر از کودتا هیچ راه معتدل و معقولی بر اساس همفکری جمعی و گروهی و حزبی و مدنی وجود ندارد؟ درواقع باید پرسید که آیا میتوان انتظار داشت که دورهٔ گذار، دورهٔ آمادهسازی اجتماعی و سیاسی یک ملّت برای پذیرش نقادانهٔ وضع جدید و مواجههٔ عادلانه با وضع قدیم باشد؟
عزتاللّه سحابی به این پرسش بهصراحت پاسخ نمیدهد. اما با طرح پیشنهاد مهدی بازرگان برای عبور از دورهٔ انتقال، تا حدودی میتوان پاسخ او را دریافت. به نظر سحابی انقلاب اسلامی ۵۷ بسیار با انقلاب فرانسه و حتی انقلاب روسیه تفاوت دارد. مهمترین وجه تفاوت در پیشینهٔ نظری دموکراسی در فرانسه است. در ایران عصر مشروطه، در میانهٔ سدهٔ چهاردهم و در این پایان قرن از این پیشینه خبری نیست. ایران حتی فیلسوف دموکراسی و اقتصاد و سیاست و طبقهٔ بورژوا ندارد. فرانسه روسو و منتسکیو داشت. پیش از اینها، دکارت داشت، حتی پاسکال داشت که تقریباً همگی از منتقدان الهیات سیاسی و معتقدان و زمینهسازان اندیشهٔ دموکراسی بودند. ایران فاقد چنین توشهای بود. به باور سحابی ایران در گذار از سلطنت پهلوی به جمهوری اسلامی نمیتوانست راه بازرگان را طی کند چون از پیشینهٔ نظری و تجربی دموکراسی بیبهره بود. نهتنها دموکراسی بلکه به باور او صنعت هم در ایران پدیدهای درونزا نبود و به همین دلیل هم تبدیل به امری زاینده و مولّد نشد و باز به همین دلیل هم جنبشهای خُرد و کلان در این یکصد سال اخیر مقهور استبداد فردی و یا نهادی میشوند: «کتاب طالبوف نشان میدهد که این مرد خیلی غربزده نیست. اما وجود و نیاز دموکراسی و وجود جامعهٔ در حال ترقی را کاملاً احساس کرده است. یعنی هم آزادی را میخواهد و هم ترقی را.» (ص ۱۳۱). اما نه استبداد خواستار این دو پدیدهٔ بیرونی بود و نه مردم به گونهای طبیعی رشد کرده بودند که بتوانند خواستار این دو بنیان اساسی مقابله با استبداد و استعمار باشند (ص ۱۳۳). مشارکتهای مردمی اساساً بر پایهٔ اطاعت از فتاوا بود. اینجور فرمانبریها به واسطهٔ احساسات مذهبی تهییج میشد و نه درک ضرورتِ مبارزه با استبداد و استعمار. فتاوا معمولاً مردم را به تکلیف شرعی وامیدارند نه انجام عملِ حقوقیِ شهروندی سیاسی که ناشی از رسیدن به درکِ ضرورتِ آزادیهای فردی و اجتماعی و ملّی است.
با توجه به آنچه سحابی دربارهٔ ریشهٔ رفتارهای سیاسی مردم در مشروطه و نهضت ملّی و انقلاب اسلامی ۵۷ میگوید، میتوان فهمید که چرا دورهٔ گذار به عنوان یک دورهٔ اندیشیدهشدهٔ پیشینی در انقلاب اسلامی ۵۷ مورد بحث عمومی میان همهٔ احزاب و گروهها و اقشار و نمایندگان اقوام قرار نگرفت و صرفاً در میان یک جمع که کمابیش از لحاظ دینی نزدیکی فکری داشتند باقی ماند و حتی در همان اندازه هم به جدّ گرفته نشد. در نتیجه، پیشنهاد مهندس بازرگان در مورد تشکیل شورای سلطنت و تأسیس مجلس مؤسسان و سپس به رفراندوم گذاشتن نوع حکومت توسط این مجلس نهتنها بهسرعت رد بلکه وتو شد. این وتو فقط از سوی رهبر انقلاب و اعضای روحانی شورای انقلاب نبود، بلکه از سوی مجاهدین خلق، جوانان نهضت آزادی، دکتر پیمان و گروههای چپ هم بود. این پیشنهاد تحت عنوان حرکت «سنگر به سنگر» تبدیل به یک شعار علیه بازرگان شد و شعار لیبرال – سازشکار هم از همینجا شکل گرفت. به باور سحابی این رویه بههیچوجه غیرعادی نبود. چون جنبش ملّی ایران، با ویژگیهای ضد استبدادی و ضد استعماری، از اول ماهیتی اسلامی داشت. او اندیشهٔ سیّد جمال با گرایشهای نوین از یکسو و اندیشهٔ ملا احمد نراقی در طرح اعلمیت در فقاهت شیعه را به عنوان دو بنیان جنبش مشروطه میداند. به عقیدهٔ او مفهوم اعلمیت ملا احمد نراقی در عصر فتحعلی شاه قاجار به مفهوم ولایت فقیه میرسد که درنهایت در انقلاب سال ۵۷ به نقطهٔ نهایی تکاملش، یعنی تحقق عینی و عملی و مطلقهٔ ولایت فقیه رسید. به عبارت دیگر، درنهایت اندیشهٔ ولایت فقیه بر نوگرایی اسلامیِ سیّد جمال چیره شد. این پیروزی از نظر سحابی عجیب نیست چون به رغم اجتماعی بودن و روزآمد بودن نسبیِ سیّد جمال، خود او و شاگردانش روحانی بودند و بر این عقیده بودند که «باید اصلاحاتی در فکر دینی مردم بشود و اولاً پایبندیهای مردم به دین بیشتر شود» (ص ۵۷). بهاینترتیب نوگرایی سیّد جمال نیز به تصرف حرکت دینی و فقاهتی ملا احمد نراقی درمیآید.
سحابی بر آن است که اشکال در خود اشخاص نوگرای دینی و یا نوگرای اروپارفته مثل آخوندزاده و میرزا ملکم خان نبود، بلکه جریان نوگرایی در هر دو وجهاش از متن جامعه و فرهنگ مردم دور و بیگانه بود و بهخصوص نوگرایی دینی روی یک خط صاف حرکت میکرد و سیر تکاملی نداشت. او در نقد این جریان میگوید نوگرایی دینی پس از انقلاب اسلامی ۵۷ در لجاجت با حاکمیت وجه سیاسیاش را تقویت میکند و به ظواهر دینی بیاعتنا میشود. در پاسخ به چنین ایرادی میتوان گفت که همین فاصله گرفتن از نمادهای صوری (که البته از جانب مردم عادی بیشتر دنبال میشود) نشانهای است از جلو رفتن، هرچند که ممکن است همچنان حرکت بر روی یک خط مستقیم باشد. اما مواردی از حرکت غیرخطی را در سالهای اخیر میشود دید، برای نمونه در مباحث دکتر عبدالکریم سروش و یا آرای دکتر محمد مجتهد شبستری و نیز در جنبش زنان.
- مهندس سحابی بر این اعتقاد است که جامعهٔ ایران چه در عصر مشروطه و چه در انقلاب ۵۷ برای دموکراسی آمادگی نداشت: «مرحوم بازرگان در زمینهٔ دموکراسی تندتر از خود غربیهاست. البته او اعتقاد داشت و نمیخواست تظاهر کند. ولی به آن مقدمات و مهندسی و مقدمهچینیهایی که باید به آزادی برسد اعتنایی نداشت. درحالیکه امری که از درون فرد یا جامعه سرچشمه بگیرد، آرامآرام گسترش پیدا میکند و مقدمات خود را آماده میکند. اصلاً امور و پدیدهها یکباره داخل نمیآیند و اگر هم بیاید به سیستم نمیخورد.» (ص ۸۱). سؤال همینجاست که چرا با گذشت یک سده از جنبش مشروطه و جنبشهای کوچک و بزرگ در ادامهاش، هنوز که هنوز است در آستانهٔ قرن پانزدهم خورشیدی، جامعهٔ ایرانی هنوز آمادهٔ دموکراسی نشده است. آیا نباید به این دورماندگی و درماندگی از دموکراسی از زاویهٔ دیگری نگریست، به جای منسوب کردن آن به عدم آمادگی جامعه (که قبلاً تا حدّی درست بود) و آن را به ارادهٔ حاکمان و متولیان دین نسبت دادن و ریشهٔ انسداد ذهنی و درونی جامعه را در آن اراده جستن؟ ارادهٔ متولیان دین چه قبل از حکومت و چه بعد از حکومت معطوف به نپذیرفتن دموکراسی است و عدم آمادگی و مقاومت خود را به جامعه نسبت دادن. درحالیکه جامعهٔ ایرانی در زمان پهلوی دوم با برخی نشانهها و مظاهر آزادیهای فرهنگی و اجتماعی کنار آمده بود، بی آنکه آنها را مخلّ دینداریاش بپندارد. عموم مردم بیحجابی را مخلّ عقاید دینیشان نمیپنداشتند. بسیاری از ما در خانوادههایی بزرگ شدهایم که شعائر دینی در کنار مظاهر تجدد پابهپای هم بودند. سؤال این است که آن آمادگی معهود تدریجی بعد از طیّ چه مدتزمانی باید ایجاد شود تا جامعه به نقطهای برسد که امثال مهندس بازرگان به آن رسیده بودند و هیچ مغایرتی میان دینداری و دموکراسی نمیدیدند. بهخصوص اگر بپذیریم که پایههای انقلاب ۵۷ در انقلاب مشروطه و حاصل فراز و فرودهای آن بوده است «ملاک قرار دادن آنچه بعد از انقلاب انجام شد برای مخدوش کردن نفسْ انقلاب، کار درستی نیست. انقلاب سال ۵۷ ریشه در تاریخ ایران دارد. پایههای این انقلاب از زمان مشروطیت گذاشته شده بود. به این ترتیب فراز و فرودهای انقلاب مشروطیت به انقلاب ۵۷ رسید. بنابر این نفس انقلاب یک جریان واقعی و حق بود. از درون ملّت ایران سرچشمه گرفته بود.» (ص ۲۵۱). از همینجاست که به نکتهٔ دوم میرسیم: چگونگیِ زمینهسازی تحقق دموکراسی در جامعه.
- دورهٔ گذار آیا صرفاً یک دورهٔ زدوبند سیاسی احزاب و گروهها، بهرغم تفاوتهایشان، برای فروپاشیدن هرچه سریعتر نظام مستقر است یا یک جور برنامهٔ فشردهٔ آمادهسازی احزاب و گروهها و رهبران جنبش برای آمادهسازی و پذیرفتن اصول دموکراسی هنگام دستیابی به قدرت؟ و در قدم بعد، تمرین دموکراسی دادن به مردم است برای شنیدن رأی دیگران و ابراز نظر خود، نه برای اثبات یا ابطال این یا آن، بلکه برای تحلیل، سنجیدن و آزمودن آنها برای رسیدن به بهترینها در عرصهٔ عمل. و این تمرین اصلاً به معنی تحمیل رأی اکثریت و صحت مطلق آن نیست. بهخصوص اکثریتی که به تعبیر عزتاللّه سحابی بر اساس فتوای مراجع و تهییج روحیهٔ نفرت پا به خیابان سیاست میگذارند. او سه نمونهٔ تحریم تنباکو، تحریم بانکهای خارجی و حمایت از مصدق در جریان ملّی شدن صنعت نفت را یادآوری میکند. نمونهٔ خلافش در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد که در نبود فتوا، عامهٔ مردم به خیابان نمیآیند. حضور آگاهانه در عمل سیاسی اگر به تحریک محض عواطف، بهخصوص دمیدن در روحیهٔ نفرت نباشد میتواند به تقویت و گسترش دموکراسی در جامعه منجر شود. البته از نظامهای فکری مستبد چه در هنگامهٔ جنبش و چه در وقت استقرار چنین توقعی نمیرود. اما آن گروهها و احزاب و نظریهپردازانی که با اندیشهای باز رهبری جنبش را به عهده دارند میتوانند در دورهٔ گذار موقعیت تمرین دموکراسی را ایجاد کنند و خود از تمرینکنندگان باشند. این موقعیتِ تمرینی با آن وحدتهای موقتِ صوری و از سرِ ناچاری فرق دارد. درواقع این موقعیتی است برای پذیرش آگاهانهٔ مجموعهای از قواعد و راهکارها از سوی رهبران و احزاب و گروهها بهرغم تفاوتهایشان و نیز از سوی مردم. این موقعیتِ تمرینی از این بابت مهم است که فضای ملتهبِ آکنده از خشم و نفرت را مهار میکند. این یکی از مهمترین نتایج و دستاوردهای گذار دموکراتیک از یک نظام مستقر مستبد به نظام در حال استقرار است.
نظامهای مستبد در طول سالیان تولید خشم و نفرت میکنند و خشم و نفرت ناشی از توهین، تبعیض، تحقیر، نادیده گرفته شدن، فقر و… تودهها را تبدیل میکند به بستههای انفجاری و انتحاری که منتظر فرارسیدن لحظهٔ موعودند تا هم خود و هم دیگران را نابود سازند و سببساز دوام و استمرار جریان «دگرسوزی» استبداد شوند با نامهای جدید و گرفتن فاصلهای بسیار بیشتر از ملزومات اخلاقی و انسانی رفتار سیاسی، بسته به اینکه بازیچهٔ کدام دسته از مدعیان قدرت و رهبران جنبش شوند: «یکی از دلایل اینکه استبداد بازتولید میشود مسائل فیمابین خود نیروهاست. این نکته را من در تجربهٔ خودم دیدهام. نیروهای ایران چه قبل از انقلاب، چه قبل از نهضت ملّی، چه در زمان نهضت ملّی در زمان مصدق، چه بعد از انقلاب، با همدیگر نوعی وحدت دارند. اما وقتی سرکوب برداشته شود، همین نیروها آن سعهٔ صدر و وحدت را ندارند.». دلیل دیگر «وجود رادیکالیسم در نیروهای نهضت است. هر کس حرف تندتر و داغتری میزند مقرّبتر میشود. موضع تند و داغ داشتن میشود سکهٔ رایج. و در این فضا عقلانیت تعطیل میشود. پوپولیسم رشد میکند. نخبهها منزوی میشوند چون اینها میخواهند استدلال کنند.» (ص ۲۱۰).
میتوان گفت کسب یا حفظ قدرت آنقدر مهم نیست که نحوهٔ اِعمال آن مهم است. قدرت در یک معنای محدودتر در ارتباط با شهروندان عبارت است از: کشورداری. به این معنا قدرت و سیاست یک هنر انسانی است نه یک غنیمت جنگی. چنین هنری را باید آموخت. احتمالاً به همین دلیل مهدی بازرگان به جای یک خیزش ناگهانی به عنوان آخرین پلّههای رسیدن به قدرت، پیشنهاد حرکت «سنگر به سنگر» و «گام به گام» را میدهد: «در حال حاضر فضای سیاسی کشور به گونهای است که یا شاه باید کنار برود یا ملّت و چون کنار رفتن ملّت ممکن نیست، پس شورای سلطنت باید تشکیل شود. آن شورا انتخابات آزاد برگزار کند تا مجلس ملی انتخاب شود. اما در همان زمان نظر بسیاری از جریانها حتی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) برخلاف آن بود.» (ص ۲۶۴). «بازرگان میگفت ما باید با نحوهٔ تأمین نان و آب و برق و امنیت مردم آشنا شویم و با تحویل گرفتن تدریجی امور بر دولت اِشراف پیدا کنیم و پس از آن با برگزاری رفراندوم تکلیف نظام سیاسی را روشن کنیم. اما امام میگفتند ما میتوانیم کشور را اداره کنیم.» (ص ۲۷۲).
در کشوری که به عقیدهٔ عزتالله سحابی هیچ پیشینهای در فرهنگ دموکراسی ندارد و همگرایی گروهها فقط ناشی از یک ضرورت موقتی است، انقلابیگری افسارگسیختهتر و بیرحمانهتر از جوامع مدرن پیش میتازد و هیچ نقطهٔ پایانی برای آن متصوّر نیست.
- بیراه نیست اگر گفته شود که دورهٔ گذار، صورتی کوچک و نمادین از نظامی است که میخواهد مستقر شود. با تأمل دربارهٔ مراحل یک انقلاب در دورهٔ انتقالی و گذار میتوان به ماهیت استبدادی و خودمحور و یا ماهیت دموکراتیک و همگرایی عقلانی آن پی بُرد. عزتاللّه سحابی در مروری که طیّ مصاحبهها و مقالههایش در این مجموعه دارد، به بعضی لحظههای خاص و سرنوشتساز توجه میکند که روشنگر مسائلی است که کشور بعدها دچار آن میشود. برای نمونه به یکی دو مورد از ناهمگرایی خودمحورانه اشاره میشود. سحابی در توضیح نقش روحانیونِ شورای انقلاب در برگزاری تظاهرات میلیونی تاسوعا و عاشورای ۵۷ میگوید: «قبل از تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا، دفتر حقوق بشر شورای انقلاب تشکیل شده بود… دفتر حقوق بشر ابتدا ترتیبی داده بود که راهپیمایی… از جلوی دادگستری تهران آغاز شده تا پیچ شمیران، یعنی جلوی منزل آقای طالقانی، ادامه یافته تا سرانجام به حسینیهٔ ارشاد و محل دفتر حقوق بشر برسد.» (ص ۲۶۷). این مبدأ و مقصد، یعنی دادگستری و دفتر حقوق بشر، به طور نمادین، آغاز و پایان جنبش و دستاورد آن را نمایان میساخت: مبارزه علیه بیعدالتی و بیدادگری تا رسیدن به امکان تحقق حقوق بشر. اما این پیشنهاد از سوی اعضای روحانی شورای انقلاب رد شد. این اعضا «با ائمهٔ همهٔ مساجد تهران صحبت کرده و از آنها خواسته بودند که مردم را از تمام نقاط تهران (از شرق به غرب) به مسیر اصلی راهپیمایی (میدان امام حسین تا میدان آزادی) بیاورند.» (ص ۲۶۹).
- سحابی بهدرستی اشاره میکند که نارضایتی دورهٔ پهلوی بیشتر سیاسی بود نه اقتصادی. دلیل آن هم ثروت بادآوردهٔ نفتی بود که سبب بهبود نسبی معیشت مردم بهخصوص در پایتخت و شهرهای بزرگ شده بود. اما جالب اینجاست که آن گروه از گردانندگان انقلاب که معتقد بودند مردم برای نان انقلاب نکردهاند، به طرح مسئلهٔ محرومیت مستضعفان در کنار تعالی بخشی آنها پرداختند. این تناقضی بود که بعدها زمینهساز پدیدهٔ «رانتخواری» به شکلی گسترده و عیان شد. اولین خاستگاه پیدایش رانت، مراکز تهیه و توزیع کالاهای اساسی وزارت بازرگانی بود: «بینش دولت آقای موسوی با ما فرق میکرد. مثلاً اکثر مراکز تهیه و توزیع کالا در اختیار بچههای بازار افتاد… کالاهایی که با ارز ارزان و دولتی وارد میکردند، یکراست تحویل بنکدارهای بازار میدادند. بنکدارهای بازار هم آن را در بازار به قیمتهای سرسامآور به دست مردم میرساندند. در آن موقع ارز هفت تومان بود. آنها کالاها را حتی تا ۲۰ برابر قیمت دولتی میفروختند. تعداد زیادی از بازاریان در آن ایام به نان و نوایی رسیدند و بخش قابلتوجهی از انباشت سرمایهٔ بازاریان در بعد از انقلاب از طریق همین مراکز تهیه و توزیع بود.» (ص ۲۸۷). «من معتقدم اولین گروه رانتخوار بعد از انقلاب در اینجا شکل گرفت… اولین مراکز فساد اقتصادی بعد از انقلاب بودند.» (ص ۲۸۸). بر اساس این تجربههای تاریخی میتوان گفت که فقدان تجربههای مدیریتی و اقتصادی از سوی احزاب و گروهها و رهبران جنبش از مهمترین عوامل مؤثر در پیدایش فساد اقتصادی است. درواقع مخالفان رژیم پهلوی به جای اینکه به نقد برنامههای اقتصادی آن بپردازند، نتایج آن را بزرگنمایی میکردند. همین غفلت از برنامهها و توجه به نتایج به باور عزتاللّه سحابی ناشی از غفلت تاریخی روشنفکران از امر اقتصادی است: «هیچ حزبی در حوزه اقتصاد نه برنامهای میداد نه آلترناتیوی برای برنامههای توسعهٔ شاه داشت. ما هم نه در قالب نهضت آزادی بلکه در قالب فعالیتهای اقتصادی به نادرستیها و فسادهای اقتصادی معترض بودیم ولی آلترناتیوی اقتصادی نداشتیم… احزاب و سازمانهای چپ که جنبشهای قهرآمیز بودند هم راجع به مسائل اقتصادی فکر نمیکردند و فقط به کلیات محو استثمار پافشاری داشتند.» (ص ۳۰۰). این غفلت تاریخی – سیاسی به اضافهٔ فقدان تجربههای مدیریتی نشان داد که پیشنهاد مهدی بازرگان برای دورهٔ گذار در مدت زمانی نسبتاً طولانی، تا چه حدّ میتوانست مفید باشد و بازدارنده از معضلات بعدی.
- نکتهٔ قابلتأمل دیگر در مرور تاریخ یک انقلاب در نگاه عزتاللّه سحابی وجه عاطفی – آرمانی انقلاب اسلامی ۵۷ است. به عقیدهٔ او «ما در اوایل انقلاب پنداری و آرمانی فکر میکردیم. درحالیکه روسو در کتابش دربارهٔ ارادهٔ عمومی صحبت میکند و منتسکیو مراتب مدیریت را در داخل جامعهٔ استبدادی و مردمسالار مقایسه کرده و این مسئله ۵۰ سال قبل از انقلاب فرانسه بوده است… بهطورکلی انقلاب ما عاقلپرور و متفکرپرور نبوده و میدان احساس باز بوده و هنوز هم شعارهای احساسی در جامعه رواج دارد و روزبهروز فضا برای تفکر عوامانه بازتر میشود و فضای تفکر اندیشمندانه بسته میشود. … بعد از انقلاب صدمات انسانی زیادی وارد شد، در حالی که در فرانسه عکس این موضوع اتفاق افتاد.» (صص ۲۱۲-۲۱۳).
- به اعتقاد سحابی داد و ستد پهلوی با غرب، ملّت را دچار احساس فریب و غارت کرد (ص ۳۵۳). این احساس به اضافهٔ احساس تحقیر ملّی و تمدنی و به اضافهٔ تغییر ناخواسته و اجباریِ هویت در بستری از خفقان باعث عقدههای ملّی و سیاسی شد و واکنش انفجاری از سوی احساسیترین قشر جامعه یعنی جوانان را برانگیخت. این برانگیختگی از نظر موازین روانشناسی اجتماعی طبیعی مینماید (ص ۳۵۴). به این ترتیب میتوان پیشبینی کرد که ملّتی یک بار دیگر در وسعت و کمّیت و کیفیت بسیار بزرگتر دچار همان احساسهای چهارگانهٔ غارت، تحقیر، فریب و تغییر ناخواستهٔ هویت شود. با روند افزایشی جمعیت فرودستان و سرخوردگی هرچه بیشتر جوانان و زنان، تکرار همان اتفاق در ابعادی بزرگتر طبیعی مینماید. این احساساتْ فرد و جامعه را بهمرور دچار نفرت عمیق میکند. بازتاب این نفرت، سبب کنش و واکنش نفرتبارتر از سوی حاکمیت میشود و کشور را به سمت آیندهای فاجعهبار میراند. کینهٔ شخصی نسبت به افراد و جنبشها به جای شناختن و درک کردن احساسات و عواطف مردم از لحاظ روانشناسی شخصیت، از مهمترین عواملی است که یک شخص یا یک طبقه یا یک نهاد را با شتاب هرچه بیشتر به سوی خودشیفتگی ویرانگر میبرد تا هم خود و هم جامعه را به یک سقوط دردناک و تباهی عظیم برساند.
این یادداشت پیشتر در مجله جهان کتاب منتشر شده است و در راستای همکاری انسانشناسی و فرهنگ و جهان کتاب بازنشر میشود.